Jump to ratings and reviews
Rate this book

مرگ یزدگرد: نمایشنامه

Rate this book
بهرام بیضایی (زاده ۵ دی ماه ۱۳۱۷ در تهران) کارگردان سینما، تئاتر، نمایش‌نامه‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و پژوهشگر ایرانی است. بیضایی علاوه بر کارگردانی و نمایش‌نامه‌نویسی در سینما عرصه‌های دیگری چون تدوین، ساخت عنوان‌بندی و تهیه‌کنندگی را هم تجربه کرده است. وی کارگردان برخی از بهترین و ماندگارترین آثار سینمای تاریخ ایران است. چریکه تارا، مرگ یزدگرد، باشو غریب کوچک، شاید وقتی دیگر، مسافران و سگ‌کشی از مهم‌ترین آثار وی هستند. بیضایی از لوازم قصه‌ها و شکل‌های کهن، قصه‌ی خود را باز می‌سازد و در این راه آن‌چنان پیش می‌رود که قابلیت‌های کلاسیک قصه‌ی اولیه به سرعت در بازسازی نمایشی رنگ می‌بازند و یا دلالت‌‌های معنایی دیگری به خود می‌گیرند؛

72 pages, Paperback

First published March 21, 1980

55 people are currently reading
2214 people want to read

About the author

بهرام بیضائی

70 books30 followers
بهرام بیضایی: مروری بر زندگی و آثار یک اسطوره زنده

بهرام بیضایی، نویسنده، کارگردان، پژوهشگر و اسطوره‌شناس برجسته ایرانی، در ۵ دی ۱۳۱۷ در تهران چشم به جهان گشود ور در روز ۵ دی ۱۴۰۴ در سن ۸۷ سالگی، دور از وطن، چشم از جهان فروبست. او به عنوان یکی از پیشگامان موج نوی سینما و تئاتر ایران و از تأثیرگذارترین چهره‌های فرهنگی معاصر شناخته می‌شود که با خلق آثاری عمیق و چندلایه، نقشی بی‌بدیل در غنای هنر و اندیشه ایرانی ایفا کرده است.


آغاز راه و شکل‌گیری اندیشه

بیضایی در خانواده‌ای اهل فرهنگ و ادب در تهران زاده شد. پدرش، ذکایی بیضایی، شاعر بود و این پیشینه، او را از همان ابتدا با ادبیات و هنر مأنوس کرد. علاقه‌ی وافر او به سینما و نمایش از دوران نوجوانی آغاز شد و همین علاقه او را به سمت پژوهش‌های گسترده در تاریخ نمایش ایران و جهان سوق داد. بیضایی تحصیلات خود را در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران آغاز کرد، اما آن را ناتمام گذاشت تا به صورت مستقل به تحقیق و آفرینش هنری بپردازد.


حاصل پژوهش‌های ژرف او در همان دوران جوانی، کتاب مرجع و ماندگار "نمایش در ایران" بود که به عنوان یکی از مهم‌ترین منابع در زمینه تاریخ نمایش ایرانی شناخته می‌شود و تسلط عمیق او بر ریشه‌های فرهنگی و نمایشی ایران را به نمایش می‌گذارد.


کارنامه هنری: از صحنه تئاتر تا پرده سینما

فعالیت‌های هنری بیضایی در دو حوزه اصلی تئاتر و سینما متمرکز است، هرچند قلم او در قالب فیلمنامه، نمایشنامه، پژوهش و داستان‌نویسی نیز آثاری درخشان خلق کرده است.


در عرصه تئاتر، بیضایی با نگارش نمایشنامه‌هایی چون "پهلوان اکبر می‌میرد"، "مرگ یزدگرد"، "چهار صندوق" و "افرا، یا روز می‌گذرد"، جانی تازه به تئاتر ایران بخشید. آثار نمایشی او با بهره‌گیری هوشمندانه از اساطیر، تاریخ و فرم‌های نمایش ایرانی (همچون تعزیه و نقالی) و ترکیب آن با تکنیک‌های مدرن تئاتری، به کاوش در مفاهیمی چون هویت، تاریخ، زن، مرگ و حقیقت می‌پردازند. زبان فاخر، ساختار پیچیده و شخصیت‌پردازی عمیق از ویژگی‌های بارز نمایشنامه‌های اوست.


در حوزه سینما، بیضایی کار خود را با ساخت فیلم کوتاه "عمو سیبیلو" در سال ۱۳۴۹ آغاز کرد و با اولین فیلم بلندش، "رگبار" (۱۳۵۱)، نام خود را به عنوان یک فیلمساز صاحب‌سبک و اندیشمند مطرح کرد. "رگبار" با نگاهی دقیق و شاعرانه به تحولات اجتماعی و تقابل سنت و مدرنیته، آغازگر مسیری بود که با شاهکارهایی چون "باشو، غریبه کوچک" (۱۳۶۴)، "شاید وقتی دیگر" (۱۳۶۶) و "مساف" (۱۳۷۰) ادامه یافت.


فیلم "مرگ یزدگرد" (۱۳۶۰)، که اقتباسی از نمایشنامه خود او بود، نقطه عطفی در کارنامه سینمایی او و سینمای ایران به شمار می‌رود. این فیلم با ساختاری مبتنی بر روایت‌های متناقض و تمرکز بر مفهوم نسبیت حقیقت، نمونه‌ای درخشان از سینمای فلسفی و تاریخ‌نگر است. "سگ‌کشی (۱۳۷۹) نیز پس از سال‌ها دوری از فیلمسازی، بازگشتی قدرتمندانه برای او بود که با استقبال منتقدان و تماشاگران روبرو شد.


