اتابک علياسي موسيقيدان و استاد موسيقي دانشکده موسيقي دانشگاه هنر تهران مي گويد که در کارهاي نامجو اعتراض و هجو وجود دارد؛ «ضمن آنکه کارهاي او بسيار ايراني است؛ چرا که پيوسته به چيزهايي اشاره مي کند که مختص زندگي در ايران است.»
آقاي نامجو در شهر کوچکي حوالي مشهد به دنيا آمده و از زماني که 12 سال داشت شروع به آموختن موسيقي کلاسيک ايراني کرد.
به گفته خودش وقتي که بزرگتر شد به موسيقي غربي نيز علاقه مند شد و کارهاي اريک کلپتن، جيم موريسون و خواننده پاپ ايرلندي، کريس د برگ، براي او بسيار جذاب بود. او فلسفه و ادبيات فارسي مي خواند و کم کم شوخي و بعضاً هجو بسياري از شعرهاي مدرن ايراني را ادامه داد، به طوري که وي غالباً بر روي آواشناسي اشعار کار مي کرد و مثلاً تاکيد را از آواهاي مختلف جا به جا مي کرد. اما آن چيزي که بيش از همه نگاه وي را تغيير داد، به گفته خودش تجربه تئاتر بود. زماني که وي در سال 1994 در دانشگاه هنر پذيرفته شد، بايد تا يک سال براي شروع کلاس ها منتظر مي ماند. لذا تصميم مي گيرد که زمان خود را با مطالعه در تئاتر سپري کند. نامجو مي گويد؛ «سازهاي موسيقي يک مديوم براي نواختن موسيقي توسط يک موسيقيدان است. بنابراين صداي يک خواننده هم شبيه يک مديوم براي خواندن است اما هنگامي که من تئاتر خواندم، فرصتي يافتم تا با مخاطب ارتباط برقرار کنم، و اين زماني بود که شعرهاي من تغيير کردند.» به گفته مدير برنامه هاي محسن نامجو 6/1 ميليون نفر تا به حال از طريق سايت يوتيوب به موسيقي نامجو گوش کرده اند. اگر مي خواهيد در يک طرف موسيقي ايراني داشته باشيد و در طرف ديگر موسيقي غربي به کارهاي نامجو گوش دهيد. هر چند که به گفته رضا اسماعيلي نيا مدير يک گالري هنري در تهران «موسيقي نامجو شبيه نوعي کاريکاتور و فانتزي بين اين دو است» اما بسياري نيز با نظر اسماعيلي نيا مخالفند. عليرضا سميع آذر مدير اسبق موزه هنرهاي معاصر تهران مي گويد؛ «فکر مي کنم که او براي من نماد يک هنرمند شجاع است که پنجره يي را به سوي ساخت خلاقانه آثار جديد گشوده است و به خوبي توانسته از محدوديت هاي آنچه در گذشته بوده، رهايي يابد... سهم او در موسيقي ما بسيار قابل توجه است.» اما نامجو در خصوص آينده خود نظرات ديگري دارد. او هدف خود را تحصيل موسيقي در خارج از کشور بيان کرده است و مي گويد؛ «مي خواهم با موسيقي غربي بيشتر آشنا شده و آن را به چالش بکشم... من در اينجا بسيار ساده پذيرفته شدم.»
