Jump to ratings and reviews
Rate this book

Chess with the Doomsday Machine

Rate this book
Ahmadzadeh, Habib
(Bibliotheca Iranica; Persian Fiction in Translation)

268 pages, Paperback

First published March 21, 1996

13 people are currently reading
273 people want to read

About the author

حبیب احمدزاده

4 books20 followers
حبیب احمدزاده؛ رمان نویس، مستندساز، فیلمنامه نویس، دستیار کارگردان و محقق ایرانی که در 27 مهرماه 1343 در آبادان متولد شده است.
او اصالتاً از دلوار بوشهر است که پدرش در آستانه ی جنگ جهانی دوم به آبادان مهاجرت می کند.
در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق درس را رها کرده و به جبهه می رود اما در سال 1377 بعد از گرفتن مدرک دیپلم متوسطه وارد دانشگاه شده و در رشته ی فیلمنامه نویسی مشغول تحصیل می گردد. احمدزاده فارغ التحصیل رشته ی ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر تهران است و هم اکنون دکترای پژوهشی هنر می‌خواند.
از کتاب های او به "شطرنج با ماشین قیامت" و "داستان های شهر جنگی" می‌توان اشاره کرد.
از فیلمنامه های احمد زاده هم 50قدم آخر، آنکه دریا می رود، اتوبوس شب(به همراه کیومرث پور احمد)، گفتگو با سایه و آژانس شیشه ای مقبولیت عامه ای پیدا کردند.
او همچنین سه مستند را هم کارگردانی کرده؛ آخرین تیر آرش، موج زنده و بهترین مجسمه دنیا
آثار احمدزاده مانند "شطرنج با ماشین قیامت" به زبان های عربی،آلبانیایی و انگلیسی و "داستان های شهر جنگی" به سه زبان عربی، انگلیسی و فرانسوی ترجمه شده اند. که بازتاب در خوری مابین نویسندگان و اساتید جهان داشته است.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
66 (17%)
4 stars
111 (29%)
3 stars
122 (32%)
2 stars
55 (14%)
1 star
23 (6%)
Displaying 1 - 30 of 51 reviews
Profile Image for مجید اسطیری.
Author 8 books549 followers
July 13, 2019
شبهای آبان 89 تک و تنها در کتابخانه کوچک پادگان شهید مدرس کرج. کتاب را همانجا یادگاری گذاشتم برای سربازهای دوره های بعدی
Profile Image for Faeze.
126 reviews42 followers
Read
April 25, 2017
شروع عالی ، داستان پردازی فوق العاده ولی پایان بندی سقوط کرد. همین باعث می شه که نشه گفت کتاب خیلی خوبه .
کتاب داستان یک عملیات در آبادان و روز های حصر رو تعریف می کنه . بعد از مدت ها که دیگه نمی تونستم از ادبیات جنگ چیزی بخونم این کتاب گیرم انداخت ولی پایان بندیش نا امیدم کرد. انگار نویسنده حوصله نداشت پایان رو درست بپردازه و یهو تمومش کرد .
Profile Image for حمید شاهکلائی.
Author 9 books131 followers
March 9, 2019
رمان همان چیزی است که در زمینه دفاع مقدس و فرهنگ پایداری بسیار کم کار شده و هر چه هم کار بشود باز هم جای کار هست
شطرنج با ماشین قیامت، هم داستان شهر جنگی مثل آبادان است
کتاب واقعا جذابی بود
یادم هست که از دوستم امانت گرفته بودم ولی تا تمام نکردم، کتاب را زمین نگذاشتم
شاید شاهکار احمدزاده و ذخیره قبر و قیامت او همین کتاب باشد
Profile Image for کوثر باقری.
16 reviews
August 4, 2020
" شطرنج با ماشین قیامت "

داستان از زبان پسری حدودا 18-19 ساله گفته می شود که در جنگ دیده بان بوده است . یک دوست زرنگ به نام پرویز دارد که در جنگ مسئول غذا رساندن به رزمنده هاست . یک روز پرویز از او می خواهد که زمانی که می خواهد به مرخصی برود ، بجای او غذاها را ببرد . پس او را می برد تا بگوید که آدرس چند نفری که اضافه تر به آنها غذا می دهد کجاست ، که در راه شدید مجروح می شود و دیده بان مجبور می شود که بجای او کار کند . در همین حین ، عراق یک رادار خریده است که بوسیله آن محل دقیق موشک ها و توپخانه های ایران را بدست می آورد و آنها را منهدم می سازد ، و قرار است رزمنده ها بر اساس یک نقشه و طی یک عملیات این دستگاه را نابود کنند . یکی از کسانی که پرویز به او غذا می داده است ، یک پیرمرد حدودا هفتاد ساله است که کلا اعتقادی به جنگ ندارد . در نهایت در زمان عملیات ، دیده بان که بخاطر کلی دویدن زیر باران به شدت بیمار شده است ، با استفاده از یک کلک هوشمندانه ، پیرمرد را راضی می کند تا با او همکاری کند تا عملیات پیش برود و ...


قبل از خواندن کتاب ، مطمئن بودم داستان آنقدر سنگین است که اصلا با آن ارتباط برقرار نخواهم کرد ، اما بر خلاف تصورم ، این کتاب به یکی از محبوبترین کتابهایم تبدیل شد! اگر این کتاب با دقت خوانده شود ، تفاوتی با یک فیلم سینمایی فوق العاده جذاب ندارد . طراحی و توضیح شخصیت ها برایم بسیار جذاب بود ، زیرا شخصیت ها از قشرهای بسیار متفاوتی بودند و نویسنده آنهارا به خوبی توصیف کرده بود . شخصیت محبوب من در داستان ، مهندس بود ، چون شخصیت بسیار پیچیده ای داشت ، و علاقه اش به شطرنج و گربه ها بسیار برایم جالب بود . برایم جالب بود که چطور یک پسر 18-19 ساله کنترل همه چیز را به عهده میگیرد و همه چیز را برای چندین نفر فرماندهی می کند!
واقعا کتاب هیجان انگیز و زیبایی بود! ... کتابی که در کتابخانه من ، اصلا خاک نخواهد خورد ...
Profile Image for LostMim .
62 reviews
June 18, 2019
بسم الله الرحمن الرحیم


