Bradley Chalkers is the oldest kid in the fifth grade. He tells enormous lies. He picks fights with girls. No one likes him—except Carla, the new school counselor. She thinks Bradley is sensitive and generous, and knows that Bradley could change, if only he weren't afraid to try. But when you feel like the most-hated kid in the whole school, believing in yourself can be the hardest thing in the world...
Louis Sachar (pronounced Sacker), born March 20, 1954, is an American author of children's books.
Louis was born in East Meadow, New York, in 1954. When he was nine, he moved to Tustin, California. He went to college at the University of California at Berkeley and graduated in 1976, as an economics major. The next year, he wrote his first book, Sideways Stories from Wayside School .
He was working at a sweater warehouse during the day and wrote at night. Almost a year later, he was fired from the job. He decided to go to law school. He attended Hastings College of the Law in San Francisco.
His first book was published while he was in law school. He graduated in 1980. For the next eight years he worked part-time as a lawyer and continued to try to write children's books. Then his books started selling well enough so that he was able to quit practicing law. His wife's name is Carla. When he first met her, she was a counselor at an elementary school. She was the inspiration behind the counselor in There's a Boy in the Girls' Bathroom . He was married in 1985. Hisdaughter, Sherre, was born in 1987.
This is a kid's book, but I love it so much. When I was in third grade, my teacher, Mrs. Kent, read it to our class. When she got to a certain part, she was crying so hard, she couldn't read, so she called me up to read that part. I told my mom how good it was, and we took turns reading from it to each other, finishing the whole thing in a few hours. The summer when I was 19, I somehow remembered it, bought it, and read it again. I later read it to my husband on a car trip, and he really liked it too. The other night, Louis Sachar's "Holes" came on tv and reminded me of this book yet again, so I had to add it to my favorites. It is very special to me.
اخ که چقدرررر لذت بخش بود خوندن این داستان و دیدن تغییرات برادلی و اجتماعی شدنش تو مدرسه ، خیلی وقت بود کتاب کودک و نوجوان نخونده بودم و با خوندن این کتاب داشتم فکر میکردم که توی دوره ی دبستانم که بچه ی گوشه گیر و رنجور و بی دوست و تنهایی بودم و توان ارتباط گرفتن با بقیه بچه ها رو نداشتم ، شاید اگر منم مثل برادلی یه مشاور خوش اخلاقِ مهربون و صبور مثل کارلا رو تو همون مدرسه داشتم و به موقع به دادم میرسید و منو از خودم و تنهاییم و سختی ها و چالش های کودکانه ام بیرون میکشید ، اونوقت خیلی چیزها قطعا برام تغییر میکردن ، بودن کارلا توی زندگی برادلی و امثال برادلی ها تو دبستان و سایر کلاس های بالاتر مدرسه واقعا عالیه و خیلی به بچه ها کمک میکنه ...
من خیلی کیف کردم باهاش. داستان اجتماعی شدن برادلی چاکرز. پروسه اجتماعی شدن ترسناکه ولی وقتی اتفاق بیفته لذت بخشه. ولی همیشه هم به این گل و بلبلی نیست. شاید هیچکدوم از ما روانشناس و مشاور نباشیم ولی میتونیم یه کارلا باشیم برای هر نوجوونی و این، خیلی خیلی روی نسل جوونتر از ما و احساس و ارتباطشون با اجتماع موثره 4 ستاره بخاطر این که وقتی برادلی خوب شد دیگه هیچ چیز بدی وجود نداشت و این طبیعی نیست.
It's a shame the title is so ridiculous, because the book itself is not. It's an honest and insightful look in to what makes a person "good" or "bad" and how one changes the way others perceive him. It also shows beautifully the difference that adults can make on the lives and self-images of children--either to help them or to hurt them (hopefully unintentionally).
My strongest emotions at the end of this were anger and gratitude. The portrayal of the school system in this book is heartbreaking. Bradley's teacher frustrated me so much--people like that have no business being teachers. She had him sitting in a back corner surrounded by empty desks and told the new boy that she was sorry those were the only open seats, because she knows nobody wants to sit by THAT boy.
And then announcing to the class that there were 16 A's and the rest B's... except for one F, when every student in the class will know who got the F is beyond belief heartless.