هر چند چاپ شدن چنين مقالاتي در نشريات معتبر غربي همواره چه براي خود هنرمند و چه براي مخاطبانشان بسيار حائز اهميت است، اما از يک نکته نيز نبايد غافل شد و آنکه غالباً موارد بسيار غيردقيق هم در اين مقالات ذکر مي شود، حال آنکه نگارنده اين مقاله ايراني است و امکان مصاحبه و جمع آوري اطلاعات را به خوبي داشته و مي توانسته با معاني آهنگ ها ارتباط برقرار کند. به عنوان مثال در اين مقاله خانم فتحي از تيتر بسيار مهمي استفاده کرده اند که قطعاً بسياري از خوانندگان غربي را که حتي چندان آشنايي با کشور ايران ندارند جذب خواهد کرد، چرا که باب ديلن يک اسطوره و ستاره طراز اول موسيقي در تمام دنيا است. اما خانم فتحي صرفاً به ذکر اين نکته که بعضي از هواداران به او لقب باب ديلن ايران را داده اند اکتفا کرده و از هر گونه جست وجوي شباهت ها (در صورت صرف وقت مي توان مواردي هم پيدا کرد، هر چند که کار نامجو چندان احتياجي به اين معرفي ها ندارد و به اندازه کافي هويت مستقل دارد) بين اين دو خودداري کرده است. جالب آنجاست که تا به حال اينگونه مقالات باعث مجادلات زيادي در ايران نيز شده است. مثلاً همين چند وقت پيش خبرگزاري فارس به نقل از هفته نامه لس آنجلس ويکلي در خصوص کنسرت هاي اخير شهرام ناظري در امريکا نوشت؛ «شهرام ناظري با اندکي مبالغه در ايران به عنوان بلبل فارسي و پاواروتي ايران معروف است. اما اجرايي که هفته قبل در سالن ديزني برگزار شد، نشان داد که اين القاب نمي تواند قدرت و قوتي را که در صداي اوست به خوبي وصف کند.» در همين راستا «حافظ ناظري» در گفت وگو با فارس در خصوص اين گزارش گفت که «بازتاب هاي اين گزارش در اينجا بسيار زياد بوده است چون هيچ کس باور نمي کند که نشريه معتبري چون لس آنجلس ويکلي «شهرام ناظري» را بالاتر از پاواروتي بداند.» آنچه پيداست تنها يک مقايسه کاملاً غيردقيق و نپخته است و بس که بحث بر سر محک آن از حوصله اين مقاله خارج است. حال آنکه از وراي همه اين نقدها است که نياز گفت وگو و نقد صحيح و علمي توسط متخصصان داخلي و آشنايان به فرهنگ ملي و تاريخي بيش از هر چيز احساس مي شود. نقد محسن نامجو تا زماني که در ايران بود از يک طرف همراه با يک سري هيجانات زودگذر بود و از طرف ديگر همراه با محدوديت ها. اميد است تا با گذر زمان فرصت نقد هاي بهتري از کارهاي او فراهم شود.
آقاي نامجو در شهر کوچکي حوالي مشهد به دنيا آمده و از زماني که 12 سال داشت شروع به آموختن موسيقي کلاسيک ايراني کرد.
به گفته خودش وقتي که بزرگتر شد به موسيقي غربي نيز علاقه مند شد و کارهاي اريک کلپتن، جيم موريسون و خواننده پاپ ايرلندي، کريس د برگ، براي او بسيار جذاب بود. او فلسفه و ادبيات فارسي مي خواند و کم کم شوخي و بعضاً هجو بسياري از شعرهاي مدرن ايراني را ادامه داد، به طوري که وي غالباً بر روي آواشناسي اشعار کار مي کرد و مثلاً تاکيد را از آواهاي مختلف جا به جا مي کرد. اما آن چيزي که بيش از همه نگاه وي را تغيير داد، به گفته خودش تجربه تئاتر بود. زماني که وي در سال 1994 در دانشگاه هنر پذيرفته شد، بايد تا يک سال براي شروع کلاس ها منتظر مي ماند. لذا تصميم مي گيرد که زمان خود را با مطالعه در تئاتر سپري کند. نامجو مي گويد؛ «سازهاي موسيقي يک مديوم براي نواختن موسيقي توسط يک موسيقيدان است. بنابراين صداي يک خواننده هم شبيه يک مديوم براي خواندن است اما هنگامي که من تئاتر خواندم، فرصتي يافتم تا با مخاطب ارتباط برقرار کنم، و اين زماني بود که شعرهاي من تغيير کردند.» به گفته مدير برنامه هاي محسن نامجو 6/1 ميليون نفر تا به حال از طريق سايت يوتيوب به موسيقي نامجو گوش کرده اند. اگر مي خواهيد در يک طرف موسيقي ايراني داشته باشيد و در طرف ديگر موسيقي غربي به کارهاي نامجو گوش دهيد. هر چند که به گفته رضا اسماعيلي نيا مدير يک گالري هنري در تهران «موسيقي نامجو شبيه نوعي کاريکاتور و فانتزي بين اين دو است» اما بسياري نيز با نظر اسماعيلي نيا مخالفند. عليرضا سميع آذر مدير اسبق موزه هنرهاي معاصر تهران مي گويد؛ «فکر مي کنم که او براي من نماد يک هنرمند شجاع است که پنجره يي را به سوي ساخت خلاقانه آثار جديد گشوده است و به خوبي توانسته از محدوديت هاي آنچه در گذشته بوده، رهايي يابد... سهم او در موسيقي ما بسيار قابل توجه است.» اما نامجو در خصوص آينده خود نظرات ديگري دارد. او هدف خود را تحصيل موسيقي در خارج از کشور بيان کرده است و مي گويد؛ «مي خواهم با موسيقي غربي بيشتر آشنا شده و آن را به چالش بکشم... من در اينجا بسيار ساده پذيرفته شدم.»
