داوود امیریان،نویسنده معاصر. وی تاکنون بیش از 26 عنوان کتاب منتشر کرده و جوایز متعددی کسب نموده است. وی در حال حاضر در چند حوزه خاطره نویسى، ادبیات کودک و نوجوان، رمان ، طنز ، زندگینامه داستانى شهدا و فیلمنامه نویسى قلم مى زند. وی به سال ۱۳۴۹ در کرمان متولد شد. امیریان از سال ۶۹ نویسندگی اش را با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرد . از جمله فیلم هایى که نوشته و به مرحله تولید رسیده و به نمایش درآمده، فیلم سینمایى «آخرین نبرد» به کارگردانى حمید بهمنى و «بهشت منتظر مى ماند» به کارگردانى محمدرضا آهنج است.
«فرزندان ایرانیم»، «رفاقت به سبک تانک» و «دوستان خدا حافظى نمى کنند»، «داستان بهنام »، «داستان مریم»، «تولد یک پروانه» و «جام جهانى در جوادیه» از معروف ترین آثار داستانى وی است که تاکنون چهار دوره جایزه کتاب سال، ادبیات دفاع مقدس ، کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان و ده ها جایزه دیگر را کسب کرده است.
«آخرین گلوله صیاد» زندگینامه داستانی شهید صیاد شیرازی «داستان مریم» زندگینامه داستانی شهید مریم فرهانیان خداحافظ کرخه (اولین اثر او) / 1369 بهشت برای تو / 1370 ایرج خسته است / 1373 مین نخودی / 1375 آخرین سوارسرنوشت / 1376 آقای شهردار / 1379 داستان بهنام (زندگینامه شهید بهنام محمدی) / 1381 دوستان خداحافظی نمیکنند / 1382 مترسک مزرعه آتشین / 1382 جام جهانی در جوادیه / 1383
این کتاب رو نمیدونم قبلاً خوندم و یادم نیست یا واقعاً نخونده بودم:)) از اون کتاباست که همیشه بین خوندهشدن و نشدنش توی شَکی. دربارهی محتوای کتاب بگم که خاطرات رو دوست میدارم و برام جالبن؛ مخصوصاً خاطرات جنگ. تقریباً توی یکی دو روز تمومش کردم. اگه از انتشاراتش (که سوره مهر معروفه) بگذریم و نخوایم ریزبشیم روش، کلا کتاب طنز جالبیه واسه کودک و نوجوان. ولی آیا من این کتاب رو برای کودکم میخرم؟ خیر. دلیل اولش اینه که من کودکم رو جوری بزرگ نمیکنم که بخواد با شنیدن اسم حسین گریه کنه پس این کتاب با توجه به شرایط تربیتی من، کتاب گیجکننده و دور از فرهنگیه که بچهام باهاش بزرگ شده(حتی دهه هشتادیها هم با این فرهنگ غریبهان اکثراً، منظورم کساییه که توی خانواده مذهبی بزرگ نشدن. چه بسا اونایی هم که توی خانواده مذهبی بزرگ شدن، همهشون جان به کف برای اهل بیت نیستن. چه برسه به بچههای ما دهه هفتادیا!). خلاصه که بچه من با خوندن این هیچ حسی بهش دست نمیده جز گیج شدن از رفتار یک نوجوان ۱۶ ساله که با غم حسین سینه میزنه، اشک میریزه و حتی دروغ میگه سنش رو تا بره جنگ! (کلاً این ماجرای دروغ گفتن سن برای رفتن به جنگ فکر کنم واسه ما دهه هفتادیا هم غیرقابل درک باشه با توجه به اینکه دوره نوجوونیمون اصلاً توی حال و هوای جنگ نبوده.) از اون طرف کتاب بخشهایی داره که به معنای واقعی کلمه افسوس خوردم سرش. مثلاً جایی که امیریان میگه روی زمین پادگان پرچم آمریکا کشیده بودن (این واسه کسایی که دانشجوی علامه هستن/بودن ملموسه:))) متاسفانه) و با شعار "مرگ بر تو ای آمریکا" و "اسلام پیروز است...شرق و غرب نابود است." قشنگ من رو در غمِ تنفر کاشته شده ۴۰ ساله فرو برد. (ص۱۰۲) البته توی همین فصل خوشحالی پسربچهای که پرچم رو حمل میکنه رو خیلی قشنگ با یادآوری فیلم محمدرسوالالله نشون داده. جایی از کتاب درباره کلاسهای عقدتی اردوگاههای بسیج(اگه درست بگم، همون جایی که دوره آموزشی رو میگذروندن) میگه که حاجآقا میگه: طبق احادیث و روایات چند نفر از یاران آقا از شهر ری میباشند.(ص۱۰۶) و اونایی که از ری اومده بودن دیگه خودشون رو میگیرن:))) یعنی شما ببین بچه ۱۶ ساله رو پر میکردن از این چیزا میفرستادن دیوار گوشتی بشه! فقط میتونم به جای صدام، اونی که پیمان صلح رو رد کرد لعنت کنم. بگذریم. در کل کتاب به درد همین دهه ۶۰ و اگه خیلی اهل دل باشید،۷۰ میخوره. قبل خوندنش با خودم فکر کردم نکنه وقتم هدر بره سرش ولی چون یکی از فالوورا گفت از سوره مهر هم کتاب بخونم و چون به قصد خاطرهخوانی خوندمش، وقتم هدر نرفت:)
