SECOND PRINTING,2019. Ahmad Kasravi (1890-1946) is one of the most prolific writers of 20th century Iran, with broad interests as a reformer and social thinker. He wrote on a variety of subjects, including history, geography, social criticism, literature and philology. In his works, Kasravi challenges convention and what he sees as decadent ideas, superstitions and various other ills of society. Nowhere are his controversial ideas more evident than in his writings on Islam in general, and Shi'ism in particular. This volume is the first translation of two of Kasravi's works, Dar Piramoun-e Islam (On Islam) and Shi'igari (Shi'ism). In the context of Shi'ism, Kasravi dared to directly attack the Shi'ite clergy, which angered religious groups and eventually led to his assassination by a group called the Fada'iyan-e Islam in 1946.
Aḥmad Kasravī Born in Hokmabad (Hohmavar), Tabriz, Iran, Kasravi was an Iranian Azari. Initially, Kasravi enrolled in a seminary. Later, he joined the Persian Constitutional Revolution. He experienced a sort of conversion to Western learning when he learned that the comet of 1910 had been identified as a reappearance of Halley's comet. He abandoned his clerical training after this event and enrolled in the American Memorial School of Tabriz. Thenceforward he became, in Roy Mottahedeh's words, "a true anti-cleric."
It was in Tbilisi where he first became acquainted with a wide spectrum of political ideas and movements, and he soon was employed by the government of Iran in various cultural posts.
A prolific writer, Kasravi was very critical of both the Shi'a clergy and of the policies of the central government. He had liberal views on religion, was a strong supporter of democracy, and expressed them in satirical pamphlets like What Is the Religion of the Hajis with Warehouses? that infuriated many readers. His views earned him many powerful enemies such as Ayatollah Khomeini.
His detailed account of the Constitutional Revolution still stands out as one of the most important sources on the events, even though Kasravi was a teenager at the time of the revolution and cannot claim the full authority of a contemporary witness that his writing at times suggests.
Kasravi is known for his solid research work on the ancient Azari language and origin of the Azerbaijani people. He showed that the ancient Azari language was an offshoot of Pahlavi language. Due to this discovery, he was granted the membership of London Royal Asiatic Society and American Academy.
Arguing that ancient Azari language had been closely related to Persian language and the influx of Turkic words began only with the Seljuq invasion, Ahmad Kasravi believed that true national language of Iranian Azerbaijan was Persian and therefore advocated the linguistic assimilation of Persian in Azarbaijan.
In 1927-8 Ahmad Kasravi led the way in establishing the ancestry of the Safavids dynasty with the publication of three influential articles and disputed the validity of the `official' Safavid family tree contained in the Safvat al-Safa, and argued convincingly that the ancestors of Shaykh Safi al-Din, who founded the Safavid Order (tariqa), were indigenous inhabitants of Iran and were of pure Aryan stock. Today, the consensus among Safavid historians is that the Safavid family hailed from Persian Kurdistan. On March 11, 1946, while being tried on charges of "slander against Islam," Kasravi and one of his assistants were knifed and killed in open court in Tehran by followers of Navvab Safavi, a Shi'a extremist cleric who had founded a terrorist organization called the Fadayan-e Islam (literally Devotees of Islam). The same group had failed in assassinating Kasravi earlier in April 1945 in Tehran. Ayatollah Borujerdi and Ayatollah Sadr[who?:] issued fatwas for killing Ahmad Kasravi
سه کتاب احمد کسروی که هم در دوران شاه و هم در روزگار شیخ، اجازه ی چاپ نداشت را، انتشارات مهر در کلن آلمان، بصورت یک کتاب با مقدمه ای سخت ناسیونالیستی از بهرام چوبینه منتشر کرده است. در این سه کتاب کسروی به دلایل و بر مبنای استدلالی که خود داشته، بهائیت، شیعی گری و صوفی گری را برای فرهنگ و جامعه ی ایران سودمند ندانسته و معتقد است که هر کدام از این اعتقادات بر مبنای تحمیق خلایق و چاپیدن آنها بنا نهاده شده و جز گمراهی، هیچ هدیه ای برای انسان ایرانی ندارند. اگرچه با برخی از دلایل کسروی نمی توان موافق بود، مهم اما شهامت و صراحت کسروی ست که آنچه می دانسته را، بی واهمه مطرح کرده. و البته بهایش را با جان خود پرداخته.