هر چند چاپ شدن چنين مقالاتي در نشريات معتبر غربي همواره چه براي خود هنرمند و چه براي مخاطبانشان بسيار حائز اهميت است، اما از يک نکته نيز نبايد غافل شد و آنکه غالباً موارد بسيار غيردقيق هم در اين مقالات ذکر مي شود، حال آنکه نگارنده اين مقاله ايراني است و امکان مصاحبه و جمع آوري اطلاعات را به خوبي داشته و مي توانسته با معاني آهنگ ها ارتباط برقرار کند. به عنوان مثال در اين مقاله خانم فتحي از تيتر بسيار مهمي استفاده کرده اند که قطعاً بسياري از خوانندگان غربي را که حتي چندان آشنايي با کشور ايران ندارند جذب خواهد کرد، چرا که باب ديلن يک اسطوره و ستاره طراز اول موسيقي در تمام دنيا است. اما خانم فتحي صرفاً به ذکر اين نکته که بعضي از هواداران به او لقب باب ديلن ايران را داده اند اکتفا کرده و از هر گونه جست وجوي شباهت ها (در صورت صرف وقت مي توان مواردي هم پيدا کرد، هر چند که کار نامجو چندان احتياجي به اين معرفي ها ندارد و به اندازه کافي هويت مستقل دارد) بين اين دو خودداري کرده است. جالب آنجاست که تا به حال اينگونه مقالات باعث مجادلات زيادي در ايران نيز شده است. مثلاً همين چند وقت پيش خبرگزاري فارس به نقل از هفته نامه لس آنجلس ويکلي در خصوص کنسرت هاي اخير شهرام ناظري در امريکا نوشت؛ «شهرام ناظري با اندکي مبالغه در ايران به عنوان بلبل فارسي و پاواروتي ايران معروف است. اما اجرايي که هفته قبل در سالن ديزني برگزار شد، نشان داد که اين القاب نمي تواند قدرت و قوتي را که در صداي اوست به خوبي وصف کند.» در همين راستا «حافظ ناظري» در گفت وگو با فارس در خصوص اين گزارش گفت که «بازتاب هاي اين گزارش در اينجا بسيار زياد بوده است چون هيچ کس باور نمي کند که نشريه معتبري چون لس آنجلس ويکلي «شهرام ناظري» را بالاتر از پاواروتي بداند.» آنچه پيداست تنها يک مقايسه کاملاً غيردقيق و نپخته است و بس که بحث بر سر محک آن از حوصله اين مقاله خارج است. حال آنکه از وراي همه اين نقدها است که نياز گفت وگو و نقد صحيح و علمي توسط متخصصان داخلي و آشنايان به فرهنگ ملي و تاريخي بيش از هر چيز احساس مي شود. نقد محسن نامجو تا زماني که در ايران بود از يک طرف همراه با يک سري هيجانات زودگذر بود و از طرف ديگر همراه با محدوديت ها. اميد است تا با گذر زمان فرصت نقد هاي بهتري از کارهاي او فراهم شود.