سبک و مضامین کلیدی

آثار بیضایی، چه در سینما و چه در تئاتر، از ویژگی‌های منحصر به فردی برخوردارند:


زبان و دیالوگ: استفاده از زبانی فاخر، ادیبانه و در عین حال دقیق و حساب‌شده که به آثار او عمقی چندبعدی می‌بخشد.
اسطوره و تاریخ: بهره‌گیری از اساطیر ایرانی و بازخوانی رویدادهای تاریخی برای طرح مسائل جهان معاصر.
هویت زنانه: توجه ویژه به شخصیت زن و جایگاه او در تاریخ و اجتماع. زنان در آثار بیضایی اغلب شخصیت‌هایی قدرتمند، کنش‌گر و پیچیده هستند.
ساختار روایی: استفاده از ساختارهای روایی غیرخطی، روایت‌های تودرتو و شکستن مرز میان واقعیت و خیال.
پژوهش و دقت: تمامی آثار او بر پایه تحقیقات گسترده و دقیق در زمینه‌های تاریخی، اسطوره‌شناسی و فرهنگی بنا شده‌اند.


مهاجرت و تداوم فعالیت

بهرام بیضایی در سال ۱۳۸۹ به دعوت دانشگاه استنفورد به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد و به عنوان استاد مدعو در این دانشگاه به تدریس و پژوهش در زمینه ادبیات و هنرهای نمایشی ایران پرداخت. او در طول اقامت خود در آمریکا نیز از فعالیت هنری باز نایستاد و چندین نمایشنامه از جمله "طرب‌نامه" و "چهارراه" را با حضور بازیگران ایرانی در کالیفرنیا به روی صحنه برد و کارگاه‌های آموزشی متعددی برگزار کرد.


بهرام بیضایی، با بیش از نیم قرن فعالیت هنری و پژوهشی، نه تنها به عنوان یک هنرمند بزرگ، بلکه به مثابه یک اندیشمند و روشنفکر تأثیرگذار، جایگاهی رفیع در تاریخ فرهنگ

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1,512 (54%)
4 stars
854 (30%)
3 stars
338 (12%)
2 stars
74 (2%)
1 star
22 (<1%)
Displaying 1 - 30 of 311 reviews
Profile Image for Agir(آگِر).
437 reviews702 followers
October 20, 2016
در میان اشباحی که باهم از جهان زنده ها می گویند، شبح یزدگرد در آسیا به آسیا می گوید: با من از مرگ مگو ای سنگ، دوست تر داشتم برای آردهای تو خدمت کاری باشم، زحمت کش حقیری باشم با مزد کم، تا شاه مردگانی که نیستند دیگر
یدالله رویایی

نمایشنامه ای پر معنا از تاریخ سرزمینت
مهارت نویسنده در تکنیک هایی که برای بیان حرفایش داشته بسیار ستودنی است

سرزمینی ویران با پادشاهی نالایق، از آن شکوه و زرق و برق ساسانی باز مانده
موبدان دنیا را پر از خرافات مذهبی خود ساخته اند و پادشاه را تا مقام خدایی بالا برده اند
...تا زیر سایه قدرت او راحتتر بتوانند مردم را استثمار کنند

در هنگامه ی انحطاط حکومتی چند صدساله، عربستان به ایران حمله می کند
...شاه می گریزد؛ و جسدش را در آسیابی می یابند
این نمایشنامه از اینجا تازه آغاز می گردد. با گفتگوی جالب بین سه نفر که هربار نقشی بازی می کنند و با سرکرده های حکومت بر سر جان خویش سروکله می زنند. در چنین خرابه ای که فقط نامی از آسیاب دارد، دادگاهی نظامی برپا می شود و از زبان آنان کم کم به وضع گذشته و حال مردم پی می بریم
مهمترین چیز اینکه، دیگر برای مردم، حکومت ساسانی مشروعیتش را از دست داده و برایشان فرقی نمی کند که لشکر رُم حمله کند یا عرب؛ چون تسلیم خواهند شد. اما با این حال، چه کسی باور می کرد ایران با آن پیشرفت هایی علمی و جنگی از عربستان شکست بخورد

همانطور که عبدالحسین زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت به آن اشاره می کند این لشکر ویرانی های زیادی به بار آوردند
:ایرانیان عربی را اسیر می کنند و سردار ایرانی می پرسد
بپرسش ویرانه چرا می سازند؟ آتش چرا می زنند؟ سیاه چرا می پوشند؛ و این خدای که می گویند چرا چنین خشمگین است؟
Profile Image for Dream.M.
1,038 reviews652 followers
September 17, 2023
شاهکار ! شاهکار ! شاهکار!
فکر میکنم این نمایشنامه شکوه کار آقای بیضایی باشه. اصلا نمیتونم بگم چقدر این کتاب فوق العاده و حیرت انگیزه. باید بخونیدش و حتما فیلمش رو هم با بازی درخشان سوسن تسلیمی ببینید. خدایا قلبم.
Profile Image for Sajjad.
44 reviews31 followers
May 16, 2024
شاهکااااااااارررررررررر
چرا تا امروز این نمایشنامه رو نخونده بودم
به قدری جذاب و فوق‌العاده بود که ارزش چندین بار خواندن رو هم داره.

به گفته تاریخ، یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی هنگام فرار از دست تازیان در راه مرو به آسیایی پناه آورد و آسیابان به طمع مال و زر او را کشت
اما به گفته بهرام بیضایی یزدگرد به خواست خود طلب مرگ کرده است و در اندیشه خودکشی به دست آسیابان بوده است.

