The final draft of Answer to History was completed by the Shah just days before he died on July 27, 1980. Completing it was, in the Shah's words, "a race against time." In it, he shows how the United States, once the most powerful country on earth, found itself hostage to the whims of Iran, a land few Americans knew much about. In telling his own story, the Shah shows clearly that Iran has become a battleground between the U.S. and the Soviet Union, which for over half a century has pursued goals with increasing success. In the "slide into chaos" precipitated by the Khomeini regime, the Shah saw the ultimate beneficiary being the U.S.S. R., which will reach the apogee of its strength no later than 1983, with the West facing "a decade of harrowing danger." Answer to History begins with what really happened during the Shah's period of exile in the Bahamas, Mexico, the U.S., Panama, and finally Egypt. It goes on to cover all of the momentous experiences of the Shah's reign, a book full of heroes and villains, with many surprises for the American reader as to who the villains really were and are. The Shah discloses backstage developments in today's politics of oil... The Shah show how the interplay between the Black and the Red - the 14th-century clergy and the Tudeh Party loyal to the Soviets - blocked for their own purposes his proudest achievements: the White Revolution in which the Shah introduced land reform, worked toward the liberation of women, and raised the standard of living of his people, providing disparate ethnic groups with pride in the 2,500 year-old culture of Persia. When the enemies of his reign took to the streets, the Shah felt the he reacted not too strongly, but not strongly enough.... In his Answer to History he reveals the forces that betrayed him, and left the U.S. without an economically and militarily strong ally in a critical part of the world. --- excerpts from book's dustjacket
(Former) Shah of Iran, Shah of Persia (Persian: محمدرضا شاه پهلوی ; [mohæmˈmæd reˈzɒː ˈʃɒːhe pæhlæˈviː]), ruled Iran from 16 September 1941 until his overthrow by the Iranian Revolution on 11 February 1979. He was the second and last monarch of the House of Pahlavi of the Iranian monarchy. Mohammad Reza Shah Pahlavi held several titles: His Imperial Majesty, Shahanshah (King of Kings, Emperor), Aryamehr (Light of the Aryans) and Bozorg Arteshtārān (Head of the Warriors, Persian: بزرگ ارتشتاران).
The young prince came to power during World War II after an Anglo-Soviet invasion forced the abdication of his father Reza Shah. During his reign, the Iranian oil industry was nationalized under Prime Minister Mohammad Mosaddegh, and Iran marked the anniversary of 2,500 years of continuous monarchy since the founding of the Persian Empire by Cyrus the Great. The Shah's White Revolution, a series of economic and social reforms intended to transform Iran into a global power, succeeded in modernizing the nation, nationalizing many natural resources, and extending suffrage to women.
A secular Muslim himself, the Shah gradually lost support from the Shi'a clergy of Iran, particularly due to his strong policy of modernization, secularization, conflict with the traditional class of merchants known as bazaari, and recognition of Israel. Various additional controversial policies were enacted, including the banning of the communist Tudeh Party, and a general suppression of political dissent by Iran's intelligence agency, SAVAK. Amnesty International reported that in 1978 Iran had as many as 2,200 political prisoners.
Several other factors contributed to strong opposition to the Shah among certain groups within Iran, the most notable of which were the U.S. and U.K. backed coup d'état against Prime Minister Mosaddegh in 1953, clashes with Islamists, and increased communist activity. By 1979, political unrest had transformed into a revolution which, on 16 January, forced the Shah to leave Iran. Soon thereafter, the Iranian monarchy was formally abolished, and Iran was declared an Islamic republic.
