اين قصة تنهائي يه
بچّههاي پاپتي يه
گريه ها كه هميشگي
خنده ها كه نوبتي يه
برادري به وفا داري تو معني يافت كه از گلوي تو فرياد زد برادر را
به چشمهاي من ايمان بياور اي دريا!نگاه سبز تو بگذار بي كر ا ن باشد
تا تشنهتر باشم براي جرعهاي از عشقبغض مرا پيچيدهاي در «دوستت دارم»
يک ماه نخوردي و شدي روزه به ظاهرجز بر خود و بر جسم خود آزار نکردي
شبي نشد كه تو پيدا شوي و من از شوقچو قطره گم نشوم در حضور دريايت
مرا در هر نفس از عاشقی بیزار خواهی کرد
نگفتی خواهی آمد٬ هر چه غم خوابیده در جانم
به زخمی شعله ورتر٬ تازه تر٬ بیدار خواهی کرد
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.