احمد کسروی نمونه ی یک آذربایجانی دانشمند و در عین حال دلسوز مردم و ایران بود. شیوخ و اولیای خدا حکم به ارتداد و قتلش دادند و "فدائیان اسلام" او را در کاخ "دادگستری" تکه تکه کردند. در دهانش گلوله زدند چرا که یک زبان ساده می توانست "نظام مدعی رستگاری بشر" را بلرزاند. از همین رو بعد از 1357 هم سخت مورد بی مهری قرار گرفته و هرجا هم از او یادی شده، از او و آثارش با زشت گویی و تحریف یاد کرده اند. بسیاری از کتاب های کسروی سال ها در محاق سانسور بود و در سال های حول و حوش انقلاب (1356 و 1357)، بصورت "جلد سفید" چاپ شد، و قابل دسترسی.
این سومین بار است که برخی کتاب ها، از جمله آثار احمد کسروی را اینجا ثبت می کنم. نمی دانم حذف آنها کار کیست، و علتش چیست؟ یا هم وطنی "کتابدار" دسته گل به آب داده و در "تصحیح" و ویراستاری، این کتاب ها را ناخواسته از فهرست من بیرون انداخته. و یا "مومنی" به دستگاه مبارک جمهوری به دلیل کینه ی شتری با کسروی، خواسته با این بازی کودکانه "نهی از منکر" کند، که چنین حقارتی سخت باورنکردنی ست. در جایی دیگر در مورد کسروی یادداشت کوتاهی دارم؛ http://www.ali-ohadi.com/global/index....
در سرزمینی که تاریخش را بیشتر مداحانِ خلیفه نوشتهاند تا مورخان؛ جایی که اشک از اندیشه عزیزتر بوده و نفرین از پرسش پرصداتر، خواندن کسروی یعنی روبهرو شدن با حقیقتی زمخت: اینهمه خون، اینهمه نوحه، اینهمه تقدیسِ رنج، اینهمه تقسیم جهان به «حق» و «باطل»… از کجا آمده؟ چرا اینقدر عزیز شده؟ و چرا هرکس بخواهد دربارهاش حرف بزند یا باید کشته شود یا باید از ترس سکوت کند؟
کسروی سکوت نکرد. همین بس که آدمی در این خاکِ خسته از خرافه، ناگهان بیایمان نغمهخوان شد؛ با زبانی تلخ، با منطق، با خشم و با استدلالی که حتی اگر نپذیریاش، نمیتوانی نادیدهاش بگیری. او نه به دروغِ نرم متوسل شد، نه با لحنِ تصنعی روشنفکری پنهان شد. گفت: «این مذهب، این مرثیهپرستی، این قهرمانسازیهای بیپایان، این غلو و این خوابآلودگی تاریخی، ما را به عقب رانده.» و نگفت در خفا؛ روی صفحه، در روز روشن.
برای کسی مثل من که از کودکی نام «عاشورا» را بیشتر در کتابها دیده تا در محلهها؛ که هیچوقت با نوحه و قمه و زنجیر بزرگ نشد؛ که ایمان را نه در هیاهو بلکه در تردید و بیاعتمادی به قدرت جستوجو کرد، کتاب کسروی نه فقط نقد یک مذهب، که نقدِ یک «روان جمعی» است؛ روانی که همیشه دنبال قهرمان است، دنبال مظلومیت، دنبال اشک، نه برای آزادی، نه برای آگاهی، بلکه برای وجدانی آرامتر و مسئولیتی سبکتر.
حقیقت را باید تلخ گفت: در این سرزمین، دین اغلب پناهگاه ضعف بوده، نه میدان آزادی. جایی برای فرار از فهم، جایی برای ترمیم غرور خردشده توسط تاریخ، نه ابزاری برای رشد و انسانیت. کسروی این را دید، و به همین دلیل منفور شد. چون مردم همیشه کسی را که خوابشان را برهم بزند نمیبخشند؛ حتی اگر آن خواب، قرنها طول کشیده باشد.