بهرام بیضایی در نوشتن این نمایشنامه از سره نویسی (پارسی نویسی) بهره گرفته و با اینکه از لغات غیر فارسی خبری نبود اصلا نثر پیچیده و سخت خوانی نداشت و حتی لحن و بیان با توجه به زمان و مکان داستان به خوبی ادا می‌شد.
از لحاظ شیوه و فرم داستان با یکی از جذاب ترین روایتگری ها مواجه شدم، اینکه کارکتر یزدگرد به جز جسم بی جان او در نمایشنامه وجود نداشت و دیالوگ های یزدگرد از طریق آسیابان و خانواده ش بیان می‌شد خیلی جالب و جذاب بود

نبوغ و خلاقیت استاد بیضایی در این نمایشنامه بی‌همتاست
دیالوگ های جذاب، نوع روایت، تعلیق داستانی و اوج تمام این ها در صفحات آخر باعث شد با یکی از بهترین آثار نوشته شده در ادبیات ایران مواجه بشم.
با اختلاف بهترین اثر بهرام بیضایی تا اینجا که خواندم.
Profile Image for Zsa Zsa.
772 reviews96 followers
February 14, 2017
"از تازيان بپرس ويرانه چرا مى سازند؟ آتش چرا مى زنند؟ سياه چرا مى پوشند؟ و اين خداى كه مى گويند چرا چنين خشمگين است؟"
نمايشنامه هاى ديگه بيضايى رو خوندم ولى اين بهترينشون بود، دوسش دارم
Profile Image for Ali.
52 reviews52 followers
September 1, 2019
میرفتم و میرفتم و میرفتم
تا بدانم تا بدانم تا بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم میکردند
حسین پناهی
Profile Image for Armin Ahmadianzadeh.
98 reviews52 followers
July 16, 2024
امروز بعد تموم کردن جنایت و مکافات گفتم بذار یه‌نمایشنامه بخونم، اومدم تو کتاب‌خونه دیدم مرگ‌ یزدگرد داره بهم نگاه می‌کنه.
برداشتمش و یه‌نفس خوندمش...
چه‌نمایشنامه شاهکاری آقای بیضایی، دست‌مریزاد...
به‌حدی جذاب و خواندنی بود که نتونستم بذارمش زمین و حتی با اینکه تشنه بودم، گفتم بذار اول تمومش کنم بعد آب بخورم.
داستان هم از این قراره که یزدگرد سوم که از دست لشکر تازیان فراری شده به‌خانه آسیابان می‌آید و آنجا به‌قتل می‌رسد.
سرکرده، سردار، سرباز و موبد می‌رسند و قصد دادگری دارند.
آسیابان و زن و دخترش شروع می‌کنند به‌توضیح وقایع و هر بار یکی از آنها نقش پادشاه رو ایفا می‌کنند که جذابیت نمایشنامه را دوچندان کرده بود به‌نظرم.
تا آخر یه‌سری دیالوگ‌های متناقض و به‌شدت چشم‌نواز جلو میره و در پایان به‌زیباترین شکل تموم میشه...❤️‍🔥
باید بشینم فیلمش رو هم فردا حتما ببینم.

" زن: دشمن تو سپاه نیست پادشاه. دشمن را تو خود پرورده‌ای. دشمن تو پریشانی مردم است، ورنه از یک مشت ایشان (تازیان) چه می‌آمد؟!
موبد: بسیار آتشکده ها که هنوز پابرجاست. مردم را باید به گفتار گرم آئین ستیز آموخت.
زن: پر نگو موبد؛ در مردمان به تو باور نیست، از بس که ستم دیده اند! . . .
موبد: آه اینان چه می‌گویند- سخن از پلیدی چندان است که جای اهورامزدا نیست. گاه آنست که ماه از رنگ بگردد و خورشید نشانه های سهمناک بنماید. دانش و دینم می‌ستیزند و خرد با مهر، گویی پایان هزارۀ اهورائیست. باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستیم.
زن: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه‌ایم!"

۲۶ تیر ۱۴۰۳
ساعت ۳ و ۱۴ دقیقه شب.
Profile Image for Mohajerino.
130 reviews42 followers
March 31, 2023
خطر اسپویل (لو رفتگی)

🔖تضاد منافع
اتفاقی رخ داده‌ است. یزدگرد پادشاه کشته شده و دو گروه در بالای جسدش ایستاده‌اند.
گروه اول : سرکرده ، سردار ، موبد ، ...
گروه دوم : آسیابان و زن و دخترش
از همان ابتدا تضاد منافعی رخ داده است.
خدمه‌ی پادشاه برای متهم کردن آسیابان
و گروه آسیابان برای نجات جان خویش.




🔖درگیری بین قدرت و حقیقت
خدمه‌ی پادشاهی که دارای قدرت و زور و شمشیر هستند
در مقابل آسیابان و همسر و دخترش که حقیقت را در چنگ دارند. بنظر توازنی رعایت شده ؛ از این بابت که سردار بعد از دیدن جسد پادشاه آسیابان را با اولین حرکت شمشیر نمیکشد.
آیا میل به فهمیدن حقیقت از مرگ زودرس آسیابان جلوگیری کرد؟
هر دو طرف دعوا قدرت خودشونو دارند (زور ، حقیقت)
ولی این قدرت رو کم کم و آرام آرام به نمایش میگذارند.کارت‌های قدرت خود رو یکی یکی بازی میکنند.آسیابان و خانواده‌اش که در ابتدا موضع ضعف قرار داشتند ، کم کم قدرت رو بدست میگیرند. کارت‌ها رو جوری بازی میکنند که خدمه‌ رو در موضع ضعف قرار میدهند یا قدرت خودشون رو هم‌پای آنان میرسانند.
برای مثال یکی از کارت‌ها داستان خوابی است که پادشاه دیده و بنظر حقیقت رو خونواده‌ی آسیابان میدانند ولی آنرا بازگو نمیکنند تا جایی که
خدمه‌ی کنجکاو رو مجبور درخواست میکنند
«سرکرده : بگو ای زن ؛ موبدان موبد از تو درخواست میکند. آیا باید از تو درخواست کرد؟
زن : پس چه باید کرد؟»