در ابتدا داستان کش دار و حوصله سربر است اما از اواسط داستان ورق بر می گردد و اندک اندک ارتباط شخصیت ها نمایان می شود و شخصیت ها جایگاه خودشان را در داستان مشخص می کنند ولی با همه این ها هرگز نمی توان حدس زد چه چیز در انتهای این داستان عجیب و پر پیچ و خم در انتظار خواننده است.
حبیب احمد زاده حقیقتا شاهکاری در حوزه دفاع مقدس خلق کرده است. یک شاهکار به تمام معنا. شخصیت پردازی عالی، دیالوگ های مفید و جالب و آدم هایی به ظاهر بی ربط که در انتهای داستان حماسه جذابی می آفرینند.
از معدود کتاب های پارسی است که بسیار لذت بردم و قلم نویسنده متحیرم کرد.
با پایانی زیبا، غیرمنتظره، جذاب و جالب.
توصیه میکنم حتما بخوانید.
حتما بخوانید...🌹
Profile Image for Masoome.
427 reviews52 followers
August 20, 2018
داستان و روایتی متفاوت از دفاع مقدس، و این بار بسیجی ای که فرشته نیست! بسیجی ای که اشتباه می کنه، داد می زنه، قضاوت می کنه و البته در نهایت هپی اند و همه چی به خوبی و خوشی تموم می شه!

خوندنش خالی از لطف نیست...
Author 1 book53 followers
May 30, 2014
می توانست خیلی بهتر شود ... اگر نویسنده جرات می کرد شخصیت هایش را بکشد ... می فهمم چرا همینگوی می گفت هر نویسنده باید قاتلی بالفطره باشد ... طرح داستان را خوب درک نکردم من جنگ را ندیده ام ... یعنی فکر می کنم آن چه دیده و خوانده و شنیده ام جنگ نبوده و اگر می شد جنگ را پیدارشناسانه درک کرد حتما تا حالا ... ولی احساس می کنم جنگ این نبوده بعضی جاها جنگ را خوب درآورده بود ولی طرح داستان کم بود ... به اندازه یک رمان کشش نداشت ...
Profile Image for Sally.
21 reviews10 followers
September 27, 2009
توصیه میکنم بعد از خوندن کتاب، حتما نوشته ی مترجم انگلیسی اون را هم بخونید. خیلی زیبا تک تک شخصیت های کتاب و اتفاقاتی که در اون میافته را تفسیر میکند.
در مجموع کتابی است که آدم از خوندنش پشیمون نمیشه. در عین حال که یه تصویری هم از دوران جنگ برای نسل ما نشون میده که با تعریفهای کلیشه ای که همیشه میشه متفاوت تر است. به خصوص که شخصیت اصلی یه آدم معمولی است مثل تک تک ماها!
Profile Image for Boris Maksimovic.
86 reviews55 followers
August 12, 2025
Tokom iračko-iranskog rata, kada se dešava radnja ovog romana - konkretno tokom opsade Abadana, iranskog grada strateški bitnog zbog jedne od najvećih rafinerija na svijetu - Iračani su se domogli britanskih Simbelin radara i on im je dao ogromnu prednost na terenu. Čim bi Iranci uzvratili na raketiranja u roku od par minuta njihove položaje bi ponovo zasula vatra i uništila svu artiljeriju. Inženjer, jedan od malobrojnih civila koji su ostali u gradu, čovjek koji je cijeli život proveo u spomenutoj rafineriji i neko ko se kostantno klacka između lucidnosti i ludila, u jednom trenutku taj radar naziva Mašinom sudnjeg dana, što on zbog svog psihološkog učinka na moral iranske vojske zapravo i jeste. Oni nisu sigurni ni da li taj radar zapravo postoji, nemaju načina da mu adekvatno odgovore i jedino čega mogu da se dosjete je složena psihološko-logička igra (partija šaha, je li) kojom će Iračanima izazvati sumnju u preciznost spomenutog radara i time ga staviti van upotrebe. 

Glavni lik je Musa, mladi dobrovoljac koji dobija zadatak da evidentira iračka raketiranja, ali igrom sudbine počinje da dostavlja hranu nekim civilima koji su ostali u gradu. Tako upoznajemo jednu prilično šarenu paletu likova. Tu je već spomenuti Inženjer i njegov čopor mačaka, bivša prostitutka Giti i njena ćerka, kao i dvojica jermenskih sveštenika. Kao i u svakom gradu pod opsadom, mnogo toga nema pa se ljudi snalaze na najrazličitije moguće načine. Pravoslavni sveštenici se hrane u džamiji, fabrika sladoleda je preuzela ulogu mrtvačnice, tu su čak i nekakve ajkule i generalno kroz roman provijava dosta crnog humora. 

