What do you think?
Rate this book


480 pages, Hardcover
First published January 1, 2013
جنگ کاسهرود
چون طوس از جنگ فرود و ساختن دخمه فارغ شد، از کوه فرود آمد و سه روز در جَرَم ماند. روز چهارم به سوی ترکستان روانه شد. هر که را از تورانیان در راه مییافت میکشت و به هر آبادی که میرسید ویران میساخت تا به کاسهرود رسید. از آمدنِ سپاه ایران آگاهی به توران بردند. دلیر مردی از بزرگان آن سامان به نام پلاشان با سپاه خود به سوی لشکر ایران آمد تا از حالِ لشکر ایران آگاه شود. گیو و بیژن بر کوهی مُشرف به لشکرگاه ایرانیان نشسته بودند که درفش پلاشان و سپاه او از دور نمایان شد. گیو خواست به مقابله او رود اما بیژن به یاد پدر آورد که نزد شاه عهدهدار کشتن پلاشان شده است، پس از پدر زره سیاوش را به عاریت گرفت و روانه شد. پلاشان که نزدیک سپاه ایران رسیده بود در دشت آهویی شکار کرده بود و مشغول کباب کردن آن بود که بیژن از راه رسید. اسب پلاشان از دیدن اسب بیژن شیههای کشید. پلاشان دریافت که سواری از لشکر دشمن به سوی او آمده است. در دَم بر اسب نشست و برابر بیژن آمد و از نام و نشان او پرسید. دو دلاور بر یکدیگر حمله بردند به نیزه و شمشیر و تیر. سرانجام بیژن گرزی بر میان پلاشان زد و او را از اسب سرنگون ساخت، پس پیاده شد و سرش از تن جدا کرد و پیش پدر برد. گیو بر او آفرین گفت و طوس از این پیروزی خرسند گردید.