Fahimeh > Fahimeh's Quotes

Showing 1-26 of 26
sort by

  • #1
    عباس معروفی
    “خبرهای سوخته!

    چقدر می‌ترسم!
    از اين که بايد
    تو را به سوی گذشت زمان
    بدرقه کنم
    می‌ترسم...

    _خبرها همه‌ تكراری‌
    عكس‌ها همه...
    تیترها...
    یك‌ نفر را بارها اعدام‌ كرده‌ اند
    و باز او را
    پای‌ جوخه‌ی دار می‌برند
    ما
    اعلامیه‌ می‌نويسیم‌
    و هر چه‌ امضا‌
    دست‌مان‌ به‌ جایی‌
    امضاها همه...
    ...
    دست‌های تو اما
    هرگز تکرار نمی‌شود
    بانوی من!

    چشم‌هات را ببند
    و دست‌هام را بگير
    شايد از لای کتاب
    بيرون آمدم
    شايد
    باز خنديدم در آغوش تو.

    _معذرت می‌خواهم
    که عاشقت نبودم
    روزها و ماه‌ها و سال‌ها
    معذرت می‌خواهم.

    می‌بوسمت، و می‌بوسمت
    يک بار قبل از اين‌که به خواب روم
    می‌بوسمت
    يک‌بار وقتی به خواب رفتم.

    _سقوط، سقوط، سقوط
    در لابلای خبرها
    مدام هواپيما سقوط می‌کند
    نان سقوط می‌کند
    خدا سقوط می‌کند
    سقف سقوط
    آنهمه آدم...
    ...
    تنها منم
    که در خواب تلخ تو
    زنده می‌شوم.

    اگر قرار باشد
    هزار بار زندگی کنم
    هر هزار بار من
    مال تو

    _توفان بود
    روزنامه در باد می‌سوخت
    و من خبرهای سوخته را
    در ميان شعله‌ها
    برای تو می‌خواندم
    می‌دانم
    تاريخ سرزمينم را می‌دانی
    عشق من!
    از خودم بگويم؟

    اول دست‌هات را جوهری کن
    بعد بيا سراغ تنم
    بعد هم ببين
    دست‌هات را
    به کجای تنم کشيده‌ای.

    _تب و لرز تمام نمی‌شود
    کنار پنجره‌ی برفی می‌نشينم
    و اين بستنی را
    مزه مزه می‌کنم
    يک نگاه به تو
    يک قاشق بستنی
    ...
    آب می‌شود.

    حتا موهام می‌خندند
    وقتی با تو حرف می‌زنم
    آقای من!
    حتا وقتی بگويم "نمی‌دانم"
    عشق توست که قورت می‌دهم.

    _تو
    باران تنم کن
    و مرا زير پر چشم‌هات بگير
    قطره قطره
    تو را گريه می‌کنم.

    می‌خواهی بروم
    لباس‌های خدا را
    برات بدزدم؟”
    عباس معروفی / Abbas Ma'rofi

  • #2
    “آدم‌ها می‌آیند
    زندگی می‌کنند
    می‌میرند
    و می‌روند
    اما
    فاجعه‌ی زندگی تو
    آن هنگام آغاز می‌شود
    که آدمی می‌ميرد
    اما
    نمی‌رود
    می‌ماند
    و نبودنش در بودن تو
    چنان ته ‌نشین می‌شود
    که تو می‌میری در حالی که زنده­‌ای
    و او زنده می‌شود در حالی که مرده است

    از مزار که بازگشتی
    قبرستان را به خانه نیاور”
    آزاده طاهايي / Azadeh Tahaei

  • #3
    رؤیا زرّین
    “رفته بودم دراگ‌استور پاستور
    والیوم‌های زیادی خریده بودم
    برای تسکین بی‌اعتمادی آدمی
    بروفن‌های زیادی خریده بودم