🔖شک و تردید
بنظر یک حرکت هملتی هم در داستان اجرا شده .
هملتی که در کشتن کلادیوس شک کرد.
آیا سردار نیز برای کشتن شک و تردید داشت؟


🔖صحبت کردن آیرونی irony
به صحبت کردن کنایه‌آمیز می‌گویند.به گونه‌ایست که فرد دوپهلو سخن میگوید.این نوع صحبت رو در داستان مشاهده می‌کنیم(جمله‌ی دقیقش خاطرم نیست)
در جایی آسیابان میگه: آنچه داریم از آن پادشاه است.
زن :ما که چیزی نداریم.
آسیابان : آن هم از آن پادشاه است.
بنظر آسیابان دوست داشت هم کنایه‌ای زده باشد به وضعیت اسفناک خود و درعین حال جان خود را به خطر نینداخته باشد.


🔖پیشوند «سر»
ملازمان و خدمه‌ی پادشاه داره‌ی پیشوند «سر» هستند
مثل سردار ، سرکرده ، سرباز ،... (بجز موبد)
حتی درجایی از متن سردار اینگونه توضیح میدهد که پادشاه سر است و مردم تن.
«اینک که دشمن گلوگاه ما را می‌فشرد چه دستیاری بهتر از این با دشمن که سر از تن جدا کنند؟
همه‌ی میدانند که مردم تن است و پادشاه سر!»
بنظر میرسه که بیضایی خدمه‌ی پادشاه را با دادن این پیشوند برتری آنها را نسبت مردم نشان داده و یا خواسته که اینگونه جلوه دهد که آنها محافظ و نگهدارنده‌ی ملت هستند.


🔖اساطیر ایرانی
بنظر بهرام بیضایی از اساطیر ایرانی استفاده کرده که شاید نشان از نوعی علاقه به آنها باشه (بهرام:خدای جنگ وپیروزی , ناهید :الهه‌ی آب , و احتمالا سروش: خدای نظم وفرمانبرداری)


بیضایی با بازیابی حقایق گذشته در زمان حال یک اثر قدرتمند دراماتیک بوجود آورده


از متن

«آسیابان :
. . پاسخ این رنجهای سالیان من با کیست؟
من هر روزِ زندگیم به شما باژ داده‌ام.من سواران ترا سیر کرده‌ام.اکنون که دشمنان می‌رسند تو باید بگریزی؛ و مرا که سالها دست بستی دست‌بسته بگذاری؟
مرا که دیگر نه دانش جنگ دارم ونه تاب نبرد؟ . .»


« . . آیا دشنام و ناسزا هم سرمایه‌ی بزرگان است که هرگاه که بخواهند خرج می‌کنند؟ نه، این سنگ وکلوخی است بر زمین ریخته که من نیز می‌توانم چندتایی از آن را به‌سوی شما پرتاب کنم.»


«. . .بپرسش ویرانه چرا می سازند ؛ آتش چرا میزنند ؛سیاه چرا می‌پوشند؛ وخدای که می‌گویند چرا چنین خشمگین است؟»

« . . کجا شد آن پندار وگفتار وکردار نیک ؟کجا شد آن سوگند سلحشوری ؟کجا شد آن درفش آهنگران ؟ هر دم‌گویی به سنگ منجنیقم می‌کوبند.»



«
زن:
. . کدام چاره‌سازی،کدام دلسوزی؟ بَزَکشان را ببین .بلند تبارانی چون شما از گُرده‌ی ما تسمه‌ها کشیده‌اید.
شما و همه‌ی آن نوجامگانِ نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده‌اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته‌ای .

سردار: زبانت ببُرد!

زن : و تو شمشیر را برای همین بسته‌ای!»


«. . این شوخی نامردان است که امید می‌دهند و سپس بازپس می‌گیرند و بر نومیدشدگان از ته دل می‌خندند.»


«موبد:
آه اینان چه میگویند؛ سخن از پلیدی چندانست که جای مزدااهورا نیست . . . باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستیم.

