ضحی کاظمی نویسندهی پُرکار و جوانِ روزگارِ ماست. او در سالهای گذشته چند رمان منتشر کرده است. رمانِ کاجزدگی متفاوتترین تجربهی نویسندگی اوست. رمانی در ژانر علمی ـ تخیلی با گرایشِ آخرالزمانی، ژانری که از محبوبترین و بدیعترین ژانرهای ادبی تاریخِ داستاننویسی جهان است. رمان دربارهی آدمهای یک شهرِ مسخشده است که انگار سایهای نیرومند آنها را تحتسیطرهی خود دارد. بیماری مرموزی حولوحوششان میچرخد و حالا کسانی پیدا شدهاند که میخواهند این وضعیت را تغییر دهند... اهمیت کارِ نویسنده در این نکته نهفته که او تلاش کرده روایتی ایرانی براساس قواعدِ مرسومِ این ژانر بنویسد، اتفاقی که بهندرت در ادبیاتِ ما سابقه داشته است. برای همین شاهدِ استفاده از پارهای عناصر و اساطیرِ ایرانی در اثر هستیم که نویسنده از آنها برای ساختنِ روایت خود استفاده کرده است. رمان مملو از ماجرا و اتفاق است و برای همین خوانندهی خود را جذب میکند. کاجزدگی را باید یک تجربهی جسورانه دانست در راستای ژانرنویسی. امری که باعث میشود ضحی کاظمی ما را به دنیایی عجیب و مشکوک دعوت کند. دنیایی که درش خطر در کمین است.
ضحی کاظمی متولد 1361 در تهران است. تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهی مهندسی و سپس کارشناسی ارشد زبان و ادبیات انگلیسی ادامه داده و از سال 1391 تا کنون، 16 اثر داستانی از ایشان در ایران منتشر شده است. چهارمین اثر او با عنوان «سال درخت» که در سال 1393 منتشر شد، مورد استقبال منتقدین و مخاطبان ادبیات داستانی قرار گرفت. این رمان که در سبک رئالیسم جادویی نوشته شده، با ترجمه¬ی خانم کارولین کراسکری در همان سال به انگلیسی برگردانده و در لندن منتشر شد. کاظمی از اولین نویسندگان ایران است که به صورت حرفه ای در ژانر علمی تخیلی و فانتزی دست به قلم برده و آثار متعدد و متنوعی در این ژانرها خلق کرده است. تا کنون 7 اثر بزرگسال گمانه زن و مجموعه رمان سه جلدی «دنیای آدم نباتی ها» برای گروه سنی نوجوان، از ایشان منتشر شده و دو اثر دیگر در ژانرهای فانتزی و علمی تخیلی در دست چاپ دارد. رمان پساآخرالزمانی «باران زاد» او که سال 98 منتشر شد، همزمان به انگلیسی در لندن به انتشار رسید. این رمان به عنوان برنده جایزه «نوفه» برای بهترین رمان گمانه زن سال انتخاب شد. همچنین، کاظمی برای رمان «رنسانس مرگ» در سال 99 برای بار دوم، برنده جایزه «نوفه» شد و رمان «کاجزدگی» او در اولین دوره برگزاری «نوفه» در سال 97، مورد تقدیر قرار گرفت. «سندروم ژولیت» پرفروش ترین اثر بزرگسال کاظمی، در زیرژانر دیستوپیا با ساختار روایی کارآگاهی نوشته شده و مورد استقبال خوب مخاطب ادبیات گمانه زن قرار گرفته. آخرین اثر منتشر شده کاظمی، رمان «پاکسازی تز قاتل» است که در سال 1402 در ژانر علمی تخیلی-جنایی منتشر شده است. پیش از این در سال 1400 مجموعه داستان «زمان سوار» شامل 9 داستان کوتاه گمانه زن به بازار آمد. ضحی کاظمی در حال حاضر مدیر کتابفروشی راماست، اولین کتابفروشی تخصصی ادبیات گمانه زن در ایران.
Zoha Kazemi is an Iranian speculative fiction writer. She was born in 1982, in Tehran and is currently living there. She has an engineering BS and an MA in English literature. She started writing and publishing stories around twelve years ago and writes both in Farsi and English. So far, she has published 14 novels, a short story collection, and a flash fiction collection in Iran. Her novels “Rain Born” (Austin McCauley Pub.) and “Year of the Tree” (translated by Caroline Croskery, Candle and Fog Publications) are available in English. She has won the Noofe award for the best speculative novel of the year in Iran, two times in a row for her dystopian novel “Death Industry” and her post-apocalyptic novel “Rain Born”. Her first sci-fi novel “Pine Dead” was acknowledged in the first Noofe award. She has also written other dystopian novels like “Humanoid” and “The Juliet Syndrome” which is a best seller in Iran. Kazemi has published a three-volume novel for young adults called “The World of Lollipop People” and a fantasy novel titled “The Covering Dust”. Her short story collection “Time Rider” consisting of nine speculative stories was published in 2021. Her latest dystopian-crime novel “Purging of Murder Chipsets” was published in 2023. She has a thriller-fantasy novel for YA named “The Mehrzan Gate” under publicasion. Kazemi owns a bookshop in Tehran named “Rama Bookstore” which is specialized in speculative fiction.
نمردم و یه داستان متفاوت از یه نویسنده ایرانی خوندم. یک داستان آخرالزمانی جذاب فضاسازی داستان و شخصیت پردازی هارو دوست داشتم ، هرچند سیر وقایع کمی سریع بود و به خواننده اجازه مکث و تامل نمی داد. البته بعضی گرههای داستان به خوبی باز نشد و قسمتی از داستانم گنگ بود ، ولی در کل باید به این نویسنده تبریک گفت که در این فضای داستانهای تکراری ایرانی چنین داستانی نوشته.