What honestly made me angry was the depiction of the school board and the angry parent meeting that got Carla fired. The one person who actually cares about the students and helping them learn to think for themselves (educating them, in other words) is the person they gang up on and reject. The saddest part is that I fear that depiction is all too accurate in so many cases.
What made me grateful was that in the midst of all of these horrible teachers and misguided systems, there are people like Carla. People who aren't so quick to give up on the students. People who want to help mold healthy individuals and not simply produce students who excel at doing what they're told. People who don't make the poor Mom have to repeat "But deep down inside he's really a good boy," because they can already see it for themselves.
And the birthday party scene where all the girls start fighting over who gets to help Bradley and explain to him what happens at birthday parties goes a long way to restoring my faith in humanity after the school board scene. That whole party was just so wonderfully well done, with Bradley slowly relaxing and everyone being so kind to him and all of them just having so much fun as a result. Beautiful!
Lovely, lovely book. I can't wait to recommend it to my students!
واقعا عجیب بود. چونکه من از سه نفر، کلی تعریف ازش شنیده بودم و ازش خیلی انتظار داشتم... با تمام این ها، عاشقش بودم. و پنج ستاره، حلالش :دی در ضمن... با اینکه فکر میکردم که گریه نمیکنم، وسطش آنقدر گریه کردم که نمیتوانستم دیگر بقیهی کتاب رو بخونم و جدن دلم داشت میلرزید... با اینکه شاید اصلا احتیاجی به گریه نبود... یا کلا کتاب خیلی غم انگیز نبود... بنظرم کارلا...(شاید نه خیلی! نمیدونم!) شبیه دخترستارهای بود! اگر نبود هم... من رو یادش میانداخت. ممنون از همهی کسایی که بم پیشنهادش کردن و از حانیه، که بم دادش :) و لیلی، که هی اصرار کرد که بخونمش... و یاسی، که پیشنهادِ اولیه رو داد :> و حتی میتونم از خانم توکلی که به یاسی معرفیش کردن هم تشکر کنم :-" :)))) در کل، از همه ممنون! خب بذار از نویسندهش هم تشکر کنم که اینقد کتابِ خوبی نوشته بود :)) وای خدا... جدن حس و حالش هنوز باهامه.... و وقتی شروعش کردم، اینقدر خوندم تا تموم شد! یعنی زمینش نگذاشتم! برادلی >><< تیکهای از کتاب:
- در درون همه خوبی هست. همه، شادی، غم و تنهایی را احساس میکنند. اما گاهی مردم خیال میکنند که کسی، هیولاست، به خاطر اینکه نمیتوانند خوبیای را که در درونش هست، ببینند... بعد، اتفاق وحشتناکی میافتد. -میکشندش؟ -نه، چیزی بدتر ار آن! یکی بهش لقب هیولا میدهد و بقیه، کمکم به همین اسم صداش میزنند و با او مانند یک هیولا برخورد میکنند. پس از مدتی، خودش هم باورش میشود! فکر میکند که واقعا هیولاست! بنابراین، عین هیولا رفتار میکند. با وجود همهی اینها، او هیولا نیست و خوبیهای زیادی در عمقِ وجودش نهفته است.
تمومش میکنم این ریوویوی مسخره رو :دی (درک کنید خب! هیجان زدهم...)
هر وقت توی کتابخانه هستم همش به این موضوع فکر می کنم. کتاب ها کاملاً با هم فرق دارند، در حالیکه کلماتشان تقریباً یکی است. فقط ترتیب قرار گرفتنشان فرق دارد. فقط ۲۶ تا حرف! تنها کاری که می کننداین است که همین حرفها را جابهجا میکنند و بعد یک عالمه چیز های جور واجور مینویسند. -برادلی چاکرز
As a teacher, I read a lot of juvenile fiction and much of it is good! Some of it is forgettable, but this book is not. I love this book. This book is about Bradley Chalkers. Bradley is a bully. Bradley is a behavior problem. He doesn't do his homework, classwork...anything. Teachers pass him from grade to grade just so that don't have to teach him again. Now, he's in 5th grade and his school hires a counselor named Miss Davis, or Carla, as she likes to be called. The rest, as they say, is history (for Bradley).
And, yes...he does go into the girls' bathroom! My students love this book.
