فالاچی: چه نوع خوابهایی؟ اعلیحضرتا! پهلوی: خوابهای مذهبی، بر پایه تصورم و خوابهایی که من میدیدم مربوط به این بود که در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. من نمیتوانم به شما بگویم که این خوابها در چه موردی بودند. آنها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آنها در مورد مسائل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت «خواب»، «احساس قبل از وقوع» را به کار ببرم، شما حرف مرا بهتر درک کنید. من به این نوع احساس ها عقیده دارم. من این نوع احساس ها را مرتبا دارم، مانند غرایزم؛ قوی و بدون اراده. حتا روزی که به من از فاصله دو متری تیراندازی کردند، این غریزهام بود که نجاتم داد. برای اینکه بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تیرش را خالی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام «رقص سایه» معروف است و در کمتر از یک ثانیه قبل از اینکه او قلب مرا نشانه کند، من جاخالی دادم و گلوله به شانهام خورد. یک معجزه، من همچنین به معجزات نیز معتقدم. وقتی که شما فکرش را میکنید که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شدهام؛ یک بار روی صورتم، یک بار در شانهام، یک بار در سرم، دو تا در بدنم و آخرین گلوله که به واسطه گیر کردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد... شما باید به معجزات ایمان داشته باشید. من تا به حال مقدار زیادی حوادث هوایي داشتهام و از همه آنها بدون صدمهاي بیرون آمدهام. شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است. من قیافهشمار کم باور میبینم. فالاچی: بیشتر از کم باور. من قاطی کردهام. من قاطی کردهام، اعلیحضرتا برای اینکه... خب برای اینکه من خودم را با کسی در حال صحبت میبینم که پیشبینی نمیکردم. من هیچچیز در مورد این معجزات نمیدانستم. این رویاها و... من به این قصد به اینجا آمده بودم که درباره نفت، درباره ایران، درباره خود شما... حتا راجع به ازدواجهایتان، طلاقهایتان و... صحبت کنم. به هر حال، موضع را عوض نکنیم در مورد طلاقهایتان – آنها میبایست خیلی دراماتیک باشند. اینطور نیست؟ اعلیحضرتا! پهلوی: گفتن این موضوع آسان نیست، برای اینکه زندگانیم به طرف سرنوشت پیش میرود و وقتی که احساسهای شخصی خودم باید که رنج میکشیدند، من خودم را با این خیال آرام کردهام که این دردها دست تقدیر بوده است. شما نمیتوانید در مقابل سرنوشت بشورید، وقتی که شما ماموریتی را برای تمام کردن دارید و برای یک شاه احساسهای خصوصی بهحسا نمیآید. یک شاه هیچوقت برای خودش گریه نمیکند. او این حق را ندارد. یک شاه اول از همه یعنی وظیفهشناس و من همیشه این حس وظیفهشناسی را قویا در خود داشتهام. برای مثل وقتی پدرم به من گفت: «تو باید با پرنس فوزیه مصر ازدواج کنی» من حتا فکر این را هم که اعتراض کنم، در سر نداشتم و یا بگویم من او را نمیشناسم. من فورا موافقت کردم، چون که وظیفهام این بود که فورا موافقت کنم. یک نفر یا شاه هست یا نیست. اگر شخصی شاه باشد، باید کلیه مسئولیتها و وظایف یک شاه را تحمل کند و آن را در مقابل سختیهای عادی ترک نکند. فالاچی: اجازه دهید مورد پرنس فوزیه را رها کنیم و به سراغ پرنس ثریا برویم. شما خودتان او را بهعنوان همسر انتخاب کردید، بنابراین آیا طلاق وی شما را ناراحت نکرد؟ پهلوی: خب... بله... برای مدتی بله. من واقعا میتوانم بگویم که برای مدتی از دوران عمرم این حادث بسیار غمناک و ناراحتکننده بود. اما دلیل این طلاق به زودی بر این ناراحتی چیره شد و من از خودم این سؤال را کردم که: من برای کشورم چکار باید بکنم؟ جواب یافتن همسری بود که بتوانم با او سر نوشتم را مشترک کنم و از او در مورد وارث تارج و تختنظر بخواهم. به عبارت دیگر، احساسات من هرگز روی موضوعات خصوصی متمرکز نمیشوند. بلکه روی وظیفههای سلطنتی. من همیشه خودم را جوری بار آوردهام که با خودم و مسائل خودم مشغول و مربوط نشوم، بلکه با کشورم و تخت و تاجم مربوط باشم. اما اجازه دهید در مورد اینجور چیزها از قبیل طلاقهایم و از این قبیل صحبت نکنیم. من بالاتر و خیلی بالاتر از این مسائل هستم.
