Jump to ratings and reviews
Rate this book

آویشن قشنگ نیست

Rate this book
از مرگ من هشت سال می‌گذرد، هشت سال و سه ماه. بارها به این مرگ، لحظه‌ی احتضار و انعکاس وحشت در چشم‌هایم اندیشیده‌ام. می‌دانم که به آن سختی‌ها هم که می‌گفتند نبوده. اجل معلق که دیگر این حرف‌ها را ندارد. یک سنگ گرانیتی لبه پهن که از طبقه‌ی پانزدهم چسبش را ول می‌دهد یا یک دانه‌ی برنج دم نکشیده‌ی سبوس‌دار که بی‌هوا می‌جهد ته حلق هم همین کار را می‌کنند، گیرم با جان دادنی متفاوت.

76 pages, Paperback

First published January 1, 2008

6 people are currently reading
315 people want to read

About the author

حامد اسماعیلیون

7 books149 followers
حامد اسماعیلیون متولد ۱۳۵۵ در کرمانشاه است. او دورهٔ کودکی و نوجوانی را در همین شهر گذرانده و از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۹ در تبریز به تحصیل در رشتهٔ دندانپزشکی مشغول بوده است. پس از آن مدتی در گلستان و مازندران و در نهایت به مدت هفت سال در تهران زندگی و کار کرده است. اسماعیلیون در سال ۱۳۸۹ به همراهِ خانواده به کانادا مهاجرت کرده است و هم اکنون در شهری کوچک به نام هانوور در دو ساعتیِ تورنتوی کانادا زندگی می‌کند.

مهم‌ترین فعالیت‌های ادبی اسماعیلیون پس از پایانِ تحصیلاتِ دانشگاهی‌اش انجام شده است. او به مدت ده سال در وبلاگ «گم‌شده در بزرگ‌راه» می‌نوشت. مجموعه داستان‌ها و رمان‌های او عبارتند از:

آویشن قشنگ نیست (۱۳۸۷): برندهٔ جایزهٔ بهترین مجموعه داستان اول در بنیاد گلشیری شد و کاندید برخی جوایز ادبی دیگر. این کتاب پس از سال‌ها حضور در کلاس‌های داستان‌نویسی امیرحسن چهل‌تن در موسسهٔ کارنامهٔ تهران از سوی نشر ثالث منتشر شده بود و تا امروز به چاپ پنجم رسیده است.

قناری‌باز (۱۳۸۹) مجموعه داستان منتشر شده توسط نشر چشمه

دکتر داتیس (۱۳۹۱) نشر چشمه و برندهٔ جایزهٔ بهترین رمان اول در بنیاد گلشیری. این کتاب به چاپ سوم رسیده است.

گاماسیاب ماهی ندارد (۱۳۹۲) رمان منتشر شده توسط نشر ثالث.

توکای آبی (۱۳۹۷) نشر مهری، لندن

به جز مصاحبه‌های متعددی که با او انجام و در جراید و رسانه‌ها منتشر شده است او سابقهٔ همکاری با نشریات انجمن دندانپزشکی ایران، سلامت، فرهیختگان، داستان همشهری و ادبیات و سینما در شماره تازه «سینما و ادبیات» را داشته است. ویراستاریِ کتاب علمی کنگره‌های سالانهٔ بین‌المللیِ دندانپزشکی در ایران هم از دیگر کارهای اوست.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
29 (7%)
4 stars
81 (20%)
3 stars
183 (45%)
2 stars
74 (18%)
1 star
34 (8%)
Displaying 1 - 30 of 69 reviews
Profile Image for فؤاد.
1,128 reviews2,363 followers
May 18, 2019
مجموعه داستان کوتاه.
سه نکته خیلی نظرم رو جلب کرد:

یکی ارتباط داستان ها بود. هر داستان از زبان یکی از اهالی محله روایت می شد و یک بخش از زندگیش رو روایت می کرد که در کنار باقی داستان ها پازلی تشکیل می داد از سرگذشت آدم های محله.

دوم نثر خیلی خوب داستان بود، که باعث شد تصمیم بگیرم باقی کارهای این نویسنده رو هم بخونم.

