حميد مصدق discussion
با خويشتن نشستن
date
newest »


آز آبروی رفته به جوی غریبه ها
افسوس می خورم از کشته های خویش
از آن نگار دلفریب
از باغ از درخت
از آن نسیم خنک که از اینجا گذر نکرد
افسوس می خورم
پرواز ما در آسمان آبی کویر
افسوس
رویای خوب خوابهایمان را دیگر امید نیست

این صبح این نسیم دل انگیز مشکبار
از کوی ما گذشت و من و تو ، بی خبر به خواب
در کنج کوچه مردی
نالان
هراسناک
دستان تهی از هیچ خویش را
بر عابران خواب زده
از روی یاس
-شاید-
هر دم دراز می کند
وآن آب روی خویش را
اندر بساط فقر
گویی حراج می کند
ما را چه می شود
که غم اینچنین به جد
در کوی آرزو
امید های ما را
تاراج می کند
ما را چه می شود
که دگر سایه های ما
-از بیم بد دلان-
در کوچه های آشنا
بر هم سلام نمی کنند
در این ایالت غریب
-این شهر دلفریب-
ما چه می شود
که ناگهان
آن کوچه های آشنا رابا خشت هایی از خاطرات قدیمی
مدفون به زیر برجهای آهنی سرد می کنیم
ما را چه می شود که دگر دستهای ما
آن گرمی همیشه گی را
در اتصال خود
پیدا نمی کنند
خاکستر مرا
بر این جماعت غریب عرضه اش مدار
ای مهربان من

این صبح این نسیم دل انگیز مشکبار
از کوی ما گذشت و من و تو ، بی خبر به خواب
در کنج کوچه مردی
نالان
هراسناک
دستان تهی از هیچ خویش را
بر عابران خواب زده
از روی یاس
-شاید-
هر دم دراز می کند
وآن آب روی را
اندر بساط فقر
گویی حراج می کند
ما را چه می شود
که غم اینچنین به جد
در کوی آرزو
امید های ما را
تاراج می کند
ما را چه می شود
که دگر سایه های ما
-از بیم بد دلان-
در کوچه های آشنا
بر هم سلام نمی کنند
در این ایالت غریب
-این شهر دلفریب-
ما چه می شود
که ناگهان
آن کوچه های آشنا رابا خشت هایی از خاطرات قدیمی
مدفون به زیر برجهای آهنی سرد می کنیم
ما را چه می شود که دگر دستهای ما
آن گرمی همیشه گی را
در اتصال خود
پیدا نمی کنند
خاکستر مرا
بر این جماعت غریب عرضه اش مدار
ای مهربان من

لبخند بر لبان تو
گویی
به گل نشست
فردا ترا دوباره بپا می کنم
اما نه آن چنان که دیروز بوده ای
حتی نه شکل امروز
فردا ترا دو باره بپا می کنم
آنسان که می ستایمت
وآنگاه با تمام خودم
فردا که می رسد ز راه دور
ترا
با بهترین خاطرات خود
از نو صدا می کنم
فردا برای یکبار
تا آخر همیشه
تنها ترا
نگاه می کنم
فردا اگر بیاید
فردا
...
به رود زمزمه گر گوش كن
كه مي خواند سرود رفتن و رفتن،
وبر نگشتن ها...
كه مي خواند سرود رفتن و رفتن،
وبر نگشتن ها...
به من گفت بمان
به من گفت بخند
به من گفت بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مردم