رضا قیصریه متولد ۱۳۱۹ در تهران است. در ایتالیا علوم سیاسی خوانده است و از سال ۱۳۵۸ تاکنون به عنوان استاد زبان و ادبیات ایتالیایی به تدریس در دانشگاه میپردازد. او برای مجموعه هفت داستان در سال ۱۳۷۲ برنده قلم زرین مجله گردون شد و در سال ۱۳۸۲ برای ترجمه آثار ایتالیایی و مقالاتی در مورد ادبیات، سینما و تئاترایتالیا به زبان فارسی جایزهای برای ترجمه از وزارت فرهنگ و میراث فرهنگی ایتالیا توسط رئیس جمهور این کشور دریافت کرد. جز دو کتاب هفت داستان و کافه نادری، غالب آثاری که از قیصریه به چاپ رسیده ترجمه است که از آن میان میتوان به داستانهای رومی اثر آلبرتو مراویا که اخیرا مجددا به چاپ رسیده و مورد علاقه مخاطب ایرانی واقع شد، اشاره کرد.
نویسنده از ب بسم الله تا آخرکتاب میخواست اینو تو کله ی مخاطب فروکنه: تمام نویسندگان و نقاشان و روشنفکرای قبل انقلاب، تریاکی خانم باز و هیز و عرقخور و مبتذل و زنهاشون هم دنبال عشق وحال و غربزده بودن!! یه جورایی از این داستان ها بود که احتمالا موسسات سپاه و امثالهم ساپورتش کردن! به طرز عجیبی هم سانسور نشده بود!! و واضح بود که چون موضوع کوبیدن روشنفکرای قبل از انقلابه حسابی دست نویسنده رو باز گذاشتن! با این حال نمیشه دیالوگهای قوی، شخصیت پردازی بسیار خوبی که کتاب داشت رو نادیده گرفت.
(حقیقتا یادم نیست که هشت سال پیش خونده بودمش 😂 احتمالا اشتباه ثبت شده.) در مجموع بد نبود به غیر از افراط در پامنقلی نشان دادن دائمی روشنفکران قبل از انقلاب،بخشهایی از زیست روشنفکری آن زمان را خوب نشان میداد .رفت و آمد آسان به اروپا و زندگی در پاریس و رم و غیرهاش مرا یاد خاطرات مرحوم پدر از جوانیاش و عکسهای متعددش در جمع دوستان در پاریس و لندن و زوریخ و غیره انداخت. به نظرم زوال تدریجی یک روشنفکر را خوب نشان داد و اینکه بالاخره اتفاقی مثل انقلاب چطور زندگی ها را زیر و زبر کرده است.
این کتاب رو به پیشنهاد مسئول کتابفروشی خریدم و نمیدونم دلیل این پیشنهادش چی بود. پراکنده گویی بیش از حد نویسنده، خواننده رو از موضوع اصلی کتاب دور میکرد.البته اصلا مشخص نبود موضوع اصلی این کتاب چی هست.
گفتی خیال ازدواج داری . اشکالی ندارد ، فقط گول کلمه ی مشترک را نخور ...!
... بحث درباره ی موضوع های سیاسی خیلی راحت و بی مقدمه شروع می شوند و خیلی دیر تمام یا اصلا تمامی ندارند و طرفها انگار سال هاست هم را می شناسند و بلافاصله وارد جزئیات می شوند ...!
... ایرانی ها ذهنیت بسته ای دارند ، اهل منطق نیستند ، حوصله به خرج نمی دهند که فکر کنند . وقتی به خیال خودشان عقیده ای را قبول کردند خیال می کنند ابدی است و مدام تکرارش می کنند . سواد سیاسی ندارند . نمی فهمند زمان که تغییر کرد همه چیز تغییر می کند ، هیچ چیز ابدی نیست ، هیچ اعتقادی ابدی نیست...!
