انسان های داستان های جلال اغلب به گذشته تعلق دارند,آنقدر زندگی ها,افکار و نگرش ها و حتی خرافات در طی این سال ها تغییر کرده که خواندن این داستان های جلال حس خواندن متون باستانی می دهد..اثری متعلق به دیروز..که امروز دیگر برای بسیاری از ما تمام شده..
دید و بازدید اولین مجموعه داستان های کوتاه به قلم جلال آل احمد هستش که سال ۱۳۲۴ نوشته و منتشر شده. داستان های این کتاب همگی مضمون ضد خرافی و انتقادی دارن. من کتاب و اغلب داستان هاش رو دوست داشتم. بنظرم جلال قلم محکمی داره. داستان ها با اینکه بوی کهنگی میدن و الان ممکنه خیلی ساده و سطحی به نظر بیان ولی از اونجایی که آینه جامعه زمان زندگی نویسنده اش هستن، خیلی مهم و باارزشن. مگه ما وقتی میریم موزه آثار قدیمی رو به خاطر قدمتشون و به خاطر اینکه اطلاعاتی از دوران تاریخی ساختشون میدن تحسین نمیکنیم؟ چیزایی که ممکنه خیلی ابتدایی و بد ساخته شده باشن، شکسته باشن یا چیز زیادی ازشون باقی نمونده باشه. پس چرا نمیتونیم اغلب داستان های قدیمی ایرانی رو تحمل کنیم و از زاویه تاریخی و جامعه شناسی بهشون نگاه کنیم؟ بنظرم خوبه سعی کنیم یکم عمیق تر به این آثار نگاه کنیم. و خوبه بخونیم و معرفی شون کنیم.
خب بسه بچه بیا پایین! مرسی از آرمان که کتابو معرفی کرد، و ممنونم از سام و بازم آرمان که همخوانی باهاشون یکی از بهترین تجربه های زندگی منه ♡♡♡♡
بیشتر کتاب، مضمون مذهبی داشت. در حقیقت "ضد مذهبی" یعنی رفتارهای مذهبی ایرانی ها رو مرکز توجه و انتقاد خودش قرار داده بود.
می دونم که جلال به کمونیسم بیشتر نزدیکه تا به اسلام. اما نمی دونم که آیا منظورش از انتقادهای این کتاب، نفس مذهبه، یا خرافه هاییه که با مذهب مخلوط شده. چون خیلی از رفتارهایی که توصیف می کنه و مورد انتقاد قرار می ده، در حقیقت از چیزهاییه که به مذهب اضافه شده و خرافه است. اما یه سری از چیزهایی که مورد تمسخر قرار می ده هم چیزهاییه که خود مذهبه و ساخت مردم یا آخوندها نیست. مثل زیارت امام حسین.
روایت داستان ها بعضی جاها یه خللی داشت. خیلی خیلی کم. این که نویسنده شروع می کرد پند اخلاقی و حکم کلی صادر کردن که خیلی از جلال بعید بود. جلال معمولاً به عینیات و وقایع توجه می کنه و شروع نمی کنه عقاید خودش رو مستقیماً بیاره روی کاغذ و پند بده که مثلاً "مردمی که نگذاشته اند افق کوتاه فکرشان از چهار دیواری خانه و دکانشان فراتر برود الخ..." این طور توصیف ها که صریحاً خط مشی فکری نویسنده را لو می دهد، بیشتر به صادق هدایت می خورد، نه به جلال که معمولاً اصرار دارد به توصیه ی معروف نویسنده ها که می گویند "نگو، نشان بده" عمل کند. البته تعداد این موارد زیاد نبود، ولی توی ذوق می زد.
این کتاب از اون دست کتابایی بود که سالها تو کتابخونهم خاک میخورد و بلاخره گفتم خجالت بکش برو بخون، قبول دارم جلال آل احمد یکی از نویسندگان بزرگ کشورمونه ولی قلمش اصلا برام جذابیتی نداره، نمیدونم چرا!