دوستان گرانقدر، حقیقت آن است که چهار ستاره امتیازی بود که به این کتاب داده بودم، ولی برایِ پشتیبانی از پادشاهی ایرانی که با پشیمانی کتابش را نوشته است، پنج ستاره به آن دادم... هدفم از نوشتنِ این ریویو دفاع از این کتاب و سخنانِ «محمدرضا پهلوی» و شخصیتِ وی نیست... چراکه دوستانِ گرامی در گودریدز میدانند که من مقصرِ اصلی در نابود شدنِ دست آوردهای «رضاخان بزرگ» پدرِ میهن پرستمان،(یادش همیشه گرامی باد) را پسرش «محمدرضا پهلوی» میدانم.. او با کوتاهی و سستی و آزادی دادن به مذهب و عرب پرستانِ بیخرد در این سرزمین و همینطور پَخمِه بودن و نداشتنِ ارادهٔ لازم برایِ یک پادشاهیِ بزرگ، ما را به خاکِ سیاه نشاند و سرزمینِ چندهزار ساله را به یکسری دزدِ کثیف و دینفروشِ عرب پرست و غیر ایرانی داد و رفت... محمد رضا، سرزمینم را به غارت و تاراج عده ای اجنبی و بخصوص عرب پرست درآورد که این بیشعورهایِ بی تمدن، اندکی برایِ خاکِ این سرزمین و فرهنگ و تمدنِ این مرز و بومِ پاک، ارزش قائل نبوده و نیستند... این بی شرف هایِ عرب پرست و جبل العاملی و بوگندو را چه به حکومت کردن بر ایران زمین!!!؟ اینها همه از نالایق بودنِ همان محمدرضا شاه بود و وجودِ مردمِ بیسواد و خرافاتی که خوشی زیرِ دلشان را زده بود بنابراین با محمدرضا پهلوی در این ریویو کاری نداریم و تنها بخش هایی از این کتاب را که فکر میکنم از اهمیتِ بیشتری برخوردار است را برایِ شما بزرگواران در زیر مینویسم --------------------------------------------- امروز بعضی ها به من سرزنش میکنند که چرا با اعمالِ قدرت و شدت، مقرراتِ حکومتِ نظامی را به دقت اجرا نکردم و امنیت را به هر قیمت که باشد به کشور بازنگرداندم!.. مسلماً این کار ممکن بود، ولی به چه قیمت؟.. امروز به من گفته میشود که یقیناً اجرای این تصمیم بمراتب کمتر از دورانِ خونین هرج و مرجِ کنونی تلفات در بر میداشت.. پاسخ من این است که یک پادشاه حق ندارد تاج و تخت خود را به قیمتِ ریختنِ خونِ هم میهنانش حفظ کند. یک دیکتاتور میتواند حکومت را بنام مرامی که مدافع آن است با خونریزی نگاه دارد، اما پادشاه یک دیکتاتور نیست. دیکتاتور تنها است و فقط به خودش می اندیشد.. ولی یک پادشاه تاج و تخت را از دیگری به ارث برده است و باید به آیندگان تحویل دهد *********************************** مطالبِ واقعاً عجیب و غریبی در موردِ سازمان "ساواک" ایران، درست همزمان با آغازِ عملیاتِ تروریستی، یعنی همان موقع که این سازمان آماج حملات وسیعِ بین المللی قرار گرفت، گفته شد... مثلاً اینکه میلیون ها تن از ایرانیان برایِ آن سازمان (ساواک) کار میکرده اند... باید پرسید این میلیونها تن کارمند "ساواک" که حیاتِ آنها به حکومت وابسته بود، هنگامیکه این حکومت در معرض مخاطره ای بدین اهمیت قرار گرفت، کجا بودند؟ *********************************** شرکت ملی نفتِ ایران مستقیماً به احداثِ پلایشگاه هایِ نفت در آفریقا و آسیا پرداخت و با شرکتِ نفتِ بریتانیا در بهره برداری از نفت و گازِ دریایِ شمال، شریک شد. و حقِ مشارکت در اکتشافات، منابعِ نفتیِ آبهایِ گروئنلند را به اتفاق شرکت هایِ بریتانیایی و آمریکایی و نروژی کسب کرد. قرار بود پنج کشتی نفتکشِ غول پیکر که سفارشِ ساختنِ آنها را به کارخانه هایِ کشتی سازیِ ژاپنی داده بودم از سال 1978 سالانه یک فروند به ایران تحویل داده شوند... بدیهی است هیچیک از این ها برای شرکت هایِ بزرگ نفتی خوشآیند نبود *********************************** از سال 1973، پس از تحریمِ نفتی و تصمیمِ من به افزایشِ جهانیِ بهایِ نفت، تحریکاتی که قبلاً آغاز شده بود، مقیاسِ بسیار گسترده تری یافت. از آن پس مخالفت با من پیوسته بالاتر گرفت و سرانجام منجر به تشکیلِ اتحادِ نامقدس "کنسرسیوم بین المللی نفت" که کارگردانِ اصلی بود یا محافل خاصی در انگلستان و آمریکا، سازمان هایِ بین المللی خبری و محافلِ مرتجعِ مذهبیِ ایران و نیروهایِ کمونیستی شد که از مدتی پیش در برخی از سازمانهایِ ایرانی رخنه کرده بودند... در آغاز باور نمیکردم که این ترکیبِ نیروها نمایانگرِ توطئۀ سازمان یافته ای علیه من باشد که در آن هر بخشی ایفایِ نقشِ خاص و حساب شدۀ خودش را به عهده دارد... ولی روشن بود که هر کدام از این عوامل، دلیلِ خاصِ خودشان را برایِ ساقط کردن من داشتند... وقتی که در سال 1978 "کنسرسیوم بین المللی نفت" از امضایِ قراردادِ تازه ای برای خرید نفت ایران سر باز زد، دریافتم که این عمل یا این خود داری از عمل، فوق العاده معنی دار است، زیرا یقین بود که آنها کم یا بیش، از حوادثی که برایِ اواخرِ همان سال در ایران در شرفِ تکوین بود اطلاع داشتند *********************************** به محض اینکه ایران، حاکمیتِ مطلق بر ثروتهای زیرزمینی خود را بدست آورد، بعضی از وسائل ارتباط جمعیِ دنیایِ غرب، مبارزۀ بی امانی را علیه من و کشورم آغاز کردند و مرا پادشاهی مستبد خواندند و از همان وقت فعالیت هایِ ضد ایرانی سازمانهایِ به اصطلاح دانشجویی در خارج از کشور تشویق شد... این مبارزۀ تبلیغاتی در سال 1354 به اوج خود رسید، و از آن موقع این وسایلِ ارتباط جمعی (بنگاه خبر پراکنی بی.بی.سی) مرا عامل شماره یکِ تخریبِ اقتصادِ غرب و بر هم زدنِ توازن اقتصادیِ تمامِ دنیا معرفی کردند *********************************** امپراطوریِ عظیمِ نفت یکی از غیر انسانی ترین حکومت هایی است که تاریخِ جهان به خود دیده است. حکومتی که نه کمترین اصولِ اخلاقی بر آن حاکم است و نه کوچکترین ملاحظاتِ اجتماعی و انسانی... تحصیلات و تقلبات و سوء استفاده های ناجوانمردانۀ کارتل هایِ نفتی جهان، هیچوقت حد و حصری نداشته است، زیرا این جهانخواران با انصاف و مرّوت و انسانیت بکلی بیگانه اند *********************************** آیا سخنِ آنکس که در راه بازگشت به ایران، در پاسخ خبرنگار خارجی که از او پرسید: در مراجعت به کشور خودتان پس از پانزده سال دوری چه احساسی دارید؟ بسادگی گفت: " هیچ"، بیشتر منطبق با آرمان آنان بود؟ یا سخن آنکس که گفت: بازگشت به گذشتۀ تاریک، راه حل دشواری های ایران نیست؟... نفی تاریخ و فرهنگ ایران، اهانت به پرچمی که میلیون ها ایرانی طیِ قرون و اعصار در لوایِ آن برای پاسداری از میهنِ خود جان باختند، کمکی به استقلالِ ایران نمیکند. انگار خدماتِ رهبرانی که طی هزاران سال کشور ما را در نشیب و فرازهایِ تاریخ هدایت کردند جز سرافکندگی ملی حاصلی ندارد... این کینه و نفرت نسبت به ایران و تاریخِ ایران و فرهنگ و سنت های ایرانی، مایۀ افتخار نیست، ولی مسلماً مایۀ ننگ و شرمساری است *********************************** بیمِ آن است بازگشت به خرافات و پیش داوری های چند سال پیش، تحمیل چادر به زنان و سلب حقوق و امتیازات قانونیِ آنها سبب شود که بانوان ما نتوانند چنان که باید و شاید وظائفِ خود را در زمینۀ تربیت فرزندانِ ایران برای قرن آینده، انجام دهند. بدیهی است اگر نیمی از جمعیتِ یک کشور از حقوق و امتیازاتِ اجتماعی و سیاسی محروم بماند، نیمی دیگر نیز نخواهد توانست به همۀ مدارجِ ترقی و تکامل دست یابد... سالهایِ طولانی لازم آمد تا زنانِ کشورهای پیشرفته بتوانند حقوق سیاسی و مدنی کسب کنند، در صورتیکه در کشور ما، بانوانِ ما تنها در مدتِ چند سال، از حقوقی برابرِ مردان در همهٔ شئون برخوردار شدند *********************************** اگر بسیاری از ارزش هایِ ملی ایرانیان، اکنون تحت الشعاع روحِ عوام فریبی و نفاق و انتقام قرار گرفته اند، تردیدی ندارم که این ارزش هایِ جاودان در آینده ای نزدیک زندگی از سر خواهند گرفت. تنها سوالی که برایم مطرح است این است که بازگشت به روشنایی چه اندازه طول خواهد کشید و ایرانیان تا کی گرفتارِ سراب خواهند بود؟ *********************************** من اکنون برای سرنوشت میهنم سخت نگرانم و اشکِ خون میریزم. متأسفانه همۀ آنچه پیش بینی میکردم تحقق یافت، ولی اِی کاش در این پیش بینی اشتباه کرده بودم و ایران دچارِ این ویرانی و ایرانیان دست به گریبانِ این بحرانِ مرگبار نمی شدند ************************************************ دوستان عزیز و نور چشمانم، گردن کلفتی و قُلدوری و سخنرانی هایِ قلدورانۀ «محمدرضا شاه پهلوی» که در میانِ سرانِ نفتِ جهان ایراد میکرد، گورِ این مملکت را کند... و سخنرانی هایش در اروپا، با خبرنگاران اروپایی که مدام خود را تعیین کنندۀ قیمتِ نفتِ جهان اعلام می نمود، اجنبی را نسبت به ما حساس کرد... دولتهایِ غربی ، از سال 1350 به بعد «محمدرضا شاه» را آدمِ خیره سری یافتند، برای همین در طولِ زمان با تحریکِ گروهک ها و احزابی که فعالیتِ سیاسی در داخلِ کشور داشتند، بخصوص "حزب توده"، محکوم به فنا نمودند... و کنارشان جماعتِ نادانِ مذهبی و عرب پرست، که برای قیام بر علیه شاه مستعدتر از هرگروه دیگری بودند، این سرزمینِ متمدن و پاک را به کثافت خانه و باتلاقِ کثیف دین و مذهب تبدیل نمودند و امروز میبینیم که این مردمِ ساده لوح و خرافاتی در بدبختی دست و پا میزنند و آیت الله ها و حجت الاسلامهایِ کثیف و بیشرف، همراه با فرزندانِ مُفت خورشان، تمامیِ دارایی و مال و جانِ این مردمِ عرب پرست را، به تاراج میبرند و حسابهایِ خارجیِ خویش را به یاریِ همین مردمِ بیخردِ مذهبی و کوتوله شعور، لبریز میکنند... تا زمانی که بسیاری از ساکنینِ سرزمینِ پاکمان در فاضلابِ موهوماتِ دینی فرو رفته اند، هیچ امیدی به رهایی از ظلم و ستم نمیباشد و همین آش است و همین کاسه --------------------------------------------- امیدوارم این ریویو برای شما فرزندانِ خردگرایِ سرزمینم، مفید بوده باشه «پیروز باشید و ایرانی»
اين کتاب خاطرات محمد رضا پهلوي شاه ايران است . موضوع کتاب تقريبا نوعي دفتر خاطرات حکومتي است که شاه در آن علت بسياري از کارهايي را که در دوره سلطنتش انجام داده ذکر کرده است . گاه به نعت حکومت و شاهنشاهي پرداخته . گاه از دشمنان گله کرده . زماني به شرح برنامه هايش اهتمام ورزيده . فرازي بر آينده ايران داشته و از آرزو هايش سخن گفته است . در مجموع اين کتاب از نظر ادبي و سياسي بسيار غني است . اما نکته قابل توجه در اين کتاب توضيحات شخصي به نام شهريار ماکان است . اين توضيحات گرچه بصورت زير نويس( در زير صفحه ) آمده لکن در مجموع بيش از متن اصلي کتاب است . اين توضيحات تماما نظر شخصي اين فرد است و بندرت نکته حايز اهميتي در متون وي به چشم ميخورد . بجاي شرح کتاب به انتقاد شخصي از شاه پرداخته و هر کجا مجالي ديده دوران پيش از انقلاب را يک طرفه محاکمه کرده است . مثلا در همان ابتداي کتاب شاه مي گويد : يک سال پيش آخرين کتابم انتشار يافت . مصلح ياد شده در پاورقي راجع به اين کتاب توضيح مي دهد : اين کتاب ( بسوي تمدن بزرگ ) پر از لاف و گزاف است . متن آن خسته کننده و طولاني است! خود شما قضاوت کنيد . آيا اين خيانت ادبي نيست؟ اسم کتاب را هم گذاشته پاسخ به تاريخ در حالي که محتواي آن دعواي نويسنده با شاه سر اين کتاب است ! البته شما براحتي مي توانيد زير نويس ها را نخوانيد . در اين صورت است که از کتاب لذت خواهيد برد . اميدوارم از خواندن آن لذت ببريد گوشه اي از متن کتاب ... من هرگز فرهنگ را مختص گروهي خاص و معدود نمي دانستم و گسترش و اعتلاي فرهنگ ايران را از مباني اصلي سياست ملي و مملکتي تلقي مي کردم که مخصوصا شهبانو توجه و دقت بسيار معطوف به آن کرد . نخستين کوشش ما حفظ و صيانت هنر هاي سنتي و باستاني ايران و تجديد حيات آنها بود . همچنين توجه بليغ به شکوفايي فرهنگ و هنر اصيل و نوين ايران معطوف شد
This is the last testimonial of Mohammad Reza Pahlavi, the late Shah of Iran. He begins his narrative by a concise history of Iran, her kings and dynasties and arrives to his father Reza Shah Pahlavi and later his own reign, accounting his accomplishments, the obstacles he encountered and his fulfilled and unfulfilled dreams. He dedicates this political memoir to the memory of all those Iranian men and women who have suffered and died for their country. The book is originally written in French (Reponse a l'histoire), but I chose to read it in Farsi.