سوم هم عمق داشتن شخصیت ها. نیل گیمن توی برنامه های آموزش نویسندگیش میگه: برای نوشتن داستان کوتاه، فکر کنید دارید آخرین فصل یک رمان رو می نویسید. حواستون باشه که به شخصیت ها گذشته بدید، عمق بدید، طوری نباشه که انگار با شروع داستان شخصیت ها تازه به وجود اومدن. حواستون باشه اتفاقاتی براشون افتاده تا به این نقطه رسیدن، و حالا اون نقطه از داستانید که قراره ماجرا به اوج برسه.
حالا داستان های این مجموعه هم از لحاظ عمق داشتن و گذشته داشتن شخصیت ها خیلی شبیه این حرف نیل گیمن بودن.
Profile Image for Peiman.
652 reviews200 followers
February 12, 2024
راستش من این کتاب رو دو بار خوندم، بار اول میخواستم امتیاز دو بدم. یکم گیج و سر در گم بودم اما حس خوبی به اون دو نداشتم و با توجه به حجم کم کتاب تصمیم گرفتم دوباره بخونم. بار دوم خیلی بیشتر بهم چسبید نه اینکه بگم شاهکاره و عالیه اما با پیدا کردن یه دید نسبت به آدمهای توی داستان خیلی بیشتر درکش کردم و اینبار دلم خواست چهار ستاره بدم، اما الان فکر میکنم حق کتاب سه ستاره است. کتاب تشکیل شده از شش داستان کوتاه با شش راوی مختلف که اسم هر داستان کوتاه اسم راوی داستانه اما این داستان‌ها از هم جدا نیست و آدمهای هر داستان توی داستان دیگه هم حضور دارند و نقطه‌ی اشتراک این آدمها محل زندگی اونها در زمان جنگ ایران و عراق در کوچه‌ای در کرمانشاه و در دوران نوجوانیه. خیلی راجع به داستان نمی‌خوام حرف بزنم فقط توصیه میکنم این کتاب رو یا نخونید یا دو بار بخونید.ه
Profile Image for Tannaz.
732 reviews52 followers
Read
February 26, 2020
مدتها بود که داستان کوتاه نخوانده بودم. این کتاب، داستان‌های کوتاه بهم پیوسته بود. نمی‌دانم بگویم قشنگ بود یا قشنگ نبود. گیجم هنوز. راستش از اسفند نود و هفت و اولین تزریق زیتاکس شروع شد. هر شش ماه یکبار یک دوز یک گرمی، از داروی به قول خودشان شیمی درمانی برای سرکوب گلبول‌های سفید. خلاصه که شب‌ روز تزریق و روز بعدش حالم خیلی بد است و هی کتاب می‌خوانم. این کتاب چهارمی بود در دو روز و یک شب کامل بیداری و درد. نمی دانم قشنگ بود یا نه. بعد از اتفاقی که برای دکتر اسماعیلیون افتاده. نمی‌دانم چه بگویم راجع به کتاب. فقط اینکه: بخوانیدش. همین
Profile Image for Bekhradaa.
142 reviews64 followers
January 9, 2020
۳۸۸
"ای کاش عشق را زبان سخن بود" گاهی تعجب می کنم که یک ایرانی بعد از شنیدن این شعر لبخندی می زند و فقط به همین اکتفا می کند که زیبا بود. فقط همین؟ در حالیکه هر بار آن را می شنوم صورتم از اشک خیس می شود
32 reviews7 followers
July 20, 2020
“ای کاش عشق را زبان سخن بود گاهی تعجب می کنم که یک ایرانی بعد از شنیدن این شعر لبخندی می زند و فقط به همین اکتفا می کند که زیبا بود. فقط همین؟ در حالیکه هر بار آن را می شنوم صورتم از اشک خیس می شود.”
مجموعه ۶ داستان کوتاه که در عین جدا بودن هر کدام به نحوی به یک دیگر مربوط می‌شوند. حامد اسماعیلیون به خوبی از عهده‌ی شخصیت پردازی برآمده و از گذشته و اخلاقیات هر شخصیت دقیقا آن چه را که نیاز است به ما می‌نماید. برداشت من از کتاب نشان دادن این بود که شاید اتفاقی کوچک برای فردی حتی اهمیت نداشت که بخواهد آن را دنبال کند اما برای دیگری زندگی اش را دگرگون و پایه ریزی می‌کرد، یا به قول نیما که از اصطلاح شخم زدن گذشته استفاده می‌کرد یکی پی زندگی اش می‌رود و دیگر در آن گذشته جا می‌ماند.
Profile Image for Arezu Wishka.
269 reviews253 followers
March 29, 2018
یه مجموعه داستان با داستان های مرتبط دلچسب. یک بار دیگه بهم ثابت شد که قلم حامد اسماعیلیون رو خیلی دوست دارم و نوشته هاش واقعا ارزش خوندن رو داره. داستان ها طوری نوشته شده بود که شما می تونستید کل قضیه رو از شیش زاویه مختلف ببینید و حس های متنوعی رو تجربه کنید. داستان نیلوفر و رضا رو از همه بیشتر دوست داشتم.

خوندن یادداشت این وبلاگ هم خالی از لطف نیست:
زنده باد نوستالژی/یادداشتی برای کتاب آویشن قشنگ نیست -حامد اسماعیلیون
آویشن

یک کتاب با جلدی به رنگی بین زرد و نارنجی است و با طراحی جلدی عجیب و غریب و درعین حال ساده . طرح جلد نقشه یک مکعب باز شده است که در هر طرف آن شش نقطه حک شده . تصور کنید انگاری یک تاس بوده که هر وجه آن شش بوده . اول از طرح ساده رد می شوید اما همه چیز آخر کار معنا پیدا می کند .

آن شش نقطه، شش شخصیت اصلی این کتاب کوچولو موچولو ولی فوق العاده خواندنی و زیبا هستند و این مکعب و تاسی که به شما گفتم معنیش به هم پیوستگی قهرمانان این کتاب هستند .

این تاس را از هر طرف که بیندازید عدد شش را به شما نشان می دهد و ظاهرا بدین معنی است که این شش نفر به هم مرتبط هستند .

کتاب یک کتاب جمع و جور و کوتاه است . کتابی در حدود 39صفحه که با شناسنامه و جلد و بقیه محتویات جمعا به 48 صفحه می رسد . تا به حال از خواندن کتابی چنین کوتاه لذتی چنین بزرگ نبرده بودم !



ماجرا

شش قهرمان داستان به نام های رضا ،مهدی ،بهادر ،اهورا،نیلوفر و نیما با شش زبان و لحن متفاوت ماجرای خود را به ترتیب بیان می کنند .

آنچه این شش نفر را به هم پیوند می دهد یک لوکیشن ثابت در یک شهر است:کوچه دولتشاهی کرمانشاه .

یک کوچه در شهر کرمانشاه که زمانی این شش قهرمان در ان می زیسته اند و همسایه و حالا هم داستانند .

قهرمان اول رضا است که حکایت خودش رابعد از مرگش می گوید . رضا داستان را از زمانی روایت می کند که هشت سال از مرگش گذشته است و حامد اسماعیلیون حکایت زندگی و عاشقی و سرانجام مرگ رضا را چنان خوب از کار درآورده که تصور می کنی واقعا این حکایت را کسی از آن طرف نوشته و فرستاده این طرف .