حقیقتش بیشتر زمان خوندنش، اصلاً فکر نمیکردم دارم داستان میخونم. بیشتر شبیه کتاب تعلیمات دینی مدرسه بود! منتها جدا از بحثهای دراز و توضیحهای بیش از حد در رابطه با مسائل مذهبی، گاهی یه حسی رو منتقل میکرد که اون رو دوست داشتم. مثل یادآوری بعضی از جزئیات شیرین گذشته.
بنا به گزارش زندگینامه ها، جلال آل احمد که در خانواده ای مذهبی بزرگ شده و خود روحانی زاده بود، توسط خانواده اش برای تحصیل علوم دینی به حوزه علمیه نجف فرستاده می شود. اما جلال که سری پرشور داشت، بعد از دو سه ماه برمیگردد، در دانشسرای عالی ادبیات می خواند، و برخلاف نظر خانواده در حزب توده ی تازه تأسیس شده عضو می شود.
جلال به "دید و بازدید" می رود:
آل احمد گویا در دوران دبیرستان به واسطه آشنایی با احمد کسروی دچار شک و تردیدهایی نسبت به دین می شود. همین امر باعث نماندن وی در نجف می شود. وقتی هم در این دوران، داستانی هایی می نویسد (منتشر شده در "دید و بازدید" در ۱۳۲۲)، با زبانی کنایه آمیز و نگاهی نقادانه به قشر متدين و مذهبی (حاجی ها، طلبه ها، و مرد عادی مذهبی) می پردازد؛ لحن و برخوردی که خواننده را به یاد جمالزاده و هدایت در مواجهه با این طبقه می اندازد.
اما شخصیت پردازی و تکنیک های داستانگويی هنوز خام و تکراری هستند؛ اگرچه به شخصه معتقدم که جاهایی که نویسنده تلاش نمیکند که پرحرفی بکند و تن به ایجاز می دهد، داستان ها خیلی روان و بدون گرفت و گیر پیش می روند. و اتفاقا سادگی داستان ها به همراه شدن مخاطب با آنها کمک کرده.
همچنین کاملاً مشخص است که آل احمد مشاهده گر خوبی ست، اما از طرف دیگر او نمی تواند همچون همدوره اش، به آذین به خوبی در عمق درونیات شخصیت هایش نفوذ کند؛ و هر جا که از اعمال بیرونی آنها می نویسد، موفق تر عمل می کند. اما در این کتاب، هنوز خبری از نثری که از آل احمد سراغ داریم، خبری نيست؛ با نثری ساده و معمولی مواجه هستیم، اگرچه بعضی از دیالوگ ها را بسیار خوب در آورده است.
در آخر اینکه کتاب "دید و بازدید" نمایانگر نقطه عطفی در جامعه ایران است؛ پوست انداختن طبقات تحصیل کرده و جوانانی که دیگر دین دغدغه شان نیست و بعضاً با آن زاویه پیدا کرده اند. داستان "لامس سبا" که از زاویه ی فردی مذهبی روایت می شود، حساسیت های طبقه ی مذهبی به این گرایشات ضدمذهبی را به تصویر می کشد؛ و وقتی بدانیم که در اواخر همین دهه بود که فدائیان اسلام و نواب صفوی ظهور می کنند، موضوع جالب تر می شود.