وقتی که اشباحِ سیاه در زیرِ سایه یِ پرچمی خونین در خرابه هایی که هنوز از آنها دود برمی خیزد، به رقص و پایکوبی می پردازند، وقتی که مردمانی وحشت زَده، گیج و مرعوب، به خرابیِ عظیمی که به خاطرِ مُشتی متعصبِ آشفته حال پیدا شده، حیرت زده می نگرند، وقتی که زندان ها برای جای دادن هزاران زن و مردِ بی گناه کوچک می شوند، وقتی با شلیکِ جوخه هایِ مقدسِ اعدام، سیلِ خون جاری می گردد، آنگاه مردم، ناخودآگاه به گذشته نزدیک یا دورتر و پرافتخارِ خویش روی می آورند و در عُمقِ دلهاشان، بذر امید دوباره می شکفد. جاذبه یِ گرداب، بی تردید نیرومند است، اما جاذبه یِ تاریخ همیشه نیرومند تر است. ص260
اولا من روزگار و زمانه یِ حکومتِ محمدرضا پهلوی را درک نکرده اَم. به گونه ای که، وقتی او زنده بود، من نبودم و آنگاه که من متولد شدم، هشت سالی می شد که او برای همیشه، زیرِ خاکِ داغِ قاهره خُفته بود. اکنون اما، که من بیدارم و طالب، او خواب است و ساکت. من و بسیاری از رُفقای گودریدزی، به اقتضایِ سن و سال، شرایطی مشابه داریم و هر چه از او و دورانِ تسلطش بر ایران شنیده و دیده ایم ، ما را بَر لبه یِ مسیری باریک از میانِ بهشت و جهنمی توامان عبور داده که یک سَمتش حُکمرانانِ بعد از او در عصرِ جمهوری اسلامی و مبارزینِ دستِ چپی قبل از انقلاب -از مذهبی و غیر مذهبی- و در سمتی دیگر، سلطنت طلبان، مُحبینِ شخصِ شاه و رسانه هایِ آن ها قرار داشته اند
دسته یِ اول از محمدرضا شاه، تحت عناوینی چون "میراث بَرِ پدری کودتاچی"، "عَمله یِ متوهمِ بیگانگان" و "جَلادی کاربَلد" یاد کرده اند و محتوایِ تولیدیِ رسانه ای یِ جهت دارِشان هم -هر یک به طریقی- مؤید همین مضامین بوده است در سمت دیگر، دسته یِ دومی بوده اند که "شاه" را ، "فرزندِ خلفِ رضاشاه کبیر"، "ناجی مُلک و ملت و بانیِ ایرانِ جدید" و "شاهنشاهی رئوف" دانسته اند و بر این مُدعا، از آرشیوهایِ موجود، مُستنداتی گزینشی آورده اند
امروز اما، "ما"، متنِ تقریباََ کاملِ آخرین دست نوشته یِ مردی را داریم که در این کتاب بِلاواسطه با مخاطب سخن می گوید. شاه در این کتاب، 37 سالِ سلطنت اَش را نَقادانه می کاوَد تا دفاعیه ای برایِ نسل های بعدی-مِن جمله من و تو- آماده کند، دفاعیه یِ یک سرطانیِ دَربه دَر که می داند چند صباحی بیشتر زنده نیست. هَمو که معتقد است از دو سرطانِ همزمان رنج میبرد، یکی در تَن و آن دیگری در وطنِ خویش
دوم در فصولِ اول، شاه ازهخامنشیان تا آغازِ سلطنتِ خویش، نگاهی بسیار مختصر به تاریخ ایران می اندازد. وی از سلسله هایِ هخامنشیان، ساسانیان، و شاه عباس کبیر و نادرشاه، به تحسینی ویژه سخن می راند. در مورد دوران خویش، مصدق را سخت می کوبد و زنده ماندنَش را -چه در زمانِ رضا شاه و چه بعد از دادگاهِ نظامی-، مِنَتی بر سرِ وی می داند
آنچه در مورد عمده اختلافِ شاه و عامه یِ مردم در سال 56، قبل از غَلیانِ احساسی و سواری گرفتنِ میلیشایِ مُسَلح از سیرِ حوادث به نظرم رسید، این بود که شاه "بلند مدت" می دید و "میان مدت" ابراز می کرد. این در حالی بود که مردمانی با قطعیِ 4 ساعته جریانِ برق در تابستانِ همان سال، نمی توانستند "تمدن بزرگِ" ادعایی او را، صرفاََ بر اساس ایده هایِ بلندمدتِ او قضاوت کنند و خوشدلانه از مشکلاتِ کوتاه مدتِ کشوری در حال توسعه چشم بپوشند. البته که داستانِ انقلاب، بعد از 17 شهریور 57، ماجرایی بود دِگَر
آنچه که حینِ مطالعه، برایم جالب و البته تلخ بود، دغدغه هایِ شاه در سال 58-حین نوشتن کتاب- نسبت به مشکلاتِ دامن گیرِ ایران، ناشی از فرهنگِ عامه بود. چراکه همین امروز هم، همان دغدغه ها با اندک تغییری در شیوه بیان و جنسِ گفتار در سخنان شخصِ اول مملکت دیده می شود. و این یعنی، ما مردم، بِزنم به تخته، اصلا تکان نخورده ایم و همان هستیم که بودیم. نمونه ای از این دست دغدغه ها که شاه بِدان اشاره می کند، حجم پرونده هایِ قضائی در شهرهایِ کوچک است که نَه ارزشِ وقتی که مصروفِ رسیدگی اَش میشود را دارد و نَه هزینه ای که رویِ دستِ ملت میگذارد
شاه در این کتاب، از نظرگاهِ خود، به چهار اشتباهََش اعتراف می کند: مُماشات با مصدق و کِش دادن موضوعِ نفت بین سال های 1330 و 32، سرعتِ بالایِ روندِ مُدرنیزاسیونِ کشور، تشکیل حزبِ رستاخیز و تک حزبی کردنِ فضایِ سیاسی، عزل آموزگار
سوم شاه در صفحه 90، با اشاره به داستانِ "زنجیرِ عدلِ انوشیروان"، بیتی از شاعری بنامِ "تَوُللی" را نقل میکند زنجیرِ عدل و قِصه یِ نوشیروان و خَر آورده اند تا به حقیقت خَرَت کنند