... هرگز به محافل سیاسی ایرانی ها علاقه ای نشان نداده بود از شیوه ی بحث آنان بدش می آمد از بی منطقیشان،شعار پراکنی شان،عربده کشی و اوباش گریشان در موقع اختلاف عقیده و جناح بندی هایشان از نوچه گریشان و مرشد پرستیشان و در عین حال از ساده لوحیشان که از بی اطلاعیشان سرچشمه می گرفت. همه چیز به نیکی و بدی تقسیم می شد و نیکی به راحتی بدی را شکست می داد. آن هم با چند فرمول، چند کلمه و شعار سیاسی که مرشدها برایشان نسخه پیچیده بودند. انگار ورد است یا دعانوشته بر کاغذی و آنها هر دفعه تکرارش میکردند و به دور خودشان فوت میکردند تا هم از گزند چشم بد در امان باشند و هم پیروز بشوند...!
…خلاصه چرچیل بعد از تشکر و تعریف از غذا گفت که هوس کرده به جای سیگار برگش یک سیگار ایرانی از همونی که عموم می کشید بکشه، عمویم بلافاصله سیگار اشنوش رو گذاشت توی بشقاب و به چرچیل تعارف کرد. چرچیل با دو سه پک بلندی که به اشنو زد کلک سیگار رو کند. بعد گفت:سیگار بدی نیست ولی ملتی که از این جور سیگارا بکشه پیشرفت نمی کنه. بعد یواشکی در گوش عمویم گفت که در این مورد توصیه هایی به زمامدارهای ایرانی می کنه. همین شد که اشنو ویژه به بازار اومد…!
اين رمان به صورتي بدبينانه نگاهي دارد به دوره روشنفكري در ايران و نسل روشنفكر آن زمان كه همگي بلا استثنا داراي شخصيتي سياه و دور از اخلاقيات هستند و به قول يكي از سايتها بود و نبود كافه نادري هيچ تاثيري در كل ماجرا ندارد و اسم آن هر چيز ديگري مي توانست باشد.ولي گهگاه توصيفاتي زيبا هم در جاي جاي آن ديده مي شود.
داستاني شيرين. خوب. محكم. دلنشين و گيرا ردپاي بسياري از شخصيتهاي سينماي ايران مثل رضا بيك ايمانوردي را در اين كتاب ميتوانيد ببينيد همينطور بسياري از نقاشان معاصر فلسفه خواندهها كافهنشينان و من و خودتان حتماً اين كتاب را در سبد خريد كتابتان بگذاريد
" کنار کارون سر خم کرده فلوت ساده ای می نواخت، ناشیانه. آرام می رفت. یک آن ایستاد، به رهگذری که از کنارش می گذشت گفت: باید ببخشید، دستم ترکش خورده، فلج است. و گرنه بهتر می زدم "
همیشه تو کتابهایی که میخوندم خیلی با اسم این کافه برخورد کرده بودمتا کنجکاو شدم برم ..اینقدر ذوق زده بودم که خدای من چه روزهایی چه کسانی اینجا نشستند که خیلی هاشون دیگه نیستندوحالا پاتوقی برای افراد به اصطلاح روشنفکر شده.کتاب کافه نادری شاهکار بینش پژوه رو به خاطر کنجکاوی در مورد این کافه خریدم واز ترانه هاش خوشم اومد ..
Emy Jamalian ....با اینکه هرگز به محافل سیاسی ایرانیان علاقه ای نشان نداده بود و از شیوه ی بحث کردنشان بدش می آمد،از بی منطقیشان،شعار پراکنیشان، عربده کشی هایشان، اوباش گریشان در موقع اختلاف عقیده، و جناح بندیشان، از نوچه گریشان و مرشد پرستیشان و در عین حال از ساده لوحیشان که از بی اطلاعیشان سرچشمه میگرفت......بخشی از کتاب کافه نادری نوشته ی رضا قیصریه