Knjiga je zaista zanimljiva, ali prevod je, nažalost, jako loš. Jedan od onih gdje nekad niste sigurni ko se kome obraća, stalno se pitate da li je nešto uopšte dobro prevedeno, svršeni glagoli se upotrebljavaju tamo gdje bi trebali ići nesvršeni i obratno. I na stilu bi se valjalo poraditi. Vjerujem da bi i knjiga sama ostavila daleko bolji utisak s boljim prevodom, ali dobro je da i ovakav postoji. Iran je zemlja prebogate kulture i ova knjiga je još jedan prozor u taj svijet. Nekad je prozor musav, ali je mnogo gore kad ga nema.
Profile Image for Latif Joneydi.
81 reviews2 followers
June 24, 2025
چند ماهِ پیش، قبل از اینکه گودریدز داشته باشم خوندمش. نیاز به یادآوری نیست که روایت هایِ داستانیِ پیرامونِ جنگِ ایران و عراق بسیاریشون زیرِ چیرگیِ نگاهِ ایدئولوژیک از کیفیتِ داستانی و سوگیریِ تاریخیِ جدی/علمی تُهی اَند و تک و توکی اثرِ چشمگیر و خوب شاید بشه توشون دستچین کرد.
این اثر به نظرم رُمانِ جدی ای نیست ولی با سختگیریِ کمتر میشه خُرده روایت هایِ دارای کشش و شخصیت هایِ تأمل انگیزی توش تشخیص داد. میشه گفت پلاتی داره و دارایِ شخصیت پردازیِ حوصله مندی هست. متاسفانه مانندِ بسیاری رمان هایِ فارسیِ دیگه درازگویی و به آب بستن هم میشه توش دید ولی بهره مندیِ اصلی برایِ خواننده اش نه مطالعه یک رُمانِ خوب که مواجه شدنِ با اثریِ که به جایِ تحمیلِ نوعی نگاه، داستانی هم داره و اگر چیزهایی رو هم تحمیل میکنه ولی میشه ازش فاصله گرفت و در تصویرِ بزرگتر از کلیّت روایت خُرده لذتی هم بُرد، البته اگه هنوز "وداع با اسلحه" و "در جبهه غرب‌..." و "عقرب روی..." رو نخوندید این وَرا نیاید.
همین.
Profile Image for Majid golestaneh.
57 reviews38 followers
May 11, 2015
یه رمان قشنگ با شخصیت پردازی های جالب توجه
برای من خیلی قشنگ شد البته داستان و موضوع خوبی هم داشت
Profile Image for محمد یوسفی‌شیرازی.
Author 5 books208 followers
June 29, 2016
این داستان برخلاف دفعات پرتعدادی که چاپ شده، ازنظر تکنیکی و زبانی، اصلاً اثر درخوری نیست. اشتباهات ویرایشی و املایی و نگارشی فراوان در متن کتاب، سخت توی ذوق می‌زند. چارچوب اثر هم روایتِ خطی کم‌مایه‌ای دارد با رویدادهایی عمدتاً کسالت‌بار و بی‌جذابیت. یگانه وجه مثبتی که شاید بتوان برایش برشمرد، نوع شخصیت‌پردازی برخی از اشخاص داستان است که برخلاف بسیاری از داستان‌های ژانر «دفاع مقدس»، نوآوری‌هایی در آن دیده می‌شود.
در نقد این کتاب، از میان چندین مقاله و یادداشت، این دو به‌خوبی اثر را واکاویده و نکته‌های سودمندی درباره‌اش گفته‌اند:
http://www.noormags.ir/view/fa/articl...
http://www.noormags.ir/view/fa/articl...
متن زیر، یادداشتی است که به‌سفارش جایی، در نقد این داستان نوشته‌ام:
موسی، شخصیت اصلی این داستان، نوجوانی است بسیجی که داوطلبانه به جنگ رفته است. او در جنگ، دیده‌بانی است مسئول گراگیری نقاط انفجار و بررسی نوع اسلحه و گلوله‌هایی که به جاهای مختلف اصابت می‌کند. پرویز، یکی از دوستان او، رانندۀ وانت است و مسئولیت غذارسانی به رزمندگان را به‌عهده دارد. این دو مدام با یکدیگر در کشمکش و جروبحث‌اند و سازگاری چندانی باهم ندارند. موسی طی مدتی که با پرویز همراه می‌شود، پی می‌برد که پرویز به کسانی که در مخروبه‌هایی پرت و جنگ‌زده ساکن‌اند، مخفیانه غذا می‌رساند. یکی از این‌ها زنی تندخو است به‌نام گیتی که پیش‌تر سابقۀ فاحشگی داشته است. وی با دختر نوجوانش زندگی می‌کند. دیگری، فردی است تااندازه‌ای مجنون و ساده‌لوح با رفتارهایی غریب. این شخص را پرویز «مهندس» خطاب می‌کند و تا آخر، با همین نام در داستان حضور دارد.پرویز به‌مناسبت عروسی خواهرش مجبور است چند روزی مرخصی بگیرد و به‌همین دلیل، می‌خواهد موسی را در روزهای غیبتش جانشین خود کند. موسی ابتدا از پذیرش این مسئولیت سر بازمی‌زند؛ اما درنهایت، با صدمۀ شدیدی که پرویز بر اثر انفجاری نابهنگام می‌بیند و در پی آن، با حالی وخیم در بیمارستان بستری می‌شود، ناگزیر می‌شود این کار را هم به‌دوش گیرد. دراین‌میان، واقعه‌ای تازه روی می‌دهد: بنابر گزارشی، راداری فرانسوی در منطقه کار گذاشته شده که قادر است به‌طور خودکار، پس از هر بار شلیکِ گلوله یا پرتاب موشک از منطقۀ جنگی ایرانی‌ها به‌سمت منطقۀ عراقی‌ها، آتش‌بار را شناسایی کند و با پرتاب توپ به‌سوی آن، منهدمش کند. به‌این‌ترتیب، حضور رادار در منطقه دست‌وپای رزمنده‌های ایرانی را به‌کلی می‌بندد: شلیک‌کردن به‌سمت دشمن به‌نوعی مساوی با خودکشی می‌شود و شلیک‌نکردن، مساوی با تسلیم‌شدن و به‌شکلی، ناکارایی و بی‌فایدگی دربرابر دشمن. نیروهای ایرانی پس از دریافت این خبر، بر آن می‌شوند تا رادار را شناسایی و نابود کنند. به‌این‌منظور، موسی و چند نفر دیگر از نفرات مأمور می‌شوند تا برای یافتن رادار، در دو گام اقداماتی کنند. تلاش ایشان در مرحلۀ نخست ناکامیاب می‌ماند و در مرحلۀ بعد، تصمیم می‌گیرند گودالی حفر کنند و از آنجا به‌سوی دشمن تیر و خمپاره بیندازند و طی اقداماتی، به دشمن این‌گونه بنمایانند که رادار از دقتی مناسب برخوردار نیست و ناکارآمد است. بدین‌گونه، نیروهای دشمن باور می‌کنند که رادار خراب است و آن را جمع می‌کنند و نیروهای ایرانی از خطر آن مصون می‌شوند. برای رسیدن به این هدف، اعضای گروهی برگزیده دست‌به‌کار می‌شوند و طی فرازونشیب‌هایی، موفق می‌شوند به خواستۀشان دست یابند. در مسیر رسیدن به این خواسته، موسی با شخصیت‌هایی رویارو می‌شود که دست‌مایه‌ای می‌شوند برای نشان‌دادن پیام‌های داستان. یکی از شخصیت‌های کلیدی، مهندس است که علی‌رغم دیوانه‌نمابودنش، سخن‌های عمیق و فیلسوفانه‌ای به‌زبان می‌آورد. به‌باور او، جهان یکسره ناعادلانه و هرج‌ومرج‌زده است و سازکار عالم بر شالوده‌ای از ستم و نابرابری نهاده شده است. وی که سخت مردم‌گریز و گوشه‌گیر است و به‌جای نشست‌وبرخاست با انسان‌ها، با گربه‌ها در یکی از طبقه‌های ساختمانی هفت‌طبقه زندگی می‌کند، همچنین معتقد است که جنگْ بازیِ شطرنج‌گونۀ بیهوده‌ای است که در آن، جنگندگان هر دو سو، همچون مهره‌هایی بی‌اختیار و دست‌نشانده، بازیچۀ سودجویان هستند و صرفاً می‌کُشند: «گفتم که شماها یک مشت مهره بیشتر نیستید؛ درست مثل رفقای اون‌دستِ آبتون. فرقی نمی‌کنه. چه سیاه، چه سفید، بی‌هدف دنبال یک قضیۀ نامشخص می‌گردید تا روزی که کشته بشید. واقعاً که مسخره‌س!»(۱۳۶تا۱۳۷) ازهمین‌رو، هرگونه مداخله در جنگ را ناروا می‌شمرد و کسانی را که خود را درگیر این‌قبیل ستیزه‌ها می‌کنند، به‌تندی می‌نکوهد.
