خيلي زود پس از خروج محسن نامجو، ستاره جنجالي موسيقي ايراني، از کشور و در حالي که وي مشغول رتق و فتق کارهاي خود براي اقامت و تحصيل در هلند است، چاپ مقاله يي در خصوص وي در روزنامه نيويورک تايمز به همراه عکسي که نيوشا توکليان از کمپاني پلاريس براي روزنامه گرفته است در روز شنبه اول سپتامبر، باعث شد که اگر تا ديروز فقط در وبلاگ هاي ايراني بود که نامي از محسن نامجو مي ديديم، از امروز نام و آهنگ هاي او را در بسياري از سايت هاي خارجي هم مشاهده کنيم. سايت هايي که غالباً از شنيدن کارهاي وي متحير شده اند هر چند که يک دهم ما ايراني ها نيز قدرت فهم آثار وي را ندارند. چرا که حقيقتاً تشخيص مرجع صداي پردرد او و ترانه هاي اجتماعي اش براي يک غيرايراني اگر غيرممکن نباشد بسيار دشوار است. به هر رو مهم آن است که وي ديگر يک نام داخلي نيست چرا که چاپ يک مطلب در روزنامه يي به تاثيرگذاري و اهميت نيويورک تايمز (هر چند اگر مقاله دقيق نباشد) مي تواند بسياري از موانع جلوي پاي هر کسي را بردارد. و به نظر نگارنده نامجو به حقش رسيده است، انگار که ذکاوت و رندي محسن خان نامجو بالاخره بي نتيجه نماند و کساني در اقصي نقاط جهان بودند تا وي را ببينند و هر چند نه چندان کامل، ولي درکش کنند و فرصت ابراز وجود بيشتري به او بدهند. قطعاً کارهايي را که نامجو از اين به بعد خواهد کرد، بايد با نگاه ديگري بررسي کرد. او از خاستگاه موسيقي زيرزميني اش جدا شده و به جايي رفته است که نه ميدان ونکي دارد و نه سه راه آذري، اما امکان ارائه کارهاي جديد و نوآوري در موسيقي همواره براي او وجود دارد. بايد منتظر ماند و ديد که اين ستاره خلاق و محبوب در ادامه فعاليتش چه خط مشي يي را براي خود انتخاب مي کند. در ادامه نگاهي کوتاه خواهم داشت به مقاله مذکور نوشته «نازيلا فتحي».
او سه تار مي نوازد و استاد شعر و ادبيات کلاسيک ايراني است. محسن نامجو امروزه به عنوان جنجالي ترين چهره موسيقي ايراني شناخته شده است. کسي که صداي ساز و صدايي که با آن آواز مي خواند را ناگهان قطع مي کند و به نوعي با آنها بازي مي کند. تا جايي که بعضي او را يک نابغه ناميده اند و به او لقب باب ديلن ايران را داده اند. درباره او مي گويند که اشعار هزلي وي به بهترين وجه شرايط امروز جوانان ايراني را بازگو مي کند. منتقدان وي مي گويند که او با گرفتن جانمايه موسيقي کلاسيک ايراني و تلفيق با بعضي سبک هاي موسيقي غربي نظير جز، بلوز و راک کار خود را عرضه مي کند.
آقاي نامجو، 31 ساله، خواننده، آهنگساز و موسيقيدان است، هر چند که اغلب هوادارانش معتقدند که او يک مجري (performer) بزرگ است.
«من مي خواهم موسيقي ايراني را نجات دهم.» او در يکي از مصاحبه هايش در يکي از استوديو هاي تهران اينگونه مي گويد و سپس ادامه مي دهد؛ «اين موسيقي متعلق به زمان حال نيست و نمي تواند جوانان را راضي کند. در حقيقت موسيقي ايراني نزديکي هاي زيادي با ديگر سبک ها دارد که با کمي هوشياري مي توان آن را با ديگر سبک ها تلفيق کرد.» تلفيق موسيقي ايراني و غربي که او آن را ايجاد کرده، باعث اعتراض بسياري از سنت گراها شده است، در حالي که اين موسيقي براي بسياري از طرفداران او که غالباً جوانان تحصيلکرده هستند جذاب و هيجان انگيز است. به گفته يکي از طرفداران وي متن ترانه هاي آقاي نامجو جايگاه بسيار مهمي در موسيقي وي دارد. او از شعرهاي شاعران بزرگ کلاسيک ايران در قرون 13 و 14 ميلادي مانند مولوي (البته مطابق معمول در مقاله از کلمه «رومي» استفاده شده است) و حافظ که سرشار از دلالت هاي ضمني در خصوص مفاهيم عاشقانه است استفاده مي کند. وي همچنين با تسلط چشمگيري که بر ادبيات فارسي دارد مي تواند شعرهايي در فرمي قابل قبول و معاني چندلايه براي کارهايش بسرايد.
