داستان كوتاه discussion
داستان كوتاه
>
بیداری
date
newest »


منم از توجه شما ممنونم

به طرز خيلي قشنگي داستان رو بيان كردي
يه كار حرفه ايه
تبريك ميگم
من كه خوشم اومد
ايراد بخصوصي توش نميبينم كه بگم موفق باشي
خواب بودم که پدر جواب داد: اون که اوضاش خوب بود .
چند مشت روی بالش می زند . یعنی قرار است بخوابد .
_ چند بار تو ایستگاه اتوبوس دیدمش . معقول بود که .
غلت می زنم . از راست به چپ .
اینطورام نیست . معصوم می گفت هر روز پسرفت می کرده . حتی یه بار می خواسته معصوم رو کتک بزنه .شایدم زدتش روش نشده بگه .. یه بارم که خیلی از دستش کفری شده رفته خونه دخترش . النازو که یادته . همون که نتونست تا سیکل بیشتر بخونه . می گه بعد علیرضا رفته پی اش . همه درهایی که تو این بیست و هفت سال یاد گرفته رو زده که چی .. مادرم اینجاست . ؟
دست کرخ شده ام را که زیر شکمم جا مانده بیرون می اورم .
می گم نکنه نسیم ... نسیمم اینطوری شه . ها با توا م مرد
نسیم دختره .اولندش . تازه رفته تو بیس سال .
صدایش تغییر کرد . یعنی کاملا اماده برای خواب .
_ یه تیکه غذا می خوره . یه گوشه می شینه هاج و واج دنیا و اموراتش از من بدتر .
باد معده ای میترکانم .
تو صبح می ری شب می یای چی می دونی از اوضاع کاراش . منم که باید مدام رفت و روبش کنم . تازه دخترم هست بدتر . بیداری ؟
دستم به حالت عادی بر می گردد
نمی دونم روزم از کحا می یاد و می ره . پریروزی همچینی داشت نگام می کرد .. ترش ورم داشت. اون روزم که پسر این طبقه بالایی اومده بود پول شارژو بگیره گل از گله دختره شکفت . دو تا فش بهش دادم رفت تو اتاق . می دونم چی کار کنم . پاشو می برم نمی ذارم از اتاق بیاد بیرون . ....... خوابیدی اره.. من چه گردن کجی ام که جوونیم و پای تو اون دختره خلت ریختم .. میدونم چی کار کنم .
خمیازه ای بلند می کشم . لنگ های باز . دهان باز . رو به شکم .
پدر عطسه ای سنگین پس می دهد . خوابش سنگین تر است .
مادر پی یافتن تلفن معصوم .
من بیدار می شوم .