دالان بهشت داستانی عاشقانه است که ازبان مهناز روایت می شود. مهناز در خانواده ای نسبتا مرفه ای بزرگ شده است و وضع مالی مناسبی دارد. زمانی که تنها 17 سال دارد از طرف محمد پسر همسایه شان، به او اظهار عشق می شود. می پذیرد و با او ازدواج می کند. در ابتدا همه چیز آرام و شاعرانه و عاشقانه است همانطور که باید می بود اما...
نازی صفوی، متولد ۱۳۴۶ در تهران یک نویسنده است. از وی تا به حال دو رمان بنام «دالان بهشت» در سال۱۳۷۸ منتشر شد و سومین کتاب پرفروش ۱۴سال اخیر بودهاست. رمان بعدی او، «برزخ اما بهشت» سال۸۳ منتشر شد.
دختری به غایت احمق و پسری در حد کمال و عجیب اینکه این میان عشق هم وجود دارد ... چه کششی میتوانست این بین باشد؟!!! احساس کردم وقتم را با خواندن این کتاب تلف کردم
دالان بهشت بیشتر یک کتاب آموزشی است تا رمان و داستان . قصه زندگی زنی است که با جهالت و نادانی ، حسادت های بی جا و افکار موهوم چگونه رابطه عاطفی اش را با مرد مورد علاقه اش به نابودی کشاند ... از نظر نوشتاری و ادبی جالب توجه نبود ، نقطه قوت کتاب تحلیل های خود راوی است از ندانمکاریهایش . در قسمتی از کتاب میگوید :به این نتیجه مهم پی نبردم که آدم های حقیر ،افکار پوسیده و بی ارزش و اعتقادات موهوم و بی پایه و اساس همیشه از مواجه و مقایسه و مباحثه فراری و عاصی اند و این خود دلیل مهم و محکم بی ارزش بودن آن هاست ... یا جایی دیگر میگوبد : نمیدوانستم همه ی آدم هایی که از تازگی و تحول و حرف های جدید و دنیاهای تازه میترسند به نوعی از برملا شدن ضعف های خودشان در هراسند . این را هم نمیدانستم که ذهن برای اعتراف نکردن به این حقایق ، بهانه های جور واجور و اسم های مختلف می تراشد ، یا منکر ارزش چیزهای تازه می شود و به کل نفی شان میکند یا به مسخره و استهزا پناه می آورد و اسم هر چیزی که غیر از باور خودش است بیهوده گویی و حماقت میگذارد .... سالها وقت لازم بود که بفهمم آدمیزاد چه معجون عجیب و غریبی است که برای اثبات حقانیت افکار خودش ، حاضر است همه ی عالم را زیر سوال ببرد ، نفی و انکار کند ، الا خودش ....
در یک کلمه مستهجن! در مورد ادبیات کتاب که هیچ حرفی برای زدن وجود ندارد. از نظر ادبی حتی از سطح مقالات مجله های زردی مثل "خانواده" و از این دست پایین تر است. اما اندوهناک تر از نوشته و چاپ شدن این کتاب، که خیلی جای تعجب ندارد، محبوبیتش در جامعه ی جنسیت زده ی ایران است. نوشتن چنین اراجیفی چیزی جز خیانت در حق جامعه و روند بیرون آمدنش از وضعیت کنونی نیست. نوجوان های ما بحد کافی در کتابهای دینی و آیین زندگی این خشک مغزی ها به خوردشان داده می شود. شکوهمند جلوه دادن کودک همسری ، تظاهر به ضعف و بلاهت زنها و بالای سکو بردن مردها، نگاه ابزاری به زن که باید برای کوچکترین کارها مثل خرید کردن و لباس پوشیدن رضایت شوهرش را جلب کند و شوهر 20 ساله ش که خدای درایت و فهم و شعور است و رفتار تحقیرآمیز و توهین به همسرش به جا و حق است. الهه، تنها عروس خانواده که در فضایی مستقل تر و آزادتر بزرگ شده، عفریته ی هزارگناه است. سروسامان گرفتن را در ازدواج معرفی می کند و دختری را که شخصیتش شکل گرفته و مستقل شده و یک مهدکودک را اداره می کند، حیران و سرگردان می داند. اینها تنها گوشه ای از محتوای مشمئز کننده ی این کتاب است که شاید حتی ارزش اینقدر نقد نوشتن را هم نداشت، اما محبوبیت نسبی کتاب آنقدر اندوهگینم کرد که چاره ای ندیدم.
