Jump to ratings and reviews
Rate this book

ساعت ۱۰ صبح بود

Rate this book

186 pages, Paperback

First published January 1, 2006

3 people are currently reading
160 people want to read

About the author

احمدرضا احمدی

149 books324 followers
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
29 (13%)
4 stars
66 (31%)
3 stars
90 (43%)
2 stars
20 (9%)
1 star
3 (1%)
Displaying 1 - 22 of 22 reviews
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
December 3, 2013
يک روز سرانجام با تو
وداعي آبي مي‌کنم
مي‌دانم
روزي از من خواهي پرسيد
مگر وداع هم رنگ دارد
آن هم به رنگ آبي
من در جواب تو
فقط چشمانم را مي‌بندم
سالي که بر من و تو گذشت
فقط 365 روز نبود
جمعه‌ها را بايد دو روز حساب کرد
بايد تقويم‌ها را در آفتاب نهاد
تا رنگ ببازد
آسمان آويخته به من و تو است
باد مي‌آمد
تو بطري‌ها را
از آب پر کرده بودي
ما تا غروب خيال مي‌کرديم
درون بطري‌ها شراب است
سفره را پهن کردي
من دلواپس باران بودم که نبارد
باران نباريد
تو زود به خواب رفتي
هنگام خواب تو
باران باريد
صفحات پاييز را از تقويم کندم
به جوي آب انداختم
در ازدحام برگ‌هاي پاييز
گُم شد
تو از خواب بيدار شدي
صبحانه آماده بود
Profile Image for Dream.M.
1,038 reviews653 followers
September 6, 2022
اگر به خانه من بیایی
برایت سوپ خواهم پخت
من غذاهای زیادی می توانم بپزم
دست‌پخت خیلی خوبی هم دارم
اما آنقدر سوپ پخته ام
که دیگر استاد شده ام
میخواهم برایت بهترین غذایی که بلدم را بپزم
اگر به خانه من بیایی
برایت خوشمزه ترین سوپ جهان را خواهم پخت
و شعر خواهم خواند
سوپی از جو، قارچ، شیر ، ذرت و آب مرغ
طبق دستورالعمل مادر خدابیامرزم
اما نه کاملا
من قبل هرچیزی پیاز را نگینی خرد می کنم
و با کره تفت می دهم تا سبک شود
سپس یک قاشق آرد افزوده و با شیر هم می زنم
من در سوپم تکه های مرغ و نخود فرنگی می ریزم
کاری که مادرم از آن نفرت داشت
و در آخر آن را با خامه رقیق شده تزئین میکنم
اگر به خانه من بیایی
سوپ را در بشقاب های گود گلسرخی میریزیم
شعری از احمدرضا احمدی می خوانیم
و بخار گرم برخاسته از بشقاب را تماشا می کنیم
......
من واقعا شعر نمیفهمم. به ستاره هام اعتنا نکنید
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
June 27, 2016
به دنبال لبخند ناب تو هستم
چنین عمرم را می گذرانم
مرا نه شکوه است نه گلایه
قلبم اگر یاری کند برگ های زرد پاییزی را
شماره می کنم که دارند از پاییز جدا می شوند و
به زمستان متصل می شوند
برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد
به قلبم فرمان می دهم
میوه های زمستانی را برای تابستان
ذخیره کنند
تا تو در تابستان از راه برسی
سبدهای میوه را که وصیتنامه ی من است
از زمین بی برکت و فرسوده برداری
از قلب بیمارم
می خواهم تا آمدن تو بتپد...
Profile Image for Amirsaman.
496 reviews265 followers
January 21, 2020
من البته کی باشم که در مورد احمدرضا احمدی حرف بزنم. جذابیت کتاب به اینه که از شعرهای اول که با کلمات و دایره‌ی استعاری احمدی آشنا می‌شیم، تا آخرین شعرهای کتاب توی همین «دنیا» باقی می‌مونیم؛ و با خوندنِ هر شعرِ بعدیْ بیشتر به معنی شعر قبلی پی می‌بریم.
میوه‌هایی که یا کال‌اند یا پوسیده و مکان امنی‌اند برای رویاها، پرنده‌های آماده‌ی پروازی که نشانه‌ی درگیری شاعرند با از دست دادن جوانی و گذر ناپیدای عمر، چای، ابر، بخشیدن تکه نانی به مردم خیابان، زمستان و کلماتِ منجمد.
Profile Image for Sama.
24 reviews26 followers
July 16, 2010

اتوبوس ها از مسافران خالي مي شد و پر مي شد
ما در ازدحام مسافران
پريشان و حيران ساعت هاي مان را
به مسافران فروختيم
که زمان را گم کنيم
Profile Image for Miss Ravi.
Author 1 book1,172 followers
April 14, 2020