رضا عاشق نیلوفر دختر سرهنگ است و حالا که زیر خرواری از خاک خفته است همچنان آرزو می کند که روزی از روزها نیلوفر برای زیارت قبری یا تشییع جنازه ای گذرش به این گورستانی که در آن خفته بخورد و او را باز ببیند .

«جیرجیرک به خرس گفت عاشقت شدم . خرس پهلویش را خاراند و گفت از خواب که بیدار شدم دربارش حرف می زنیم . خرس به خواب زمستونی رفت و ندونست که عمر جیرجیرک فقط سه روز بود . »

روایت مهدی با این جمله شروع می شود .مهدی در حالیکه از زخمی در پهلوی خود درد می کشد و از دشتی در کرواسی که به خاطر فرار و مهاجرت غیر قانونی در آن گرفتار آمده ،حکایتش را روایت می کند . او فرزند شهید تویسرکانی است و حالا برای تغییر زندگی و شرایط آن ترک خانه و دیار و کوچه کرده و اینچنین گرفتار آمده است .

روای بعدی بهادر یکی دیگر از این هم محلی هاست که مدت هاست گرفتار اعتیاد است .او نیز از نیلوفر یاد می کند و ازدواج شومش .

نویسنده در اینجا یک نشانه گذاری ساده می کند و به ما آدرسی از ماجرای زیبا و دلنشین کتاب می دهد :«عزیز!اگه بخواهند توی این محل عروسی بگیرند یکی بیشتر که نمانده :عروسی آویشن!»

روایت بهادر درواقع دیالوگی است یک طرفه که رو به مادرش می کند و گزارشی است از حال و روز و تخیلاتش بعد از اینکه مادر و فرزند از مراسم ختم سرهنگ در خانه سرهنگ (پدر نیلوفر و آویشن)بازگشته اند .

روای بعدی اهورا است . او نیز چون دیگر قهرمانان قصه تا بدینجا به نوعی در دوران نوجوانی به عشق نیلوفر گرفتار آمده و ظاهرا بیش از دیگران توانسته با نیلوفر نزدیک شود و با او سر و سری پیدا کند اما حالا می خواهد با آویشن خواهر نیلوفر ازدواج کند اما نیلوفر چون سدی مانع اوست و به هر ترتیب مانع نزدیکی اهورا و آویشن شده است .

نیلوفر رواوی بعدی ماجراست . او حکایت را از آنجا شروع می کند که همسرش ناصر بعد از خواندن نامه های عاشقانه نیلوفر به اهورا(که اهورا انها را برای ناصر فاکس کرده)او را از خانه بیرون انداخته است .ظاهرا اهوارا از عشق دوران نوجوانی و نامه های رد و بدل شده با او به ناصر خبر داده . حالا نیلوفر حکایتش را برای آویشن باز می گوید و از چگونگی آشنایی و عاشقی با اهورا برای خواهر کوچکش حرف می زند و تلاش می کند او را از ارتباط با اهورا به هر طریق منصرف کند .

آخرین روای نیما است که از آن جمع جدا شده و سال هاست ساکن امریکا است . روایت نیما درقالب یک نامه به رضا اولین راوی است که درپاسخ به نامه هشت سال پیش او اینک با هشت سال تاخیر نوشته می شود .

نیما از مرگ رضا خبر ندارد و به آدرس نوستالژیک کوچه دولتشاهی کرمانشاه نامه ای را پست می کند و همه ماجراهای پیش آمده در این چند سال را مرور می کند و از رقابت عشقیش با رضا بر سر تصاحب نیلوفر سخن می گوید و به رضا می گوید که حالا پنج سال است ازدواج کرده و به زودی صاحب دختری خواهند شد . زیباترین بخش کتاب همین سه خط آخر کتاب از زبان نیما به رضا است ببینید :

«شاید اصلا در آینده برنامه یک سفر به ایران را بریزیم . بگذار دخترمان به دنیا بیاید .پنج ماه دیگر .اسمش را می گذاریم آویشن.قشنگ نیست؟»



تحلیل:روح امید

تاجاییکه می دانم این داستان ها یک راوی هفتمی به نام وحید هم داشته که بنا به دلایلی از کتاب حذف شده است .یکی از چیزهایی که بصورت پنهان و گاه آشکار در جابه جای داستان خودنمایی می کند وقوع حادثه بزرگی چون جنگ است که زندگی همه قهرمانان داستان را به نوعی تحت الشعاع قرار می دهد . اما از این رخداد تاریخی که بگذریم ، قهرمان های داستان همگی دلبسته نوستالژی هستند و این بار نوستالژی یک کوچه است که همه اتفاقات و خاطرات مهم قهرمانان روزگاری در آن بوقوع پیوسته است .هرچند بعضی از قهرمانان داستان سعی می کنند از این نوستالژی بگریزند یا از آن عبور کنند اما همه از رضا و مهدی درگذشته تا نیمایی که هزاران مایل دورتر از این کوچه است تا بهادر تنها کسی که ساکن کوچه باقی مانده ،همه درگیر این روایت هستند و در تمام این نوستالژی نیلوفر به عنوان یک روح زنده بصورت آشکارا حضور دارد .

از برآیند روایت ها اینگونه بر می آید که نیلوفر همچون معشوقه دائمی سرزمین خیال و نوستالژی تمامی قهرمانان باقی دست نخورده در یادها بیاقی مانده . نیلوفر کسی است که یک جانبه معشوق و عشق همه این پسران بوده و سرانجام هیچ کدامشان به وصالش نرسیده اند .نیلوفر به ناچار تن به سنت های رایج داده و به همسری ناصر کسی فارغ و دور از این نوستالژی درآمده .