شخصیت‌های دیگری که در داستان ظاهر می‌شوند و به‌نوعی با جهان‌نگری خاص مهندس هم‌داستان‌اند، دو کشیش‌اند. این‌ها نیز همانند مهندس، به‌شکلی جبرگرایانه به جنگ می‌نگرند و هرگونه دخالت در این اقدام صلح‌ستیزانه را مخالفت با قضاوقدر و سرنوشت محتوم می‌دانند. البته نوع دیدگاه ایشان با نظر مهندس تفاوتی ظریف دارد و آن اینکه این‌ها، برخلاف مهندس، جهان را خوش‌بینانه و مثبت‌اندیشانه‌تر می‌بینند و ارزیابی می‌کنند و از منفی‌بافی‌های یأس‌زدۀ مهندس به‌طرز چشمگیری دورند. اما درمجموع، در این داستان،این دو کشیش و مهندس، نمایندۀ دیدگاه جبری به نظام آفرینش‌اند.
در مقابل این دیدگاه، دیدگاهی غالب در داستان حضور دارد که نمودش را می‌توان به‌شکلی پررنگ و برجسته در سخن‌های قاسم در انتهای داستان یافت. وی در پاسخ به تردیدهای موسی درباب درست‌بودن جنگیدنشان و اینکه آیا مهره‌های بی‌فایده‌ای هستند یا نه، چنین می‌گوید:
«بااینکه خیلی چیزا تو این دنیا جوابِ دودوتاچهارتا نداره، ولی من نظر خودم رو می‌گم. اول اینکه ما آدم‌ها مهرۀ شطرنج بی‌اراده‌ای هستیم یا نه. دقیق گوش کن. وقتی یک مهره، چه سفید، چه سیاه، از صحنه خارج می‌شه و بعد برای بازی بعدی دوباره چیده می‌شه، هیچ تجربه‌ای از بازی قبلی را با خودش حمل نمی‌کنه. یک حرکت به راست یا چپ یا فوقش دو حرکت به جلو: تکرار و تکرار. ولی هر آدمی که به این دنیا پا می‌گذاره، همۀ تجربۀ آدم‌های قبلی به کمکش می‌آن: اختراعات، داروها، همین لباس و هزارهزار چیز دیگه‌ای که اگر نسل قبلی نمی‌گذاشتن، اصلاً زندگی و ادامه‌ش هیچ معنایی نداشت. پس ما در اصل بازیگر پشت این مهره‌ها هستیم که تجربۀ به‌دست‌آمدۀ هر بازی را در بازی بعدی، اگر عاقل باشیم، [...] استفاده می‌کنیم» (۳۲۱)
به‌این‌گونه، دو نوع نگرش متفاوت در این داستان در کنار هم می‌نشیند و سیر روایت و کنش‌ها، به‌سویی پیش می‌رود که مخاطب از آن نتیجه‌ای به‌دست آورد.
به‌طور کلی، ویژگی بارز و درخشان این داستان، ابتکاری است که در پروراندن و بازنمود جهان داستانی و نگرش شخصیت‌های آن به‌چشم می‌خورد. در غالب داستان‌هایی که بازتابندۀ گفتمان «دفاع مقدس» شمرده می‌شوند، اندیشۀ مسلط بر اثر و اشخاص داستان به‌گونه‌ای تک‌بعدی و یک‌سویه است؛ به‌طوری‌که مخاطب در مواجهه با این آثار، با جهانی یکدست و نگرشی واحد به مقولۀ جنگ و امور مرتبط با آن روبه‌رو است. شخصیت‌های داستان‌های این ژانر معمولاً آدم‌هایی مقدس و بی‌خطا جلوه داده می‌شوند که سرتاپا الگوی رشادت و پاکی‌اند. اما ازاین‌حیث،این اثر سربه‌سر با آثار پیش‌گفته متفاوت است. حضور شخصیت‌های متعارض و ناسازگار با یکدیگر در این داستان و نیز شخصیت اصلی آن که به‌نوعی از خصلت‌های قهرمان داستان‌های دفاع مقدس عاری است، وجهی متمایز به آن بخشیده است. شخصیت اصلی این داستان به‌هیچ‌روی «قهرمان» نیست. آدمی معمولی است با خطاهایی نسبتاً پرشمار. خصیصۀ حائزاهمیت او این است که در برخورد با اشخاص، به‌ویژه مهندس و گیتی، لحظه‌به‌لحظه در باورهایش تردید می‌کند و در آن‌ها بازنگری می‌نماید. به‌عبارت دقیق‌تر، در این اثر،‌ به‌خلاف غالب آثار داستانی دفاع مقدس که شخصیت‌هایی ایستا را محور داستان قرار می‌دهند، مخاطب با شخصیتی پویا روبه‌رو است که اندیشه‌های استوارِ تزلزل‌ناپذیر ندارد و همچون انسان‌های معمولی، تغییر می‌کند. ازسوی‌دیگر، شخصیتی پررنگ در ماجراهای این داستان حضور پیدا می‌کند که خصیصه‌ای دوپهلو دارد: ازطرفی، پیشینۀ ننگینش او را در جرگۀ گناهکاران و مفسدان می‌نشاند و ازطرف‌دیگر، رفتارهایی جزئی از او سر می‌زند که او را به دستۀ درست‌کاران نزدیک می‌کند. گیتی که در گذشته، فاحشه‌ای نامدار بوده،‌ در این داستان با زبان تند و آتشین و پرخاش‌های گاه‌وبی‌گاهش در کنارِ مهربانی‌هایش در پایان داستان، آمیزه‌ای از نیکوکاری و بدکاری و لطف و قهر است. شخصیت مهندس با رفتارهای نامتعارف و تردیدانگیزش نیز از دیگر عناصری است که در داستان‌هایی ازاین‌دست، به‌ندرت یافت می‌شود.
درمجموع، می‌توان چنین گفت که شطرنج با ماشین قیامت با فروکشیدن قهرمان داستانش از تعالی‌یافتگی و تقدس‌مآبیِ شناخته‌شده و نیز با واردکردن عنصرهایی تازه به ژانر داستانیِ دفاع مقدس، گامی مؤثر برداشته است در باورپذیرکردن شخصیت‌ها و کنش‌های داستانی دفاع مقدس و نزدیک‌کردن مخاطب به جهان واقعی این‌قبیل موضوع‌ها.
Profile Image for Roozbeh Estifaee.
95 reviews94 followers
May 4, 2012
یک افتضاح به تمام معنا. یک گند کامل. یک کتاب تاسف‌آور. تنها دلیلی که یک ستاره به آن می‌دهم این است که در گودریدز نمی‌شود امتیازی کمتر از این به یک کتاب داد. بابت لحظاتی که به خواندن این کتاب صرف کردم از نویسنده و ناشر طلب‌کار خواهم بود.
ماجرای کتاب، داستان سه روز از زندگی یک بچه بسیجی شانزده ساله است که در آبادانِ محاصره شده شغل دیدبانی مواضع دشمن را دارد و در شروع کتاب و به دنبال اتفاقی که برای یک هم‌رزمش می‌افتد مجبور می‌شود از این به بعد راننده ماشین غذا هم باشد. در کنار این خط، از ابتدای کتاب متوجه می‌شویم که عراقی‌ها یک رادار جدید خریده‌اند که از روی خمپاره و موشک‌های شلیک شده محل دقیق شلیک‌کننده آن‌ها را تشخیص می‌دهد. این است که طرف ایرانی یک‌لنگه‌پا مانده که چه کند. شلیک کردن یعنی خودکشی و شلیک نکردن یعنی تسلیم؛ تا بالاخره یک نفر یک نقشه می‌کشد: «از روی شلیک‌های ما، آن‌ها جایمان را می‌فهمند و شلیک می‌کنند. طبیعتا باید تیرشان به ما بخورد و دیگر نتوانیم از آن‌جا شلیک کنیم. حالا اگر کاری کنیم که بعد از این که رادارشان ما را پیدا کرد و گلوله افتاد روی سرمان، باز هم از همان‌جا شلیک کنیم، لابد به دستگاهشان شک می‌کنند که چرا بار پیش ما را نزده.» این نقشه زیرکانه آقایان این طر��ی است.
واقعا نمی‌کشم که روی طرح رمان صحبت کنم. خلاصه همین را بدانید که آدم‌های زیاد می‌شوند و به حدود ده شخصیت حاضر می‌رسند. تعدادی از آن‌ها هم ساکنان عادی شهر محاصره شده‌اند. و بعد، نوجوان بسیجی بی‌نام ما مسئول خودخواسته حفاظت از جان چند نفر از این ساکنان می‌شود که یکی قدیم‌فاحشه‌ای است با دخترش و یکی مهندسی خل‌وضع، و کنار این‌ها هم دو کشیش و پدر و مادر یک شهید. و عملیات فریب رادار دشمن با کلک رشتی مورد اشاره و بمب و خمپاره و بحث‌های آب‌گوشتی.