بخش اول درخشان بود؛ بخشهای بعدی افت کردند. نویسنده دنیای بزرگی خلق کرده بود که امکان نداشت بتواند در دویست صفحه جزئیاتش را معلوم کند. در نتیجه، توصیف جهانش کمابیش هولهولکی بود. از طرفی هم احتمالاً وزارت محترم سانسور اجازه نداده بود که نویسنده بگوید داستان در آیندهی ایران و تهران رخ میدهد. این مسئله هم ناخوشایند بود و خواننده را از متن دور میکرد. اما چه نثر پاکیزهای داشت. برای ما علمیتخیلیبازها که مدام با متن ترجمه سر و کله میزنیم تجربهی خواندنِ نثرِ فارسیِ فارسیِ فارسی کمی غریب است. دم شجاعتِ نویسندههایی مثل خانم کاظمی گرم که به نوبهی خودشان فارسی را ورز میدهند. مجدداً عذرخواهی میکنم که مفصلتر نمینویسم تا بعداً توی کانال کذایی «تأملات علمیتخیلی و فانتزی» بیشتر دربارهاش حرف بزنم. فقط تأکید کنم حتا اگر کتاب بد هم بود بر تمامِ علمیتخیلیبازها واجب بود که آن را بخرند. اما این کتاب حداقل به خاطر نثر پاکیزهاش و تلاش نویسندهاش برای خلق دنیای ویرانشهری باید حتماً در سبدِ خریدِ همهی ما باشد.
دوستان، ریویوهای همه رو درباره ی این کتاب خوندم. بیاین واقعبین باشیم. خانم ضحی کاظمی محشر عمل کرده :)
خلاصه ی کوتاهی از کتاب: ژانر این کتاب پادآرمانشهریست. (اسم جدید قشنگی که خوشم میاد استفاده کنم: تباهشهری) داستان شخصیتهایی داره که نویسنده به هرکدومشون فرصت صحبت کردن داده. شروع داستان از شخصیت بیماری شروع میشه که به نظر میرسه داره از جایی فرار میکنه، داره از افرادی فرار میکنه. چپتر بعدی رو پسری به نام بامداد شروع میکنه و توضیح میده که چه زندگیای داشته و الان درچه وعضی گرفتار هستند.
سازمانی روی کار اومده که برای کنترل جمعیت تصمیم گرفته بچهها از طریق رحم مصنوعی بهدنیا بیان و هر یک بچه به 3زوج داده بشه.
بیماری؛ موضوع اصلی داستان. چیزی که واقعا عجیب بود. بیماریای که توسط آدمهایی درست شد که ازشون انتظار نداشتیم.
من واقعا خیلی از خوندن این کتاب لذت بردم؛ اولین کتابی بود که توی این ژانر خوندم و میدونم که کتابهای خوبی بااین ژانر توی بازار هست ولی این کتاب به نظرم نقطه های قوت خیلی زیادی داشت.
ایده ی داستان خیلی خوب بود و البته بعضی جاها هم ترسناک:) این که بخوای به این موضوع فکر کنی که داری چیزی رو میخونی که صدسال یا دویست سال بعد امکان اتفاق افتادنش هست آدم رو میترسونه. اینکه بخوای به این موضوع فکر کنی که وسایلی که الان داری ازشون استفاده میکنی، کتابی که الان دستت گرفتی، غذایی که امشب خوردی قراره بشن عتیقه و توی موزه برن ترسناکه. واقعیت هم اینکه من ترسیدم. از چیزایی که قراره 200سال بعد نداشته باشنشون.
تنها نکته ی ضعیفی که خیلی ناراحتم کرد، کوتاه بودن داستان بود. کاش کتاب 800 صفحه بود، کاش به تمام شخصیتهایی که توی داستان بود فرصت صحبت بیشتری میداد و داستان واقعا بیشتر و عمیقتر میشد.
درکل خیلی لذت بردم، و خسته نباشید میگم که "ضحی کاظمی" و امیدوارم کتابهای بیشتری ازشون بخونم 🤍
من همین اول اعلام کنم که از سر رغبت این کتاب رو برای خوندن انتخاب نکردم و تجربه کتاب قبلی رو واقعا دوست نداشتم. کاجزدگی با یک لحن لوس کودکانه شروع میشه که بسیار کرختکننده و خوابآوره. توصیفات غیر ضروری بسیار داره که واقعا از حوصله خواننده خارجه. چه جذابیتی ممکنه داشته باشه توضیح عملکرد ساعت مچی برای یه بچهای که ندیدتش؟ چی به من خواننده اضافه میکنه؟ من که میدونم ساعتمچی، باتری و عقربه و پیکان چین! شخصیت پردازی ضعیف و باورناپذیره و به ندرت دیالوگی تو داستان میبینیم. هر شخصیت اول دو سه تا خصوصیت بهش تخصیص داده میشه، بعد تبدیل میشه به راوی جدید داستان. راوی جدید که چه عرض کنم، همه راویها با یه لحن حرف میزنن (به جز اولین راوی که بچهاس و لحن کرخت کنندهاش باعث شد سه بار کتاب رو زمین بذارم تا از اون بخش عبور کنم.) بیمسما بودن اسم کتابهای خانم کاظمی گویا اصلاحناشدنیه. نه خاک آدمپوش و نه این کتاب معلوم نیست اسمشون رو چه حسابی گذاشته شده. یه چیزی هم به نظر من خطاس که ایشون مرتکب شدن(لزوما نمیشه روش قسم خورد ولی طبق تجربه عرض میکنم). وقتی داستان فضای دیستوپیایی داره و مدلی مثل کتاب اورول براش وجود داره، اشاره به این کتاب تو متن داستان خطاس. به نظرم خواننده رو به مقایسه وامیداره و البته در مورد این کتاب جامعه رو آگاه از پیامد اتفاقهایی نشون میده که داره براشون میفته و باز هم دانسته به همون مسیر میرن. اشاره شده بود اسمها جنسیت ندارن ولی حتی محض دوا یه نمونه ندیدیم اسم زندپونه جای مردونه استفاده بشه یا برعکس. حتی میتونست به خاطر عدم وجودجنسیت تو ضمایر فارسی این ظرفیت رو استفاده کنه و کمی ساختارشکنانهتر باشه. داستان از یه فرمول ساده داستانهای دیستوپیایی استفاده کرده و ستینگ ایرانیش میتونه جذاب باشه و اینکه باز هم هوخشترهای نیست خیلی مزیت بزرگیه (سلام آرمان آرین). من مهمترین کمبود این داستان رو وجود یه کوئست میبینم. اگه ما یه داستان اصلی داشتیم، و این خرده روایتهای دفترچهخاطرات-وصیتطور رو در خلال اون کوئست میدیدیم، مثلا باران(اسم پسره گمونم همین بود) رو به جای ماهور داشتیم(یا حتی همراه)، و این کوئست رفتن و رسیدن و برگشت دوباره رو کمی پرحادثهتر میکرد میتونست یه مقدار هیجان و کشش بیشتری به داستان تزریق کنه این داستان بسیار بیاتفاقه. قشنگ حس خوندن سلسله دلایل انقراض نسل قبلی رو داشتم. یه جا خود مهتاب اشاره میکنه که کی حوصله داره اینها رو بشینه بخونه؟ 😁
حیف شد توی این حجمش. یه ایدۀ بزرگ که نویسنده انگار خیلی براش سخت بوده بنویسه ازش، هی ازش کم کرده کم کرده و باعث شده دور شه، اونقد دور شه که منِ مخاطب وقتی میخونمش با خیلی جاهاش ارتباط برقرار نکنم. برام یه سری شخصیت زیاد باشن با جزییات، که حرف میزنن. بدون نشون دادن. بدون اینکه توی داستان برم. همهچیز برام تعریف شد. تازه نه همهچیز. پایان هم عصبانیم کرد. حیف ایده. خوبه که اینجا ریویو نوشتن بقیه، من با اینکه یکی دو ماه گذشته از خوندنش بازم یادش میافتم نمیتونم بیشتر ازش بنویسم. سه با اغماض.