بر شاخه‌ها هیجان بود و نور را
شاخه‌ها انکار می‌کردند
ما سهم نان و خوشبختی خویش را
از ابتدای هفته می‌دانستیم
نه زوال مرگ را باور داشتیم
نه آن عروسی که در حجم شاخه‌ها
گم می‌شد
زمان
غرابه‌ای شراب می‌شد
بر زمین می‌ریخت
ستون‌های اندوه
شگفت دوام داشتند
شگفت مقاوم بودند
نه زلزله و نه باد
در آن ستون‌ها نمی‌مرد.
Profile Image for Zi.
31 reviews31 followers
January 31, 2017
انبوهي از اين بعدازظهرهاي جمعه را
بياد دارم كه در غروب آنها
در خيابان
از تنهايي گريستيم
ما نه آواره بوديم ، نه غريب
اما
اين بعدازظهر هاي جمعه پايان و تمامي نداشت
مي گفتند از كودكي به ما
كه زمان باز نمي گردد
اما نمي دانم چرا
اين بعد از ظهر هاي جمعه باز مي گشتند
....
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
August 7, 2010

خاندان من از البسه‌ی سیاه وحشت داشتند
بر طناب رخت ما همیشه البسه‌ی سفید
آویخته بود
اما تو را هنگامی که با لباس سياه به خانه‌ی ما آمدی پذیرفتند
مادرم حتی به تو گیلاس‌های سرخ تعارف کرد

گفته بودی: بگذار کبوتران بخرامند
گیلاس‌های سرخ پیر شوند
اسبان سیاه در آفتاب پاییزی
سفید شوند
که خاندان من تو را بپذیرند

کبوتران سفید به خانه‌ی ما آمدند
گیلاس‌های سفید، پیر شدند
سفید شدند
اسبان سیاه سفید شدند
خاندان من یکی پس از دیگری مردند

در آستانه‌ی در
چمدان‌های فرسوده را که انبوه از
لباس‌های سیاه بود
به من سپردی و
گفتی: من مسافرم

Profile Image for Mahtab.
33 reviews14 followers
February 4, 2023
تعدادی از زیباترین شعرهایی که در زندگی‌م خونده‌م، متعلق به این دفتره که هدیه‌ی ژاله‌ست.
مرگ، نزدیکی مرگ، لابلای سطرهای این شعرها حس می‌شه. البته نه مرگی از جنس مغلوب شدن، مرگ تپنده که روی دیگر زندگیه. می‌خواستم بعد از تموم‌شدنش لیست شعرهای محبوبم رو بذارم ولی بیش‌تر از اونی شد که بشه اینجا نوشت و از طرفی به‌نظرم باید شعرها رو نه منفک از هم که در مقام یک شعر بلند خوند و در کنار هم فهمید.
Profile Image for Shabnam.
43 reviews39 followers
Read
November 5, 2009
چه زود باید عینکم را عوض کنم
زمستان بود
ما دو تن بودیم
تو رنجور از فقر
ما مانده از گم شدن رویا
زود دانستیم که باید فقط
به هم پناه ببریم
آمد- دستانش را
به من سپرد که من فقط
دستانش را مداوا کنم
دستانش ابر بود- حریر بود
گاهی هم چشم بود
دستانش را با تسلی مداوا کردم
چه قدیم بود این حادثه که بر ما رخ داد
حادثه قدیم نبود
ما قدیم بودیم
Profile Image for Roya.
282 reviews345 followers
August 8, 2013
فقط یکی از شعرهای کتاب را دوست داشتم، و آن شعری را که دوست داشتم خیلی دوست داشتم.
Profile Image for bookgalsad.
83 reviews2 followers
October 14, 2024
من از انتخاب لغات شاعر برای استعاره هاش زیاد لذت نبردم…به نظرم لغات خیلی عمیق تر و شاعرانه تری برای مفهومایی مثل زندگی و سلامتی هست تا کوچه و سیب و…🚶🏻‍♀️چنتا از شعراشو دوست داشتم ولی در کل نتونستم زیاد باهاش ارتباط بگیرم.
181 reviews
June 12, 2008
ايجاد فرم هاي بديع و پرش هاي ذهني فراوان و پيچيده با زباني بسيار ساده كه به نثر مي ماند خصلت منحصر به فرد اشعار احمد رضا احمدي است و شايد به قولي يكي از پايه هاي اصلي شعر مدرن فارسي در بحث زبان كارهاي احمد رضا احمدي باشد

زبان او را ببينيد

...
صبح تو بخیر که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم
...