این را گفتم که برسم به استنتاجی سخت پوشیده و مُبهم، و آن اینکه، یا بزرگوارانی که تا به امروز در مدرسه ،دانشگاه و رسانه از "پهلوی" بَد گفته اَند، خَرَمان کرده اند، وَیا "شاه"، با این 460 صفحه ای که از گُل زمان و بلبلِ زمانه اَش سروده، بر چنین نیتی بوده است. نَه اینکه در این مورد قضاوتی و نظری نداشته باشم، نَه !، دارم، خوبَش را هم دارم، باور کنید اما، گُفتن نَتوانم
نکاتی چند در زمینه ترجمه خواسته ی شاه این بود که متن نهایی کتابِ "پاسخ به تاریخ"، متنِ انگلیسی آن باشد و نه متنِ فرانسوی. همین خواسته یِ محمدرضا پهلوی، بعنوان نویسنده، روی جلد هم آمده که به نوعی القا این معنی ست که شاید متنِ حاضر 99.9% ترجمه یِ "واو به واو" نوشته یِ وی باشد که این البته اشاره ظریفی به آن یِک دَهُمِ درصدِ حیاتی و مهمی ست که به هر ملاحظه ای در ترجمه محذوف گردیده است. جالب توجه اینکه، عمدی روشن در سخت و دیرفَهم نمودنِ ترجمه را با تمام وجود حس کردم. این کتاب در سالِ 1371 مجوز نشر گرفته و چرا در آن 12 سالِ پس از انتشارِ متن انگلیسی، به صورتِ غیرقانونی در بازارِ نشر عرضه می شده؟!!، سوالی ست که پاسخَش بَر این بنده، نامشخص و البته بسیار مهم است
کتاب “پاسخ به تاریخ” توسط محمدرضا پهلوی جهت شفافسازی عملکرد حکومت پهلوی نوشته شده. کتابرو به صورت صوتی از کست باکس شنیدم که خوانش خوبی داشت. نوشتن ریویو در مورد این کتاب سخته چون امروز اکثریت جامعه ما یا از اینور بوم افتادن یا از اونور بوم، افرادی که سلطنتطلب هستن معتقدن شاه هیچ اشتباهی نداشته و فقط به دست توطئه خارجیها و روحانیون سرنگون شده و افرادی که طرفدار جمهوری اسلامی هستن ایرانرو شاهراهی برای رسیدن به بهشت و نائل آمدن به خواستهای اخرویشان میدونن اما چیزی که این وسط هست افراد میانهرو هستن که جرئت بیان عقایدشونرو ندارن چون بین دو گروه متعصب گیر افتادن که هیچکدوم نمیخوان حرفی جز نظر خودشون بیان بشه. این کتاب از دیدگاه محمدرضاشاه نوشته شده و مطمئنا در اون بعضی از طرزفکرها و تصمیمات تلطیف شدن، بسیاری از عملکردهای اشتباه نادیده گرفته شدن و یا حتی وارونه جلوه داده شدن اما موارد مثبت و درست بسیاری هم داره که با خوندن منابع مختلفِ موافق و مخالف، خواننده باید به تحلیل درستی نسبت به این وقایع برسه. مثلا تو کتاب “معمای هویدا” گفته شده که هویدا در زمان نابسامانی کشور جرئت نداشت حقایقرو به صورت صریح و شفاف به شاه بگه و بسیار به اختلافنظرهایی که با شاه داشت اشاره شده اما شاه در کتابش عکس این موضوعرو بیان میکنه و هویدارو شخصی میدونه که همیشه از نظراتش استفاده میکرد. اگر که نظر شاه درست باشه پس چرا برای آروم کردن اوضاع دستور بازداشت هویدارو صادر کرد تا مثل گوشت قربانی برای ساکت کردن مردم ازش سواستفاده کنه؟ البته که شاه تو کتاب مدعی شده جمشید آموزگار دستور بازداشت هویدارو داده (که نداده) و خودش موافق این بازداشت نبوده اما باور چنین ادعایی واقعا سخته. یا شاه مدعی شده که همواره روابط بسیار خوبی با پادشاه عربستان سعودی داشته و اونو شخصی کاردان میدونه اما در کتاب “پادشاهان نفت” میبینیم که چطور ملک فیصل شاهرو دور میزنه و با آمریکا قرارداد نفتی در پشت پرده میبنده که چه بسا همین موضوع تاثیر بسیار بسزایی در سرنگونی و تغییر دیدگاه سیاسی و جهانی نسبت به شخصیت شاه داشته. یا شاه در کتابش مفتخره که با چائوشسکو که فردیست دموکرات و جهانبینی بالایی داره روابط صمیمانهای داشته و معتقده که چائوشسکو خیلی به فکر منافع مردم کشورشه. چطور کسی که ادعای دموکراسی و ضدکمونیست بودن داره میتونه از چائوشسکو که مظهر کمونیسم و دیکتاتوری در رومانی و جهانه اینچنین تعریف کنه؟! در کنار همهی اینا نمیشه از اقدامات مثبت شاه چشمپوشی کرد، شاه کسی بود که ایدهها و بلندپروازیهای زیادی داشت اما به دلیل خودمحوری با کارشناسان مربوطه مشورت نمیکرد، تمام عواقبرو نمیسنجید و از مسیرهای اشتباه سعی میکرد به خواستههای بهجایی که داشت برسه. فراموش نکنیم خاندان پهلوی ایرانی تحویل گرفت که بسیار متحجر، سنتی، غیرصنعتی و از نظر نظامی ضعیف بود. گذر از چنین مرحلهای برای رسیدن به مدرنیزه، روشن فکری، اقتدار صنعتی و نظامی آرزویی نبود که در کوتاهمدت به دست بیاد و نیازمند صبر و برنامهریزی دقیقتری بود. از این مورد هم غافل نشیم که مردم ایران با تفکرات مذهبی و سنتی اون زمان از لحاظ ذهنی و فرهنگی آماده پذیرش چنین تغییرات بزرگی نبودند. محمدرضاشاه تو این کتاب به چند مورد از اشتباهات خودش هم اشاره میکنه، به این فکر میکنم که اگه در همون زمان انتقادپذیر بود و با ایجاد “اصلاحات” جلوی انقلابرو میگرفت امروز سرنوشتمون چیز دیگهای بود یا حداقل به جای اینکه دنبال حقوق اولیه انسانی که حق بدیهی تمام جوامع دنیاست بدوییم دنبال احقاق حقوق ثانویه خودمون بودیم.