جمعیت زیاد دهه شصت و نامعلومی عاقبتشان در پیری، شاید انگیزه نویسنده بوده برای نوشتن رمان که هم آن را تقدیم کرده به دهه شصتیها و هم براساس آن ماجراهای کتاب را چیده. مثلاً اینکه به هر شش زن و مرد، یک بچه داده میشود که در شرایط آزمایشگاهی و با ژنوم تعیینشده، متولد شده. با اینکه داستان در فضایی آخرالزمانی میگذرد ولی تکههای آشنای زیادی دارد که قرار است پیوند خواننده و کتاب باشند. اما حجمشان در بعضی فصلها آنقدر زیاد میشود که حوصله را سرمیبرد. مثلاً نویسنده سعی کرده وضعیت کودکی و نوجوانی دهه شصتیها را به عنوان گذشتهی آدمهایی که در دنیای قدیم زندگی میکردند، روایت کند و این روایت زیادی کُند و طولانی و کشدار شده. داستان بیشتر از آنکه جلو برود، به عقب میرود. حجم بیشتر روایت در گذشته میگذرد. گذشتهای پر از جزییات و چون هر فصل را یک شخصیت روایت میکند، این جزییات انبوهتر میشود. تا جایی که خواننده از خودش میپرسد چه نیازی به دانستن همهشان هست؟ چرا گذشته باید اینقدر حجیمتر از حال باشد، در حالی که بخش تازه و جذاب رمان، زمان حالی است که آشنازداییشده و خلاقانه است. ساخت دنیایی که همهچیزش متفاوت باشد و هم منطقی به نظر برسد و چفتوبستهایش به اندازه کافی محکم باشد، کار سادهای نیست. نویسنده ایدههای متفاوت و خوبی در اینباره دارد و توانسته تا حد زیادی در ساختن یک دنیای جدید موفق باشد. مشکل من با پیش نرفتن داستان است. به جز دو فصل اول، باقی فصلها شرح چگونگی تبدیل دنیای قدیم و آشنا به این دنیای جدید است که در کنارش رابطه آدمها هم معلوم میشود و میتوانی خط و ربط میانشان را بفهمی. اما بعد از این، نه قرار است تنشی اتفاق بیفتد، نه اوضاع عوض شود، نه داستانی گفته شود. همهچیز از گذشته شروع میشود و تا به امروز برسد، ته میکشد و تمام میشود. در این روز بهخصوص، میتوانم بهراحتی بگویم که دیگر موقع خواندن کتابهایی با فضای هولناک آ��رالزمانی یا سبک سایبرپانک احساس نمیکنم اتفاقها خیلی وحشتناک و غریب و بعید و غیرممکناند. روی ما را یک پوستهی نازک پوشانده که اگر جدایش کنیم چیزی از وحشت این کتابها کم ندارد.
نمیتونم بگم از این کتاب بدم اومد نمیتونم هم بگم عالی بود. ژانر کتاب ژانر مور علاقهی من بود. داستان هم تا حدود زیادی خوب بود ولی مشکل این بود که توی این کتاب هیچ اتفاقی نمیافتاد… فقط یک عالمه شخصیت که بی وقفه داشتن یه سری داستان تعریف میکردن. دنیای کتاب برای ۱۷۶ صحفه بودن زیادی بزرگ بود اما به عنوان یه شروع برای علمی تخیلی ویرانشهری ایرانی به نظرم خیلی خوب اومد. واقعا دوست ندارم چیز دیگهای به ریویو اضافه کنم… در اصل چیزی هم ندارم که اضافه کنم. کتاب شخصیتپردازی ضعیفی داشت… یه جورایی کیفیت شخصیتها فدای کمیتشون شده بود. ولی خب حدس میزنم با توجه به سیر داستان نویسنده قصد داشته ما بعد از خوندن کتابش حس واقعی خوندن دفترچه خاطرات چند نفر آدم که نمیشناسیمشون رو داشته باشیم… یه جور سند برای این که ببینیم چه اتفاقی افتاده!
موقع خوندن این کتاب یاد کلی از کتابای علمی تخیلی با همین سبک افتادم حتی میتونم نام ببرم که کدوم بخشها من رو یاد کدوم کتابها میانداخت ولی خب همونطور که قبلا هم بارها گفتم جدید بودن و خلق کردن توی دنیای امروز یه جورایی غیر ممکن شده!
