بهترین کتابی که خواندم discussion
كتابخواني گروهي در تلگرام
شما دوستان فرهیخته میتونید برای عضویت در بهترین گروه معرفی و دانلود رایگان کتاب از لینک زیر استفاده کنید :https://telegram.me/joinchat/Ax_ARjxJ...
دوستان عزيز گروه كافه كتاب خط خطيhttps://telegram.me/joinchat/BpFdjwHZ...
معرفي كتاب و نويسندگان و مترجمان ، همخواني و نقد و بررسي كتابها و ...
گروه تلگرامی هنر و ادبیات خون وماتیکشعر - سینما -رمان
نقاشی - فلسفه
اقتصاد
برای عضویت به آی دی @sayaar پیام دهید
https://telegram.me/sayaar
سلام من تازه این سایت و پیدا کردم...نمیتونم اون سبک کتاب فارسی که دنبالشم و تو این سایت پیدا کنم...اگر گروهی هم در مورد کتاب توی تلگرام هست لطف کنید ادد کنید ممنون میشم خوشحال میشم عضو گروه ها یا انجمن های ادبی باشم.شماره ام هم میزارم اگه از دوستان کسی کمکم کنه ممنون میشم 09189053022
رفقا سلام.گروه تلگرامی هنر و ادبیات خون وماتیک
شعر - سینما -رمان
نقاشی - فلسفه
اقتصاد
برای عضویت به آی دی @sayaar پیام دهید
درودپنجشنبه ۲۷ خرداد ، نقد و بررسی کتاب کافکا در کرانه را در گروه کافه کتاب خط خطی خواهیم داشت
اگر دوستانی این کتاب را مطالعه کرده و مایل به شرکت در بحث هستند ، لطفا از طریق آدرس لینک زیر با ما همراه شوند
https://telegram.me/joinchat/BpFdjz43...
سلاموقت شما بخیر
بنده مایلم در گروه تلگرامی که شما دوستان برای کتابخونی ساختین عضو بشم، اما لینک هایی که توسط عزیزان قرار داده شده، نامعتبر هستند،
لطفا راهنمایی کنید.
ممنونم
هر شب یک داستان از نویسندگان بزرگ ایران و جهان با صدای #بهروز_رضویآرشیو 2 ساله داستانهای صوتی 👇
https://t.me/joinchat/A90Onzut-kxvYYF...
@CafeKetab ✨
در صورت کار نکردن لینک می توانید از کانال زیر لینک جدید را دریافت کنید .@cafeketabiha
" درود بر کافه کتابی های عزیز "
ممنون از شماAlireza wrote: "لینک عضویت گروه کافه کتابی ها :
https://telegram.me/joinchat/A90Onz7P...
لینک عضویت کانال کافه کتاب :
https://telegram.me/joinchat/A90Onzut..."
لينكي كه دوستان زحمت كشيدن و گذاشتن لينك گروهاي ديگه ايه اگر ميخواهيد در گروه كافه كتاب عضو شويد خصوصي لينك ميدم خدمتتون
گروه تلگرامی هنر و ادبیات خون وماتیکشعر - سینما -رمان
نقاشی - فلسفه
اقتصاد
برای عضویت به آی دی @sayaar پیام دهید
Sara wrote: "لينكي كه دوستان زحمت كشيدن و گذاشتن لينك گروهاي ديگه ايه اگر ميخواهيد در گروه كافه كتاب عضو شويد خصوصي لينك ميدم خدمتتون"سلام
میشه لینک رو برای من بفرستین؟
درود. کسی کتابای مارسل پروست رو داره؟ فارسی یا انگلیسی فرقی نمیکنه. در جستجوی زمان گمشده رو میخوام، کاملش رو
نام داستان: من"میخواهم شروع کنم. اما نمیدانم از کجا. دنبال مقدمه ایی مناسب میگردم. از کجا باید بگویم؟ چگونه؟ ممکن است نوشته ام آنگونه که باید خوب نشود. فکر میکنم بهتر است بدون مقدمه آغاز کنم. اما... این هم که شد مقدمه. به هر حال بدون مقدمه نوشتن خیلی بهتر است. بگذریم از ابتدا مینویسم. اما نه ! شاید این نوشته و شروع اینگونه ام مورد استقبال قرار بگیرد. ولی مگر من برای مورد استقبال قرار گرفتن مینویسم؟ "صبر کن... صبر کن متوجه هستی چه مینویسی؟ فکر نمیکنی این مقدمه تنها باعث اتلاف وقتت میگردد؟" اما از طرفی هم باید نوشت . پس مینویسم. دیگر مقدمه چینی نخواهم کرد . از سبک سنگین کردن تهوع آور مسائل دست خواهم کشید . دیگر تمام شد." به نام انسان . "من"
من کسی هستم که هر گاه کاری برای انجام دادن ندارم به قدیمی ترین وسائل خانه سری میزنم. به عمق آنها فکر میکنم و در خاطرات کودکی ام گم میشوم. این بار نوبت آلبوم عکس کودکی ام بود. آن را از زیر خرمن خاطرات دیگران به سختی بیرون کشیدم و خودم را در برگ برگ خاطرات کودکی ام ، این بار پیدا کردم. روی صورت کودکانه ام دست کشیدم. موهای طلایی ام را که نمیدانم از چه زمانی شروع به سیاه شدن کردند, شانه زدم. با من صحبت کردم. من هم با من صحبت کرد. به من گفت: "چه قدر بزرگ شده ایی یادت می آید آخرین باری که به من سر زدی کی بود؟ این رسمش بود؟ تو مگر به من قول نداده بودی مرا تنها نگذاری؟" دست کودکانه اي به سمت صورتم آمد اندکی نوازشم کرد. بعد با صدایی کودکانه و در نهایت معصومیت به من گفت : "ریش هایت هم که در آمده... برای خودت مردی شده ایی. گمان میکنم برای سر زدن به من دیگر نیازی به اجازه گرفتن نداشته باشی. منتظرت هستم؟ پرسیدم: "کجا؟" گفت:"همان جا که مرا جا گذاشتی." گفتم: "من تو را جا نگذاشتم تو نخواستی با من بیایی." بار دیگر گفت: "بیا به همان جا که مرا جا گذاشتی".