اگر معلم و مشاور و پدر یا مادر دانشآموزهای دبستانی یا نوجوان هستین حتما این کتاب رو بخونید. رمانهای نوجوانان اغلب ساده و روان نوشته میشن و مطالعه شون وقت زیادی نمیبره. خیلی ساده اهمیت چگونگی رفتار مناسب و درست با بچهها رو نشون میده، یه آدمِ درست و رفتارهای به جا میتونه مسیر زندگی خیلی ها رو در مسیر بهتری قرار بده. اگر دوست دارید میتونید در اپلیکیشن طاقچه بخونیدش https://taaghche.com/book/126588
I really loved the way the intensity of Bradley was captured- and I went up and down with him as he made progress, then went backward, then forward again. There are so many beautiful touches: his absurdly long list of topics to talk about, his talking stuffed animals, the picture of the monster with the heart....
I was pleasantly suprised by this book, because the cover didn't indicate to me it would be so intense or layered. (The cover is a large, fairly realistic rendering of a surprised boy's face- and it looked like it would be light and maybe silly.) It had those layers without stepping out of being accessible to kids- which I think is pretty artful.
اولش یک جعبه غر داشتم. از اشتباهات تایپی کتاب و علائم نگارشی غلط و جابهجا. از اینکه چطور یه بچه میتونه انقدر نفرتانگیز باشه وقتی به نظر شرایط خونگی آنچنان بدی نداشته. اینکه ایدهی داستان خوب بود اما جوندار نوشته نشده بود. اینکه چقدر مدرسههای ما مشاوری مثل کارلا کم داره. اینکه چقدر ما گوش کردن بلد نیستیم و فقط در حال شنیدنیم. اینکه یادمون رفته باید گاهی خودمونو توی پوست اونی که روبرومونه و اینهمه ازش شاکیایم بذاریم و ...... و بعد تصمیم گرفتم درب این جعبه رو ببندم، چون اصلا چه اهمیتی داره؟ وقتی در پایان روز تنها چیزی که واقعا مهمه یک قاشق احترام و یه جرعه مهربونیه. اول واسه خودمون. بعد واسه بقیه. «چون اگه تو ��ودتو دوست نداشته باشی، چطور میخوای بقیه رو دوست داشته باشی یا انتظار داشته باشی بقیه دوستت داشته باشن؟»
چه دوست داشتنی بود این کتاب! گاهی تنها چیزی که یه بچه نیاز داره یکمی محبته و باور به اینکه واقعیت میتونه زیباتر از چیزی باشه که هست. بچهها گاهی فقط یکی مثل کارلا رو میخوان که باورشون داشته باشه و به ظاهر حرفاشون توجه نکنه و عمق حرفاشون رو بفهمه. یکی که بفهمه اگه میگن از بقیه بدشون میاد یا از تکلیف نوشتن خوششون نمیاد، مشکل واقعیشون چیه؟ بردلی فقط یه بچه بود. بچهها تو این سن و سال هنوز خیلی چیزا رو درک نمیکنن. در واقع هنوز دارن شکل میگیرن و نیاز دارن به دنیا دنیا عشق که نگاهشون رو عوض کنه... بردلی بچۀ بدی نبود. فقط نمیدونست باید چیکار کنه و یکم راهنمایی لازم داشت و کسی که بهش شجاعت جلو رفتن و تغییر کردن رو بده... لذت بردم از این داستان زیبا... از این نگاه خوب به بچهها...
شاید اگر میخواستم سختگیر باشم باید میگذاشتم همان امتیاز ۳ از ۵ بماند اما بیشتر از اینها دوستداشتنیست. داستان نسبتا قدیمی است و چندجا از کتاب این قدیمی بودن کاملا حس میشود و حتی کمی توی ذوق میزند اما هنوز شیرین و دوستداشتنی است و روند خوبی هم دارد. شاید برای معلمها و مشاورها (و کلا بزرگترها) دوستداشتنیتر باشه و راحتتر بتونند با داستان ارتباط برقرار کنند تا بچههایی که الان (سال ۲۰۱۸) ده سالهاند.