رمان تقریبا در همه سطوح بد است. اصلی‌ترین دلیلی هم که می‌شود برایش پیدا کرد، به زعم من، این است که با روحیه بسیجی نوشته شده؛ اعتماد به نفس کاذبی که به صاحبش القا می‌کند توانایی انجام هر کاری را، بدون نیاز به طی کردن هیچ مرحله و بی پشتوانه هیچ تخصصی، دارد. نویسنده کتاب که، بنا به ادعای متن درون جلد کتاب، کارشناس ارشد ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر دارد، حتی نوشتن یک جمله ساده را هم به زور بلد است. فقط کافی است تفالی به کتاب بزنید تا با یکی از نقطه-ویرگول‌های بی‌نظیری روبه‌رو شوید که بی‌مناسبت و آزادانه در هر جایی، مطلقا هر جایی، از یک جمله ساده ظهور می‌کنند: «تا به مقر قبضه می‌رسیدم؛ دوباره هزار فکر، گرداب می‌شد و...» از صفحه 148 یکی از همین نمونه‌های تفالی است. دو علامت نگارشی استفاده شده و هر دو هم اشتباه. یا یک شاهکار دیگر: «در ماشین را با چنان خشونتی باز کردم؛ که اگر پرویز بود؛ حتماً فحشم می‌داد.» از صفحه 137. فکر نمی‌کنم نیازی به توضیح باشد.
ترجیح می‌دهم در مورد دیگر عناصر داستان حرفی به تفصیل نزنم. شخصیت‌پردازی بد است، فضاسازی بد است، دیالوگ‌ها بدند، طرح داستان اشکال دارد، تعلیق کاذب است، هیچ منطقی در کار نیست، خطوط داستانی و موتیف‌ها رها می‌شوند؛ این سیاهه پایان ندارد. رمان ارکستری است از سازهای ناکوک در دست نوازندگان تازه‌کار که به بدترین شکل ممکن رهبری می‌شوند. شاید تنها نقطه انسجام رمان را بتوان در بدی یکنواخت آن دانست، که بی افت و خیز در تمام آن جریان دارد و مصرانه هر کورسوی امیدی را به سرعت خاموش می‌کند. رمان تجسم «مشت نمونه خروار» است. از هر جایش که نمونه‌ای بردارید، تصویر صحیحی از کل قضیه می‌گیرید.
Profile Image for Mohammad reza khorasanizadeh.
773 reviews65 followers
May 12, 2014
رماني از جنگ كه در آبادان مي‌گذرد و تلاش گروهي از بسيجي‌هاي براي از بين بردن رادار عراقي‌! يه سري كنتاكت و بحث و گفتگو بين شخصيت اول داستان با بقيه هستش كه بيشتر داستان رو به خودش اختصاص داده و جذابن!
در كل به نظرم كتاب متوسطي بودش!!
Profile Image for Faezeh.
40 reviews
June 6, 2013
طنزش بدک نیست. اما کتابی نیست که از خواندنش یاد کنم.
Profile Image for Amirmahna.
173 reviews46 followers
October 4, 2016
کتاب رو سال‌ها پیش به سختی تموم کردم. و حالا اصلاً چیزی از محتواش یادم نیست. و اصلاً هم دوست ندارم دوباره بخونمش. و یه بار دیگه بهم ثابت شد که منتقدها، بدترین پیشنهاددهندۀ کتاب هستند
Profile Image for Narcissistica.
33 reviews8 followers
November 1, 2014
به گونه ای نو و متفاوت و البته جذاب داستان بیان شده بود
دوست داشت م این رمان رو
Profile Image for Fatemesadat shahravesh.
190 reviews9 followers
October 15, 2021
ماجرای بسیجی ۱۶-۱۷ ساله ایه که در میانه ی جنگ ایران و عراق در آبادان هم دیده بانه و هم به طور اتفاقی میشه راننده ی ارسال غذا. در این بین با آدم هایی آشنا میشه که هر کدوم نماینده ی قشری از آدم های اون سرزمین هستند و تلخی های جنگ رو از دید یک روسپی، یک مهندس پالایشگاه و حتی دو کشیش به تصویر میکشه. تعلیق های کتاب خیلی خوب بود و نویسنده خیلی خوب شک و تردیدهای یک نوجوون رو به تصویر کشیده بود. البته بعضی جاهاش یه سری اصطلاحات نظامی داشت که من متوجهشون نشدم به اضافه اینکه بعضی از گره های داستان تا آخر باز نشدن. پایان بندی می تونست خیلی بهتر باشه و اینقدر حالت شعاری پیدا نکنه.
Profile Image for Lucky_daniel_books  .
45 reviews7 followers
February 10, 2020
در توصیف کتاب هر چه بگویم، کم است.
سِیرِ داستانی جذّاب، شخصیت پردازی کم نظیر و....
همه چییش عالیِ عالی😍😍😍😍😍.
توصیه ی من فقط خواندن و لذّت بردن از داستان کتاب است.💪
Profile Image for Jaavaan.
8 reviews1 follower
February 16, 2022
به عنوان یک رمان دفاع مقدس کتاب جالبی بود، به خصوص که تلاش داشت به صورت فلسفی به مسائل بپردازه. تصویرسازی‌های کتاب رو من خیلی تاثیر گذاشت. ولی حس کردم داستان ناقص موند. انتظار داشتم بیشتر در مورد داستان آدما حرف بزنه و گذشته‌ی مهندس و گیتی رو توضیح بده. درسته این مسائل به جنگ مربوط نبود ولی من دوس داشتم بدونم‌. ویرایش کتاب خوب نبود و یه جاهایی خوندن و فهمیدن کتاب رو برام مشکل میکرد.
Profile Image for Iam._.Haniiii.
24 reviews2 followers
July 12, 2021
از آنجایی که در ابتدا جذب عنوان کتاب شدم و بعد تصمیم گرفتم آن را بخوانم، باید بگویم عنوان کتاب کاملا مرتبط با موضوعی هست که نویسنده در داستانش به کار برده ... در واقع به نوعی استعاره ی مفهومی خوبی برای داستانش داشته و خواننده را به خوبی به زنجیره های متعددی که در داستان بوده پیوند داده.
شخصیت های داستان لایه های زیادی دارند و جالب‌ترین شخصیت برای من پرویز بود که به نظرم در میانه داستان رها شد و این می‌تواند ضعف داستان باشد که ندانیم که بود و در نهایت به چه سرنوشتی دچار شد ... البته در انتهای داستان باز هم می‌بینیم که شخصیت ها کمی حالتی معلق پیدا کرده اند...
پرداخت خوب به موضوع داستان و افکاری که دیده بان ما (موسی) در داستان داشته برایم جالب بود
سوالات مهندس و برخورد گیتی و تمام حوادثی که دیده بان در داستان می‌بیند و بیان میکند جذابیت داستان را زیاد کرده ... اما به نظرم پایان بندی چندان دلخواه خواننده نیست ( لااقل به نظر شخصی من )
در کل خواندنش را پیشنهاد میکنم
چون فکر می‌کنم خواندن آثار خوب با محوریت جنگ و دفاع مقدس خالی از لطف نباشد ..
Profile Image for Hesam.
3 reviews
March 4, 2016
.کتاب، داستان چند روز از زندگی یک بسیجی نوجوان در آبادان محاصره شده را روایت می کند. برخلاف بسیاری از آثار با محتوای مشابه، نویسنده توانسته شخصیت های جذاب بیافریند و با قرار دادن آنها در موقعیت های خاص، مخاطب را به دنبال کردن قصه تشویق کند. نمادپردازی بخش جذاب این قصه است که نه تنهااز جذابیت کار کم نمیکند بلکه چنان با تار و پود قصه درآمیخته که برآن می افزاید و موجب عمق بخشیدن به قصه می شود و انسان را به فکر فرو می برد. امیدوارم روزی این قصه به فیلم سینمایی تبدیل شود شاید توسط خود نویسنده که فیلمنامه نویس هم هست.
Profile Image for Reza Mohammadpour.
26 reviews4 followers
November 3, 2014
نگاه خاصی به جنگ، همراه با حواشی جالبی از اتفاقاتی که برای غیر نظامیان می افتد. در این رمان اصطلاحاتی بکار رفته است که نمی پسندم اما خواندن کتاب را ادامه دادم.
واژه شطرنج و تعبیر مهره ها از دید مهندس به نوعی چالش بر انگیز بود که به معنای جبر در برداشت وی از زندگی می انجامد. اما نکاتی که قاسم بیات می کند مفهوم اختیار را برای موسی (راوی داستان) آشکار می کند.

