داستان كوتاه discussion

37 views
داستان كوتاه > بیداری

Comments Showing 1-8 of 8 (8 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by سارا (new)

سارا hourand | 207 comments خوابیده بودم که مادر گفت : علیرضا رو شنیدی . بردن امین اباد . معصوم خانوم رو دیدم که اینو گفت . کش دار می گوید که : حق داشته حتما بنده خدا .
خواب بودم که پدر جواب داد: اون که اوضاش خوب بود .
چند مشت روی بالش می زند . یعنی قرار است بخوابد .
_ چند بار تو ایستگاه اتوبوس دیدمش . معقول بود که .
غلت می زنم . از راست به چپ .
اینطورام نیست . معصوم می گفت هر روز پسرفت می کرده . حتی یه بار می خواسته معصوم رو کتک بزنه .شایدم زدتش روش نشده بگه .. یه بارم که خیلی از دستش کفری شده رفته خونه دخترش . النازو که یادته . همون که نتونست تا سیکل بیشتر بخونه . می گه بعد علیرضا رفته پی اش . همه درهایی که تو این بیست و هفت سال یاد گرفته رو زده که چی .. مادرم اینجاست . ؟
دست کرخ شده ام را که زیر شکمم جا مانده بیرون می اورم .
می گم نکنه نسیم ... نسیمم اینطوری شه . ها با توا م مرد
نسیم دختره .اولندش . تازه رفته تو بیس سال .
صدایش تغییر کرد . یعنی کاملا اماده برای خواب .
_ یه تیکه غذا می خوره . یه گوشه می شینه هاج و واج دنیا و اموراتش از من بدتر .
باد معده ای میترکانم .
تو صبح می ری شب می یای چی می دونی از اوضاع کاراش . منم که باید مدام رفت و روبش کنم . تازه دخترم هست بدتر . بیداری ؟
دستم به حالت عادی بر می گردد
نمی دونم روزم از کحا می یاد و می ره . پریروزی همچینی داشت نگام می کرد .. ترش ورم داشت. اون روزم که پسر این طبقه بالایی اومده بود پول شارژو بگیره گل از گله دختره شکفت . دو تا فش بهش دادم رفت تو اتاق . می دونم چی کار کنم . پاشو می برم نمی ذارم از اتاق بیاد بیرون . ....... خوابیدی اره.. من چه گردن کجی ام که جوونیم و پای تو اون دختره خلت ریختم .. میدونم چی کار کنم .
خمیازه ای بلند می کشم . لنگ های باز . دهان باز . رو به شکم .
پدر عطسه ای سنگین پس می دهد . خوابش سنگین تر است .
مادر پی یافتن تلفن معصوم .
من بیدار می شوم .





message 2: by Rose (new)

Rose | 449 comments موضوع جالبی داشت
خوب درک کردم نگاهت رو
ممنون


message 3: by سارا (new)

سارا hourand | 207 comments ترجیح می دادم یه نوشته کوتاه باقی بمونه . منتها دوستان به جای ما زحمت حمل و نقلش رو کشیدن
منم از توجه شما ممنونم


message 4: by عطیه (new)

عطیه | 7 comments خوشگل بود مخصوصا نثر داستانتو دوست داشتم
موفق باشی


message 5: by سارا (new)

سارا hourand | 207 comments ممنون و شما هم موفق باشی عطیه نازنین


message 6: by sohrab (new)

sohrab | 36 comments درود
تجربه جدیدی بود


message 7: by mohammad (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments عالي بود
به طرز خيلي قشنگي داستان رو بيان كردي
يه كار حرفه ايه
تبريك ميگم

من كه خوشم اومد
ايراد بخصوصي توش نميبينم كه بگم موفق باشي


message 8: by سارا (new)

سارا hourand | 207 comments ممنون از وقتی که گذاشتید جناب سهراب و محمد . فکر می کنم کم کم دارم یاد می گیرم بدون اینکه حرفم رو دور سر شخصیت و خواننده و خودم بچرخونم راحت بگم


back to top