کتاب دید و بازدید فضای سنتی و مذهبی پنجاه سال پیش ایرانو ترسیم میکنه. ما رو مینشونه پای صحبت پیرزن ها، ملاها، مردشورها و مردمی که حرف های ظاهرا مذهبیشون برای ما امروزی ها بیشتر رنگ و بوی خرافات داره. یه بارم ما رو برد حموم زنونه. جاتون خالی😅 چیزایی که مذهبی های الان هم اکثرا اعتنایی بهش ندارن اما در زمانه جلال همه ی زندگی و جهان بینی اکثر مردم بوده. کتاب با قلم جلال قطعا جذابه اما آنچنان داستان جذابی نداره. دوازده تا داستان پراکنده. شاید داستان ها و حرف های عامیانه که نقل میشه ظاهرا بی اهمیت باشه اما به شناخت جامعه شناسانه ایرانی ها کمک خوبی میکنه. توی سفر جاده ای بودم و کتاب صوتیش نگذاشت وقتم تلف شه. طاقچه جون رو طاقچه قلبمی 😍 اتمام ۱۴۰۱/۲/۱۶
مجموعه 12 داستان در 150 صفحه داستان از دل کوچه پس کوچه های ایران در دهه 20 است. پس از مدیر مدرسه و سنگی بر گوری،سراغ این کتاب رفتم و باید بگم کمتر دوستش داشتم. داستان ها به خوبی نشان دهنده عقاید و خرافات ایرانیان قدیم است و بسیار قابل تامل
مواجهه با آثار آلاحمد این جذابیت را دارد که این کلیشه را که «وقتی کتاب میخوانید نویسنده با شما صحبت میکند» تقویت میکند. «دید و بازدید» از این حیث نسبت به دیگر داستانهایی که تاکنون از جلال خواندهام (مدیر مدرسه، سرگذشت کندوها، از رنجی که میبریم، سنگی بر گوری) برتری دارد. شاید وجه برتریاش حجمی بیشتر با داستانهای بیشتر است. داستانهایی که بیشتراش از عینک نقادِ نویسنده روایت میشود. این را نیز در نظر داشته باشید که وقتی آثار او را میخوانیم کم مانده است عقاید سیاسی، اجتماعی، مذهبی و فرهنگیاش به ما سیلی بزند. دید و بازدید از اولینهای جلال است؛ حین خواندن به این میاندیشیدم که هنوز او بچهآخوندی است که هر چه قدر هم سعی میکند خودش را از سنتِ خرافیِ پیراموناش بکند باز نمیتواند به اصلْ خدشه وارد کند. [نمونه جایی که به زندگی پس از مرگ خرده میگیرد اما فوراً تعبداً میپذیرد] گویی سنتی میشناسد که این خرافهها لایهی روییِ آناند؛ گرچه برداشتام این بود که از عینکِ نویسنده این خرافات نه لایهی رو بلکه کلِ پیکر را در برگرفتهاند. اما چیزی که در دید و بازدید قابل توجه بود «مرگاندیشی» آلاحمد است. مرگاندیشیای که خود را اجتماعی مینمایاند. و به نظر صورت سادهای دارد: با مرگِ شخص مردم همچنان درگیر تعارفاتِ زمانِ حیات متوفی هستند؛ حال آنکه توجه ندارند که مرگ برای همه یکسان است. شاید خرده بگیرید که این چه برداشتی است؛ چه بسا به علت احوالاتِ شخصی این برداشت اولویت دارد اما با ��شاراتی که جلال به مرگ میکند –چه از حیث تعداد چه از حیث پرداخت- شک دارم که «مرگ» مسالهی اولِ جلالِ آن زمان نبوده باشد. جالب است که داستان دوازدهم –داستان که نه، تکهی آخرِ این داستانها- مرگ است. زبانِ آلاحمد به تندیِ مدیر مدرسه یا سنگی بر گوری نیست، گرچه توصیفهایش همچنان خوانا و در بعضی موارد جذاب است. شاید «زیاد تند نبودنِ زباناش» به علتِ این است که خرافه را از اصل بازشناخته؛ و هوشیار است که عوام قدرتِ تشخیص خرافه از اصل را ندارد.
آن از ترجمههایش که اساتیدی همچون حسین پاینده یا کزازی باید از زبان پهلوی به فارسی برش گردانند، این هم از داستانهایش که هتک حرمت داستان کوتاه ایرانیست. تف به قبرت. حیف سیمین که همسر تو بود. خاک هدایت و بهرنگی بر سرت.
جایی به نقل از هوشنگ گلشیری خواندم که : هر نسل باید داستان دوران خودش را بنویسد، چون دیگر کسی برنمیگردد تا داستان سالهای گذشته را بنویسد. کارهایِ جلال مصداقِ بارزِ همین حرف هستند.شاید دغدغه هایش کُهنه شده باشد ، اما دستِ جلال درد نکند که داستانِ نسلِ خودش را نوشت و آن را برایِ ما به یادگار گذاشت.