مقدمه ای که مترجم کتاب (به زبان انگلیسی) در انتهای کتاب آورده هم حاوی برخی نکات قابل تامل است که در کل خلاصه ای از رمان را بیان می دارد
Profile Image for محسن.
39 reviews10 followers
August 31, 2009
خوبیش اینه که شعار نمی ده
Profile Image for Amene.
787 reviews83 followers
July 1, 2013
متفاوت بود مثل سفر به گرای 270 درجه احمد دهقان ارزش خوندن داشت ...دوست داشتم!
31 reviews33 followers
February 19, 2023
حسنش فقط در بافت تاریخی ادبیات جنگ در دهه‌های نخستینش فهمیده می‌شود، وگرنه از نظر جنبه‌های گوناگون تکنیکی پر از ضعف است. ویرایشش هم که نمونۀ شگفت‌انگیز بد بودن!
Profile Image for Seyyedeh Zeinab Mousavi.
254 reviews15 followers
March 28, 2023
این کتاب یه «رمان» دفاع مقدسیه، یعنی زندگی‌نامه و خاطرات نیست بلکه رمانه (اینقدر اصولا هر چی دفاع مقدسی هست خاطراته که باید اینطوری تأکید کنیم 😅)

ماجرای کتاب سه روز از زندگی یه نوجوون هفده ساله رو در شهری محاصره‌شده توسط عراقی‌ها روایت می‌کنه (به نظرم آبادان دیگه ولی یادم نیست دقیق اینو گفت یا نه). یه نوجوون بسیجی که کار اصلیش دیده‌بانیه ولی به دلایلی مجبور میشه وظیفهٔ تحویل غذا رو هم برعهده بگیره، کاری که خیلی ازش بدش میاد و اونو کسر شأن خودش می‌دونه.