اما حالا آویشن خواهر کوچکتر نیلوفر روح پنهان این نوستالژی است . کسی که از طرف قهرمانان داستان خوب دیده نشده . در زمان روایت کودگی بیش نبوده اما حالا بعد از رفتن نیلوفر در کانون توجه همه آنها قرار گرفته است . آویشن انگاری امید از دست رفته و از کف رفته همه قهرمانان داستان است .آویشن انگاری برای این راویان یک جوری دلیلی برای امیدوار ماندن و دلبستن به کوچه دولتشاهی شده است.

کتاب از نظر تکنیک و نوع نوشتار بسیار جاندار است و نویسنده توانسته با خط باریکی ارتباطی زیبا و جاندار و ملموس بین روایان برقرار کند و بدین ترتیب کتاب یک مجموعه داستان کوتاه به هم پیوسته از کار درآمده است . برای اولین بار است که به جمع و جور بودن این کتاب غبطه می خورم .

نویسنده در این کتاب از هرگونه اضافه گویی اجتناب کرده و بنابراین هر خط و جمله ای از کتاب که می خوانید حتما مفید است و نمی توانید به سادگی از آن عبور کنید و به جمله بعدی برسید چون حتما بخشی از روایت را از دست می دهید .

ختم کلام

آویش قشنگ نیست کتاب بسیار زیبا و جانداری است .حتما بخرید و بخوانید و در گوشه کتابخانه تان حفظش کنید برای روز مبادا که دلتان گرفت . اگر خاطره باز هستید ،اگر می فهمید که نوستالژی یعنی چه و به نوستالژی هایتان هعمچنان دلبسته هستید همیشه در وقتی که یاد انها را کردید ،در کمتر از سی دقیقه می توانید دوباره بخوانیدش و حالتان را یک جوری روبراه کنید .پس زنده باد نوستالژی !

و یادداشت علی چنگیزی :
«آویــشـن قـشـنـگ نیست» عنوان اولین مجموعه داستان –یا بهتر بگوییم داستان بلند- «حامد اسماعیلیون» است. داستان‌های این مجموعه از زبان شش راوی روایت می‌شوند و هر کدام به نوبت خود بخشی از داستان را از زاویۀ دید خودشان روایت می‌کنند. تکنیکی که به گمان من اوجش را در «گور به گور» فاکنر دیده‌ایم. داستان‌های کتاب قصۀ آدم‌های معمولی است آدم‌های آشنا، با دغدغه‌های آشنا، امیدها، آرزوها و زندگی‌یی آشنا. شخصیت‌های کتاب بیش و کم حاصل شناختی است که احتمالا نویسنده و خواننده از این دست آدم‌ها دارد. آدم‌هایی که شاید بشود گفت بخشی از زندگی ما شده‌اند، یا بخشی از زندگی‌شان با گذشتۀ ما گره خورده است. نویسنده تلاش کرده است خودش را به دنیای آشنای شخصیت‌های داسـتـانش نزدیک کند و بیش و کم در این کار موفق هم بوده است. این شناخت یا حاصل تجربیات دسته اول نویسنده است و یا ماحصل نشستن پای صحبت آدم‌هایی اینچنین. زمینه ( (Setting روایت‌ها در غرب می‌گذرد در کوچه‌یی آشنا، با خانه‌‌هایی آشنا، خانه‌هایی با حوض بزرگی وسط حیاطی پُر از عطر سبزی و گُل. طرح (Plot) داستان دور مسائل معمولی زندگی آدمی می‌گردد، مسائلی گاه ساده، اما همواره اساسی. حسادت «رضا» به «نیما» و عشق هر دوشان به دختر همسایه. قالتاقی و تیغ‌زنی «اهورا» و دزدیدن قاپ دخترک همسایه، زندگی از هم گسیختۀ «مهدی» پسر شهیدی که جایی در مرز کشوری در اروپای شرقی زخمی و نیمه جان افتاده است؛ از هم پاشیده شدن زندگی «نیلوفر» که «اهورا» را دوست می‌داشته و حالا با مرد دهاتی‌یی مسلکی ازدواج کرده و...