وقتی صفحات شیعیگری را ورق میزنم، حس میکنم کسی دارد آشغالهای ذهنم را بیرون میریزد. نه چون او تمام حقیقت را گفته، بلکه چون جرئت گفتنش را داشته. و نامش هنوز در گوشها طنین دارد نه بهخاطر اینکه به بهشت یا جهنم اشارهای کرده باشد، بلکه بهخاطر اینکه پیه جهنم زمینی را به تنش مالید، میان اهلِ خشم، میان صاحبان تقدس، میان کسانی که نقد را کفر مینامند و سؤال را توهین.
بعضی کتابها را باید در سکوت خواند. بعضی را باید فریاد زد. شیعیگری از آن جنس دوم است. نه برای اینکه همهچیزش درست است، بلکه چون حق دارد در این سرزمینِ هزارمنبر، هزارگریه، هزارحسینیه، هزارزنجیر… صدای کسی هم باشد که بگوید: «اگر حقیقت مقدس است، پس چرا از نقد میترسد؟»
«شیعیگری» کتابی است که نمیخواهد خواننده را تسلی دهد. نمیخواهد ایمان ببخشد، نمیخواهد امید مذهبی بدهد. کسروی نه پیامبر بود و نه مدعی نجات. او، بسیار ساده و بیتعارف، تیشه برداشت و به ریشههایی زد که قرنها با تقدس و ترس حفظ شده بودند. نقد او تنها به شیعه نبود؛ به اصل فکر مذهبی بود؛ به آن منطقی که میگوید آدمی باید بپذیرد قبل از آنکه بیندیشد.
او به ما یادآوری میکند که مذهب، وقتی از معنویت به قدرت تبدیل میشود، از خداوند به قبضهگران زمین خدمت میکند؛ از عشق به تنفر، از معنای زندگی به قفلهای ذهن. و اینجا همان نقطهایست که انسان باید تصمیم بگیرد: میخواهد آرام بماند و سرش را پایین بگیرد، یا حقیقت را حتی اگر تلخ و پرهزینه باشد، دنبال کند.
کسروی میگوید شیعه در ابتدا جنبشی سیاسی بود؛ تلاش گروهی از مردم برای رسیدن به عدالت و قدرت. آنهم علیه سلطه امویان. این نگاه تاریخی او نشان میدهد که ریشه تشیع یک اعتراض بوده، نه یک وحی. اما ایراد او اینجاست که این اعتراض، در طول زمان، از مسیر عقل به سمت اسطوره رفت؛ از یک حرکت انسانی تبدیل شد به یک نظام مقدسِ سنگی که هر پرسشی را کفر نامید.
او به مفاهیمی مثل امامت، عصمت، غیبت و خمس میتازد. نه با فحاشی، بلکه با یک سؤال ساده: «چرا؟ دلیل کجاست؟ اگر خدا چنین خواسته، چرا در قرآن صریح نگفته؟ چرا باید مال مردم در قالب خمس و نذر و نذورات جریان دائمیِ ثروت برای روحانیت بسازد؟»
کسروی در جایی مینویسد که دین اگر سد بین انسان و خرد شود، فساد میآفریند. و آنچه ما در نتیجه میبینیم جامعهای است که به جای تفکر، به تقلید افتخار میکند. جامعهای که تقدس را با حقیقت اشتباه میگیرد. جایی که مردمی که خون در راه دین دادهاند به اندازه مُلایان امروز پایبند نبودند، و همین جمله کسروی مثل تیشهایست بر تنه سنت: «چگونه شد که پیروان امروز دین، از یاران نخستین پیامبر دیندارتر شدند؟»
این پرسش ساده، مثل چراغ قوهای است در اتاق تاریک. ساده، اما خطرناک. حقیقتاً چرا؟ چرا دین در مسیر زمان نه تنها سادهتر و انسانیتر نشده، بلکه انباشته از تقدس و تشریفات و مالیات مذهبی شده؟ چرا کسی که میپرسد، باید از مرگ بترسد؟
«شیعیگری» فقط نقد عقیده نیست؛ نقد قدرت است. نقد آن نظامی که از اشک و خون و مظلومیت، ابزار ساخت؛ و از آیندهای که قرار بود روشن باشد، صندوق نذورات ساخت. نقد آن منطق که بهجای ساختن جهان، انسان را معطل روزی کرد که منجی بیاید و همهچیز را درست کند. این تفکر، به تعبیر کسروی، انسان را از مسئولیت امروز فراری میدهد و عقل را به زنجیر میکشد.