زن : پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان بر آن بیفزای.ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه ایم.»
Profile Image for Fereshteh.
250 reviews663 followers
February 2, 2015
واقعن نمایشنامه ی بی همتایی بود.زبان استفاده شده که ترکیبی از ادبیات کهن و امروزیست،بسیار یکدست و جذاب در اومده طوری که انگار خواننده رو جادو میکنه. موضوع داستان هم فوق العاده جذابه و با توجه به زمان وقوع داستان-پایان حکومت ساسانی با حمله اعراب به ایران و آغاز حکومتی جدید- و مطابقتش با زمان نگارش نمایشنامه-انقلاب ایران که بعدها در سال 58 هم اجرا شد- میشه رگه های سیاسی داستان یعنی بررسی سلسله قدرت در نظام شاه و مردم رو به خوبی در این نمایش یافت
داستان پر از گره های داستانیه که تا باز میشن گره دیگری پیدا میشه.در واقع نمایش مدام به نقطه اوج میرسه فرود پیدا میکنه و دوباره اوج میگیره و این روند تا پایان ادامه پیدا میکنه.حتی با وضعیتی نه کاملن مشخص به اتمام میرسه.
بدون شک بیضایی،ادبیات نمایشی این مملکت رو یه تغییر و تحول اساسی داده
خوندن این نمایشنامه رو نباید از دست داد
گیرایی،استحکام متن،یگانگی زبان و تلفیق اسطوره ها و تاریخ در این نمایشنامه چیزیست که به راحتی نمیشه ازش گذشت
Profile Image for Hasan.Habibi.
41 reviews
May 9, 2025
موبد: مردمان همه سپاهیان مرگند! ای زن، کوتاه کن و بگو که آیا پسر اندک سال تو با پادشاه ما هم ارز بود؟
زن: زبانم لال اگر چنین بگویم. نه، پسر من با پادشاه شما هم‌سنگ نبود؛ برای من بسی گرانمایه تر بود!
سردار: هاه، شنیدید؟ اینگونه است که ایران‌زمین از پای در می آید! بگو ای آسیابان پسرمرده؛ پس تو از پادشاه کینه پسرت را جستی!
آسیابان: آری، انبار سینه ام از کینه پر بود؛ با این همه من او را نکشتم؛ نه از نیکدلی، از بیم!
Profile Image for Zidane Abdollahi.
138 reviews46 followers
June 23, 2020
دهان از شگفتی باز میماند ...
.
.
.
زن: دشمن تو سپاه نیست پادشاه. دشمن را تو خود پرورده ای. دشمن تو پریشانی مردم است، ورنه از یک مشت ایشان (تازیان) چه می آمد؟!
موبد: بسیار آتشکده ها که هنوز پابرجاست. مردم را باید به گفتار گرم آئین ستیز آموخت.
زن: پر نگو موبد؛ در مردمان به تو باور نیست، از بس که ستم دیده اند!
.
.
.
موبد: آه اینان چه می گویند- سخن از پلیدی چندان است که جای اهورامزدا نیست. گاه آنست که ماه از رنگ بگردد و خورشید نشانه های سهمناک بنماید . دانش و دینم می ستیزند و خرد با مهر، گویی پایان هزارۀ اهورائیست. باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستیم.
زن: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای . ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم!
Profile Image for Saman.
337 reviews162 followers
May 25, 2024
با کدام اسب؟ و من کجا را دارم؟ درهای دنیا به روی من بسته است!

یزدگرد سوم از دست لشگر اعراب فرار میکنه و به خانه یک آسیابان پناه میبره و اونجا کشته میشه. موبد و سردار و سرباز و سرکرده به اونجا میرسند و دادگاهی تشکیل میدند.خانواده آسیابان، متشکل از خودش، زن و دخترش شروع میکنند به تعریف کردن ماجرای کشته شدن یزدگرد سوم و هر دفعه یکی نقش پادشاه رو بر عهده میگیره و روایات متناقضی رو میگند و این روایات گوناگون تا پایان قصه ادامه پیدا میکنه.

به معنی واقعی کلمه « لذت» بردم..هم از خواندن نمایشنامه و کیف کردن از دیالوگهایی چنین محکم و استوار و خواندنی و هم از تماشای فیلمش که با بازی درخشان و فوق العاده سوسن تسلیمی همراه بود.از این شکل نمایش در نمایشی که داشت.از این نقاط اوجی که داشت و گره هایی که هی باز میشد و ما خیال میکردیم باز شده و در واقع گره دیگری افزوده میشد و این روند تا پایان ادامه داشت.از این متن با صلابت و زبانی که سخت خوان نبود و حتی برای من خواننده عادی ادبیات هم جذابیت زیادی داشت.باید بگذره، باید بازم بخونمش، باید بازم ازش و در موردش بخونم.بیضایی رو باید بخونم، عمیق و درست و زیاد هم باید بخونم.


Profile Image for Alam.
122 reviews21 followers
November 13, 2024
-ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه‌ایم.

عالی عالی عالی
جزو زیباترین کتاب‌هایی که تا به حال خوندم، بی‌نظیر بود واقعا 🤩
203 reviews70 followers
September 9, 2020
باشد که هرکه این افسانه می‌خواند،
از هزار نیرنگ جهان برهد.
در پهنه آزمایش گیتی سربلند برآید.
دست مهر که دراز کند، دشنه‌ای در برابر نشود.
روزی نرسد که نداند دوستش که، و دشمنش کیست.
آمرزش بخواهید برای گوینده و شنونده؛
برای گردآورنده و نویسنده، که روزگار بر سر این کار گذاشت.
بگویید چنین باد و چنین‌تر باد!
Profile Image for Hamed Manoochehri.
327 reviews38 followers
October 30, 2025
در طول خوندن این نمایشنامه دائماً از سادگیِ نبوغ بیضایی در نثر و پیچیدگی روایتش بُهت‌زده میشدم.
نمی‌خوام با "ism"‌آوری، چیزی که هدف نویسنده نبوده رُ به این نمایشنامه الصاق کنم ولی بدون هیچ شکی این نمایشنامه علاوه بر اینکه یک نقد سیاسی-اجتماعی هست بر وقایع شورش ۵۷ که هیچ کدوم از شخصیت‌هاش قابل رستگاری نیستن، یک نمونه‌‌ی درخشان از متافیکشن هم هست. اونَم کاملاً عامدانه و هوشمندانه. کافیه به سرود پایان نمایشنامه و اشاره‌ی بیضایی به "نویسنده"، "گردآورنده" و "بیننده" دقت کنیم که به خودآگاهی داستان از داستان بودن اشاره واضح داده. و البته نمایش در نمایش.
Profile Image for Pooya Kiani.
414 reviews122 followers
June 14, 2019
بپرسَش شماره‌ی تازیان چند است؛ کدام سویَند؛ چه در سر دارند؛ سواره‌اند یا پیاده؛ دور می‌شوند یا نزدیک؛ در کارِ گذشتن‌اند یا ماندن؟
بپرسَش ویرانه چرا می‌سازند؛ آتش چرا می‌زنند؛ سیاه چرا می‌پوشند؛ و این خدایْ که می‌گویند، چرا چنین خشمگین است؟
Profile Image for Mohsen.
183 reviews108 followers
November 25, 2017
_تو شوربخت شور چشم هر چه داری از کیست؟
+ هر چه ما داریم از پادشاه است.
*چه میگویی مرد ؛ ما که چیزی نداریم.
+ آن نیز از پادشاه است.
Profile Image for Kiana.
134 reviews17 followers
September 27, 2025
ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه‌ایم.
Profile Image for Hasti Amirian .
32 reviews1 follower
January 2, 2025
عجب شاهکاری! از خوندن هر صفحه‌ی این نمایشنامه لذت بردم.
آسیابانی بینوا همراه همسر و دخترش باید پاسخگوی مرگ پادشاه باشند. شخصیت زن بسیار جسور و بی‌باک بود. به گونه‌ای که بارها حین خواندن تحسینش کردم.
همیشه بخشی از متن اثر رو اینجا می‌نویسم، اما اینبار نمیدونم کدوم بخش رو انتخاب کنم. :)