خیلی چیزها میشه نوشت ولی خب من احساس میکنم جز سکوت کاری از دستم برنمیاد. پی نوشت: فقط امسال که نهج البلاغه رو خوندم توی یکی از خطبه ها میگفت که در آینده یه حکومتی سرکار میاد که خیال میکنه خیلی شبیه ما داره رفتار میکنه، اون حکومت دقیقا حکومتیه که از همه حکومتهای دیگه بدتر و ابلیستره. پی نوشت ۲: مترجم غیرمحترم، کجارو گرفتی اینقدر کامنت چرت و پرت نوشتی؟ آیا هنوزم پشیمون نشدی؟ چقدر اشتباه داشتی در عین خودبزرگ بینی و چقدر احمق بودی. امیدوارم یا مرده باشی یا آگاه شده باشی.
دفاعیه آخرین پادشاه به جرات میتونم بگم بعد از رضا شاه کبیر محمد رضا شاه ، بزرگترین پادشاه ایران در دو صده اخیر بوده ، شاید بگید شاهان قاجار که به حساب نمیان ولی در همان دوره قاجار بود که کشوری مثل ژاپن در آسیای شرقی استارت صنعتی شدن رو زد ولی در غرب آسیا متاسفانه قضیه برعکس بود ، محمد رضا شاه دست پرورده رضا شاه بزرگ و با عقاید ملی گرا ولی نسبت به مسایل معتدل تر برخورد میکرد ولی اقتدار لازم رو نداشت، ایراد اساسی که داشت زیاد مصاحبه با نشریات و رسانه های غربی بود بجای اینکه کشور رو بدون تنش با سرمایه داران و کشورهای جهان اول پیش ببره بر عکس این قضیه عمل میکرد. طی اماری که در کتاب ذکر شده بیکاری ریشه کن شده بود و یک ملیون کارگر خارجی در ایران مشغول به کار بودند ، ( رجوع شود به زندگینامه صنعت گرانی مانند خشروشاهی،ایروانی،آزمایش، خیامی و...) بسیاری محمد رضا شاه رو با حکام عرب مقایسه میکنند و میگن نفت رو میفروخت و تسلیحات میخرید و مانند آل سعود سرسپرده غربی ها بود ، اگر اینگونه که میگویند بوده چرا برای براندازی پهلوی انقدر تلاش میکردند ، دو دلیل اصلی برای براندازی پهلوی میشود برشمرد: یکم: قیمت نفت توسط شاه افزایش پیدا کرده بود دوم : ایران در راه صنعتی شدن بود که این بزرگترین خطر برای کشور های توسعه یافتست که هم منابع دنیا و هم صنعت و تکنولوژی در اختیار یک کشور قرار بگیره. از نظر توسعه بسیاری خرده میگیرند که شاه فقط به شهرهای بزرگ بها میداد و شهر های کوچک و روستاهارو از یاد برده بود و وضعیت اسفناکی داشتند در پاسخ به این افراد باید گفت، اگر به یکباره کل ایران رو به جلو حرکت بدیم این باعث تورم شدید میشود و نمیشود زیر ساخت پایدار برای این شهرها به وجود آورد چون بیشتر منابع در اختیار شهر ها و روستاهای کوچک باید قرار میگفت که بازدهی زیادی نداشتند ،سیاست اینگونه اقتضا میکرد که شهرهای کوچک و روستاها کم کم به روز رسانی شوند از شهرهای کوچکی که در دوره پهلوی به سمت توسعه میرفتند میشد به ( خرمدره و ابهر به خاطر وجود سرمایه داری مانند خسروشاهی و سلماس به زیر ساخت مناسب شهری و... اشاره کرد) و صبر باید میکرد که کلیه شهرها و روستاها به توسعه برسند مگر چند سال از دوره قاجار گذشته بود که به یکباره ایران تبدیل به کشورهای اسکاندیناوی(شمال اروپا) شود!!!! . به راستی چه کسی اخبار و حرف های پیرمرد نوفلوشاتو نشین رو به گوش مردم ایران میرسوند چه کشوری به این شخص پناه داد تا فتنه به جون مردم ایران ( البته نه اون نسل بلکه نسل ما بشه) چه رسانه هایی این آیت الله را معروف کردند و اخبار اون رو منتشر میکردند ، غیر از رادیو بی بی سی و رسانه های غربی . یک سناریوی از پیش تعریف شده برای مردم مذهبی ایران . اقتصاد ایران با جهشی در دهه ۴۰و ۵۰ با وجود سرمایه داران و سیاست مداران بنام این دهه ها همراه بود ، کالای صنعتی در داخل ایران تولید میشود و ایرانیان داشتند از موهبت صنعت و تکنولوژی برخوردار میشدند ، عقاید مردم رو به ملی گرایی و میهن پرسی میرفت که به تاریخ خودشون افتخار کنند و هویتشون شکل بگیره که متاسفانه با وقوع انقلاب ملی گرایی نابود ، و ارزش های دینی که آن هم به صورت خرافات در آمده ترویج شد ، دلیل این همه نابسامانی شاید همین باشه . در سخن آخر باید گفت یک مهره سوخته دیگه نمیتونه برای جامعه خودش مفید باشه منظورم پهلویه سومه. سوال اصلی اینجاست : پاسخ مردم دوره جمهوری اسلامی به تاریخ این سرزمین برای کمبودی که به نسل آینده منتقل میشه چی هست؟ به راستی ما با اجدادمون در دوره قاجار فرقی نداریم
خب طبیعیه که وقتی نویسنده شاه ایرانه، همه ی جریانات رو از دید شاه ایران می بینه. و به نظرم این نقطه ی ضعف کتاب نیست اما لازمه که این کتاب با کتاب های دیگه ای خوانده بشه تا به یک دید کامل و جامع از شرایط اون زمان رسید. پ.ن: وقتی میگم کتاب های دیگه قطعا منظورم امثال خسرو معتضد نیست. منظورم نویسندگان بی طرف هستند
پاسخ به تاریخ پر است از دروغ و دگرگون جلوه دادن وقایع تاریخی. نسلی که شاهد آن وقایع بوده، هنوز زنده است و می داند که بسیاری از آن اتفاقات، به گونه ای دیگر، و نه آنطور که در این کتاب روایت شده، رخ داده است.