باران عجیبی بود. شال و کلاه کردم و به محله قدیمی مان که در سن ده سالگی آنجا را ترک کرده بودیم رفتم. اما هرگز به آنجا نرسیدم. نمیتوانستم تغیراتی را که پیش آماده بود هضم کنم. ساختمانها به طرز غریبی به من خیره شده بودند. هیچ چیز سر جایش نبود. با دیدن اسم جدیدی که روی کوچه مان گذاشته بودند زانوهایم سست شد. وقتی خواستم وارد کوچه بشوم چشمانم را بستم. نمیخواستم با حقایق رو به رو شوم، البته جراتش را هم نداشتم. "اما تا کی؟" با هزاران امید و آرزو چشمانم را باز کردم. آنگاه... امیدم خشکید. آرزوهایم به زمین افتاد و زیر پای رهگذری عبوس خرد شد. گذشته ی بر باد رفته ام را دیدم .
کوچه ایی که ما داشتیم حتی خانه هایش هم به هم علاقه داشتند. آنقدر با هم صمیمی بودند که اگر دستانت را باز میکردی میتوانستی هم زمان خانه های هر دو طرف کوچه را نوازش کنی. اما چیزی که من دیدم این نبود. دوستان قدیمی کوچه مان با هم به مشکل خورده و از هم فاصله گرفته بودند. هر کدام از خانه ها به گوشه ایی پناه برده و بسیار هم قد کشیده بودند. پاهایم را به زمین کشیدم و چند قدم جلوتر رفتم. خانه ی ما ته کوچه، بعد از یک پیچ بود .
کوچه همانند قدیم پر از صدا بود با این تفاوت که آن زمان پر بود از صدای جیغ و شادی بچه ها. و اکنون صدای آدم بزرگها و وسایل چرخ داری که با آنها برای زود تر رسیدن به بدبختی شان از هم سبقت میگرفتند .
همین که به ته کوچه رسیدم متوجه پسرکی شدم که گوشه اي ایستاده بود و مرا نگاه میکرد. نزدیک تر که شدم، خودم را دیدم . من بودم........
دوستان عزیزادامه ی داستان کوتاه "من" درکانال تلگرام
t.me/sedayepiadero
محسن رحمانی
@sedayepiadero
سلام. میگه چنین گروهی وجود نداره. اگر گروه کتابخوتنی گروهی هنوز هم هست لطفا منو ادد کنید یا هم لینک بدید. مرسی
سلام خدمت تمامی دوستان عزیز... با داستان کوتاه دیگری به نام " ساحل داغ دیده" با اجرای زیبای فرشاد شیخ زاده با ما همراه باشید.ساحل داغ دیده
من, من ساحلی بودم که از قبل و شاید قبل تر از قبل, داشتن همیشگی دریا را خواب میدید. ساحلی که هر بار, با هر موج عاشق او میشد. تمام خویش را در اختیار او قرار میداد. خنکای دریا را برای فراموش کردن داغ رده پاهای دیگر و نیز برای تسکین سوزش آفتاب, برای همیشه میخواست. من ساحلی بودم که با وجود شکست های پی در پی باز هم عاشق موج میشد. دریا با امید فراوان موجش را راهی میکرد و موج همیشه قول ماندن میداد, اما همیشه پیش از آمدنش رفته بود. من ساحلی بودم که دشمن خویش را نمیشناخت. ساحلی فراموش کار که گاه به رده پاها دل میبست و گاه به موجی که رد پاها را از بین میبرد. ساحلی که از رد بزرگ و یکدست خودِ موج غافل بود.
اما اکنون همه چیز تغییر کرده است. حال, من ساحلی هستم که دریایش خشکیده. ساحلی که دریافته بدون دریا رد پایی هم نخواهد بود. من آن ساحلی هستم که تمام شد. خشکید, پوسید. ساحلی که دیگر فراموش نخواهد کرد. من آن ساحلی هستم که... بگذریم دیر شده است. من شوره زاری بیش نیستم. ساحل مُرد.
محسن رحمانی زمستان 93
دوستان عزیز, فردا شب بین ساعت 10 تا 11 با بخش اول داستان کوتاه "گلبرگ" در خدمتتون هستیم. شب خوش.
@sedayepiadero












در اين گروه در هر دوره نويسنده و يا كتابي مشخص ميشود و همزمان با هم به مطالعه ميپردازيم
https://telegram.me/joinchat/042f034e...