چه کتابی بود، دوست داشتنی، جذاب و تاثیرگذار. فکر میکنم نسل نوجوون این کتاب رو خیلی خوب بفهمن مخصوصا تازه نوجوون شده ها. کارلای قصه بی نهایت خواستنی بود و چقدر جای خالی همچین مشاورانی رو حس می کنم در مدارسمون و در زندگی هامون. شاید امثال کارلاها فقط بتونن برادلی هارو نجات بدن. اینکه پنج ستاره ندادم فقط یک دلیل داشت و اونهم تغییر رفتار ناگهانی همه اطرافیان برادلی بود که کمی به مصنوعی بودن ماجرا اضافه می کرد. دوست دارم خوندن این کتاب رو به تمام نوجوون ها و حتی بزرگترها پیشنهاد کنم
خب دقیقن یادم نیست کدوم یک از دوستام خونده بود که منم ترغیب شدم بخونمش . اول بهش بگم ممنون از اینکه آوردیش جلو چشمم . تازه تمومش کردم و فقط اینکه خیلی خوب بود . خیلی چیزها ازش یاد گرفتم فک میکنم میشه به معلما ، مدیرا و هرکسی که با بچه ها( کلن دانش آموز ، دانشجو) در ارتباطه پیشنهاد کرد
با خوندنش دردت میاد ولی آخرش لا اقل مثل برادلی یه لبخندی می زنی..! ولی چیزی که دردناک تره دونستن این مسئله ست که برادلی های زیادی تو دنیا هستند و کارلا های کمی .. !و غمت می گیره .. می تونم فعلا فقط لعنت بفرستم!همین! پینوشت دلنوشت: این ترسهای احمقانهی برادلی را در این سن خودم دارم، ترس از این که یکهو نزند ورقههاش را پاره کند .. حتا ترس از رفتن به یک تولد را هم به راحتی میتونم درک کنم..! قسمتیش که خیلی اذیتم کرد: برادلی پشت میزش، در ردیف آخر...، صندلی آخر..، نشست و به مقوایی که روی دیوار بغل دستش نصب شده بود نگاه کرد. پیداست که ستاره ای کنار اسمش نبود. او تا همان لحظه سه اشتباه کرده بود اول اینکه دختری را به زمین انداخته و گریه اش را در آورده بود دوم اینکه دیر به کلاس برگشته بود و سوم و بدتر از همه اینکه اسمش برادلی چاکرز بود! تا زمانی که اسمش برادلی چاکرز بود هرگز ستاره ای طلایی نصیبش نمیشد. به هیولاها هیچوقت ستارهی طلایی نمیدهند!
Having blown through the Wayside books with my girls, I thought I'd pick up another Louis Sachar book. Holes is off limits - Liz and I have set some ground rules with what we allow ourselves to read out loud to the kids.
I saw this book and thought: WOAH. That's by Louis Sachar? No way! I'd always seen this lying around at home - in my sisters room. (A room covered in books.) I was also slightly embarrassed by the cover, which may help explain why I'd never read it.
Then, half-way through the book, I realized I HAD read it. Not only that, but there were parts that stuck with me, and would bother me from time to time. I'd think about it, get a little angry about the scene, and then get angry with myself, because I couldn't remember where I had heard it. On more than one occasion I'd thought about asking about it in the goodreads "What's the Name of That Book?" group, but I never did.
In other news, it seems like boys bathrooms and girls bathrooms and girls and boys bathrooms and boys in girls bathrooms seems to be all anybody can talk about these days. States, cities, and localities are passing laws right and left. (For instance: In case you're wondering, reading this book had nothing to do with that.
As is the case when I read a book with any of my daughters, I'll let them come up and offer the true review. They also determine the number of stars to give the book. I read this one over the course of a month or so, at night, just before they all fell asleep - or were supposed to, at least. I'll go call them up.
There may be some mild spoilers in here. Read on at your own risk.
Dad: So, what'd you think?
Gwennie: I love, love, love, love, loved it!
El: I loved it, too!
Poppy: *scared* I don't know where to sit! *crams onto the bench*
*Just read what we have so far*
Poppy: Hey! I love, love, love, love, loved it TOO!!!
Dad: Poppy, what do you remember about the book?
Poppy: The. The. Uhhh... When he said, "GIVE ME A DOLLAR OR I WILL SPIT ON YOU!!!"
Dad: Did you like that part?
Poppy: Yessss.... Give me a dollar or I will spit on you! (She and Gwennie keep repeating this.)
Dad: Do you think it's nice to spit on people?
Poppy: No.
Dad: So why do you like that part?
Poppy: Uhhhhh... Because I just do.
Eleanor: Is it because it's interesting?
Poppy: Yes.
Dad: Eleanor, what's your favorite part?
Eleanor: I liked it when it was Colleen's birthday party! And my favorite character was Carla.