شخصیت‌های داستان کتاب بومی و آشنا هستند و کمابیش، روزگاری نه چندان گذشته، در هر کوچه‌یی می‌شد چندتایشان را دید. ساختار (Structure) داستان از کامل شدن کم‌کم شخصیت‌ها در طول توصیفات شخصیت‌های مختلف از زندگی‌شان تشکیل شده است. تعلیقی که نویسنده در هر روایت -راوی اول شخص همواره بخشی از حقیقت را می‌داند- ایجاد کرده است موجب شده است خواننده را تا به انتها همراه و هم‌گام کند با روایت‌های مختلف از دو سه جریانی که کلیت داستان را شکل می‌دهد. جریاناتی که یکی دوتایش -نمونۀ بارزش عشق رضا و نیما به نیلوفر و رابطۀ نیلوفر با اهورا- همچون نخ نامرئی‌یی در کل روایت‌ها دیده می‌شوند و انگار داستان حول آن می‌گردد و پیش می‌رود. روایت‌هایی که می‌خوانیم به تمامی نوستالوژیک‌اند، حسرت جوانی گذشته و عمر به هدر رفته در آن موج می‌زند و تلاش برای گفتنف برای گفتن آنچه پس پشت جا مانده است. شاید به همین دلیل بیش و کم کتاب اتمسفری خاکستری دارد. سقف روایت‌ها کوتاه است و از قضا تنها راویی‌یی که روایتی شاداب و سرخوش نقل می‌کند؛ «رضا» است که در گور خفته است و از آنجا دنیا را دید می‌زند. معقولانه‌ترین روایت از زبان او نقل می‌شود که به گمان من بهترین اپیزود کتاب هم هست و شیوۀ داستان‌گویی طنازی دارد و کتاب هم با روایت او آغاز می‌شود: «از مرگ من هشت سال می‌گذرد، هشت سال و سه ماه. بارها به این مرگ، لحظۀ احتضار و انعکاس وحشت در چشم‌هایم اندیشیده‌ام. می‌دانم که به آن سختی‌ها هم که می‌گفتند نبوده. اجل معلق که این حرف‌ها را ندارد.» راوی مُرده، رضا، شوخ و شنگ است، طنزی در روایتش دارد، طنزی همراه با حسرت؛ حسرت هدر دادن زندگی برای هیچ؛ سگ دو زدن برای هیچ و اکنون که در گور خفته است دغدغه‌اش گند زدن کاجی است بر سنگ قبر گورش، شکایتش شکایت از زنجمورۀ مادری است که پسرش را از دست داده است و روز و شبش را در گورستان می‌گذراند و آرزویش آمدن از سر اتفاق «نیلوفر» است به قبرستان: «آها! یک چکۀ دیگر. مبادا باران بزند. این کاج پیر سنگ قبرم را می‌کند لگن اخ و تف. صمغ و میوه‌اش را با هم حواله می‌کند. این پیرزن هم که پنج سال آزگار است سرش را از سنگ قبر جوان بغل دستی برنمی‌دارد. اگر بگذارند ولیمۀ ناف بران نبیره و ختنه سوران ندیده‌اش را همینجا خیرات می‌کند...»

در مجموع نویسنده تلاش کرده است برای هر کدام از شخصیت‌ها زبان روایی جداگانه‌یی بیابد، مناسب با موقعیتِ فکری، خانوادگی‌اش. به گمان من شیوۀ داستان‌گویی و روایت هر کدام، نسبتا، مناسب شخصیت‌شان است. از «نیما» گرفته که از راه دور و ینگه دنیا نامه‌یی می‌نویسد، برای دوستش که سال‌ها‌ست مُرده، او نمی‌داند و به چه‌بسا روزها به امید پاسخ می‌نشیند؛ تا «نیلوفر» که به سبک و سیاق زنان خانه‌نشین زندگی‌اش را برای دم دست‌ترین دوستش –آویشن، خواهرش- نقل می‌کند: «آن روزها پسرها شلوار جیب پاکتی و گاباردین‌های سبز و خردلی می‌پوشیدند. الان اگر ببینی عق می‌زنی. به جان خودت راست می‌گویم. پیراهن‌های پیچ‌اسکن بادمجانی که پاساژ کویتی‌ها می‌آورد دیگر نوبرش بود. انگار همه کهنه پوش بودند...» تا «مهدی»‌، که بعد از کشته شدن پدرش در جنگ، و پایان یافتن جنگ، کوچۀ دولتشاهی را به نام پدرش نام گذاری کرده‌اند و انگار «مهدی» از هیچ کدام از این‌ها راضی نیست. از مُردن پدرش از زندگی زیر سایۀ مرگ او: «خودم می‌دانم که از همان روز دیدن فانسقۀ خیس پدرم دانستم که باید بروم. بمانم که چه بشود؟ [اگر دانشگاه] قبول نشوم می‌گویند خنگ بود. بشوم می‌گویند نان خون پدرش را خورد... ما به کجای زندگی [پدرم] آویزان بودیم؟ آدم نبود.»

وقایع جداگانه‌یی که نقل می‌شود به رغم تغییر راوی، زمینه و ناقل نمایشی مشترکی دارند که ‌کم‌کم کامل می‌شود و این از خصوصیات تعدد راوی است. به رغم اینکه جریان داستان شش راوی دارد اما همین روایت‌ها نمایی از زندگی‌ است که دارد از دست می‌رود و زندگی که گذشته‌اش می‌چربد بر آنچه قرار است اتفاق بیافتد. عنصر جنگ در داستان عنصری محوری و در عین حال در سایه است. عنصری که مستقیم و غیرمستقیم بر زندگی تمام شخصیت‌ها تاثیر گذاشته است. تاثیری تخریبی. سرهنگ، پدر نیلوفر، اهل جنگ نیست. چپیده است در خانه و سبزی پاک می‌کند. پدر «مهدی» اما جانش را در جنگ لا می‌دهد، «نیلوفر» در یکی از تک‌های دشمن با «اهورا» آشنا می‌شود و زندگی‌اش دچار چالش می‌شود و... کل شخصیت‌های کتاب قربانی چیزی هستند که نمی‌دانند چیست! و انگار سایۀ سقف کوتاه روی زندگی‌شان افتاده است.