به هرحال از خوندن این کتاب لذت بردم و احساس میکنم بد نباشه که یه نمرهی معقول به این کتاب بدم… !! هر چند اگه از این کتاب خیلی لذت بردید بهتون کتاب بخشنده رو معرفی میکنم که یه جورایی انگار نسخهی اصلی این کتاب بوده :)))
تلاش قابل ستایشی بود. ولی اونقدر آثار جهانی عمیق و عالی تو این ژانر خوندم که یکم برام غیرقابل باور بود. چون ما همیشه بند به یه سری حاشیه ها هستیم. دست و بالمون برای رها و آزاد بودن بسته س. اینکه تصور کنم مثلا چنین اتفاقی با فکر به دهه شصت و پنجاهی های ما نوشته شده زیاد قابل هضم نبود. اینکه میگم دهه 60 و 50 به این خاطر بود که خیلی از توصیفات دقیقا حال و روز خودمون بود. یا تجربه ش کردیم یا در موردش شنیدیم. تو بیان این توصیفات خوب عمل شده بود. ولی شاخ و برگ داستان زیاد قابل تصور و باورپذیر نبود متاسفانه. ولی بازم میگم تلاش بانو ضحی کاظمی قابل ستایش هست. همیشه پیشگامها کارشون سخت تره. منتظر ادامه قویتر داستان هستم
حکایتی خوندم در مورد یه نویسندۀ آمریکایی که کتابی رو به ناشرش تحویل داد. ویراستار بعد از خوندن کتاب به نویسنده گفت: «تا 350 صفحه از این کتاب کم نشه، قابل چاپ نیست.» نویسنده هم صفحات لازم رو کم کرد و کتاب قابل چاپ شد. بعد از خوندم رمان «کاجزدگی» نوشتۀ خانم ضحی کاظمی یاد این حکایت افتادم و به فکرم رسید که همین اتفاق میتونست به نوعی برای این رمان هم رخ بده. اگر من ویراستار کتاب بودم، بعد از خوندنش کتاب رو به نویسنده میدادم و میگفتم: «800 صفحۀ دیگه به این کتاب اضافه کن و برگردون!» البته متأسفانه هنر ویراستاری در صنعت نشر ما تا حد غلطگیری املایی و رفع ایرادهای دستور زبانی تنزل پیدا کرده. در صورتی که مثلاً در آمریکا (با توجه به چیزهایی که آسیموف در زندگینامهش نوشته) ویراستار مشاور ادبی نویسنده هم هست. وقتی که متن رو خوند به نویسنده مشورت میده که چکار کنه متن ارتقا پیدا کنه. ولی اینجا ظاهراً اینطور نیست، یا حداقل در مورد علمیتخیلی اینطور نیست. ما از لحاظ ادبیات علمیتخیلی حداقل صد سال از آمریکا عقبیم و با وجود ناشران و ویراستارانی که این گونه از ادبیات رو تحقیر میکنن بعیده که بتونیم خودمون رو به اونها برسونیم یا حداقل پیشرفت قابل توجهی داشته باشیم. داستان «کاج زدگی» ماجرای یه ویرانیه که در اثر خشم بهوجود اومده. در این داستان ایدههای خیلی خوبی مطرح شده که به دلیل حجم پایین کتاب، درهم فشرده شدن و فرصت پرداخت و درخشیدن پیدا نکردن. دو نوع شیوۀ روایی در این رمان وجود داره که به عقیدۀ من میتونست به پنج نوع افزایش پیدا کنه. با همۀ اینها به نظر من بزرگترین نقطۀ ضعف داستان، فقدان مطلق گفتگو هست. هیچکدوم از کاراکترها در طول داستان باهم حرف نمیزنن. همین حرف زدن میتونه باعث جذابتر شدن داستان برای خواننده بشه. داستانی که شبیه یه گزارش ملالآور نوشته شده، جذابیت زیادی نداره و خواننده رو دلزده میکنه. البته نویسنده با ایجاد تفاوت در شیوۀ روایی تونسته تا حدی این نقیصه رو جبران کنه. این رو هم باید در نظر گرفت که این رمان اولین کار نویسنده در ژانر علمیتخیلیه و با توجه به موانعی که پیش پای نویسندگان این ژانر وجود داره و اینکه نویسندگان مجبورن با روش آزمون و خطا عمل کنن، میشه این مورد رو به دیدۀ اغماض نگاه کرد. منتظر داستانهای بیشتر و بهتر از سرکار خانم کاظمی هستم.
شروع خوب و اتمام ضعیفی داشت.باشتاب و سرهم بندی جمع شده بود.نمادین بودن و فانتزی نویسی آن شیوه ای است که در ادبیات ما چندان سابقه ندارد. اغلب در پرداخت به داستان های اینچنین دچار کپی های ناشیانه و تقلیدهای لوس می شویم. نویسنده کاج زدگی نهایت سعیاش را کرده بود تا این نشود با انتخاب اسامی فارسی کمبسامد و یا بیان عریان رابطهی جنسی.اما در مجموع قلم نویسنده هنوز خام است.روایت جان ندارد گیراست اما گاه بی نهایت خسته کننده و کشدار.به نظرم برای چنین زانری باید توصیفات فضایی به مراتب بیشتر و بهتری ارایه بشود که متاسفانه این اتفاق نیافتاده است.
پس از جنگ های طولانی و دوران سخت سازندگی، حال مردم در شهری با امکانات فوق پیشرفته زندگی میکردند که ناگهان ویروسی شروع به کشتن افراد میکند. ویروسی غیر قابل کنترل و مردم آماده مردم میشوند. شروع کتاب خیلی خوب بود. یک دنیای خلق شده در ژانر علمی تخیلی. در اواسط کار یمقدار افت کرد اما در پایان بهتر شد دنیای خلق شده جای کار بیشتری داشت و میشد کتاب را مفصل تر هم نوشت در کل اثر خوب و قابل قبولی در ژانر گمانه زن است
خیلی کتا ب جالبیه. من قبلا یه کتاب ایرانی آرمانشهری خونده بودم به اسم دیوار دوم که بازنویسی شده و مشابه میرا اثر کریستوفر فرانک بود ولی نمونه اخرالزمانی تا به حال نخونده بودم و واقعا خوشم اومد ازش. نمیتونم بگم خیلی کتاب هوش از سر بری هست ولی به نظرم باید بخونیدش. متعجبم که چرا کم دیده شده. اون فضای سورئال و عجیب داستانهای فانتزی رو نداره. انگار تو یه دنیای موازی، با همین فرهنگ داریم ایران دیگری رو متصور میشیم.