در جریان این تحویل غذا کارش به دو تا شخصیت غیرنظامی گیر می‌کنه که هر کدوم برای خودشون داستانی دارن... گیتی، یه روسپی سابق، و مهندس، کارمند بازنشستهٔ شرکت نفت.

ماجرای اصلی کتاب، تلاش برای پیدا کردن و یا خنثی کردن یه رادار فوق پیشرفتهٔ عراقی‌هاست که می‌تونه با دقت بسیار زیادی جای قبضهٔ خمپاره‌انداز ایرانی‌ها رو تشخیص بده و با این مختصات توپ‌های اونا به راحتی قبضه رو با هر کی کنارشه پودر کنه بفرسته هوا. یه راداری که ایرانی‌‌ها اصلا نمی‌دونن چه شکلیه که حالا بخوان پیداش کنن!

به نظر من داستان تا وسط‌هاش خیلی کند پیش می‌رفت و اونقدر نتونست جذبم کنه ولی ۳۰-۴۰ درصد آخر که قضیهٔ عملیات خنثی‌سازی رادار جدی‌تر شد داستان هم برام جذاب‌تر شد.

یه مقدار هم از اینکه اینقدر این نوجوون رسوندن غذا رو کسر شأنش میدونست یکه خوردم چون تو ذهنم اون حالت والای کار برای خدا تو جبهه‌ها حاکم بود. ولی بعد که واقع‌بینانه‌تر نگاه کردم دیدم خیلی انتظار زیادی نمیشه از یه نوجوون هفده‌ساله داشت و به نظرم منطقی اومد.

شخصیت گیتی بسیار بسیار بدزبان و به شدت عصبی بود! با اینکه خیلی گذشتهٔ ناراحت‌کننده‌ای داشت و اصولا آدم باید دلش براش می‌سوخت ولی تو کل داستان رو اعصابم بود و نمی‌تونستم این هجم از بی‌ادبی رو هضم کنم :) دیگه به آخرِ آخر کار که رسید تازه یه کم دلم نسبت بهش نرم شد! 😅

مهندس هم از یه حالت دیوونه‌طور خل‌وضع شروع کرد و رسید به یه فلسفه‌باف جبرگرای نیمچه‌آتئیست! :)) بسیار زیاد در مورد خدا و دنیا و بهشت و جهنم چرت و پرت می‌گفت :) با تمام اینها من اصولا دلم برای شخصیت مهندس می‌سوخت، احساسی که اصلا نسبت به گیتی نداشتم!
چرت و پرت‌های مهندس هم تا آخر آخر کتاب جوابی نگرفت تا اینکه بالاخره قاسم، فرماندهٔ بسیجی‌ها، اومد و یه سری حرف‌هایی زد که تقریبا جواب خوبی به فلسفه‌بافی‌های مهندس بود :)

یه دو تا کشیش مسیحی هم البته این وسط بودن که نقش صلح‌طلب‌های دست به هیچی نزدن رو بازی می‌کردن :)

یه چیزی که خیلی دوست داشتم و بدجوری به دلم نشست بیت‌های یه نوحهٔ جنوبی بود که جا به جا تو کتاب استفاده می‌شد. چقدر این بیت‌ها قشنگ بودن...
مثلا این بیت‌‌ها:
هنگامه‌ای بر پا کنم عالم پر از غوغا کنم/تا نور حق پیدا کنم ببریده از دنیا حسین
اکنون شما ای کوفیان بر بسته قتلم رامیان/هشدار می‌گویم عیان هیهات ذلّت را حسین
رسم شهادت خوی من شد مصطفی الگوی من/ گو مرگ آید سوی من آماده سرتاپا حسین
من زادۀ پیغمبرم فرزند پاکِ حیدرم/صد چاک اگر شد پیکرم چون کوه پا بر جا حسین


نکته اینجاست که گویا این کتاب خیلی نمادین بوده. اینو من وقتی فهمیدم که مقدمهٔ مترجم انگلیسی که آخر کتاب اومده رو خوندم. کلا اینکه این کتاب اینقدر برد برون‌مرزی داشته یکی از نکاتی بود که ترغیبم کرد بخونمش. مثلا تو توضیحات طاقچه اینو براش نوشته بود: «پال اسپراکمن نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتجرز امریکا این رمان را به انگلیسی ترجمه کرده است. هم اکنون این رمان در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاه‌های آمریکا تدریس می‌شود. گفتنی است این کتاب به زبان‌های عربی و فرانسه نیز ترجمه شده است.»