اما -همیشه یک اما وجود دارد- در این میان این داستان بلند کم و کاستی‌هایی هم دارد. اولین کاستی‌اش ماهیت یکی دو تا از راوی‌ها هستند. شخصیت اهورا، و بهادر خوب پردازش نشده‌اند و هرکدام از آن‌ها، که روایتی را به خودشان اختصاص داده‌اند، چندان در پیشبرد کلیت داستان و همچنین شناخت خواننده از خودشان، کمک حال نیستند و جا داشت خواننده بیشتر از زندگی آن‌ها و روابطشان بداند و بخواند. چند شخصیت به ظاهر فرعی هم هستند که می‌شد روایتی از آن‌ها خواند و نوشت و احساس می‌شود جایشان در کتاب خالی است از سرهنگ پدر «نیلوفر» گرفته تا پدر «مهدی» که به گمانم می‌توانست شخصیت غریبی داشته باشد و کمی از کلیشۀ «رزمنده»‌یی که اسمش را روی کوچه‌یی می‌گذارند دورش کرد. به گمانم می‌شد کند و کاو بیشتری در زندگی و احوالات شخصیت‌های داستان کرد و به گمانم داستان به نحوی است که مایه‌اش را هم دارد.
Profile Image for Ghazal Kazemi.
87 reviews102 followers
January 28, 2020
با خوندن دوتا داستان اول قلبم به درد اومد؛ به این فکر میکردم که حامد اسماعیلیون از ۲۰ روز پیش تا الآن چندین بار خودشو جای ری‌را و پریسای عزیز گذاشته و لحظات آخرشون رو تصور کرده... .
گذشته از جنبه‌ی ادبی قوی کتاب و این که کاش قبل از همچین حادثه‌ی دردناکی با این نویسنده آشنا می‌شدم، این کتاب رو خوندم که یه وقت یادم نره هواپیمای مسافربری با دو موشک جنگی ساقط شد؛ که مطمئن بشم "فراموش نمی‌کنیم".
Profile Image for Sara Kamjou.
664 reviews516 followers
September 24, 2024
آویشن قشنگ نیست ، مجموعه داستان خلاقانه‌ای است که با اینکه هر داستان مجزاست، اما در عین حال به هم مرتبط هستند! کل مجموعه داستان‌ها تکه‌های پازلی است که در نهایت یک تصویر را می‌سازند.
شخصیت‌ها هر کدام از نگاه خود به ماجراها نگاه می‌کنند و نکته برجسته این کتاب این است که نشان می‌دهد اتفاقی که ممکن است کل زندگی یک شخصیت را تحت تاثیر قرار دهد، برای شخصیت دیگر یک جریان پیش پا افتاده باشد. و نکته جالب توجه دیگر، پرداختن به تفاوت دیدگاه‌های آدم‌هاست که انصافا اسماعیلیون با هنرمندی از پس آن برآمده است.
.....................
جملات یادگاری از کتاب:
× جیرجیرک به خرس گفت عاشقت شده‌ام. خرس پهلویش را خاراند و پاسخ داد از خواب که بیدار شدم درباره‌اش حرف می‌زنیم. خر�� به خواب زمستانی رفت و ندانست که عمر جیرجیرک فقط سه روز است.
× می‌دانی رضاجان، دیگر یاد گرفته‌ام که با این چیزها غمگین نشوم.
× «ای کاش عشق را زبان سخن بود.» گاهی تعجب می‌کنم که یک ایرانی بعد از شنیدن این شعر لبخندی می‌زند و فقط به همین اکتفا می‌کند که زیبا بود. فقط همین؟ در حالیکه هر بار آن را می‌شنوم صورتم از اشک خیس می‌شود.
Profile Image for Nirvana.
210 reviews34 followers
November 14, 2024
این مجموعه داستان کوتاه برای من جالب بود از این نظر که شخصیت اصلی هر داستان با بقیه شخصیت‌های داستان‌های دیگه دوست و هم محلی بودند.
Profile Image for Amin.
418 reviews439 followers
July 15, 2017
نسبت به داستان قبلی که از این نویسنده خوانده بودم (گاماسیاب ماهی ندارد) شاید به لحاظ فرم نوآورانه بود، اما به لحاظ محتوی چنگی به دل نمیزد. حتی اگر از زاویه سرگرم کنندگی هم به اثر نگاه کنیم، تنها پیوستگی داستانها در کل مجموعه جالب بود و بیان حواشی زاید و عدم استفاده از دیالوگهای جالب توجه (که در اثر قبل هم وجود نداشت) از جذابیت آن می کاست.
Profile Image for آرزو.
159 reviews17 followers
April 9, 2021
۳.۵
واقعا ایده‌ش رو دوست داشتم، کتاب از شش بخش تشکیل شده که هر بخش از زبان یکی از بچه‌های یک محله روایت می‌شه و این روایت‌ها کم و بیش با هم ارتباط دارن. بخش اول و دوم یه کوچولو پراکنده نوشته شده بود اما در کل مجموعه داستان خوبی بود، و به‌طرز قشنگی غم‌انگیز. کتابیه که قطعا تو ذهنم موندگار می‌شه.
Profile Image for Zohreh Hanifeh.
390 reviews105 followers
June 24, 2016
روان بود و نثر خوبی داشت و خیلی هم سریع پیش رفت.
شش داستان، شش راوی، یک قصه.
Profile Image for Farin.
21 reviews5 followers
February 12, 2020
حافظه ضعیفم مرا متعهد به قانون من‌درآوردی "یادآور" کرده،حالا عادت کرده‌ام برای هر اتفاق مهمی در زندگی‌ام، چیزی را نشانه کنم.
این کتاب را بعد از پرتاب موشک به هواپیما مسافربری اوکراینی خریدم.
نشانه‌ای در سوگ کودک مرده‌ام،‌ری‌را.کودکی که هیچگاه مادرش نبودم.کودکی که کشتند.
به یاد خون‌هایی که ریخته شد که مبادا یادم برود .
خواندن کتاب برایم دردناک بود و پیش بردنش غیرممکن.
اما از خواندن حامد اسماعیلیون لذت بردم.کاش آشنایی بهتری با این نویسنده خوش‌قلم‌ داشتم.
مشتاقم کتاب‌های دیگرش را بخوانم.
Profile Image for Mohammad Javad.
175 reviews164 followers
October 7, 2020
به نامه‌ها فکر می‌کنم، که رونویسی می‌شدن، گم می‌شدن، باز پیدا می‌شدن، از آخر هم به دست‌ش نمی‌رسید. ما هم چشم بسته می‌نوشتیم «مرا تو بی‌سببی نیستی» که نمی‌فهمیدیم چی می‌گه، ولی قشنگتر از یک «دوستت‌دارم» خشک و خالی بود. که....