مهسا وحدت (خواننده 33 ساله) مي گويد؛ «اولين باري که به موسيقي وي گوش کردم، برايم بسيار غيرمترقبه بود، در ابتدا خنده ام گرفت و در انتها گريه. ترانه ها و موسيقي وي بازنمايي شرايطي است که هم نسلان من در آن زيسته اند.»
او در يکي از آهنگ هاي معروفش غآهنگ جبر، همان آهنگي که در تيتراژ پاياني فيلم مستند «تهران انار ندارد» نيز استفاده شده است و يکي از آهنگ هايي است که موجب محبوبيت نامجو شدف مي خواند؛ «يک روز از خواب پا مي شي مي بيني رفتي به باد / هيچ کس دور و ورت نيست، همه را بردي ز ياد / چند تا موي ديگت سفيد شد اي مرد بي اساس / جشن تولد تو باز مجلس عزاست» و پس از نواختن يک ملودي عجيب غربي با صدايي آرام تر مي خواند؛ «اينکه زاده آسيايي و مي گن جبر جغرافيايي / اينکه لنگ در هوايي، صبحونت شده سيگار و چايي.»
او سه تار مي نوازد و استاد شعر و ادبيات کلاسيک ايراني است. محسن نامجو امروزه به عنوان جنجالي ترين چهره موسيقي ايراني شناخته شده است. کسي که صداي ساز و صدايي که با آن آواز مي خواند را ناگهان قطع مي کند و به نوعي با آنها بازي مي کند. تا جايي که بعضي او را يک نابغه ناميده اند و به او لقب باب ديلن ايران را داده اند. درباره او مي گويند که اشعار هزلي وي به بهترين وجه شرايط امروز جوانان ايراني را بازگو مي کند. منتقدان وي مي گويند که او با گرفتن جانمايه موسيقي کلاسيک ايراني و تلفيق با بعضي سبک هاي موسيقي غربي نظير جز، بلوز و راک کار خود را عرضه مي کند.
آقاي نامجو، 31 ساله، خواننده، آهنگساز و موسيقيدان است، هر چند که اغلب هوادارانش معتقدند که او يک مجري (performer) بزرگ است.
«من مي خواهم موسيقي ايراني را نجات دهم.» او در يکي از مصاحبه هايش در يکي از استوديو هاي تهران اينگونه مي گويد و سپس ادامه مي دهد؛ «اين موسيقي متعلق به زمان حال نيست و نمي تواند جوانان را راضي کند. در حقيقت موسيقي ايراني نزديکي هاي زيادي با ديگر سبک ها دارد که با کمي هوشياري مي توان آن را با ديگر سبک ها تلفيق کرد.» تلفيق موسيقي ايراني و غربي که او آن را ايجاد کرده، باعث اعتراض بسياري از سنت گراها شده است، در حالي که اين موسيقي براي بسياري از طرفداران او که غالباً جوانان تحصيلکرده هستند جذاب و هيجان انگيز است. به گفته يکي از طرفداران وي متن ترانه هاي آقاي نامجو جايگاه بسيار مهمي در موسيقي وي دارد. او از شعرهاي شاعران بزرگ کلاسيک ايران در قرون 13 و 14 ميلادي مانند مولوي (البته مطابق معمول در مقاله از کلمه «رومي» استفاده شده است) و حافظ که سرشار از دلالت هاي ضمني در خصوص مفاهيم عاشقانه است استفاده مي کند. وي همچنين با تسلط چشمگيري که بر ادبيات فارسي دارد مي تواند شعرهايي در فرمي قابل قبول و معاني چندلايه براي کارهايش بسرايد.
مهسا وحدت (خواننده 33 ساله) مي گويد؛ «اولين باري که به موسيقي وي گوش کردم، برايم بسيار غيرمترقبه بود، در ابتدا خنده ام گرفت و در انتها گريه. ترانه ها و موسيقي وي بازنمايي شرايطي است که هم نسلان من در آن زيسته اند.»
او در يکي از آهنگ هاي معروفش غآهنگ جبر، همان آهنگي که در تيتراژ پاياني فيلم مستند «تهران انار ندارد» نيز استفاده شده است و يکي از آهنگ هايي است که موجب محبوبيت نامجو شدف مي خواند؛ «يک روز از خواب پا مي شي مي بيني رفتي به باد / هيچ کس دور و ورت نيست، همه را بردي ز ياد / چند تا موي ديگت سفيد شد اي مرد بي اساس / جشن تولد تو باز مجلس عزاست» و پس از نواختن يک ملودي عجيب غربي با صدايي آرام تر مي خواند؛ «اينکه زاده آسيايي و مي گن جبر جغرافيايي / اينکه لنگ در هوايي، صبحونت شده سيگار و چايي.»
ادامه دارد...