Dad: Why was Carla your favorite?
Eleanor: Um. Because she was really nice.
Dad: You were going to add some more stuff to that?
El: Yeah. I was going to add some more to my favorite part. I thought it was funny when Bradley tore his pants because he thought you had to have torn pants to go to a birthday party.
Dad: Gwen - your turn.
Gwennie: You mean my saddest favorite part?
Dad: Whatever you want. Go ahead. :)
Gwennie: MY saddest favorite part iiiisss... um... *looks around the room while chewing her hair* It was ... when Carla was leaving.
Dad: What do you mean?
Gwen: I mean, I didn't like it when Carla was going to go work with kindergartners.
Dad: Why not?
Gwen: Because it made Bradley sad.
Eleanor: I didn't like that part either, but I have a question.
Dad: What's that?
Eleanor: Why, when Bradley was going to the barbershop - and said he wanted to go to school - why did his mother- why was his mother like, "Bradley! Don't do that again!" He didn't do anything. I mean, I know that the car swerved, but I feel like it's not Bradley's fault that the car swerved. He just startled his mother a little. Why was she like that?
Dad: Well, Bradley's mother was driving the car, and holding on to the steering wheel. The way he startled her made her jerk the wheel - which made the car swerve.
El: But, he didn't mean to startle her, so why was she like that?
Dad: When you're in the car with a driver, you need to be careful to not startle, or distract the driver.
El: I get it. But I feel like when you're driving the car, and someone's crying really loud in the back seat we don't get in big trouble like that.
Dad: True. But, if I know the crying's going on - it's not the same kind of distracting as something that startles a driver.
Dad: Poppy, should we add anything else to the review?
Poppy: I have nowhere to sit. (She left to go look through some Halloween candy she found in here. No joke. It's March. And it's the day after Easter. And Poppy found some old Halloween candy.)
Gwen: I think I know what to add.
Dad: What are you going to add?
Gwen: I'm going to add that we liked the book.
El: AND I RECOMMEND IT TO PEOPLE! OHHHH!!! We forgot to say how many stars we're going to give the book!!!
Dad: How many stars are we going to give it?
El: Five! How many stars do you want to give it, Gwen?
Gwen: Um. F. I. V. E.
Poppy: (Has been saying five and six continuously)
Dad: Well, I guess it's decided then.["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>
«گاهى سخت ترين كارِ دنيا، اين است كه توانايى هايت را باور كنى.» خوندن اوّلين از فصل از كتاب كافى ه براى اين كه ديگه نخوايد تا وقتى تموم ش نكردين زمين بذاريدش. وقتى اوّلين بار با «برادلى»، پسركِ محورى داستان، مواجه مى شين اگر حس نكنيد چه قدر به خودتون شبيه ه، قطعاً جايى گوشه هاى ذهن تون بدون اين كه لازم باشه خيلى فكر كنيد به يك يا چند «برادلى» برخورد مى كنيد. آدمِ خشنِ مردم آزار و منزوى اى كه گاهى در برخوردهاىِ متفاوتِ آدم هاى اطراف ش دچار تناقضاتِ افكار مى شه. فردى كه با حضور «كارلا» مشاور جالب و عجيب و دوست داشتنىِ مدرسه مسير تغييرُ در پيش مى گيره. كتاب بى نهايت انسانى نوشته شده. نويسنده توى عمق قلب و ذهنِ آدم نفوذ مى كن ه و اونا رُ با خودش همراه مى كن ه. كتاب اميدوارانه و فوق العاده جذّاب ه و قطعاً اختصاص به گروه سنى نوجوان نداره. كتاب به مون يادآورى مى كن ه خوبىِ سرشتِ انسانُ. اين كه به جاى آن كه مدام برچسب بچسبونيم و از انسان هايى كه با معيار ما عادى نيستند دورى كنيم، سعى كنيم بفهميم شان و سعى كنيم بدانيم چرا اين گونه اند، دوست شان داشته باشيم و همراه شان باشيم و كمك شان كنيم كه خودشان را باور كنند. ته ش همه مون دوست داريم يه كارلا باشيم و مدام برادلى هاى دوروبرمون كمك كنيم.
كارلا پرسيد:« خب، چه اشكالى داره؟ اگر يك هيولا به تو سلام كند، بايد جوابش را بدهى. گر ندهى، من شك مى كنم كه هيولاى واقعى كدام تان است!»