آن‌که می‌گوید دوستت دارم
خنیاگر غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود

آن‌که می‌گوید دوستت دارم
دل اندُه‌گین شبی‌ست
که مهتابش را می‌جوید
ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره‌ی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
Profile Image for Maryam Shahriari.
259 reviews963 followers
May 11, 2020
دروغ چرا، از داستان لذت نبردم.
یعنی باید برمی‌گشتم از اول می‌خواندمش تا خط و ربط‌ها را بهتر بفهمم، ولی به نظرم ارزشش را نداشت.‌
خیلی مختصر شده به همه چیز اشاره شده بود، علت وقایع را درست نمی‌فهمیدم، سوالهای بی‌جوابم هم مدام زیادتر می‌شد.





۲۳ اردیبهشت ۹۹
Profile Image for Fatemeh.
380 reviews66 followers
January 7, 2024
ایده‌ی کتاب جالب بود ولی دیگه کتاب واقعا زیادی کوتاه بود و یک «خب که چی؟» بزرگ در سر من جا گذاشت.
Profile Image for Hamed.
65 reviews12 followers
January 15, 2013
از اواسط داستان سوم متوجه شدم که داستانها به هم مرتبط هستند. تعدد شخصیت ها در داستان اول کمی گیج کننده به نظر میامد ولی داستان به داستان که جلو رفتم تصویر شخصیتهای اصلی کتاب واضح تر می شد. با این که زیر عنوان این کتاب "مجموعه داستان" نوشته شده اما به نظر من کل کتاب به تنهایی می تواند یک رمان کوتاه باشد. موقعیت هایی در هر کدام از داستانها وجود دارد که از زاویه ای دیگر در داستانی دیگر بهش پرداخته شده و همین داستانها را بهم وصل می کند. همین روش در داستان پردازی این مجموعه باعث شده که تصویر همه شخصیتها در پایان داستان آخر کامل شود. بی درنگ کتاب را یکبار دیگر از اول تا آخر خواندم و باز هم برایم جذاب بود.

"جیرجیرک به خرس گفت عاشقت شده ام. خرس پهلویش را خاراند و پاسخ داد از خواب که بیدار شدم درباره اش حرف می زنیم. خرس به خواب زمستانی رفت و ندانست که عمر جیرجیرک فقط سه روز است." 25

Profile Image for Leila Soltani.
160 reviews22 followers
January 31, 2020
بشینیم ورژن جدید این کتاب رو بنویسیم
یه فصل هم اسمش حامد باشه. حامدی که توش نامه می نویسه و میگه پنج ماه دیگه دخترم به دنیا میاد اسمش رو می ذارم ری‌را، قشنگ نیست؟ اما نگه که میایم ایران. اصلا هیچ نامه های برای هیچ رفیقی از کوچه بچگی ننویسه. با همسرش و دخترش همونجا بمونه...
(این دیگه قطره نیست، شرشر بارونه که رو سنگ قبر راه افتاده)
Profile Image for Pardis.
87 reviews123 followers
September 27, 2016
جيرجيرك به خرس گفت عاشقت شده ام. خرس پهلويش را خاراند و پاسخ داد از خواب كه بيدار شدم درباره اش حرف مى زنيم. خرس به خواب زمستانى رفت و ندانست كه عمر جيرجيرك فقط سه روز است.
Profile Image for Mohy_p.
274 reviews120 followers
April 24, 2018
الان ک داستان تموم شده و کتاب و بستم
تنها چیزی ک برام جالب شد جلد کتابه و اسمش
ولی راستش و بخواین زیاد جالب نبود برام خود کتاب
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
April 18, 2011
مجموعه داستان کوتاه و کم حجم (آویشن قشنگ نیست) که ظاهراً جایزه‌ای نیز برنده شده است جزو مجموعه داستان‌های کوتاه نه چندان جالبی‌ست که اخیراً خوانده‌ام

