What do you think?
Rate this book


72 pages, Paperback
First published March 21, 1980
بهرام بیضایی، نویسنده، کارگردان، پژوهشگر و اسطورهشناس برجسته ایرانی، در ۵ دی ۱۳۱۷ در تهران چشم به جهان گشود ور در روز ۵ دی ۱۴۰۴ در سن ۸۷ سالگی، دور از وطن، چشم از جهان فروبست. او به عنوان یکی از پیشگامان موج نوی سینما و تئاتر ایران و از تأثیرگذارترین چهرههای فرهنگی معاصر شناخته میشود که با خلق آثاری عمیق و چندلایه، نقشی بیبدیل در غنای هنر و اندیشه ایرانی ایفا کرده است.
بیضایی در خانوادهای اهل فرهنگ و ادب در تهران زاده شد. پدرش، ذکایی بیضایی، شاعر بود و این پیشینه، او را از همان ابتدا با ادبیات و هنر مأنوس کرد. علاقهی وافر او به سینما و نمایش از دوران نوجوانی آغاز شد و همین علاقه او را به سمت پژوهشهای گسترده در تاریخ نمایش ایران و جهان سوق داد. بیضایی تحصیلات خود را در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران آغاز کرد، اما آن را ناتمام گذاشت تا به صورت مستقل به تحقیق و آفرینش هنری بپردازد.
حاصل پژوهشهای ژرف او در همان دوران جوانی، کتاب مرجع و ماندگار "نمایش در ایران" بود که به عنوان یکی از مهمترین منابع در زمینه تاریخ نمایش ایرانی شناخته میشود و تسلط عمیق او بر ریشههای فرهنگی و نمایشی ایران را به نمایش میگذارد.
فعالیتهای هنری بیضایی در دو حوزه اصلی تئاتر و سینما متمرکز است، هرچند قلم او در قالب فیلمنامه، نمایشنامه، پژوهش و داستاننویسی نیز آثاری درخشان خلق کرده است.
در عرصه تئاتر، بیضایی با نگارش نمایشنامههایی چون "پهلوان اکبر میمیرد"، "مرگ یزدگرد"، "چهار صندوق" و "افرا، یا روز میگذرد"، جانی تازه به تئاتر ایران بخشید. آثار نمایشی او با بهرهگیری هوشمندانه از اساطیر، تاریخ و فرمهای نمایش ایرانی (همچون تعزیه و نقالی) و ترکیب آن با تکنیکهای مدرن تئاتری، به کاوش در مفاهیمی چون هویت، تاریخ، زن، مرگ و حقیقت میپردازند. زبان فاخر، ساختار پیچیده و شخصیتپردازی عمیق از ویژگیهای بارز نمایشنامههای اوست.
در حوزه سینما، بیضایی کار خود را با ساخت فیلم کوتاه "عمو سیبیلو" در سال ۱۳۴۹ آغاز کرد و با اولین فیلم بلندش، "رگبار" (۱۳۵۱)، نام خود را به عنوان یک فیلمساز صاحبسبک و اندیشمند مطرح کرد. "رگبار" با نگاهی دقیق و شاعرانه به تحولات اجتماعی و تقابل سنت و مدرنیته، آغازگر مسیری بود که با شاهکارهایی چون "باشو، غریبه کوچک" (۱۳۶۴)، "شاید وقتی دیگر" (۱۳۶۶) و "مساف" (۱۳۷۰) ادامه یافت.
فیلم "مرگ یزدگرد" (۱۳۶۰)، که اقتباسی از نمایشنامه خود او بود، نقطه عطفی در کارنامه سینمایی او و سینمای ایران به شمار میرود. این فیلم با ساختاری مبتنی بر روایتهای متناقض و تمرکز بر مفهوم نسبیت حقیقت، نمونهای درخشان از سینمای فلسفی و تاریخنگر است. "سگکشی (۱۳۷۹) نیز پس از سالها دوری از فیلمسازی، بازگشتی قدرتمندانه برای او بود که با استقبال منتقدان و تماشاگران روبرو شد.
آثار بیضایی، چه در سینما و چه در تئاتر، از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردارند:
زبان و دیالوگ: استفاده از زبانی فاخر، ادیبانه و در عین حال دقیق و حسابشده که به آثار او عمقی چندبعدی میبخشد.
اسطوره و تاریخ: بهرهگیری از اساطیر ایرانی و بازخوانی رویدادهای تاریخی برای طرح مسائل جهان معاصر.