مجموعة قصصية رائعة ومعبرة وتحمل أصالة وقيم المجتمع الفارسي بطقوسه وعاداته وأفكاره وقيمه وبؤسه وصراعاته وانتماءه إلى التشيع والمذهب الشيعي بكل ما يحوي من اعتقادات جدلية ربما يؤمن البعض ويكفر بها البعض الآخر.. كل قصة كانت تحمل ثيمة معينة وصراعا مختلفاً، وضعت اليد على جرح وفكرة معينة وعبّرت بوضوح عن ملامح ومعالم وقت كتابة هذه القصص والتي إلى اليوم لازلنا كقراء نستطيع فهم إسقاطاتها على واقعنا، فالواقع الشرق أوسطي تجمعه الكثير من العادات الاجتماعية والصراعات والقيم والأفكار والمبادئ .. الهوامش جزيلة ومعبرة وتبين جهد المترجمة في إيصال قيم وعادات وطقوس الفرس والشيعة في حياتهم اليومية واعتقاداتهم والتي بشكل او بآخر كان لها دور جوهري مهم في اغلب القصص ..
ديد و بازديد.جلال آل احمد.نشر مجيد ديد و بازديد مجموعه اي از قصه ها با يك موضوع مشترك: تعصب و خرافات. هر صفحه از كتاب نقد تندو تيز آل احمد از ايمان كوكورانه و بدون درك مردم رو نشون ميده. خيلي برام جالبه كه نوشته هاي جلال براي هر نسلي قابل تعميم و قابل دركه. به اميد روزي كه با خوندن اين قصه ها از جهل تعجب كنيم نه اينكه نمونه هاش رو بازم توي اطرافيان و جامعه يا شايد خودمون ببينيم. "اين ناداني بشر است كه هميشه او را به بندگي و ترسيدن وا ميدارد." "چقدر عجيبند اين مردم!مردمي كه از همه چيز اين جهان تنها گذشت و بي قيدي را دارند وبس. گذشت براي همه كس و بي قيدي در مقابل همه چيز. ولي نه.عجيب نيست چه تعجبي مي تواند داشته باشد؟ جز اين چه ميتوانستند باشند؟زندگي جز اين دو چه چيز به آنان اموخته است؟"
آشیخ محمد شیخ نیست. ولی کسان زیادی را در این سرزمین میتوان یافت که به شیخ معروفند. از صاحبان دستار که در گذریم : جوانک های بازاری که در موقع معامله با خانم ها شیک و آراسته هرگز سر خود را از روی بساط جلوی دکان بلند نمیکنند؛ .... (ادامه دارد )
متن خیلی قدیمی ای داشت گاهی تو یه جمله انقدر لغات پوسیده به کار رفته بود که انگار به زبان دیگه ای نوشته شده البته خب این متن سخت نباید ادمو از خوندن اثار جلال دلزده کنه . دیگه اینکه نمیدونستم مجموعه داستان های کوتاهه شاید در اون صورت نمیخریدمش چون کلا میدونم داستان های کوتاه جلال زیادی پست مدرن اند و توش اتفاق خاصی نمیفته و بیشتر دلم میخواست داستان بلند ازش بخونم ! اما در مورد خود کتاب باید بگم از جنبه های مختلف دین و رسوم اونرو به استهزا گرفته مخصوصا جایی که شخص زیارت کننده با دیدن طواف یک مرده در اطراف ضریح هوس مردن بهش دست میدهد و برای خودش رویا پردازی میکند که برود یک کفن تهیه کند و هرچه زودتر بمیرد تا در جوار ضریح دفنش کنند. البته هر خواننده ای متوجه این انتقاد ها نمیشود و شاید بشود تعبیری این چنین کرد که جلال دین را مسخره نمیکند بلکه مردمان روستایی بی سوادی را که کورکورانه به سراغ جزئیات غیر ضروری دین میرفتند به استهزا میگرفت . اما برداشت شخصی من این بود که جلال رسما خود دین رو توی این کتاب میکوبید ولی خب اقتضای زمانه جلال طوری نبود که بتواند این را رک و راست بگوید و مجبور بود در لفافه و در قالب داستان مردمان به قول جلال "امل " و "دهاتی " به تقبیح دین بپردازد