نویسنده در این داستان درست است که به قصه‌گویی پرداخته، اما شخصیت‌های داستانش دارای هویت نیستند. روی شخصیت‌های داستانش کار نکرده، شخصیت‌ها سطحی هستند و فلت. از همه مهم‌تر که نویسنده با این‌که قلم نسبتاً خوبی دارد؛ اما دچار یک مشکل بزرگ است و آن این است که: واقعاٌ نمی‌داند داستانش را به کجا می‌خواهد هدایت کند و جان کلام داستان‌هایش چفت و بست ندارند. امیدوارم شاهد کارهای بهتری از این نویسنده باشیم
Profile Image for روباه نارنجی.
49 reviews30 followers
November 1, 2022
یه تعداد مجموعه داستان هست که البته به هم کاملا مرتبط است، من از نثر ساده و روانش خوشم اومد ولی به نظرم میتونست خیلی بهتر باشه.
Profile Image for Nafas.
27 reviews9 followers
November 24, 2020
از خوندن این کتاب خیلی لذت بردم. داستان هایی که مانند قطعات پازل باید کنار هم گذاشته می شد. جالب بود که از نگاه هرکس به قضیه نگاه کنی. قلم نویسنده هم عالی بود طوری که نتوانستم کتاب را کنار بگذارم و عطش داشتم تا ببینم درنهایت چه می شود. ترغیب شدم کتاب های دیگر ایشون رو هم بخونم
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
March 28, 2016
جیرجیرک به خرس گفت عاشقت شده ام.خرس پهلویش را خاراند و پاسخ داد از خواب که بیدار شدم در باره اش حرف می زنیم.
خرس به خواب زمستانی رفت و ندانست...که عمر جیرجیرک فقط سه روز است...!
Profile Image for Zahra Saedi.
367 reviews21 followers
July 15, 2022
کتاب روایت ۵ پسر است که عاشق یک دختر شده‌اند و هرکدام داستان را از زاویه‌ی دید خودشان روایت کرده‌اند.
تمامی پسرها به جز نیما که از گذشته کنده، عاقبتی تلخ دارند و حتی عاقبت نیلوفر را هم تلخ می‌کنند. داستان اجتماعی شمرده می‌شود و اشاره‌هایی به نسل سوخته‌ی سال‌های جنگ دارد اما به نظرم این اشاره یا پررنگ نشده یا سانسور نگذاشته که پررنگ شود.
Profile Image for Ana Ghazi.
80 reviews15 followers
December 12, 2019
آویشن قشنگ نیست داستانی از حامد اسماعیلیون است، نویسنده متولد سال ۵۷ است و مثل من جنگ را در کودکی تجربه کرده است. او تجربه‌های نسل ما را می‌نویسد. آرزوها و حسرتها و عشقهای ما را به تصویر می‌کشد. آویشن قشنگ نیست داستان پنج پسر و یک دختر از کوچه دولتشاهی در شهر کرمانشاه است. شش بچه محلی که دوران کودکی و نوجوانی را در یک فضا سپری کردند و تجربه‌های نزدیکی دارند. پسرهای داستان راه‌های مختلفی را انتخاب کردند و سرنوشت متفاوتی دارند، دوتای آنها در سینه‌ی قبرستان خوابیده‌اند، یکی با اعتیاد روزگار می‌گذراند، دیگری با دلالی به پول فراوان رسیده و آخری مهندسی موفق در آمریکاست. داستان اول از زبان رضا دانشجوی پزشکی مرده‌ایست که با همه‌ی شور و شوق و انرژی که داشته حالا در زیر خاک، آرام و شوخ طبع خوابیده و در حسرت دیدار مجدد نیلوفر عشق دوران نوجوانی خودش و اکثر بچه‌محل‌هایش است. انگار رضا آرام‌ترین و راحت‌ترین شخصیت داستان است، با مرگ تمام دغدغه‌ها و حرصهای زندگی از بین رفته است و تنها حسرتها باقی مانده‌اند. داستان دوم مستقل از داستان اول و قصه‌ی زندگی مهدی‌ست. مهدی که پدرش را در جنگ از دست داده است با زخم گلوله بر بدن و حسرت بی‌پدری بر دل در جدال با مرگ است. در داستان سوم است که متوجه می‌شویم مهدی مرده و شخصیتهای داستان به هم ربط پیدا می‌کنند. کوچه‌ای ساخته می‌شود که پسرانش دلباخته‌ی زیبایی نیلوفر و آویشن دختران سرهنگ هستند. نقطه‌ی قوت داستان پیوستگی این روایتهای مجزاست. طناب قطوری که از تنیده شدن بندهای مختلف داستان شکل گرفته، محکم است و نشانه‌ی چیره‌دستی و دقت نویسنده است. به جز داستان مهدی بقیه داستانها مرتبط به عشق نوجوانی پسرها به نیلوفر یا عشق بزرگسالی آنها به آویشن خواهر کوچک نیلوفر است. همه در شیطنتهای عشقهای نوجوانی شریک بوده‌اند و خاطره‌ی دور و نوستالژیکی از این عشق دارند به جز نیلوفر‌. نیلوفر به جرم زیبا بودن و زن بودن گناهکار است و سالها بعد هم باید به خاطر تجربه‌ی عشق کودکانه جوابگو باشد و تهدید و طرد شود. نیلوفر تنها قربانی ماجراست، قربانی که تلاش می‌کند از قربانی شدن خواهر کوچکترش جلوگیری کند.
وجه اشتراک تمام مردهای این داستان، تمام پسرها و پدرهایشان غیرت و تعصب بی‌جاست، غیرتی که نیما را در امریکا رها نکرده و اجازه‌ی سفر به خواهر و دوست پسر خواهرش نمی‌دهد، غیرتی که مهدی را وا می دارد در حال مرگ از دست لیلا عصبانی باشد که دست دیگری را برای سوار شدن به کامیون گرفته، غیرتی که در داستان اول زدن رژ قهوه‌ای و خندیدن را برای دخترها ممنوع می‌کند. فرهنگ مردسالار، فرهنگی که زن را کالا می‌داند، در خیلی از سطرهای داستان نشان داده شده است. در پدری که از ترس زیبای دخترانش آنها را در هفده هجده سالگی شوهر می‌دهد. در ستوانی که جنگ را دیده و وقتی امتناع سرهنگ از جنگیدن را میبیند می‌گوید: سرهنگ قصد دارد به خانه برگردد و کنار زنها سبزی پاک کند. در رفتار بهادر که برای بی‌دفاع کردن نیلوفر، او را تهدید می‌کند به فرستادن نامه‌های عاشقانه‌ی نوجوانیش و شوهر تحصیل کرده‌ای که وقتی نامه‌های کودکانه‌ی زن را میبیند او را طلاق می‌دهد. تجربه‌ی عشق نوجوانی که برای تمام پسرها خاطره‌ای دلچسب و دور است برای نیلوفر آتشی به دوازده سال زندگی زناشویی‌ست. برای همین است که نیلوفر زیبایی خود را چون بیماری می‌داند که آزارش می‌دهد. باورش سخت است اما زیبایی هم هزینه دارد.
133 reviews76 followers
April 4, 2016
حقیقتا لذت بردم.
پنج سال پیش در به در دنبال این کتاب گشتم و پیدا نشد.
الان که خوندمش، احساس حماقتی نسبت به پنج سال پیش خودم ندارم :)
Displaying 1 - 30 of 69 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.