کتاب خوبی بود. روان بود. شخصیتها مقبول بودند. دید خیلی خوبی به جامعه فعلی و آتی احتمالی داشت. ولی، پتانسیل این رو داشت کهی ک رمان بلند بشه به جای یک داستان کوتاه. میتونست بیشتر از این ادامه داشته باشه و پیش بره. در نتیجه به نظرم نمیشه به همه خوبیهاش 4 یا 5 ستاره داد چون یه ایده خیلی خوب رو ناقص ول کرده بود. امیدوارم و مطمئنم کارهای بهتری از خانم کاظمی خواهیم خواند.
برای خوندنش شوق زیادی داشتم. تا صفحه 49 فضاسازی ادمو میخکوب میکنه. ضمن اینکه بهت میگه این یه داستان نوجوانه. مخصوصا که رابطههایی که توش توصیف میشه نشون از این داره که قراره از این به بعد داستان بامداد رو بخونی. داستان یه پسربچه که چیزی به بلوغش نمونده و توی یه دنیای آخرالزمانی تیر و تار محکوم به مرگه. یه اپیدمی شایع شده که افراد رو در لحظه خشک میکنه و میکشه. بامداد فرزند نسلیه که با اصلاح نژاد متولد شدن. مادر و پدر بامداد هر کدوم سهجفت مادر و پدر دارن. و الان زمانیه که دولت "دما" دستور داده افراد توی یه سری دفترچه از زندگیشون بنویسن تا اون دفترچهها به همراه یه سری یادگاریها درون کپسول زمان مهر و موم بشه. من تا اینجا که رسیدم دست نگه داشتم. گفتم باشه سر فرصت بخونمش. این از اون داستاناست که بالاخره میخواد هوای تازهی ادبیات امروز باشه. یه داستان ژانری! باقیش رو گذاشتم برای جمعه یعنی امروز.
امروز از ظهر شروع کردم به خوندن و هر بخشی که جلو میرفتم یه نیمستاره کم می��شد. و من الان هیچ ستارهای ندارم. چون واقعا حال و حوصلهی اشاره به ریز ایرادها رو ندارم فقط یه چندتایی رو میگم:
با اینکه داستان مخلوطی از یادداشتهای اول شخصها بعلاوهی روایت سوم شخص دانای کله، هیچ دیالوگی، حتی در قسمت مربوط به دانای کل، در داستان وجود نداره. فقط روایت داریم. همینطور میخونی و انبوهی از اطلاعات با بینظمی و جزییات خیلی خیلی زیاد در اختیار خواننده قرار می گیره. به دوسوم کتاب که میرسه حس میکنی نویسنده داره بیوقفه فقط حرف میزنه. کلی ریزاطلاعات پشت سر هم روایت میشه. توصیف دولت قبلی و بعد دولت جدید و اقداماتشون و وضعیت معیشتی مردم و حس و حال لحظهای ادما و عشقاشونو و دوستاشون و شغلشون و رفت امدشون و ... . اینا تا حد استانداردش توی هر داستانی باید باشه و معمولا برای اینکه خواننده روانی نشه نه به طور مسلسلی که به تدریج و طی دیالوگ و فلاشبک �� اینطور ترفندها بیان میشه. اما اینکه هم راوی دانای کل کتاب و هم خود یادداشتنویسها همینطور اطلاعات ریز و درشت غیر ضروری بهت بدن، سردرد میاره. ضمن اینکه باعث میشه کلی تناقض و حفره بوجود بیاد. و طرح داستان مخلوطی از دهها طرح مختلف به نظر برسه که نتونسته یه طرح واحد شکل بده.
به قدری اسامی و خرده شخصیتها زیاده که فرصت همذاتپنداری با هیچکدومشون به خواننده داده نمیشه. شخصیت بامداد و ماهور در 66 صفحهی ابتدایی خیلی قوی و جذاب کار شده اما هیچکدوم دوباره در داستان به شکل شخصیت ظاهر نمیشن. ماهور که در فصل سوم کتاب سفر به شهر قدیم رو آغاز کرده در فصلی از کتاب که "باران" نام داره، تا به مقصد میرسه میمیره. و بامداد که در فصل دوم درموردش میخونیم تا صفحهی یکی مونده به آخر کتاب دیگه هیچ خبری ازش نیست. اسم داستان کاج زدگیه اما وجه تسمیهاش برام مشخص نشد. از دوستانی که بعدا برای این کتاب ریویو می نویسن تقاضا دارم اگه اونا متوجه شدن برام همینجا کامنت کنن. پشت جلد کتاب نوشته شده:«... شاهد استفاده از پارهای عناصر و اساطیر ایرانی در اثر هستیم که نویسنده از آنها برای ساختن روایت خود استفاده کرده است و رمان مملو از ماجرا و اتفاق است ...» اما تنها عنصر تقریبا اساطیری "ایرانی" که من در این کتاب دیدم درخت سرو بود. و در مورد ماجرا و اتفاق هم چون شصت درصد کتاب یادداشت شخصیه، اتفاق و ماجرا جز درمورد 66 صفحهی ابتدایی و همینطور یه بخش هم در صفحهی 118 حالت بالفعل نداره و فقط به تعریف خاطرات محدود میشه، نه ماجراجویی شخصیتها و وقوع لحظهای اتفاقات. در آخر اینکه: چون مشخص نمیشه شخصیت اصلی دقیقا کیه، انتهای داستان حالت گنگ پیدا میکنه و ما میمونیم و یه شهری که جز بچهها و چهارتا پیرمرد و پیرزن کس دیگهای توش زنده نیست. اونوقت از خودمون میپرسیم نویسنده دقیقا میخواسته قصهی کی رو تعریف کنه و میخواسته چه به خوانندهش بگه؟
پا نوشت: به خاطر چهل و نه صفحهی ابتدایی اثر از نویسنده واقعا ممنونم. از این قسمتش بینهایت لذت بردم.
This entire review has been hidden because of spoilers.