کتابهای نوجوان برای من یک چیز خاصی هستند. کتابهایی که به دنیای معصوم کودکی و نوجوانی من رو برمیگردونن. حسهای پاک رو میتونم باز تجربه کنم و یادم باشه که انسان چقدر میتونه پاک باشه. و البته از این کتابها خیلی چیزها یاد میگیرم، نکاتی که شاید با خوندن کتابهای روانشناسی به سختی یاد بگیرم.
کتاب ردیف آخر صندلی آخر عالی بود. وسطهای کتاب که داستان به اوج میرسید بغض کرده بودم و بعدش هم اشکهام جاری شدن. فکر نمیکنم اگه شما این کتاب رو بخونید این حس رو داشته باشید. راستش من موقع خوندن شازده کوچولو هم گریه میکردم. کلا وقتی با احساسات پاک و معصومانه و صادقانه روبرو میشم، احساساتی میشم. این کتاب خیلی عالی روح یک طفل پاک رو نشون داده بود که به خاطر رفتارهای دیگران، تبدیل شده بود به بچهای ستیزهجو و فرمانناپذیر و در کنارش یک مشاور عالی رو تصویر کرده بود که به این کودک کمک کرد تا برگرده به سرشت معصومانه خودش. یه نکته جالبی که تو کتاب بود، موقعی که بچهها توی ارتباطاتشون مشکل داشتن، با سلام کردن به هم مشکلاتشون رو حل کردن و مشاور یه جا بهشون گفت که شما میتونید مثل راهبهای ذن باشید. چون در آیین ذن هر کس به شما سلام کرد، باید جوابش رو بدین. خب من فکر کردم چه جالب! توی اسلام هم همینه، مجبوری جواب سلام همه رو بدی، حتی اگه بچه باشه،حتی اگه دشمنت باشه... بچههای توی این کتاب خیلی ساده و پاک بودن، با اینکه اونطور که تو کتاب گفته کلاس چهارمی و پنچمی بودن. متاسفانه من کمتر دیگه اطرافم بچههای اینچنینی دیدم، با تربیتهای غلط امروزی، بچهها بچگی نمیکنن. از همون پنج شش سالگی بزرگ میشن. کارهای بزرگانه و حرفهای بزرگانهای میزنن که از تلویزیون یا پدر مادرشون یاد میگیرن. شاید به خاطر همین اینقدر از خوندن چنین چیزی احساساتی میشم. نگاهی به بچههای الان بکنید، یا توی اینترنت یه گشتی بزنید، از بچههایی که شعرهای فاخر میخونن تا اونایی که حرفهای سریالهای ترکیهای رو تکرار میکنن و ادا اطوار درمیارن و بزرگترها هم براشون کف و سوت میزنن و میخندن و میگن واااااای چقدر بامزه. پیشنهادش میکنم برای اون موقعی که حالتون خوب نیست، روزهایی که میخواید یه چیز متفاوت بخونید.
از اون کتابایی بود که از فیدیبو گرفته بودم و مدت ها بود داشت تو قفسه خاک میخورد که از آخر زمانی که پشت در یه جلسه ای منتظر بودم و اینترنتا هم به خاطر یه سری مسائل قطع شده بود از روی ناچاری شروع به خوندنش کردم ولی بعد از 50 صفحه مگه میتونستم بزارمش کنار؟ شب نشده تموم شده بود و چه قدر زیبا بود ای کاش هممون یه کارلا تو زندگیمون داشتیم. آدمایی مثل کارلا خیلی کمن. اگه گیرشون آوردین به راحتی از دستشون ندید.