هویت زنانه: توجه ویژه به شخصیت زن و جایگاه او در تاریخ و اجتماع. زنان در آثار بیضایی اغلب شخصیتهایی قدرتمند، کنشگر و پیچیده هستند.
ساختار روایی: استفاده از ساختارهای روایی غیرخطی، روایتهای تودرتو و شکستن مرز میان واقعیت و خیال.
پژوهش و دقت: تمامی آثار او بر پایه تحقیقات گسترده و دقیق در زمینههای تاریخی، اسطورهشناسی و فرهنگی بنا شدهاند.
بهرام بیضایی در سال ۱۳۸۹ به دعوت دانشگاه استنفورد به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد و به عنوان استاد مدعو در این دانشگاه به تدریس و پژوهش در زمینه ادبیات و هنرهای نمایشی ایران پرداخت. او در طول اقامت خود در آمریکا نیز از فعالیت هنری باز نایستاد و چندین نمایشنامه از جمله "طربنامه" و "چهارراه" را با حضور بازیگران ایرانی در کالیفرنیا به روی صحنه برد و کارگاههای آموزشی متعددی برگزار کرد.
بهرام بیضایی، با بیش از نیم قرن فعالیت هنری و پژوهشی، نه تنها به عنوان یک هنرمند بزرگ، بلکه به مثابه یک اندیشمند و روشنفکر تأثیرگذار، جایگاهی رفیع در تاریخ فرهنگ
آسیابان: و باد اینک خود در راه است. اینک در میان این توفان آنان طناب دار مرا میبافند. و نفرین بر لب چوبهی دار مرا بر سرپای میکنند. شمشیرهای آنان تشنه است و بهخون من سیراب خواهد شد. آنان از خشم خود در برابر من سپری ساختهاند که گفتههای مرا چون نیزههای شکسته بهسوی من باز میگرداند، آه، پس چاره کجاست؟ شما ای سروران که جامه از خشم پوشیدهاید، بدانید که من کیفر بینوائی را پس میدهم، نه گناه دیگر را.
زن: [خود را جدا میکند] بیکس دختر جان؟ نترس، تو هم بیدرنگ میمیری، و من با تو. اینک دشمنان از همه سو میتازند، چون هشت گونه بادی که از کوه و دامنه، و از جنگل و دشت و از دریا و رود، و از ریگزار و بیابان میرسد. در میان این توفان ایستاده منم. [فریاد میکند] کشندهی پادشاه را نه اینجا، بیرون از اینجا بیابید. پادشاه پیش از این بهدست پادشاه کشته شده بود. آن که اینجا آمد مردکی بود ناتوان.
آسیابان: من گفتم ای پادشاه، ای سردار، پایت شکسته باد که بهپای خود آمدی. پاسخ این رنجهای سالیان من با کیست؟ من هر روز زندگیم بهشما باژ دادهام. من سواران ترا سیر کردهام. اکنون که دشمنان میرسند تو باید بگریزی، و مرا که سالها دست بستی دست بسته بگذاری؟ مرا که دیگر نه دانش جنگ دارم و نه تاب نبرد؟ آری، من بهاو گفتم. من او را زدم.
زن: تکاوری تک، جنگی خدای تیزسنان، آن بهرام پشتیبان، آن دل دهنده بهمن، آن جگردار، آنکه دیدارش زهره بر دشمن میترکاند، بر بارهی کهر میرفت، و با گردش درفش راه را نشانم می داد. تا آن باد تیره پیدا شد، آن دیو بادخیزنده. آن لجام گسسته، بی مهار، و خاک در چشم من شد. چون مالیدم و گشودم، آن جنگی خدای تیزسنان، آن بهرام پشتیبان، آن دل دهنده بهمن، آن جگردار، آن که دیدارش زهره بردشمن میترکاند، آن او، در غبار گم شده بود. آری، من او را در باد گم کردم.
دختر: او دیوانه است. زن: دیوانه؟ هاه، آهای - آری دیوانه. سپاه من، آن انبوه پیمان شکنان، هنگام که بهپشتگرمی ایشان بهانبوه دشمن تاختم بهمن پشت کرد و گریخت، موی من سپید نبود ای مرد تا آن هنگام که بیکسی ناگاه چنین تنگ مرا در خود بفشرده بود. ترس من چنان بزرگ بود که سپاه تازیان از هول آن شکافت و راه بر من گشود. آسیابان: میشنوی، او از دوستان میگریزد، نه دشمنان. زن: کجا شد آن پندار و گفتار و کردار نیک. کجا شد آن سوگند سلحشوری. کجا شد آن درفش آهنگران؟ هر دم گوئی بهسنگ منجنیقم میکوبند.