کتاب دومی هست که از خانم کاظمی خوندم . کتاب اول سال درخت بود و الان هم کاج زدگی. چارچوب نوشتار ایشون در هردو کتاب مشابه بود و از اون دسته نوشته هایی هست که من بسیار علاقه دارم. جابه جایی زمانی در کل استان ، استفاده از کارکترها و شخصیت های زیاد در داستان ، نیاز به تمرکز بالای خواننده در هنگام مطالعه برای کنار هم قراردادن پازل داستان و اینکه حتی تا آخرین خط کتاب این تکه های پازل همچنان وجود دارن و قبل از اون داستان تکمیل نمیشه. در مورد کاج زدگی هم باید بگم که موضوع داستان کاملا در ادبیات معاصر ما خاص هست ولی به خاطر اینکه شبیه سناریوی تعدادی از فیلم های هالیوودی با موضوع وقایع آینده هست برای اون هایی که اهل فیلم هستند از لحاظ موضوع شاید تازگی نداشته باشه. نقطه قوت داستان بومی شدن وقایع بر اساس منطقه جغرافیایی ایران و ایده ورود اینگونه داستان ها به ادبیات معاصر هست که در کنار نقاط قوت به کار رفته ای که در تمام داستان های خانم کاظمی به کار رفته ، این کتاب رو یک گزینه مناسب برای مطالعه میکنه داستان انسجام خوبی داره و اگر از اول با دقت نخونید مجبورید وسط های داستان برگردید و از اول کتاب رو بخونید تا شخصیت ها رو به جا بیارید. خوندن کتاب رو به همه پیشنهاد میکنم. مطمئنا از خانم کاظمی در آینده کارهای با کیفیت تری دیده خواهد شد. خودم که به شخصه انتظارم از ایشون بالاتر رفته :)
"سپهر هیچ وقت حس نگارهایم را دوست نداشت. میگفت تعبیر زیبایی وجود ندارد که قبلا به تصویر کشیده نشده باشد. درست. من برای تولید تعبیر جدید حس نگاری نمیکردم یا برای افزودن حس نگاری به بینهایت حس نگار تولید شده. فقط برای خودم بود. برای لذت خلق کردن. برای بیرون ریختن حرفهایی که بی شکل و بی سروسامان در دلم انباشته می شد. برای تجسم بخشیدن به مفهوم زیبایی که گاه بین من و او وجود داشت و ابعاد بزرگش، توان کامل دیده شدنش را به ما نمی داد. تا به حال جز حس نگار و گزارش های کاری، چیزی ننوشته ام، اما حالا باید از زندگی ام بنویسم. نمی دانم چطور می شود از زندگی نوشت، وقتی مرگ از در و دیوار شهر آویزان است ..."
این اثر قرار نیست فقط سرگرمتون کنه. در واقع مطمئناً اگه مواجهتون با ادبیات گمانهزن صرفاً آثار و قالبهای عامهپسندترش بوده ممکنه همپا اومدن با روایتهای کاجزدگی خستهتون کنه. در این اثر از سیجیآی خبر چندانی نیست.😅 و برای مخاطبهای جدیتر و عمیقتر ادبیات گمانهزن نوشته شده. اثری که صرفا دنبال شگفتزده کردن مخاطب نیست و دردمندانه این ژانر رو وسیلهای قرار داده برای صحبت از اونچه که خارج از این ژانر نمیشه براحتی ازش گفت. تمام روایتهای شخصیتهای مختلف داستان برای من جذاب و گیرا بود و جایی از کتاب نبود که احساس خستگی کنم. به جزئیات جهان داستانی به خوبی پرداخته شده بود که همین باعث میشد درک شخصیتهای مختلف داستان ملموستر بشه. کتاب رو محتاطانه پیشنهاد میدم. چون میدونم کسی از خوندنش لذت میبره که قبلش به درک اینکه چرا باید گمانهزن خوند رسیده باشه. برخلاف تصورم قلم نویسنده بههیچوجه برام خشک، بیروح یا گزارشوار نبود. مشتاقم آثار دیگهی ضحی کاظمی رو هم بخونم.
به عنوان طرفدار ژانر علمی تخیلی به این کتاب نمره کامل رو میدم. البته اگر هم کتاب خوبی نبود باز هم نمره کامل می دادم. چرا که نوشتن یک کتاب علمی تخیلی و تلاش برای چاپ و عرضه آن در بازار ایران شایسته احترام زیادی است. کتاب را به نیت حمایت از این ژانر خریدم اما با اثری بی نظیر رو به رو شدم که حتی شایسته است از ان یک فیلم سینمایی ساخته شود و نسخه های بعدی آن نیز منتشر شود. البته بگویم داستان تلخی هایی دارد که شاید تکرار آن برای خواننده ایرانی که سالهاست رنج جنگ او را رها نکرده جذاب نباشد اما قطعا اگر از بعد ژانر علمی تخیلی به آن نگاه کنیم کتابی بسیار جالبی است. امیدوارم نویسنده بتواند این کتاب را ترجمه به زبان انلگیسی منتشر کند تا مخطبان بیشتری از خلاقیت به کار رفته در نوشتار بهره مند شوند.
اجازه بدید قبل از نوشتن راجع به خود کتاب از نویسندش بگم علمی تخیلی ایرانی! این واقعا عالیه ، اینکه یک نفر شجاعت این رو داشته باشه که تابو شکنی کنه و دست به کاری بزنه که خودش هم میدونه چقدر مخالف و منتقد هایی با نقد های نه چندان سازنده خواهد داشت واقعا قابل تقدیره. و اما کتاب به نظر من مقایسه ی این کتاب با فیلم های هالیوودی و داستان های آمریکایی مثل مقایسه ی یک بچه ی پایه ی اول ابتدایی با یک دانشجوی پزشکیه! به عنوان اولین کتاب علمی تخیلی ایرانی به نظرم واقعا قابل قبول بود و از خوندنش خیلی لذت بردم ایده واقعا خوب بود و خب خیلی بیشتر میشد بهش پرداخت بهرحال اگر طرفدار ژانر علمی تخیلی هستین ، بدنیست که یه نگاهی بهش بندازین.