    پولم تمام
    امیدم تمام
    دنبال آرزوی از دست‌رفته‌ای

    من عاشق یک دوستت ‌دارم ساده‌ام
    توی سینما عصر جدید
    و بنگ بنگ ترانه‌ی کیل بیل
    توی سینما سپیده

    راستی
    والیوم‌های زیادی خریده بودم که
    میان‌بر از کجا، به کجا بروم؟

    حالا در ابتدای این دَوَران تازه
    دارم از تو پرت می‌شوم که

    ایستاده‌ام این‌جا
    هی فکر می‌کنم ـ کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه‌ها
    می‌شد با خود ببرد، هر کجا که خواست ـ
    هی فکر می‌کنم
    هی بنفشه می‌کارم
    هی راه می‌روم”
    رویا زرین, می‌خواهم بچه‌هایم را قورت بدهم

  • #4
    رسول یونان

    ماه از پنجره کوچید
    بهار از درخت
    گوزن از قصه
    و شعری که می گفتم
    دیگر ادامه نیافت
    همه چیز تمام شد
    سوار قطار شدی و رفتی
    حالا باید
    در شهری دور باشی
    در قلب من چکار می کنی!؟

    رسول یونان

  • #5
    رسول یونان
    “نه به خاطر شعر
    نه به خاطر جور دیگر زیستن
    خانه ی من
    برای دو نفر کوچک بود
    به همین خاطر تنها ماندم”
    رسول یونان / Rasul Yunan, پایین آوردن پیانو از پله‌های یک هتل یخی

  • #7
    Ernesto Sabato
    “البته که دوستت دارم، احمق جان. ولی آزارت میدهم. دلیلش هم صاف و ساده این است که دوستت دارم، این را میفهمی؟ آدم کسانی را که به آنها بی تفاوت است آزار نمیدهد.”
    Ernesto Sabato, Sobre héroes y tumbas
    tags: love

  • #8
    علیرضا روشن
    “باید خودم را ببرم خانه
    باید ببرم صورتش را بشویم
    ببرم دراز بکشد
    دل‌داری‌اش بدهم، که فکر نکند
    بگویم که می‌گذرد، که غصه نخورد
    باید خودم را ببرم بخوابد
    «من» خسته است”
    علیرضا روشن

  • #9
    محمود دولت‌آبادی
    “انسان از سه چيز درست شده: رنج، كار و عشق. ما به خاطر عشق، رنج مى كشيم؛ از سر رنج، كار مى كنيم و در پى كار، عاشق مى شيم.”
    محمود دولت آبادی

  • #10
    نجمه زارع
    “حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
    مجبور می کنند بگویم که "بهترم"‏”
    نجمه زارع, عشق قابیل است

  • #11
    Simin Daneshvar
    “ترجمه ها همچون زنانند. آنها که وفادارند کمتر زیبایند و آنها که زیبایند کمتر وفادار”
    سیمین دانشور

  • #12
    Charles Dickens
    “Never close your lips to those whom you have already opened your heart.”
    Charles Dickens

  • #13
    “باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
    گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ
    این درگه ما درگه نومیدی نیست
    صد بار اگر توبه شکستی باز آ”
    ابوسعید ابوالخیر

  • #14
    George R.R. Martin
    “... a mind needs books as a sword needs a whetstone, if it is to keep its edge.”
    George R.R. Martin, A Game of Thrones

  • #15
    George R.R. Martin
    “Never forget what you are, for surely the world will not. Make it your strength. Then it can never be your weakness. Armour yourself in it, and it will never be used to hurt you.”
    George R.R. Martin, A Game of Thrones

  • #16
    George R.R. Martin
    “Some old wounds never truly heal, and bleed again at the slightest word.”
    George R.R. Martin, A Game of Thrones

  • #17
    George R.R. Martin
    “And I have a tender spot in my heart for cripples and bastards and broken things.”
    George R.R. Martin, A Game of Thrones

  • #18
    George R.R. Martin
    “Nothing burns like the cold.”
    George R.R. Martin, A Game of Thrones

  • #19

    ما مثل بچّه اي هستيم که پدرش دست او را گرفته است تا به جايي ببرد و در طول مسير از بازاري عبور مي کنند . بچّه جلب ويترين مغازه ها مي شود و دست پدر را رها مي کند و در بازار گم مي شود و وقتي متوجّه مي شود که ديگر پدر را نمي بيند ، گمان مي کند پدرش گم شده است ، در حالي که در واقع خودش گم شده است .