این آقای اسپراکمن یه تحلیل مفصلی از کتاب تو مقدمه‌ش ارائه داده که البته تا مقدار زیادی داستان رو لو می‌ده (کلا من نمی‌فهمم چرا تو مقدمه‌ها داستان رو لو میدن!‌ البته این مقدمه تو این نمونه آخر کتاب آورده شده ولی تو نمونهٔ انگلیسی اصولا اول کتابه).
نکتهٔ جالب اینجاست که بیشتر این نمادها برگرفته از کتاب مقدسه، یعنی یهودی و مسیحیه، مثل اینکه اسم بی‌سیمی این نوجوون موسی است که اشاره به حضرت موسی است، یا مریم مجدلیه، یا شام آخر و یهودا و ... اول کتاب هم یه تیکه از باب آفرینش تورات (قضیهٔ آدم و حوا) و یه تیکه از انجیل متی (قضیهٔ شام آخر و خیانت یهودا) آورده شده که من اولش که خوندم اینطوری بودم که چی شد؟! الان اینا چه ربطی دارن؟ و تا آخر کتاب اصلا یادم نبود که این تیکه‌ها اول کتاب بودن تا اینکه مقدمهٔ آقای اسپراکمن رو خوندم!

تو خود کتاب البته به این دقت کردم که چرا چرت و پرتایی که مهندس در مورد آغاز آفرینش و خدا می‌زنه کپی نسخهٔ یهودی-مسیحی این ماجراست؟ که خب گویا عمدی بوده. در نهایت هم به نظرم قاسم خیلی جواب درست و درمونی به اینا نمیده.
کلا هم مطمئن نیستم مخاطب مسلمون بتونه خیلی ارتباطی با این نمادها برقرار کنه. بحثم خود داستان نیست بلکه این نمادپردازی‌ها منظورمه. یه جورایی انگار اینا کلا برای مخاطب اونور آبه!

در مجموع ولی کتاب جالبی بود. فکر نمی‌کنم هیچ کتاب دفاع‌مقدسی دیگه‌ای دیده باشم که توش اصل جنگ رو اینطوری زیر سوال برده باشه با این اوصاف که شما همه‌تون یه مشت مهره‌ٔ بدبخت شطرنج هستید که تو این نمایشی که خدا درست کرده گیر کردید و اختیاری از خودتون ندارید و اینکه خشونت خشونت میاره و این حرفا! این چیزا رو تو کتابای دیگه میشه دید و حرفای جدیدی نیست ولی مطرح کردنش در مورد جنگ ما به نظرم جدید و جالب بود (البته جدید برای من وگرنه خود کتاب واسه ۲۰ سال پیشه 😅).
هر چند که دیگه اینقدر داشت ادامه پیدا می‌کرد و جوابی نمی‌داد جدا داشتم فکر می‌کردم همینا رو به عنوان نتیجهٔ نهایی می‌خواد در نظر بگیره که تهش یه جوابایی داد. این جوابا هم به نظرم شاید اونقدری که باید نبود، مخصوصا اینکه سخنرانی‌وار از زبون فرمانده ادا شد.

https://taaghche.com/book/17164
Profile Image for Javad Imani.
123 reviews6 followers
September 2, 2021
👈 داستان تو زمان جنگ ایران و عراق و داخل آبادان روایت میشه و با یک نامه آغاز میشه با این موضوع که عراقیا راداری خریدن که به محض شلیک توپخانه، محل دقیق رو تشخیص میده و توپخانه ما عملا از کار میفته. نقش اصلی داستان پسری بسیجیه که دیده‌بان توپخانس و موظف میشه مکان این رادارو پیدا بکنه. این وسط با چند نفر که هرکدوم داستان زندگی عجیب و غریبی دارن برخورد می‌کنه، مهندس سابق پالایشگاه، زن روسپی، راننده ماشین غذای جبهه و...

👈 تجربه‌ای از ادبیات جنگ ندارم و این کتابو صرفا برای موازی خوانی استفاده کردم که واقعا تو ذوقم زد. نویسنده سعی کرده از نمادای مختلف استفاده کنه و مثل محاکمه کافکا مفاهیم خاصیو به صورت ضمنی برسونه اما (به نظر من) چیز جالبی از کار درنیومده، شخصیت پردازیا ضعیفن و توصیفا اصلا جالب نیستن.

👈 کتاب کمتر از ۴۰ تا ریویو تو گودریدز داره که بخش اعظمشون جملات تک خطی و تعریفای بی دلیلن که بین ریویوهای ایرانی کتابا چیز رایجیه.
Profile Image for Iman.
20 reviews
November 14, 2022
کتاب شطرنج با ماشین قیامت، یه کتاب با ایده جذاب و وسوسه کننده، پر کشش و هیجان انگیزه. شخصیت های کتاب که همگی نماد هایی از گروه ها و تفکرات مختلف هستن و همچنین نگاهی نو به همه مسائلی قبلاً بحث ها و شیوه های یکسانی ازشون شنیدیم، در عین پایبندی به اعتقادات سبب می‌شه رمان بیشتر و بیشتر جذاب بشه. شرایط هیجان انگیز جنگی که به واسطه تجربه احمدزاده به وجود اومده و شوخی های گاه و بی گاه و مناسب لحظات، فضا و حال و هوای مدنظر نویسنده رو بهتر در ذهن خواننده پدید میاره و انسجام می‌بخشه. تصویرسازی عالی از شرایط و تقابل بین کنش های ذهنی شخصیت اصلی به داستان روح تازه‌ای می‌ده و لذت و غرق شدگی در داستان رو بیشتر می‌کنه. امیدوارم شما هم لذت ببرید.
Displaying 1 - 30 of 51 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.