كتاب خوب و جذابي بود براي قشر نوجوانان.. اين كتاب رو با خواهرم با هم خونديم..يعني خواهرم ميخوند و من گوش ميدادم. به نظرم كتاب هاي آقاي اميريان واسطه ي خوبي براي وصل كردن نسل نوجوان كشورمون به ادبيات دفاع مقدسه
درکنار همۀ نیکولاها و هریپاترها و جذّابهای دوران کودکی، این هم بود. آن زمانها طرح جلدش کلاسیکتر بود. تصویرش به خاطرم هست. نمیدانم چه سالی بود، احتمالاً اواخر ابتدایی. داشتم در آن کتابخانه که آن اواخر تبدیل به شعبۀ دوی دفتربایگانی شده بود، بین آنهمه کتابهای خاکگرفته و معمولاً پارهشده و دراماننمانده، دنبال یکی دیگر از کتابهای «نیکولا»، یا شاید «قصّههای من و بابام» میگشتم که بگذارمش زیر لباسم و با هزار استرس از جلوی معاونمان رد شوم. بعد هم با شوروشوق بیایم خانه و شروع کنم به خواندن -بگذریم که هنوز هم همانقدر شوروشوق پیدا میکنم وقتی کاری هست که بشود انجام داد و لذت برد. اما هرچه میگشتم، چیزی نبود. نه اینکه کتابخانهی بزرگ آن مدرسهی کوچک، خالی از کتب پربار و قابل کشرفتن بود. نه. بلکه همۀ کتابها را قبلاً خودم کش رفته بودم، تا به قول کتابهای همان دوران، در زمان زمستان هم جیکجیک مستانم باشد. داشتم از جستجو ناامید میشدم و مانده بودم بین «جوینده یابنده است» و صدای برخورد کفگیر به ته دیگه، که این کتاب را دیدم. البته از میان آنهمه چسبخوردگی -که به لطف مسئولان سابق با نوارچسبهای سیاه و قرمز و گاهاً چسب زخم انجام شده بود- کار دشواری بود. هرچه که بود، به دهان بز ماجرا، حقیر، شیرین آمد و از کتابخانۀ «شجاعت» به کتابخانۀ «شجاعی» منتقل شد. هنوز یادم هست که بنابر عادت همیشگی کنار بخاری به پهلو دراز میکشیدم و همراه با تغییر صفحات زوجوفرد، غلت میزدم که خوانش راحتتری داشته باشم. هنوز یادم هست که چقدر با دیالوگهای اینکتاب خندیدهم، هنوز یادم هست که بعد از تمامشدن کتاب، چقدر دلتنگش بودم. هنوز یادم هست که چقدر آرزو میکردم کاش داوود امیریان عمویم بود، و همۀ کودکانههایم هنوز یادم هست. چندروز پیش از کتابخانهم پیدایش کردم. اغراق نیست که بگویم آن مُهر دبستانشجاعت، چقدر برایم نوستالژیک است و چقدر در گذشته غرقم میکند. دلم نمیخواهد دوباره بخوانمش؛ دلم نمیخواهد تصویر خوبی که از این کتاب دارم به بهانۀ بزرگشدن یا دید نقادانه و ادبی نابود شود.
همه چیز تمام در نوع خودش مدتها بود که به یه کتاب پنج ستاره نداده بودم. ولی این کتاب واقعا لیاقتشو داشت. هر چقدر فکر کردم عیب خاصی پیدا نکردم. یه رمان طنز دفاع مقدس نوجوان با نثر بسیار روان و جذاب با رعایت فوق العاده و حرفه ای نکات داستان نویسی. اثر کاملا ایرانی و بومی با شوخی های بسیار سنجیده در چهارچوب ادب.( که من خیلی به این حساسم😁) واقعا برام سوال بود که مگه میشه یه کتاب دفاع مقدس برای نوجوان جذاب در بیاد که جوابمو گرفتم. با خیال راحت همه کتاب های ایشونو میتونم به بچه ها و نوجوونا پیشنهاد کنم. این هم یکی دیگه از رمان هایی بود که در فصل امتحانات دانشگاه تموم کردم. این برکت دوران امتحاناتو درک نمیکنم که چجوری میشه آدم اینهمه درسو بخونه، چندتا رمان هم تموم کنه دو سه تا فیلم و سریال هم به بدن بزنه. بعد بقیه ترم میبینی هیچ کدوم این کار ها رو نکردی😁😂
((بسم الله الرحمن الرحیم)) از کودکی تا به الان همیشه از کتاب های داوود امیریان لذت بردم و از خواندنشان سیر نشدم. این کتاب روایت طنز و جذابی از زمانی که خود نویسنده در حال آموزش در دوران جنگ می دید، داشت و واقعا من خواننده را با کتاب همراه می کرد طوری که من احساس می کردم همه ی شخصیت های کتاب را سال هاست می شناسم.
یادش بخیر از دکه سینما سپید خریدمش داستان و محتواش جالب بود البته برای سن و سال نوجوانی که تازه به عرصه کتاب پا گذاشته مناسب تره پیشنهادم برای افراد بزرگتر «حکایت زمستان » هستش
پیشنهاد خوبیه برای نوجوانها برای آشنایی با حال و هوای جبهه و دفاع مقدس. نثرش روانه، داستانش دلنشینه، طنز هم که هست؛ دیگه چی از این بهتر 😁 من این کتاب رو تو اپلیکیشن طاقچه خوندم: https://taaghche.com/book/10561
بچه که بودم عشق این کتاب بودم، چون یکی از رفیقهای مدرسهم داشت و جلدش خیلی قشنگ بود. با این که حتی یادم نیست داستانش چی بود یادمه از خوندنش لذتی بردم که هیچوقت زندگیم دیگه نزدیکش هم نشدم.