مجموعة جيدة .. يعني ممكن مش قوية أوي، لكن أكتر حاجه لفتت انتباهي فيها الترجمة. المترجمة بذلت مجهود جبار محتاج 10 نجوم لواحده في إنها قدرت في حواشي الكتاب توضح لنا بشكل كبير قصد الكاتب وشرح معاني كتير محتاجينها في فهم عادات وتقاليد المجتمع الإيراني وفي فهم معتقداتهم،وبعض البدع اللي بيؤمنوا بيها. في المجمل هي مجموعة لطيفة بترسم بشكل كبير صورة المجتمع الإيراني وبتحكي عن بعض سلبيات المجتمع ومشاكله في الوقت ده د
یک کتاب با 12 داستان مختلف که نشان از فرهنگ عامه مردم ایران در عصر نگارش این کتاب است. مرکز توجهات جلال در این کتاب خرافات اضافه شده به فرهنگ اصیل یا دین اسلام است که البته در برخی موارد مرزها را فراموش کرده و جلوتر رفته است نثر جلال مانند همیشه در این کتاب هم زیباست
برخلاف خوانش نصفه و نیمه که مدت ها پیش از این کتاب داشتم، حالا که کل کتاب رو خوندم به نظرم داستانها اصلا جالب نبودند و صرفاً ادای نقد به جامعه رو داشتند. البته تاریخ انتشار این کتاب سال ۲۴ بوده و اولین اثر جلال آل احمد، و شاید انتظار من بیشتر از اون چیزی بوده که باید می بود.
الكتاب جيد إلى حد كبير ... يعرفك بعادات الإيرانيين الشعبية و إن كانت النعرة اليسارية واضحة ... و لكن كتاب لا بأس به مشكلتى مع الكتاب أن هناك صفحات مكرره و صفحات فى غير مكانها ... و هناك مشاكل فى الصياغة العربية المكتوبة ... هناك أجزاء لم أفهم اللغة العربية المكتوبة
کتاب را با مکافات خواندم. از بس که از لحاظ داستانی و قصه گویی ضعیف بود. وقتی متوجه شدم اولین کتاب منتشر شده از جلال است، کمی خیاالم راحت شد. چون از او توقع چنین داستان هایی نداشتم. کتاب اول هر کسی میتواند پر از ضعف باشد. آن هم در سالهایی که داستان نویسی در ایران تازه متولد شده بود. اما در همین کتاب هم، قدرت جلال در استفاده از زیان فارسی مشخص است.
ـ سلام. حضرت آقای استاد تشریف دارند؟ بفرمایید فلانی است. ـ... صدای استاد از داخل اتاق بلند شد و از حیاط گذشت که با صدای کشیده می گفت: « آقای... بفرمایید تو... کلبه... در... ویشی... که صاحب و دربون... نداره. » ـ به به! سلام آقای من! گل آوردی؛ لطف کردی؛ بیا جانم! بیا بنشین پهلوی من و از آن بهاریه های عالی که همراه داری برای ما بخوان، بخوان تا روحمان تازه شود. ما که فقط به عشق شما جوانها زنده ایم... ـ اختیار دارید حضرت آقای استاد، بنده د.. د.. ر مقابل شما؟ اختیار دارید. ـ نه نمیشه. بجان خودم نمیشه حتما باید بخونی وگرنه روحم کسل میشه. ـ حضرت استاد اطلاع دارند که بنده شعر نمی سازم. آن هم در حضرت شما؟ ـ به! مگه ممکن است؟ من می دونم که هیچ وقت بی شعر پیش من نمی آیی. زود باش جانم. ولی مجلس بیش از این به ما اجازه تعارف و تیکه پاره نمی داد. دور تا دور میز گرد، پر از شیرینی فرنگی و آجیلهای خوش خوراک، از همه قماش مردمی یافت می شد. حتی آخوند، منتهی به لباس معمول و متجدد. در یک گوشه اتاق تا روی میز کوچکی بیش از ده پانزده گلدان پر از گلهای درشت، گلهایی که خریدن یکی از آنها هم در قدرت مالی من نیست، چیده شده بود و هوای اتاق را دلنشین ساخته بود. مبلها ردیف و تمیز، کارد و چنگالها براق و گلدانهای نقره روی بخاری درخشنده.