و نتیجه؟ جامعهای که بهجای روبهرو شدن با واقعیت، در مراسم و روضه و ناله خود را تسلی میدهد، اما تغییری ایجاد نمیکند. جامعهای که به تقدیر تن میدهد و برای ظلم، بهانه تقدس پیدا میکند. جامعهای که پرسشگر را خفه میکند، بهجای آنکه از او یاد بگیرد.
کسروی این نظام را برهنه نشان میدهد. و این کار، همیشه خطرناک است. نه فقط در ایران صد سال پیش؛ امروز هم. جایی که نقد دین هنوز هم برای بسیاری جرم است. جایی که حقیقت به اندازه خون مقدس نیست، اما خون به نام حقیقت ریخته میشود.
و سرنوشت کسروی؟ او کشته شد. نه توسط استدلال، نه توسط منطق؛ بلکه توسط گلوله و چاقو و نام خدا. این سرنوشت کسیست که پرسید. کسی که گفت: «بیایید فکر کنیم.» کسی که دین را از پشت پرده تقدس بیرون کشید و گفت: «مذهب بشر نیست اگر خرد را بکشد.»
و اینجا جاییست که دل آدم میگیرد. چون میفهمی تاریخ ما تاریخ پرسشگران مقتول است، نه مصلحان پیروز. ما سرزمین روشنفکری نیستیم که اندیشه را به رسمیت بشناسد؛ ما سرزمین دفنِ اندیشهایم. از این منظر «شیعیگری» فقط نقد مذهبی نیست؛ سندیست از ترس حاکمان از فکر. شهادتنامهایست از اینکه پرسش، در این خاک، دشمنتر است تا شمشیر.
من این کتاب را نه به این دلیل ارزشمند میدانم که تمام گفتههایش صددرصد درست است، بلکه چون جرئت داشت. چون ایمان نداشت به اینکه حقیقت باید قربانی احساس مذهبی مردم شود. چون فهمید جامعهای که پرسش ممنوع دارد، زنجیرهایش از آهن نیست؛ از ذهن است.
و شاید مهمترین ارزش کسروی این باشد که نشان داد میتوان بدون ایمان، انسان بود. میتوان بدون وحی، دنبال اخلاق بود. میتوان بدون وعده آسمان، زندگی را فهمید و معنا ساخت. انسان اگر قرار باشد بهشت را فقط با چشم بستن بر عقل به دست بیاورد، شاید بهتر است جهنم آزاد اندیش باشد تا بهشت برده.
این کتاب، برای من، نماد حق پرسش است. نماد عصیان علیه تقدیس. و شاید همین کافیست که ارزشمند باشد. در دنیایی که مردم باور را از پدرانشان میگیرند، کسروی به ما گفت باور را باید از خرد گرفت.
و اگر همهچیز را کنار بگذاریم، این جمله آخرین خلاصه کتاب است:
آدمی که میترسد بپرسد، پیش از آنکه بمیرد، مرده است.
گرچه خود نویسنده نمی تواند در تمامی کتاب جانب اعتدال را به نظر من رعایت کند و ماجرا را از نگاه تاریخی و با رویکرد خردورزانه نگاه نمیکند، با اینحال، و با در نظر گرفتن همه این احوالات، کتاب خوبی است و چالش برانگیز است.
خواننده اگر از در تعصب و مقابله در بیاید، ممکن است کلا کتاب را مغرضانه ببیند. اما اگر قبل از دست گرفتن کتاب فقط از روی کنجکاوی کتاب را بخواند سوالات و چالش های مفیدی برای او شکل می گیرد که در هز زمینه ای لازمه رشد و تعالی است.