چرا مرا
با ظرف هاي شكسته مقايسه مي كني
من كه هنوز مي توانم تو را صدا كنم
من كه هنوز برگ زرد را نشانه ي پاييز مي دانم
تنها گاهي از نا اميدي
با افسوس آهي مي كشم
سپس پنجره را در سرما مي بندم
هنوز تفاوت ميوه ��اي تابستاني و زمستاني را
مي دانم
همان طور كه ميان اتاق ايستاده بودم
سال تحويل شد
دو سه پرنده به سرعت پر زدند
سپس در افق گم شدند
سپس پيري من و تو آغاز شد
ماهيان قرمز سفره ي هفت سين
با دهان باز
با تعجب ابدي ما را نگاه مي كردند
بر جامه هاي نو روح افسرده ي ما
دوخته شده بود
تو را سه بار خواندم
نمي شنيدي
پنجره را گشودي
گفتم: هياهو نيست، شهر خلوت است
ما تنها در اين شهر هستيم
تا غروب فردا فقط يكديگر را
نگاه كرديم و گريستيم
گفته بودي: شايد معجزه اي رخ دهد
تا ما اين خانه را ترك گوييم.



Profile Image for Pardis.
707 reviews
July 29, 2013
احمدرضا احمدی را با " وقت خوب مصائب " بیشتر شناختم. بیشتر از هر چیز دیگه ای میتونم بگم که صدای این شاعر رو دوست دارم. اولین بار صداش رو در آلبوم " در گلستانه " شنیده بودم. الان فرصتی دست داده که بعضی از کتابهای شعرش رو بخوانم. با اینکه ترجیح میدادم این شعرها رو با صدای خودش، با همون مکث ها و فراز و فرودهای خاص بشنوم. از نظر خود شاعر، شعر چند صد سال پیش به اعتلای روح آدمها کمک میکرد ولی الان نمیتونه چنین کاری رو انجام بده. ولی این شاعر هنوز هم برای به فکر فرو بردن مخاطبش چیزهای زیادی میتونه بیآفرینه.

به خواب گردان ها به حاشیه نشینان خیابان ها

که سیگارهای نیمه ی دیگران را دود میکنند

به پرتقال فروش هایی که رنگ پرتقال را فراموش کرده اند

و میخواهند پرتقال ها را از شدت سرما

ارزان بفروشند

حسد دارم
7 reviews
July 24, 2014
دفتر شعر دومی بود که از احمدی میخوندم، بسیار لذت بردم. میشه باهاش تا مدتها زندگی کرد،

» ... میدانستم
به مرگ جرعه ای چای گرم تعارف کرده است
نه آنکه بخواهد مرگ را بفریبد
می خواست با مرگ رفاقت کند ... «
Profile Image for sohrab mohajer.
115 reviews14 followers
January 29, 2016
با اینکه از این دفتر شعر احمدی بیشتر از بقیه خوشم آمد اما هنوز احمدرضا احمدی برای من شاعری دوست داشتنی نیست
Profile Image for Elika Shakeri.
5 reviews
April 23, 2017
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود
ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
اما
طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
حک شده بود
لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
کنار گندم ها دفن کردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
گیسوان تو سفید
اما لبان تو هنوز جوان بود.
Profile Image for Nastaran.
257 reviews88 followers
December 31, 2021

تا همۀ ما در پاییز
در گل‌های داوودی غرق نشده‌ایم
تند پارو بزن
درد می‌آید و می‌رود
اما
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
تند پارو بزن
تا عمر به پایان نرسیده است
به خانه برویم، سرد است
...


دی هزار و چهارصد
Profile Image for Koiras.
20 reviews4 followers
April 28, 2012
من با اشعار آقای احمدی زیاد ارتباط برقرار نمیکنم
احساس میکنم پر میگه
Profile Image for Arezoo Banooei.
115 reviews
July 24, 2025
از ناچاری به سربازان مفرغی
که اسباب‌بازی کودکان محله‌مان بود
پناه بردیم
تا ظهر حدس می‌زدیم
در انتهای کوچه معجزه‌ای رخ خواهد داد
دریغ از رسیدن حتی یک میوه
و تعارف یک خوشه‌ی انگور
سال‌های عمر را می‌شمردیم
سپس خسته می‌شدیم
پسرک روزنامه‌فروش را صدا می‌کردیم
که اخبار امروز را برای ما بگوید
هیچ‌وقت فکر نکردیم
که چرا دریا از ما آن‌قدر دور است
پس دریا را در محاسبات روزانه یاد نمی‌کردیم
درختان و دختران در پاییز با عطرهای اغواگر
سراغ ما را از پسرک روزنامه‌فروش می‌گرفتند.
پسرک سکوت می‌کرد و به آنان
تکه نانی و شاخه‌ای میخک تعارف می‌کرد
شهرها بزرگ می‌شدند
ما کوچک می‌شدیم
در کیف پول زنانه جای می‌گرفتیم.
Profile Image for Borus.
69 reviews12 followers
July 17, 2023
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود
Displaying 1 - 22 of 22 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.