    انبياء و اولياء پدران خلقند و دست خلايق را مي گيرند تا آنها را به سلامت از بازار دنيا عبور دهند . غالب خلايق جلب متاعهاي دنيا شده اند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنيا گم شده اند . امام زمــــان ( ع ) گم و غائب نشده است ، ما گم و محجـــوب گشته ايم .”
    حاج ميرزا اسماعيل دولابي

  • #20
    Alexandre Dumas
    “There is neither happiness nor misery in the world; there is only the comparison of one state with another, nothing more. He who has felt the deepest grief is best able to experience supreme happiness. We must have felt what it is to die, Morrel, that we may appreciate the enjoyments of life.
    " Live, then, and be happy, beloved children of my heart, and never forget, that until the day God will deign to reveal the future to man, all human wisdom is contained in these two words, 'Wait and Hope.”
    Alexandre Dumas

  • #21
    Mark Twain
    “Good friends, good books, and a sleepy conscience: this is the ideal life.”
    Mark Twain

  • #22
    Laura Esquivel
    “Each of us is born with a box of matches inside us but we can't strike them all by ourselves; we need oxygen and a candle to help. In this case, the oxygen for example, would come from the breath of the person you love; the candle would be any kind of food, music, caress, word, or sound that engenders the explosion that lights one of the matches. For a moment we are dazzled by an intense emotion. A pleasant warmth grows within us, fading slowly as time goes by, until a new explosion comes along to revive it. Each person has to discover what will set off those explosions in order to live, since the combustion that occurs when one of them is ignited is what nourishes the soul. That fire, in short, is its food. If one doesn't find out in time what will set off these explosions, the box of matches dampens, and not a single match will ever be lighted.”
    Laura Esquivel, Like Water for Chocolate

  • #23
    Paulo Coelho
    “Accept what life offers you and try to drink from every cup. All wines should be tasted; some should only be sipped, but with others, drink the whole bottle.”
    Paulo Coelho, Brida

  • #24
    Mika Waltari
    “Even were the time to come when there would be neither poor nor rich, yet there will always be wise and stupid, sly and simple, for so there have ever been and ever will be. The strong man sets his foot on the neck of the weakling; the cunning man runs off with the simpleton's purse and sets the dunce to work for him. Man is a crooked dealer and even his virtue is imperfect. Only he who lies down never to rise again is wholly good.”
    Mika Waltari, سینوهه

  • #25
    Mika Waltari
    “I, SINUHE, the son of Senmut and of his wife Kipa, write this. I do not write it to the glory of the gods in the land of Kem, for I am weary of gods, nor to the glory of the Pharaohs, for I am weary of their deeds. I write neither from fear nor from any hope of the future but for myself alone. During my life I have seen, known, and lost too much to be the prey of vain dread; and, as for the hope of immortality, I am as weary of that as I am of gods and kings. For my own sake only I write this; and herein I differ from all other writers, past and to come.”
    Mika Waltari, سینوهه

  • #26
    Hayao Miyazaki
    “But remember this, Japanese boy... airplanes are not tools for war. They are not for making money. Airplanes are beautiful dreams. Engineers turn dreams into reality.”
    Hayao Miyazaki, The Wind Rises

  • #27
    حسین پناهی
    “جا مانده است
    چیزی جایی
    که هیچگاه دیگر هیچ چیز
    جایش را
    پر نخواهد کرد
    نه موهای سیاهو
    نه دندان های سفید”
    حسین پناهی



Rss