ما میگوییم کیش شما از ریشه تباه است و آنان میخواهند با همان کیش مارا کافر خوانند... اگرچه کسروی به جرم تفکر و وادار کردن دیگران به فکر کردن کشته شد، ولی امثال کسروی از زندگانند.
کسروی در این کتاب (که به نظر کتاب دوم از سهگانهی نقد دینیشه) ضمن پذیرش اصل دین اسلام دست میگذاره روی مبانی تشیع از جمله امامت و مهدویت و سعی میکنه با ارایه مستندات تاریخی ثابت کنه شیعیگری مسیری انحرافی در تاریخ اسلام بوده .
ببینید سیاستبازیهای آرزومندان خلافت در عربستان، پس از هزار و دویستسال در ایران چه میوههای زهرآلودی پدید میآورد. آیا مردمی با این باورهای شوم رستگاری توانند دید؟ آیا به چنین نادانی در جای دیگر جهان نیز توان برخورد؟
بر هر ایرانی گرفتار مذهب و خرافات و ملایان واجب است این کتاب را بخواند درود بر روان پاک احمد کسروی عزیز که رسالت خود را به قیمت جانش پرداخت ایرانی باشید و سرفراز
این کتاب را میتوان به سه بحث اصلی تقسیم کرد: ۱- بحث تاریخی در مورد وقایع بعد از فوت رسولالله (ص) و کنشهای سیاسی ائمه (ع) ۲- بحث کلامی در مورد بنیانهای اصلی تشیع مانند عاشورا و مهدویت ۳- بحث جامعهشناسانه در مورد جامعه آفتزده شیعهٔ ایرانی در برههٔ سالهای پس از مشروطه در بحث اول و دوم، تنها به بیان مدعا میپردازد و با توجه به حجم کمی که به این صفحات اختصاص مییابد، استدلال کافی برای اثبات مدعا دیده نمیشود. این مطلب را اضافه کنیم به قابل مناقشه بودن برخی شواهد تاریخی مطرح شده و ارائه تحلیلهایی با سمت و سوی مشخص و بیان نکردن شواهد مخالف. چنین کاری ناگفته پیداست که ضعف مهمی محسوب میشود اما در بحث سوم که آسیب شناسی جامعه پسامشروطه است، دردمندانه و قابل توجه است. گویی چنین به نظر میرسد همین مشکلات اعم از خرافات زدگی شدید عوام مردم، همراهی دستگاهی روحانیت با این خرافات، فساد موجود در بین روحانیون و هیئت حاکمه، کسروی را به چنان سطحی از ناخشنودی رسانده است که با برخورد سرطانی با موضوع، به کلی ریشه همه چیز را در مذهب ببیند و به سوی آن حمله کند. شاید با گذر زمان و عرفی تر شدن دینداری(آنچنان که امروز در حال رخ دادن است) بسیاری از نگرانیهای کسروی برطرف شود و ضعف مدعای او در تشخیص ریشهٔ مشکلات(امر تاریخی در شکلگیری مذهب) مشخصتر شود.
کتاب خوبی بود و بعنوان یک آتئیست به اطلاعات خوبی رسیدم هرچند که آقای کسروی طوری دین اسلام رو از فرقه ی شیعه جدا دونسته بود، که انگاری یکی سراسر صلح و برابری و نیکی است. و دیگری پر از جهل و طمع خلافت و قدرت. درصورتیکه نمیشه بین این دو تفاوتی قائل شد. برای مثال آقای کسروی زیارتگاه های امامان شیعه رو به مثابه بت هایی درنظر گرفته که شیعیان مثل آیین بت پرستانی دور اونها جمع میشن و طلب حاجت میکنند. سوالم اینه که مگه کعبه برای همه مسلمین حکم بت بزرگ رو نداره؟ مشکل نه تنها از فرقه شیعه، که از کل اسلامه و تیشه رو باید به ریشه زد با این وجود، انتشار این کتاب با توجه به شرایط اجتماعی اونموقع کار شجاعانه و درعین حال ستودنی ای بوده. که متاسفانه به ترور نویسنده ختم شد... امیدوارم راه کسروی و کسروی ها ادامه داشته باشه و جوانان سرزمینم با کمی کنجکاوی و شک بدنبال جستجوی حقیقت برن
اين كتاب عمق فاجعه ي فرهنگ خرافه پرستانه ي شيعه رو توضيح ميده همونطور كه در كتاب اشاره ميكند اين ملايان جوابي به حرفاي كسروي پيدا نميكنند و به قتل مي رسانند. امروز براي ما آشكار است كه تمامي حرفهاي اين بزرگ مرد درست است.