همش احساس میکردم حالا دیگه گفتن این حرفها چه فایده ای داره اتفاقی که نباید می افتاده افتاده باید اسم کتاب رو میذاشت: چرا از تاریخ درس نمیگیریم؟ حالا پاسخ بده :/
دو ترجمه از کتاب موجوده؛ یکی از حسین ابوترابیان، که در ایران و به سال 1371 انجام شده و مملو از پاورقی های مترجم بر ضد گفته های شاهه. دومی ترجمه ی مقدم بر این ترجمه که احتمالا توسط دکتر هوشنگ نهاوندی صورت گرفته. هرچند، ابوترابیان خواسته با ترجمه ی این اثر اون رو بیشتر نقد کرده و شخصیت شاه رو خراب کنه، اما به عقیده ی من این ترجمه بیشتر می تونه قابل استناد باشه و توصیه می کنم اگر کسی قصد مطالعه داره، این ترجمه رو بخواند
موردی که قابل ذکر هستش، تاریخ های اتفاقات و رویدادهاست که توسط شاه ذکر شده و مترجم مکررا تذکر میده که تاریخ ها اندکی یا بیشتر دقیق نیستند و در برخی موارد خواسته این رو دال بر حواس پرتی یا سوء استفاده ی محمدرضاشاه قرار بده. در حالی که این کتاب در تبعید و زمانی به نگارش درآمده که شاه هیچ سند و مدرک و نوشته ای در اختیار نداشته و سیر حوادث رو تنها بر اساس محتویات ذهنی بر کاغذ آورده. لذا اینکه تاریخ ها کمی به صورت حدودی باشند یک امر کاملا طبیعی است و بیانگر هیچ مورد دیگری نمی تونه باشه
در جواب کسانی که میگن شاه در این کتاب دروغ پراکنی زیاد انجام داده باید بگم کتاب رو با دقت خواندم و همچنین بر اساس مستنداتی که دیدم و خواندم مقایسه کردم بالغ بر نود درصد گفته های شاه در این کتاب حقیقت هست
شاه وطن پرستی بی مانند بود که به سرعت داشت ایران رو به سمت توسعه پیش میبرد و رؤیای شاه ایران بازگشت به عظمت ایران قبل اسلام بود و میخواست یک کشور درجه یک به ایرانیها و جهان تحویل بده
شاه بخاطر مردم ایران۳۷ سال با هیولاها و ابر قدرتهای جهان از جمله آمریکا،انگلیس،شوروی،و غرب جنگید و واقعا به معنای واقعی به زانو درشون آورد با کمپانی ها و کارتل های نفتی دنیا به ستیز برخواست
اما امان از خیانت نزدیکان،خیانت جیمی کارترو غرب،و در نهایت مردم ناآگاه
محمدرضا پهلوی بخاطر منافع کشورش و اتکا به مردمش به جنگ استعمارگران رفت که اگر اکثریت خاموش و اقلیت نادان پشتش را خالی نمیکردن ایران میتوانست به کجاها برسد
در پایان بگم که تاوان بیخردی پدران را نسل سوخته ما دادند
روحت شاد ابر مرد تاریخ محمدرضاشاه پهلوی آریامهر ما نسلی هستیم که ندیده عاشقت شدیم پدران ما را ببخش روحت شاد و یادت جاوید
تنها ضعف كتاب مترجم آن (ابوترابيان) است كه با اضافه گويي ها و مخالفتهاي بچگانه و به اصطلاح عاميانه خاله زنكي نه تنها هدف و منظور كتاب را تحريف كرده بلكه با سماجت بر ايرادگيري ها و اعمال نظرهاي كاملا شخصي سخنان خود را هم بي ارزش كرده و در صداقت ترجمه هم شك بر مي انگيزد. اين كار نه ترجمه و نه تحليل نيست بلكه سرقت ادبي ناشيانه است. بهترين راه لذت از كتاب نخواندن پي نوشتهاست.
Some years ago, during a transitional time in my life, I worked in a book store. This was a bit like living in Disney Land. It was in the days before Internet book searches and online bookstores so finding treasurers was not so easy. The store owners I worked for would often acquire book collections from desert inhabitants who had moved on, passed on or changed interests. I would often stalk these titles, looking for the unusual, the different opinion, or the story as told by an observer rather than an interpreter. This book was one such book.
I have a quirky view of current events; I tend not to think too deeply about what I find in common media. When I was fairly young I was involved in a fatal accident. The one newspaper article I was able to convince myself to read had so many errors it appeared as though it was a report on a different accident. That instance only strengthened my belief that it is nearly impossible for someone to write a truly objective and accurate account of any event, even if the writer is not emotionally involved in some way. Thus, I seek out different perspectives on ideas and events. Answer to History brought me an amazing perspective on the “modernization of the Persian peoples.”
Most of what we hear of the Shah’s regime has to with secret service goons, torture, and a host of unsavory things supposedly, and perhaps probably, propped up by the western governments. The point of view from inside the mind of this leader is quite different. Few know of the balancing act he tried to master between the demands of the western world and the pressures of his northern neighbor. He knew the geopolitical dynamics of his region of the world as few others did. Even fewer know of the huge sums of money spent from his family’s trust to create housing, provide education and medical care and to give the people in the street a chance at learning what they needed to know to self-govern. As much as he truly loved his country, and for all he tried to accomplish for it, the man just flat ran out of time.
This book is written in the last days of his life while he was in Exile in Egypt dying of cancer. It is provocative and soul searching. It also should give policy makers pause when they are thinking about involving themselves in another country’s affairs; or suddenly lose the political will to finish what they started.
کتاب بر دو بخش بود دروغ های شاه به خواننده و دروغ بزرگ مترجم به خواننده که نظر شخصی خود را در کارش دخیل نکرده چرا که گاها اندازه پانویس های یک صفحه از متن ترجمه شده فراتر میرفت . اگر هنگام خواندن به طور موازی گهگدار کتاب را به زبان اصلی هم بخوانید متوجه میشوید که اعداد تقریبا عین اصل کتاب اند . و جای و جای کتاب این اعداد شدید خواننده را به وجد می آورند : در صفحه 174 شاه برای به مر رساندن بند اصلاحات ارضی انقلاب سفید 200000 هکتار از اراضی مزروعی اش را بین کشاورزان تقسیم میکند . مثلا اینجا برای خواننده ممکن است سوال مطرح شود که این همه زمین از کجا به دارایی سلطنتی آمده؟
این ریویو حکایتی خارج از کتابِ درباره شاهنشاه آریا مهر و ربطی به موضوع کتاب نداره
«فرح در جایی گفته بود که بعداز خروج از ایران در هتلی به سر میبردیم و هنگام صرف ناهار بود و همه منتظر آمدن اعلی حضرت بودند و هنگامی که من به دنبالشان رفتم دیدم در کنار آکواریوم ماهیها ایستاده و به آنها غذا میدهد. گفتم اعلیحضرت همه منتظر شما هستند تا تشریف بیاورید شاه در همان حال که خردههای نان را برای ماهیها داخل آکواریوم میریخت گفت هنوز ماهی ها سیر نشدهاند! من گفتم شما از کجا میدانید که سیر نشدهاند؟! شاه در پاسخ گفت اگر سیر شده بودند می گفتند «مرگ بر شاه...»