من نمیدونم این دوستایی که نوشتن کتاب آنچه که فکر میکردم نبود دقیقا چه انتظاری ازین کتاب داشتن؟ این کتاب آینه ی تمام نمای دوران زندگی نویسنده بوده، یکی از بهترین کتابای آل احمد که چیزی از چوبک و علوی کمتر نداره، دوباره جلال توی کتاب خسی در میقات دیدم که تا خرخره تو خرافات مذهبی دورانش زندگی میکنه، همون مذهب زدگی همیشگیش ، جلالی که پدرش روحانی بوده... جدا از داستان لامصبا که به نظرم درهم بود بقیش پنج ستاره رو شاخشونه
به مناسبت ایام دید و بازدیدِ رو به اتمام عید رفتم سراغ این کتاب. بازتابی از زندگی اجتماعی-سیاسی مردم ایران در زمان گذشته است هر چند که با برخی از مسائل فرهنگی مطرح شده حتی امروز هم برخورد می کنیم!
این کتاب شامل 12 داستان کوتاه با مضامین اجتماعی و نقد خرافات رایج بین مردم است. فضاسازی ها بسیار عالی نوشته شده و خیلی خوب به فرهنگ چند ده سال پیش سر میزنیم
جمله برتر کتاب در داستان معرکه: چقدر عجیبند این مردم! مردمی که از همه چیز این جهان، تنها گذشت و بیقیدی را دارند و بس. گذشت برای همهکس و بیقیدی در مقابل هر چیز. ولی نه؛ عجیب نیست. چه تعجبی میتواند داشته باشد؟ جز این چه میتوانستهاند باشند؟ زندگی جز این دو، چه چیز به آنان آموخته؟
این کتاب رو نه به عنوان یه اثر ادبی بلکه به عنوان یه اثر تاریخی شروع به خوندن کردم. میخواستم بدونم در دوره ی پهلوی مردم چجوری فکر میکردن چجوری زندگی میکردن چه اعتقاداتی داشتن و نظرشون درمورد سیاست و دین چی بوده... و واقعا این کتاب دید خوبی بهم داد. خیلی پیش اومد که زیبایی بیان و ذوق ادبی جلال نظر من رو جلب کنه اما اون چیزی که درنهایت ذهن منو مشغول کرد مقایسه ی مردم اون زمانه با نسل ماست. این که جامعه ی ایرانی چه مسیری رو طی کرده تا به اینجایی که الآن هست برسه. آیا بهتر شدیم؟ یا بدتر؟؟
داستان هایی که حتی اگر مفهوم خاصی رو نداشته باشن یا شما از اونها چیز خاصی رو برداشت نکنید ولی یک جنبه فوق العاده داره. که جنبه تاریخی و فرهنگی اونهاست اگر کسی میخواد با فرهنگ و تاریخ ایران دوره پهلوی اشنا بشه پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونه و هرچه که زمان بگذره ارزش این اثار بیشتر میشه مثل قالی دست بافت میمونه
اولين کتابي ک از جلال آل احمد خوندم و بايد بگم انتظارم بيشتر بود...موضوعات جالب بودن و معلوم بود که فکر پشتشونه...انتقادها خيلي به جا بودند اما داستان ها اصلا روان نبودند...پر از کلمه هاي سخت و جمله هاي طولاني