زمانی که این کتاب رو خوندم فهمیدم که چطوور قانون دروغ بزرگ گوبلز کار میکند...اگر این کتاب را بخوانید قطعا شما هم حس فریب خوردگی من رو حس میکنید!! بخوووانید فقط همین کافیه که بدونید ملاهای روباه صفت وقتی جوابی برای کسروی پیدا نکردن اونو به حکم خمینی به قتل رسوندن
در توصیف این کتاب همین رو بگم که افکار نویسنده که مربوط به دهه ی 30 هست، هنوز هم برای من بروز هست و فکر نمیکنم کسی باشه که بتونه حرف های ایشون رو به چالش بکشه.
کاش همه ی مردم از این کتاب آگاهی داشتن و می خوندنش ... همین
فک میکنم خوندنش برای موافقین و مخالفین بد نباشه.باعث میشه آدمها بدونن چطور باید انتقاد کنند و بعد -در صورت تمایل- بگردن دنبال پاسخ به ایراداتی که گرفته شده. خلاصه و سربسته فک میکنم این کتاب با توجه به شرایط زمانی که توش نوشته شده،کار سخت و پرزحمتی بوده و البته پر ریسک. اینکه نویسنده تونسته -البته نه دقیقا با معیارهای زمان ما،اما قطعا جلوتر از معیارهای زمان خودش- مدون و با چهارچوب بنویسه،نشونهی بحث و گفتگوهای مداوم و همچنین آگاهیها و پژوهشها ومطالعاتش بوده که بخشیش هم به درس طلبگی خوندنش برمیگشته.
علیرغم بعضی ایراداتی که هر کسی بنا به مطالعات و عقاید شخصی خودش میتونه بگیره به نظرات کسروی در این کتاب، به نظر من این کتاب فرازهای درخشانی داره در نقد کردن و به چالش کشیدن عقاید شیعی و گاهی اسلامی، مثل عقیده به توسل، مبالغه در جایگاه ائمه، زیارت حرم، امام غایب، ولایت فقیه، پیامدهای اجتماعی عقاید شیعه . یکی از ایرادهایی که کسروی میگیره اینه که چرا روحانیت که حکومت اون زمان رو قبول نداره ، خودش حکومت رو بدست نمیگیره. الان میبینیم که روحانیت حاکم چه ایراداتی داره . نکته دیگری که به نظر من میرسه اینه که اگه نبودند تجدیدنظرطلبان دینی چه خارج از حوزه و چه اندکی در حوزه، خیلی از عقاید رو که کسروی بهشون ایراد میگیره و اون زمان رایج بودن، خرافه یا عوامانه نمی دونستیم، حتا از جایگاه درون دین
نویسنده تندروی هایی کرده . امام جعفر بن محمد را که مورد وثوق اهل سنت نیز هست ، آماج توهین ها قرار داده برای زیر سوال بردن مذهب جعفری و آخوندهایش . اما حتی اگر از گزاره های مبالغه آمیز او بگذریم ، از سوالات اساسی کسروی نسبت به مقام امامان شیعه ، شرک در توحید و عملکرد روحانیون نمیشود گذشت ...
بی دین کسی است که خدای زنده را گذارده مردگان هزار ساله پرستد. بی دین کسی است که خدای آفریدگار را نشناخته رشته کارهای جهان را به دست حضرت عباس و جناب علی اکبر و امامزاده داوود دهد. بی دین کسی است که در برابر یک گنبدی گردن کج کند.