پهلوی: خوابهای مذهبی، بر پایه تصورم و خوابهایی که من میدیدم مربوط به این بود که در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. من نمیتوانم به شما بگویم که این خوابها در چه موردی بودند. آنها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آنها در مورد مسائل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت «خواب»، «احساس قبل از وقوع» را به کار ببرم، شما حرف مرا بهتر درک کنید. من به این نوع احساس ها عقیده دارم. من این نوع احساس ها را مرتبا دارم، مانند غرایزم؛ قوی و بدون اراده. حتا روزی که به من از فاصله دو متری تیراندازی کردند، این غریزهام بود که نجاتم داد. برای اینکه بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تیرش را خالی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام «رقص سایه» معروف است و در کمتر از یک ثانیه قبل از اینکه او قلب مرا نشانه کند، من جاخالی دادم و گلوله به شانهام خورد. یک معجزه، من همچنین به معجزات نیز معتقدم. وقتی که شما فکرش را میکنید که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شدهام؛ یک بار روی صورتم، یک بار در شانهام، یک بار در سرم، دو تا در بدنم و آخرین گلوله که به واسطه گیر کردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد... شما باید به معجزات ایمان داشته باشید.
من تا به حال مقدار زیادی حوادث هوایي داشتهام و از همه آنها بدون صدمهاي بیرون آمدهام. شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است. من قیافهشمار کم باور میبینم.
فالاچی: بیشتر از کم باور. من قاطی کردهام. من قاطی کردهام، اعلیحضرتا برای اینکه... خب برای اینکه من خودم را با کسی در حال صحبت میبینم که پیشبینی نمیکردم. من هیچچیز در مورد این معجزات نمیدانستم. این رویاها و... من به این قصد به اینجا آمده بودم که درباره نفت، درباره ایران، درباره خود شما... حتا راجع به ازدواجهایتان، طلاقهایتان و... صحبت کنم. به هر حال، موضع را عوض نکنیم در مورد طلاقهایتان – آنها میبایست خیلی دراماتیک باشند. اینطور نیست؟ اعلیحضرتا!
پهلوی: گفتن این موضوع آسان نیست، برای اینکه زندگانیم به طرف سرنوشت پیش میرود و وقتی که احساسهای شخصی خودم باید که رنج میکشیدند، من خودم را با این خیال آرام کردهام که این دردها دست تقدیر بوده است. شما نمیتوانید در مقابل سرنوشت بشورید، وقتی که شما ماموریتی را برای تمام کردن دارید و برای یک شاه احساسهای خصوصی بهحسا نمیآید. یک شاه هیچوقت برای خودش گریه نمیکند. او این حق را ندارد. یک شاه اول از همه یعنی وظیفهشناس و من همیشه این حس وظیفهشناسی را قویا در خود داشتهام. برای مثل وقتی پدرم به من گفت: «تو باید با پرنس فوزیه مصر ازدواج کنی» من حتا فکر این را هم که اعتراض کنم، در سر نداشتم و یا بگویم من او را نمیشناسم. من فورا موافقت کردم، چون که وظیفهام این بود که فورا موافقت کنم. یک نفر یا شاه هست یا نیست. اگر شخصی شاه باشد، باید کلیه مسئولیتها و وظایف یک شاه را تحمل کند و آن را در مقابل سختیهای عادی ترک نکند.
فالاچی: اجازه دهید مورد پرنس فوزیه را رها کنیم و به سراغ پرنس ثریا برویم. شما خودتان او را بهعنوان همسر انتخاب کردید، بنابراین آیا طلاق وی شما را ناراحت نکرد؟
پهلوی: خب... بله... برای مدتی بله. من واقعا میتوانم بگویم که برای مدتی از دوران عمرم این حادث بسیار غمناک و ناراحتکننده بود. اما دلیل این طلاق به زودی بر این ناراحتی چیره شد و من از خودم این سؤال را کردم که: من برای کشورم چکار باید بکنم؟ جواب یافتن همسری بود که بتوانم با او سر نوشتم را مشترک کنم و از او در مورد وارث تارج و تختنظر بخواهم. به عبارت دیگر، احساسات من هرگز روی موضوعات خصوصی متمرکز نمیشوند. بلکه روی وظیفههای سلطنتی. من همیشه خودم را جوری بار آوردهام که با خودم و مسائل خودم مشغول و مربوط نشوم، بلکه با کشورم و تخت و تاجم مربوط باشم. اما اجازه دهید در مورد اینجور چیزها از قبیل طلاقهایم و از این قبیل صحبت نکنیم. من بالاتر و خیلی بالاتر از این مسائل هستم.