یادم نمیاد قبلا از ژانر علمی تخیلی چیزی خونده باشم. در واقع اولین تجربه ام از این ژانر از نویسنده ایرانی بوده. پس نمیتونم کتاب رو با نمونه های دیگه از نویسنده های دیگه مقایسه کنم و این کار رو میدیم دست با تجربه های کتابای آخرزمانی. به طور کلی شروع داستان خیلی خوب بود و من اینجوری بودم که چه ایده خفنی، حتما قراره بترکونه. اما رفته رفته کتاب از هیجان افتاد، چون عملا اتفاق خاص یا همون پلات توییست قابل توجهی نداشتیم. نویسنده یه دنیای خیلی بزرگ خلق کرده بود که واقعا نمیشد توی کمتر از دویست صفحه هم توضیحش داد هم مقدمه سازی کرد و هم پلات اضافه کرد. ولی خب، داستان جالب پیش رفت و خوشم اومد. فقط کاش بیشتر بهش پرداخته میشد.
خب من انسانی نیستم که اهل ادبیات ژانر خوندن باشم. پس خیلی هم نمیتونم نظر خاصی بدم. ولی خب بهرحال حیفم میاد. پاش وقت گذاشتم. یعنی چی نظر ندم؟ شخصیت ساختنش رو دوست داشتم. ملت گفته بودن که چه میدونم لحن همه شون عین همه و همه یه جور صحبت میکنن و این حرفا. ولی من این رو حس نکردم. حتی به نظرم نقطه قوتش همین شخصیت پردازیش بود :)))) اما خب من برای خوندنش واقعا دلیلم این نبود که بخوام بخونم و ببینم خوبه یا نه بر��ی همین خیلی روی نوشتارش و شخصیتا دقت نکردم. البته خدایی نثر تمیزی داشت ولی خب شخصیتا رو نمیتونم با اطمینان صحبت کنم. اصلا انتظار زیادیه. صرفا میخواستم یه داستان بخونم که حال و هوای ناخوشم عوض شه و خدایا. دیگه همیشه قبل از خوندن یه داستان باید بشینم ژانرشو با دقت چک کنم مطمئن شم چیز ترسناکی نداشته باشه. البته میدونستم که این داستان از این آخرالزمانیاست ولی خب یادم نبود لحظه ای که این کتاب رو برداشتم. و فصل اول رو خوندم و دلم میخواست بکوبمش تو سر خودم اینقد دردم گرفت از خوندنش. بگذریم داشتم میگفتم. اطلاعات اضافی زیاد داده. چه میدونم همه ش داشت از این تعریف میکرد که تکنولوژیشون چقد پیشرفت کرده و ترکیبات عجیب غریب ساخته بود. خب من اینطور کاری رو نمیپسندم. یعنی خیلی عالیه ولی دیگه وقتی هدفش این نیست که بیاد مثل ژول ورن تکنولوژی رو توصیف کنه و صرفا میخواد اسمشو بیاره، خب اسم نیاره خیلی بهتره. در عین حال خیلی کم به همه چیز پرداخته شده بود. هیچ جای داستان معلوم نشد که فصل یک واقعا به چه درد میخورد که اونطوری قلب منو به درد بیاره. فقط یه جا اشاره کرد بهش و گفت آره قضیه این بوده ولی واقعا اونقد دلیل قانع کننده ای برای وجودش نبود. همه ش هم داشتن در مورد گذشته حرف میزدن. از اون دنیای جدیدشونم میگفتن کاش. اما خب در نهایت نویسنده عزیز زحمت کشیده بود و ما هم قدرشو میدونیم. دستشون درد نکنه.
شباهت زیادی که بین این کتاب و کتابهای قبلی که از این نویسنده خوندم حس میکردم آزارم میداد و اگه اونها رو نخونده بودم، احتمالاً از این کتاب بیشتر لذت میبردم. من انتظار یک اتفاق هیجانانگیز و شوکهکننده رو وسط داستان داشتم اما خب همون یک قسمتی که شاید بشه گفت شوکهکننده بود هم تا حدودی قابل حدس بود.
کتابهای #علمی_تخیلی و #آخرالزمانی از جمله آثاری هستند که دوستشان دارم. برخی از این دست کتابها، از جمله محبوبترین آثاری هستند که در زندگیم خواندهام؛ مثل #دنیای_قشنگ_نو، اثر #آلدوس_هاکسلی یا #فارنهایت_۴۵۱ نوشته #ری_بردبری. تا جایی که حافظهام یاری میکند، کتابهایی مانند #میرا (#کریستوفر_فرانک)، #۱۹۸۴ (#جرج_اورول) و به نوعی #برج (#جیجی_بالارد) هم آثار مشابهی هستند که هر یک به گونهای ذهنم را همزمان و پس از خواندنشان درگیر خود کردند. مدتی پیش همین تجربه برایم تکرار شد اما این بار با یک تفاوت؛ این یکی را نویسندهای ایرانی نوشته بود؛ خانمی به اسم #ضحی_کاظمی. #کاجزدگی، من را تا آخر، با خود همراه و ذهنم را درگیر شخصیتها و روابطشان از یک سو وفضای کلی اثر و جزئیات آن از سوی دیگر کرد. روشن است که قصد ندارم، این اثر را با بهترین نمونههای خارجی ژانری که در آن قرار میگیرد، مقایسه کنم اما به عنوان یک مخاطب معمولی، معتقدم کاظمی، در آفرینش و توصیف دنیا و شخصیتهای مورد نظر خود موفق بوده است. به گونهای که "کاجزدگی" کشش لازم را در منی که علاقهمند به این حوزه هستم ایجاد کرد. ضمن اینکه این اثر، تقلیدی محض از نمونههای خارجی هم نیست و نویسنده، نشانههایی ایرانی نیز در آن گنجانده است. کاظمی، یک بار دیگر هم من را غافلگیرم کرده بود. اگر اشتباه نکنم، چند سال پیش با یکی از دوستانم برای روز کتابگردی به کتابفروشی #نشر_ثالث رفته بودیم. روی میزی، تعدادی کتاب چیده شده بود که نویسندگان برخی از آنها نیز در اطراف میز ایستاده بودند. تعدادی از کتابها را برداشتم و به سمت صندوق برگشتم که خانم جوانی با لحنی شوخ و توام با خنده گفت: خب کتاب من رو هم بردار دیگه! تازه فهمیدم که اتفاقی کتابهایی را برداشتهام که نویسندههایشان همانجا حضور داشتند و فقط کتاب همان خانم جوان را از قلم انداختهام. در حالی که هر دو به هم لبخند میزدیم و با وجودی که او گفته بود شوخی کرده است و اگر دوست ندارم مجبور نیستم کتابی را که در دستش بود بخرم، تصمیم گرفتم رویش را زمین نیاندازم. زمانی که #خاک_آدم_پوش را برای خواندن در دست گرفتم، هنوز به نیمهاش هم نرسیده بودم که مطمئن شدم چقدر حیف میشد اگر آن روز از سر اتفاق نمیخریدمش. موضوع #فانتزی و فضای #جادویی و #اسطورهای آن از همان سوژههایی بود که من عاشقشان هستم. کتابی که در واقع رودربایستی باعث شد آن را بخرم، هم نخستین اثری شد که از بین خریدهای آن روزم خواندمش و هم بهترینشان.