که در نهایت چنین شد:

زن: دشمن تو این سپاه نیست پادشاه. دشمن را تو خود پرورده‌ای. دشمن تو پریشانی مردمان است؛ ورنه از یک مشت ایشان چه می‌آمد؟

موبد: بسیار آتشکده‌ها که هنوز پابرجاست. مردمان را باید به گفتار نرم، آیین ستیز آموخت.

زن: پر نگو موبد؛ در مردمان به تو باور نیست از بس که ستم دیده‌اند.

سردار: نفرین بر سپهر؛ از این پیشتر زبان آن را که چنین می‌گفت از حلقوم به‌در می‌آوردیم.

زن: جز درآوردن زبان کاش شما را هنر دیگری نیز بود.


قلمتان سبز آقای بیضایی عزیز🌱🤍
Profile Image for Roya.
282 reviews345 followers
July 30, 2015
چقدر شخصیت دختر هملت طور رو دوست داشتم، و همین طور شخصیت چندین و چندلایه ی زن
چقدر دلم می خواد نمایشش رو زنده روی صحنه ببینم، عجب چیزی میشه - با موسیقی گاه حماسی، گاه تراژیک، و با یه نورپردازی عالی
چرا این قدر دیر بهرام بیضایی رو شناختم؟ چرا چرا چرا؟

پ.ن: و راستی سوال عمیقی که پس از خواندن این کتاب ذهن مرا به خود مشغول داشته این است که چرا "پاداش" در زبان ما مانده ولی "پادافره" به کل ناپدید شده است؟
Profile Image for Ardavan Bayat.
367 reviews64 followers
December 26, 2023
99.02.20

«بِپرسَش شماره‌ی تازیان چند است؛ کدام سوی‌اند؛ چه در سر دارند؛ سواره‌اند یا پیاده؛ دور می‌شوند یا نزدیک؛ در کار گذشتن‌اند یا ماندن؟ او چرا مانده‌است؟ پیک است یا خبرچین یا پشاهنگ؟ بپرسش ویرانه چرا می‌سازند؟ آتش چرا می‌زنند؛ سیاه چرا می‌پوشند؛ و این خدایی که می‌گویند چرا چنین خشمگین است؟»
« آنها یک دریا سپاهند. نه درود می‌گویند و نه بدرود؛ نه می‌پرسند و نه گوششان به پاسخ است. آنها به زبان شمشیر سخن می‌گویند»

شاهکار بود، سر فرود می‌آورم به این همه هوش! گرچه در نمایشنامه‌خوانی تازه‌کار و ناآگاهم ولی به گمانم چنین نمایشنامه‌ای دست‌کم در ایران، بی‌مانند است و بیهوده سر زبان‌ها نیافتاده‌است. باید به نوشته‌های دیگر استاد هم سری بزنم.

از «بازی در بازی» و پیچ‌وتاب‌های پیوسته‌ی داستان و واج‌آرایی‌های گوناگون آن که بگذریم، زبان سره‌نویسی جناب استاد، نه نارسا بود و نه نابه‌جا و نه حتا به شعاری‌بودن نزدیک!... همیشه شیفته‌ی چنین زبانی بودم و هستم. گاه‌گداری در تلگرام و اینستاگرام برای سرگرمی و یادآوری ارزش زبان فارسی و واژه‌های کم‌کاربرد، با دوستان به همین زبان گپ می‌زنم و آنها نیز!

با نگاهی به سال 57 و سال نگارش کتاب، می‌توان به هوش و آگاهی نویسنده در پیوند زدن دو رخداد مهم تاریخ ایران پی‌برد.
درباره‌ی تاریخ ساسانی: یزدگرد سوم پسر شهریار پسر خسروپرویز و شیرین را از زمانی که به یاد می‌آورم یک قربانی می‌دانستم، هنوز هم! کسی که پس از خسروپرویز و آن همه شاه و شازده‌کُشی یافتند و سکان کشتی شکسته‌ی دستگاهی مذهبی و سراپافاسد را به دستانش سپردند. (برای افزایش آگاهی از آن دوره، می‌توانید سرانجام فرزندانش، بهرام و پیروز را جستجو کنید.)

