حميد مصدق discussion

30 views
با خويشتن نشستن

Comments Showing 1-8 of 8 (8 new)    post a comment »
dateDown arrow    newest »

message 1: by Mahan (new)

Mahan به من گفت بیا
به من گفت بمان
به من گفت بخند
به من گفت بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مردم


message 2: by Mahan (new)

Mahan افسوس می خورم
آز آبروی رفته به جوی غریبه ها
افسوس می خورم از کشته های خویش
از آن نگار دلفریب
از باغ از درخت
از آن نسیم خنک که از اینجا گذر نکرد
افسوس می خورم
پرواز ما در آسمان آبی کویر
افسوس
رویای خوب خوابهایمان را دیگر امید نیست


message 3: by Mahan (last edited Feb 05, 2008 11:22PM) (new)

Mahan ما را چه می شود
این صبح این نسیم دل انگیز مشکبار
از کوی ما گذشت و من و تو ، بی خبر به خواب

در کنج کوچه مردی
نالان
هراسناک
دستان تهی از هیچ خویش را
بر عابران خواب زده
از روی یاس
-شاید-
هر دم دراز می کند
وآن آب روی خویش را
اندر بساط فقر
گویی حراج می کند

ما را چه می شود
که غم اینچنین به جد
در کوی آرزو
امید های ما را
تاراج می کند


ما را چه می شود
که دگر سایه های ما
-از بیم بد دلان-
در کوچه های آشنا
بر هم سلام نمی کنند

در این ایالت غریب
-این شهر دلفریب-
ما چه می شود
که ناگهان
آن کوچه های آشنا رابا خشت هایی از خاطرات قدیمی
مدفون به زیر برجهای آهنی سرد می کنیم

ما را چه می شود که دگر دستهای ما
آن گرمی همیشه گی را
در اتصال خود
پیدا نمی کنند

خاکستر مرا
بر این جماعت غریب عرضه اش مدار
ای مهربان من


message 4: by Mahan (new)

Mahan ما را چه می شود
این صبح این نسیم دل انگیز مشکبار
از کوی ما گذشت و من و تو ، بی خبر به خواب

در کنج کوچه مردی
نالان
هراسناک
دستان تهی از هیچ خویش را
بر عابران خواب زده
از روی یاس
-شاید-
هر دم دراز می کند
وآن آب روی را
اندر بساط فقر
گویی حراج می کند

ما را چه می شود
که غم اینچنین به جد
در کوی آرزو
امید های ما را
تاراج می کند


ما را چه می شود
که دگر سایه های ما
-از بیم بد دلان-
در کوچه های آشنا
بر هم سلام نمی کنند


در این ایالت غریب
-این شهر دلفریب-
ما چه می شود
که ناگهان
آن کوچه های آشنا رابا خشت هایی از خاطرات قدیمی
مدفون به زیر برجهای آهنی سرد می کنیم

ما را چه می شود که دگر دستهای ما
آن گرمی همیشه گی را
در اتصال خود
پیدا نمی کنند

خاکستر مرا
بر این جماعت غریب عرضه اش مدار
ای مهربان من





message 5: by Mahan (new)

Mahan امروز هم گذشت
لبخند بر لبان تو
گویی
به گل نشست


فردا ترا دوباره بپا می کنم
اما نه آن چنان که دیروز بوده ای
حتی نه شکل امروز
فردا ترا دو باره بپا می کنم
آنسان که می ستایمت
وآنگاه با تمام خودم
فردا که می رسد ز راه دور
ترا
با بهترین خاطرات خود
از نو صدا می کنم


فردا برای یکبار
تا آخر همیشه
تنها ترا
نگاه می کنم
فردا اگر بیاید
فردا
...


message 6: by Nasrin (new)

Nasrin | 3 comments بسيارزيبا بودممنون ازانتخابتون


message 7: by [deleted user] (new)

زيبا بود


message 8: by [deleted user] (new)

به رود زمزمه گر گوش كن
كه مي خواند سرود رفتن و رفتن،
وبر نگشتن ها...



back to top