مال اون زمانی که رمان زرد میخوندم:| دختره خیلی رو اعصاب بود.فقط گریه میکرد.بعضی وقتا دوست داشتم از کتاب بیارمش بیرون بگم بسه،خفه شو:|حرف نمیزد، هیچ کاری نمیکرد،فقط گریه میکرد.
از این زردهای مبتذلی که صد رحمت به م.مودبپور، حتی در حد هما پوراصفهانی هم نیستند. صرفا با دیدن اسمش فکر کردم کتاب جالبی باید باشد. فایلهای پیدیاف در کانالهای تلگرامی وقتی بدون نام نویسنده و خلاصهی کتاب باشند چنین بلای خانمانسوزی هستند.
فکر میکنم عید ۹۶ بود که یکی از دوستام این رو میخوند و با آبوتاب ازش تعریف میکرد و روزی دهبار میگفت منم بخونمش:)) و آخرش خودش فایل pdf رو برام فرستاد و دیگه موندم تو رودربایستی. الان هرچی فکر میکنم چیزی ازش یادم نمیاد و اگه اشتباه نکنم، کامل هم نخوندمش. فقط میدونم به حدی دوستش نداشتم که هنوز هم میخوام با دیدنش جیغ بزنم:)))
پن: احساس میکنم این قراره راه رو برای اعتراف به چیزای مریضی که قبلاً خوندم باز کنه. سعی میکنم جلوی خودمو بگیرم:))
وقتی دبیرستان میرفتم این رمان دست به دست میشد ولی هیچ وقت نظر من رو جلب نکرد و تنها دلیلش جلد بسیار زشتش بود. هیچ وقت نفهمیدم چرا زندگی یه زن افسرده باید برام مهم باشه. چند سال پیش یکی از دوستام کتابو بهم داد منم برای اینکه ناراحت نشه گفتم یه نگاهی میاندازیم و میذارم کنار. بلافاصله بعد از این یه کتاب دیگه بهم داد و اونجا بود که قدرت قلم این نویسنده نظرم رو جلب کرد. اونیکی کتاب انقدر بد بود که حتی کلشو نخوندم فقط شیف کردم صفحات آخر که ببینم چیشد چون نمیتونم کتابو نخونده ول کنم. داستانش واقعا نوجوان پسنده ولی قلم نویسندهش واقعا خوبه بنظر من. اصلا حوصله سربر نیست، مجبورت میکنه با قصه همراه بشی و سرگذشت کاراکترها برات جالب میشه. برای یکبار خوندن خوبه.
This novel is more of a self-help book that teaches young girls how to behave in a relationship. The author even writes most important phrases in italics! So, according to the book, if you are a young girl, this is the way you should think: - Your husband is perfect and always right. Even if you don`t understand his behavior, you should admit that he`s right. - You must get married until it`s not too late. And it would be better to marry a well-educated, well-off man who has emigrated or will do it in near future. - Husband can be friends with another woman and even praise her in front of his wife, but the same behavior is not acceptable for wife. - And finally, husband tells you where to go and where not to, tells you what to wear, what to like, because... he knows better!
جز كتاب هاى سطحيست. پيشنهاد نميكنم. جز كتاب هايى است كه در نوجوانى خوانده ام. ميتوان گفت متناسب همان حال و هواى بلوغ. اگر در آن زمان ك��ابهايى كه در جوانى خوانده ام را خوانده بودم هرگز اين كتاب را براى خواندن انتخاب نميكردم.
فقط تونستم یک سوم کتاب رو بخونم . کتابی تکراری از عاشقانه های نوجوانی و نفهمی های بچگی . عاقبت این جور ازدواج های بچگی همین طوری میشه البته این کتاب اومده پایان رو خوب درست کرده که البته بعید میدونم در زندگی واقعی پایان شیرین باشه .
تنها نکته ی مثبت این کتاب برای من این بود که از نظر مذهبی، عقاید افراد کتاب به من نزدیک بود. خوب بریم سراغ بقیه ی نکات این کتاب.
دختر داستان، یک آدم احمق و به شدت بچه است. یادمه وقتی 15 ساله بودم این کتابو خوندم و با خودم میگفتم وای خدا من از این دختر 16 ساله ، اونم در زمانی که از دخترا انتظار میرفته عاقلانه تر رفتار کنن بیشتر میفهمم. مثلا یک جا پسره میخواد بره مسافرت کاری یا همچین چیزی (پسره 20 سالشه) و این میفته به گریه و زاری که نباید بری و من نمیخوام بری و اگه منو دوست داشتی نمیرفتی :/ حتی الانم موقع نوشتن این سطور به دیوار رو به رو خیره گشته ام! یعنی موندم ملاک انتخاب اون پسره چی بوده. این که یکی دوست خواهرت بوده و دوسش داشتی و اینا کافی نیست. نباید یک نیمچه عقلی داشته باشه؟!