کسانی که گویی نوادگان ساسانیان هستند بر بُعد تاریخی این نمایشنامه انگشت گذاشته و آن را تحریف و بی‌احترامی می‌دانند... این کتاب، کتابِ تاریخ نیست، و تاریخ برای یک نویسنده و هنرمند تنها ماده‌ی خامی ست که بتواند با آن به خوبی دردها و دغدغه‌هایش را بازگوید به‌گونه‌ای که مردم آن را بفهمند، نویسنده از دل تاریخ، ادبیات بیرون می‌کشد. تاریخ را باید در جای دیگری یافت.

دریافت نسخه‌ی پی‌دی‌اف کتاب مرگ یزدگرد
Profile Image for Hamidreza Amiri.
30 reviews21 followers
June 27, 2017
- تو پادشاهان را با راهزنان همانند میکنی؟
- راهزنان بر تنگدستان می‌بخشایند و پادشاهان نه!

واقعا چه تسلطی داره بیضایی.
Profile Image for Nasrin M.
95 reviews29 followers
May 18, 2021
"دشمن تو این سپاه نیست پادشاه. دشمن را تو خود پرورده ای. دشمن تو پریشانی مردمان است؛ ورنه از یک مشت ایشان چه می آمد؟"
...
"این جنگی ناامید است. او برای ما جهانی ساخت که دفاع کردنی نیست."
Profile Image for Mohammad Javad.
175 reviews164 followers
September 2, 2019
و سوگند به مزدااهورا که ما پیامبری از خودتان برای خودتان فرستادیم
و در این میان کسانی هستند که

کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ

و یا کسانی که گفتند

أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنّا إِذاً لَفِى ضَلال وَ سُعُر * أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذّابٌ أَشِرٌ * سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذّابُ الاَشِرُ

و شمايان ایمان آورید و پرهيزگار باشید که باشد رستگاری برایتان.

متشکرم


♤♧♤♧♤♧♤♧ ♤♧♤♧♤♧♤♧


زبان از صورت یک مکانیسم منفک از هستی جدا می شود و با معنا ارگانیک می شود .از آن بالاتر ، زبان درخور معنای مهیب انقراض یک دوره از تاریخ ، یا دوره های انقراضی است ؛ و فخامت زبان از عهده ی مهابت مرگ تاریخی بر می آید . آهنگ چنین زبانی از صلب تاریخ چکیده و از رحم مرگ زاییده است . وقتی که با مرگ روبرو هستیم ، زبان زنده تر از همیشه است . 《مرگ یزدگرد》مرگ یزدگردهاست . دوره های تاریخی در هم ادغام و با هم همزمان می شوند . در چنین اثری ما از آسمان اسطوره زاده می شویم.


🖋 مقاله پرسشی بنام مرگ یزگرد _ کتاب گزارش به نسل بی سن فردا _ رضا براهنی
Profile Image for Peiman.
652 reviews201 followers
March 21, 2022
مرگ یزدگرد نمایشنامه‌ی درخشان بهرام بیضایی در مورد یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی ست که از دست تازیان فرار کرده و به آسیابی می‌گریزد. در آسیاب، آسیابان، همسر و دخترش هستند. سردار و موبد و دیگران از پی پادشاه به آسیاب میرسند و با جسد مردی روبرو میشوند و داستان از اینجا شروع می‌شود. موبد و سردار دست به بازجویی و برپایی دادگاه برای خانواده‌ی آسیابان می‌کنند و در طول نمایشنامه چند روایت از مرگ جسد از زبان خانواده آسیابان بیان میشود و در آخر حقیقت مشخص خواهد شد. دیالوگ های بی نظری توی این نمایشنامه هست که چند تاشو اینجا می نویسم
«
زن: چنین کاری هرگز راهزنان با ما نکرده‌اند
پادشاه (دختر): تو پادشاهان را با راهزنان یکی می‌کنی؟
زن: راهزنان بر تنگدستان می‌بخشایند و پادشاهان نه
»

«
آسیابان: هرچه ما داریم از پادشاه است.
زن: چه می‌گویی مرد! ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است.
»

«
زن: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای، ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه‌ایم.
»

«
این شوخی نامردان است که امید می‌دهند و سپس باز پس می‌گیرند و بر نومیدشدگان از ته دل می‌خندند
»
Profile Image for Astiazh.
182 reviews40 followers
August 15, 2021
بعد از سال ها تصمیم گرفتم نمایشنامه بخونم و چه شروع خوب و بی نظیری برای بازگشت به نمایشنامه خوانی.
اولین بار بود که یه کتاب رو بلافاصله بعد از تموم شدن دوباره خوندم چون ارزشش رو داشت چون حس میکردم اونطور که سزاوار بود نخونده بودم پس نشستم و دوباره با جان و دل خوندم.
پیشنهاد میکنم ریویوهای خوبی که دوستان قبلا در مورد این اثر نوشتند رو بخونید تا بیشتر با آن آشنا بشوید و از خواندنش لذت ببرید.
*****************
اشاره به لشکر تازیان:
شما را که درفش سپید بود این بود داوری،تا رای درفش سیاه آنان چه باشد.
خاموشی.
به تاریخ ۹۹/۶/۳.
*******************
افغانستان امروز من رو به یاد این کتاب انداخت و این بخش ازش
---------- بپرس‌اش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا می‌زنند؟!سياه چرا می‌پوشند؟! و اين خدای که می‌گويند چرا چنين خشمگين است؟!
1400/05/24
Profile Image for سبا خطیبی.
46 reviews11 followers
June 9, 2021
"با کدام اسب ؟و من کجا را دارم؟ درهای دنیا به روی من بسته است!"
۱۴۰۰/۳/۱۹
Profile Image for Ali.
260 reviews59 followers
April 15, 2023
- تو شوربختِ شورچشم هر چه داری از کیست؟
- هر چه ما داریم از پادشاه است.
- چه می‌گویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
- آن نیز از پادشاه است!
Profile Image for Nazanin .
99 reviews2 followers
February 21, 2025
"دختر : تو شوربخت شور چشم هر چه داری از آن کیست؟
آسیابان : هر چه ما داریم از پادشاه است.
زن : چه می گویی مرد، ما که چیزی نداریم.
آسیابان : آن نیز از پادشاه است."