واقعا زمانی که از یوتیوب به تماشای کلیپ و ویدیوهایی که قبل از انقلاب، و شکوه و عظمتی که شاه برای ایران و ایرانیان میساخت، نگاه میکنم با خودم میگم دلیل این انقلاب چی بود؟! مردم دیگه چی میخواستن؟! کشور به سرعت در حال پیشرفت بود و آوارهایی به نام ایران که از دست قاجارها گرفته شده بود، رو به شکوفایی و بازگشت به دوران پر شکوهش بود، چرا مردم به یکباره از خود بیخود شدند؟! و چرا دست به انقلاب زدند؟! و بعداز افکار طولانی مدت به این نتیجه رسیدیم که گوسفندها بیتوجه به جلو و گاه خطراتی که تهدیدشون میکنه دنبال همدیگه میرن و حتی جایی خوندم که یک چوپان ترکیهایی نزدیک به ۵۰۰ تا از گوسفندهاش رو از دست داد تنها به این علت که گوسفند ابتدایی که در جلوی صف قدم بر میداشت به دره سقوط کرد و گوسفندهای پشت سری هم متعاقباً پشت سر گوسفندهای جلوی به دره پرتاپ شدن و شاید در این بین اگر 🐑 گوسفندی هم متوجه خطر هم شده بوده به خاطر ازدحام و فشاری که از سمت گوسفندان 🐑 دیگه بوده به ناچار به قعر دره سقوط کرده ...
The Shah is one of the most stigmatized leaders of the late 20th century. The west considers him as a dictator, not a monarch, whose brutality paved the way for the Islamic revolution, and the rise of Islamic fundamentalism. However, reading Pahlavi's own accounts and closer analysis of him, we find a much different picture.
We find a man, forced to lead his nation after his father is deposed for his neutrality in WWII that is not industrialized or modern. Yet by the revolution, we see that Iran had emerged from poverty and suzerainty to become educated, industrialized and growing economically, and the undisputed major power in the region. Yet, the Shah's downfall was his insistence on fulfilling his dream of modernization through paternalistic means, in which he had to curb the fiercely traditionalist mullahs and radical communist elements while trying to placate the liberal youth. Ultimately we see that he failed, and the youth were driven into the arms of the mullahs.
اگر چه خوندن یه همچین مطالبی خیلی کمک میکنه که با دیدگاه عملکردی اون فرد آشنا بشیم اما نمیتونیم زیاد مستند بهش نگاه کنیم. چون این کتاب بعد از پایان دوران سلطنت پهلوی به رشته تحریر در اومده و در واقع محمدرضا شاه در بطن هر حادثه ای اون رو شرح نداده. شاید بعدا نظر ها عوض بشه یا به قولی با تغییر دیدگاه و یا دیدن نتیجه یک عمل نوشته روی کاغذ بیاد. اما خوندن یه همچین کتابی میتونه خیلی مفید باشه. به هر حال در نوشته اصلی خیلی از موارد شسته و رفته بیان شده. هر چند ترجمه هایی بعضا غرض ورزانه هم در آن دیده می شود اما مطالعه و آشنایی با افکار یک عنصر مهم در تاریخ معاصر می تونه جذاب باشه
این کتاب برای اولین بار در سال 58 به زبان فرانسوی در پاریس منتشر شد.و بعد به زبان انگلیسی منتشر شد. مترجم در مقدمه ی کتاب خیلی صریح از دیگر مترجم های کتاب های انتقاد کرده که به شکلی آن را تحریف کرده اند در حالی که خود به گونه با لحن بد از شاه و با لحن خوب از بقیه دفاع می کند که به نوعی می توان جهت گیری سویی او را متوجه شد در حالی که یک مترجم باید امانت دار مولف بود نه اینکه نظرات شخصی خود را وارد کتاب کند.
یاوه سرایی های اخرین پادشاه ایران مردی که محبوبیت الان خودش رو بیشتر ازینکه مدیون عملکرد خودش باشه مدیون عملکرد فاجعه بار رژیم ولایت فقیه ست توهمات شاه درین کتاب به حد اعلا خود رسیده و مبنعی لایزال برای پهلوی پرستان کودن و بی مغز فراهم کرده همون فرمول همیشگی بازندگان :من خوب بودم بقیه زیادی پلشت بودن
محمدرضا پهلوي در اين كتاب مي كوشد تا خود را در برابر مردم تبرئه كند.دفاعيات او گاه ان قدر بي پايه است كه آدمي آرزو مي كند كاش هرگز نوشته نشده بود و گاه بدون دليل و مدرك است كه ذهن خرد پيشه آن را نمي پذيرد. به هر روي اگر كتابخوان جدي يا تاريخ پوه نيستيد مي توانيد از خير خواندنش بگذريد
با اینهمه تعریفی که شاه از اقدامات و آبادانی هایش در این کتاب کرده برایم سوال شد که به راستی مردم برای چه انقلاب کردند ؟ کتابی پر از دروغ و توجیهات، حتی در بعضی موارد با مطالب آورده شده در کتاب ثریا اسفندیاری که همسرش بود هم تناقض دیده میشد
این کتاب از لحاظ تاریخی ارزش مطالعه رو داشت بخصوص برای افرادی که به تاریخ و تغییر و تحولات معاصر علاقه مندند، درین کتاب شاه سعی کرده بود خدماتی که انجام داده بود رو یادآوری کنه و بعضی مواقع به اشتباهات و خطا های انجام شده هم اشاره کرده و علل سقوطش رو شرح داده بود.