دارم واسه نوشتن این رویو به حافظه ام تکیه میکنم و یک تیکه ای که از 8 سال پیش یادم مونده اینه که روز عقدشون اینا دست همو گرفته بودن و ول نمیکردن که مامان بزرگه تیکه میندازه چرا دستشو گرفتی اینهمه خوبیت نداره :/ یک جا دیگه هم بود که دختره میگه من نمیخوام درس بخونم و همین سیکل که دارم خیلیم خوبه! خوب وقتی تمام هدفی که توی زندگی داری ازدواجه همین میشه عزیزم!
پایان کتاب هم برای من رضایت بخش نبود. و دختره به ظاهر عاقل شده بود، ولی همچین شخصیتی با توصیفات بالا یکم که بگذره باز بی عقلی هاش زندگی رو به فنا میده ولی توی کتابا این قضایا به اسم عشق و دوست داشتن ماست مالی میشه.
حرف آخر: این کتاب از نظر منطق و شخصیت پسره از بقیه کتابای ایرانی این تیپی که خوندم بهتر بود ولی بازم روی اعصاب بود!
اين رمان درواقع مشكلات ازدواج در سنين پايين را در زندگي يك دختر 16ساله نشان مي دهد . كه چگونه كم تجربگي، و نبودن در اجتماع و در واقع نداشتن بلوغ اجتماعي و درك زندگي مشترك و عدم آشنايي با روحيات جنس مخالف سبب شد كه يكبار در زندگيي كه باعشق شروع شده بود شكست بخورد. شايد براي بسياري از جوانان اتفاق افتاده باشد كه زندگي را باعشق و علاقه فراوان شروع كنند اما در نهايت بخاطر همين عوامل دچارترديد و شكست شوند.عدم شناخت روحيات طرف مقابل بسياري از مواقع سبب برداشت غلط از سخنان و رفتار او خواهد شد و همين امر ريشه اختلاف و پريشاني در زندگي خواهد شد.
صفر تا منفی صد کتاب عملا توی ۵۰ صفحه تمام میشد . یعنی کل جوهر داستان رو می شد توی ۵۰ صفحه بنویسی ولی اصرار نویسنده رو به این میزان پیچ و تاپ وقت تلف کن رو در این کتاب اصلا نفهمیدم. حتما برای اینکه داستان رو پر کند تا در نهایت بشود فلان قدر صفحه تا بتوان به عنوان کتاب فروخت. به هیچ عنوان به سلیقه شخصی من نخورد و هیچ چیزی در نهایت دستگیرم نشد. اصلا این کتاب را دوست نداشتم و آن را در دسته صفر تا منفی صد قرار میدهم
مدت ها بود رمان فارسی اینجوری نخونده بودم.فکر نمی کردم خوشم بیاد به خصوص وقتی می دیدم دختره خنگ میزنه و پسره عقل کل! ولی خوب دیشب تا صبح با وجود خستگی بیدار بودم تا بخونمش!خیلی از جمله ها و شعراشو دوست داشتم مثل : بگذاشتی ام،غم تو نگذاشت مرا / حقا که غمت از تو وفادارتر است
خیلی داستان بامعنی و عالی بود. واقعیت هایی که ممکن اکثر جوانان دانسته یا نداسته به آن دچارباشندرا بیان نموده است همچنان با عواقب دردناک اش.. به نظر من که همه دخترو پسران باید یک بار این کتاب را مظالعه نمایند.
Be nazare man Zibatarin roman Va amoozandetarin roman Mitoone Bashe!!! Taghriban 3bar Khoondam in ketabo! Va har bar Vasam tazegie avalin Baro Dasht!!Be hameye Ketab khoon ha Va Ketab Nakhoon ha Tosie Mikonam in ketabo bekhoonan!!!Ba Dalan Behesht Varede Beheshte ensaniat besho!Manie Eshghe rastino dark kon!Mardoonegy ro yad begir!Vafa ra Yad begir!Zendegy ro Lams kon! Nemishe goft Dalane behesht faghat ye romane!Vali Ba in vojood :