اصلا به اون خوبی که فکر میکردم نبود. تغییر شخصیتها خیلی سریع و ناپخته اتفاق میافتد. واقعا رفتار و گفتار خیلی از شخصیتهای بزرگسال افتضاح است. چه معلم و چه پدر و مادر، رفتارهای توهینآمیزی نسبت به بچهها دارند و تا آخر کتاب هم خیلی از این رفتارها تغییر نمیکند. با توجه به اینکه کتاب تقریبا 35 سال پیش نوشته شده، میتوان از عیب و ایرادهای دیگرش صرف نظر کرد. ولی کتابی نیست که بخواهم به یک نوجوان توصیه کنم. با همین موضوع، کتابهای "ماهی روی درخت" و یا "این کتاب را ممنوع کنید" خیلی عمیقتر نوشته شدهاند و باکیفیتترند. چندین و چند اشتباه ترجمهای و یک خروار جمله و عبارتِ ویراستارینشده، تمام لذتِ خواندن را تباه کرد. در کل اگر به عقب برمیگشتم، نمیخریدمش :)))
داستان خیلی خوب و روانی بود.سیر تغییر شخصیت اصلی کلیشه ای و نفرت انگیز نیست،بلکه بسیار حس همدردی-و نه ترحم-را برمی انگیزد.قدم به قدم همراهش می شویم و تمام کارهایش را درک می کنیم. حتما باز هم از لوئیس سکر خواهم خواند! قشنگترین قسمتها از نظر من بازی کردنش با حیوانات کوچولویش بود.این کارش خیلی معصومانه و لطیف بود در حدی که بعضی بازی هایش باعث می شد آدم بغض کند.چیز غم انگیزی در کار نبود،حس درک عمیق معصومیت احساسات آدم را به بازی می گرفت. و شخصیتهای حیوانات هم که آنقدر دوست داشتنی بودند که به تنهایی برای یک کتاب جداگانه کفایت می کردند. البته برادلی در اوج شرارتش هم خیلی ترسو بود که این حرصم را درمی آورد!
یک رمان نوجوان بی نظیر! برادلی پسربچه ای منزوی، پرخاشگر و دروغگوست که در مدرسه هیچ دوستی ندارد و مدام دردسر درست میکند و دروغ میگوید و در عوالم خودش سر میکند تا اینکه همزمان پسر جدیدی و یک مشاور متفاوت به مدرسه می آید و برادلی با هر دو ماجراهای متفاوتی را دارد که منجر به بروز اتفاقات و مسائل و افکار جدیدی برای خودش می شود کتاب در زمینه سازگاری و رابطه نوجوانان با یکدیگر و تغییر و تحول در این سنین بسیار بسیار عالی است! از آن کتاب هاییست که تقریبا هر نوجوانی باید بخواند!
بهعنوان یه «رمان نوجوان» دوسش داشتم و ازش خیلی لذّت بردم ولی خب بهنظرم اینطور نیست که بشه دنبال درسگرفتن ازش بود یا مثلاً رفتار کارلا رو الگو قرار داد. منظورم اینه که جنبهی آموزشیش رو نیستم!
This is a perfect read-aloud book, one I'd seen in classrooms for ages but never actually read until my coteacher suggested it. And she was right. There's so much to have deeper conversations around with our class.
Bradley, the 'bad kid', is everyone's idea of a nightmare, but the book slowly lets you in to see exactly how low his self-esteem is. I loved seeing Bradley alone in his room, using his model animals to allow himself to actually feel what he's feeling instead of just yelling ...moreThis is a perfect read-aloud book, one I'd seen in classrooms for ages but never actually read until my coteacher suggested it. And she was right. There's so much to have deeper conversations around with our class.
Bradley, the 'bad kid', is everyone's idea of a nightmare, but the book slowly lets you in to see exactly how low his self-esteem is. I loved seeing Bradley alone in his room, using his model animals to allow himself to actually feel what he's feeling instead of just yelling and raging and growling at everything around him to scare people off. In life it's hard to let people in and actually be yourself, especially when you hate yourself as much as Bradley does. He gets through it and realizes he can be a friend and a good person, but I love that it's slow and hard - it goes terribly over and over again. That's how it really is in life. You can't just fix stuff immediately.
I also loved that Jeff - who at first I thought would be the main character who "gets to know the real Bradley" and understands him - was actually the secondary character. He was a friend to Bradley, but he didn't just stick by him or discover him. He got angry at him, he ditched him for the "cool kids"; it was a lot more like real life. I also felt his frustration - after trying to Bradley's frustration, I would've given up too. You can only do so much to be someone's friend, after all. Sometimes they have to do things on their own!
I also really like that Louis Sachar used the idea of a "monster" to symbolize Bradley. We all kind of feel like monsters sometimes. I know I can feel scary and terrible and like no one would want to be around. We all have things we hate about ourselves, even though mine aren't tentacles or having four fingers. But it reminds me of the movie "Monsters, Inc." - the monsters are scary to some people, but darn, aren't they also awesome and kind of adorable? So Bradley - and the rest of us - can be those things, too. Probably. Eventually.