واقعا چه نمایشنامه ی فوق العاده ای بود..‌ حتما بعدا بازم میخونمش.
Profile Image for Parnian.K.
83 reviews121 followers
December 21, 2024
«پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه‌ایم.»
.
.
.
«آری، اینک داوران اصلی از راه می‌رسند. شما را که درفش سپید بود این بود داوری، تا رای درفش سیاه آنان چه باشد.»
.
.
.
عجب روایتگریِ نابی!
من ابتدا فیلمش رو دیدم و بعد نمایشنامه رو خوندم. اگر به عقب برمی‌گشتم، ترجیح می‌دادم اول متن رو بخونم، چون الان موقع خوندنش همه چیز با لحن و چهره‌ی بازیگرها جلوی چشمم بود. البته که فیلمش هم برام پنج ستاره‌ست و به‌غایت ازش لذت بردم. اما در کل ترجیحم اینه که اول متن رو بخونم و بعد فیلم رو ببینم که فضای بیشتری برای تخیل و تفسیر داشته باشم.
Profile Image for Masoud msn.
11 reviews
December 21, 2024
از نظر فرم و ساختار روایت من رو به ی��د راشومون از ریونوسوکه آکوتاگاوا انداخت. فیلم اجرای نمایشنامه رو قبلا دیده بودم که فوق‌العاده بود. خوبی آثار بزرگ این هست که به قدر کافی بیانگر هستند و نیازی به دفاعیه ندارند.
بخشهایی از متن:

آسیابان: و باد اینک خود در راه است. اینک در میان این توفان آنان طناب دار مرا می‌بافند. و نفرین بر لب چوبه‌ی دار مرا بر سرپای می‌کنند. شمشیرهای آنان تشنه است و به‌خون من سیراب خواهد شد. آنان از خشم خود در برابر من سپری ساخته‌اند که گفته‌های مرا چون نیزه‌های شکسته به‌سوی من باز می‌گرداند، آه، پس چاره کجاست؟ شما ای سروران که جامه از خشم پوشیده‌اید، بدانید که من کیفر بینوائی را پس می‌دهم، نه گناه دیگر را.


زن: [خود را جدا می‌کند] بی‌کس دختر جان؟ نترس، تو هم بی‌درنگ می‌میری، و من با تو. اینک دشمنان از همه سو می‌تازند، چون هشت گونه بادی که از کوه و دامنه، و از جنگل و دشت و از دریا و رود، و از ریگزار و بیابان می‌رسد. در میان این توفان ایستاده منم. [فریاد می‌کند] کشنده‌ی پادشاه را نه اینجا، بیرون از اینجا بیابید. پادشاه پیش از این به‌دست پادشاه کشته شده بود. آن که اینجا آمد مردکی بود ناتوان.


آسیابان: من گفتم ای پادشاه، ای سردار، پایت شکسته باد که به‌پای خود آمدی. پاسخ این رنجهای سالیان من با کیست؟ من هر روز زندگیم به‌شما باژ داده‌ام. من سواران ترا سیر کرده‌ام. اکنون که دشمنان می‌رسند تو باید بگریزی، و مرا که سالها دست بستی دست بسته بگذاری؟ مرا که دیگر نه دانش جنگ دارم و نه تاب نبرد؟ آری، من به‌او گفتم. من او را زدم.


زن: تکاوری تک، جنگی خدای تیزسنان، آن بهرام پشتیبان، آن دل دهنده به‌من، آن جگردار، آنکه دیدارش زهره بر دشمن می‌ترکاند، بر باره‌ی کهر می‌رفت، و با گردش درفش راه را نشانم می داد. تا آن باد تیره پیدا شد، آن دیو بادخیزنده. آن لجام گسسته، بی مهار، و خاک در چشم من شد. چون مالیدم و گشودم، آن جنگی خدای تیزسنان، آن بهرام پشتیبان، آن دل دهنده به‌من، آن جگردار، آن که دیدارش زهره بردشمن می‌ترکاند، آن او، در غبار گم شده بود. آری، من او را در باد گم کردم.


دختر: او دیوانه است. زن: دیوانه؟ هاه، آهای - آری دیوانه. سپاه من، آن انبوه پیمان شکنان، هنگام که به‌پشتگرمی ایشان به‌انبوه دشمن تاختم به‌من پشت کرد و گریخت، موی من سپید نبود ای مرد تا آن هنگام که بیکسی ناگاه چنین تنگ مرا در خود بفشرده بود. ترس من چنان بزرگ بود که سپاه تازیان از هول آن شکافت و راه بر من گشود. آسیابان: می‌شنوی، او از دوستان می‌گریزد، نه دشمنان. زن: کجا شد آن پندار و گفتار و کردار نیک. کجا شد آن سوگند سلحشوری. کجا شد آن درفش آهنگران؟ هر دم گوئی به‌سنگ منجنیقم می‌کوبند.

Displaying 1 - 30 of 311 reviews

Join the discussion

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.