نثر ضحی کاظمی خسته کننده نیست و داستان جالبی رو روایت میکنه، با حادثه ای که برای من بی شباهت به پاندمی کوید نبود داستان شروع میشه و تکه های پازل رو به دست شما میده تا با کنارهم گذاشتنشون به اتفاقات و راز داستان پی ببرید. داستان در مورد کشوریه که گروهی از آدم ها با شعار آرمانی و کودتا توی برهه تموم شدن سوخت فسیلی بالا میاند، و توی حوزه های بیوتکنولوژی و ژنتیکی سرمایه گذاری میکنند و جنگ مخربی شروع میشه. کتاب استعاره های جالبی داره و برای افراد دهه ی شصت که توی بحران جنگ بزرگ شدند قابل لمسه ولی دلیل نمیشه نسل های امروزی هم با نوشته همسو نشه، رمان رفته رفته جذاب تر میشه و هربار از یک دیدگاه شخصیت ها داستان رو روایت میکنه و من اول فکر میکردم کتاب در طی پاندمی کرونا چاپ شده باشه اما وقتی دیدم مال سال 93 هست بیشتر تعجب کردم. داستان هیجانی و جالبی داشت و من از خوندنش لذت بردم، از ده بهش نمره ی هفت میدم و پیشنهاد میکنم خوندنش رو از دست ندید.
در کل بخوام جمع بندی کنم نقاط ضعف بیشتری داشت و توصیفات بیش از حدی که برای من خواننده ی زمان حال، زجرآور بود. مثلا توصیف یک ساعت مچی برای بچه ای که حاصل اصلاح ژنتیکی و زندگی توی ربات شهری هست که همه چیز سمت مکانیکی شدن رفته، جالب نیست، چون برخلاف اون من میدونم ساعت چطور کار میکنه، یکجورایی داستان جای کار داشت و توی سیصد صفحه حیف شد، میتونست بیشتر بال و پر بده و پایانش رو هم بیشتر تشریح کنه، بیشتر داستان خاطره محور بود و اتفاق جنجالی توش نبود و یکجورایی آخر همه چیز رسیده بودیم و فقط باید تماشا میکردیم، یکجورایی تلخ بود و از آدم ها و داستان هاشون و تصمیماتشون سریع میگذشت و انتظاری که درباره بیشتر دونستن درباره اشون داشتی برآورده نمیشد ولی خب بعنوان یک نوشته ی ایرانی با وجود سختی های مجوز گرفتن و چاپ تا حدی قابل قبول بود.
(پنج روز پیش این کتاب تموم شده ولی من الان به نت وصل شدم!) کتابی که در این ژانر، با کمتر از ۲۰۰ صفحه، دنیای جدیدی رو تصویر کنه که حداقل در نگاه اول، باگ چندانی نداشته باشه، نشون میده نویسنده از پسش براومده! من تونستم این دنیا رو باور و تصور کنم اما این قصه رو به دلایل زیادی دوست نداشتم. اول اینکه (در ریویوهای قبلیم هم گفتم) من با گزارش دادن مشکل دارم، اینکه در خلال چند نامه و روایت، بمباران اطلاعاتی بشم رو اصلا دوست ندارم؛ اون هم به خصوص در این ژانر که نویسنده باید سر صبر و حوصله و به خوبی، روایتگر قواعد دنیا داستان باشه. اگر این نوشته، پلات یک قصهٔ طولانیتر بود که همین داستان رو به صورت خطی و حتی در چند جلد بیان میکرد، به نظرم خیلی خوب از آب درمیاومد و حتی میشد برای آیندهٔ ناگفتهاش هم، جلدهای جدیدی نوشت. در معرفی کتاب، نوشته شده بود که نویسنده از عناصر و اساطیر ایرانی یاد کرده اما من چیز خاصی به چشمم نخورد و حتی توصیف شهرها و مناطق جغرافیایی هم طوری نبود که ما رو یاد شهر یا منطقهٔ خاصی از ایران بندازه و در کل به جز یکسری اسم فارسی، المانی وجود نداشت که به شما، خوندن یک کتاب ایرانی رو یادآوری کنه. اینکه اسمها جنسیت نداشتند، من رو از تشخیص شخصیتها عاجز کرده بود و عدم وجود توضیحات کافی در این باره، در تصویرسازی ذهنی من مشکل ایجاد میکرد. عشق، نفرت، سودا آزادیخواهی، سودا عدالت و هر نوع احساسی، به نظرم غیرواقعی اومد و در من، همدلی ایجاد نمیکرد. در نهایت، میتونم بگم پیامی از این قصه دریافت نکردم، از یه جایی به بعد فقط دلم میخواست زودتر تمومش کنم، فکر هم نمیکنم بعد از پایان چیزی به من اضافه شده باشه اما اینکه کتابی منسجم از یک نویسندهٔ ایرانی در این ژانر خوندم، برام بدیع و دوستداشتنی بود.
کتاب کاجزدگی، سومین یا چهارمین کتابی بود که از خانم کاظمی میخوندم و متأسفانه شباهتهای بیش از حد این کتاب به دیگر کتابهاشون، کاجزدگی رو تبدیل به رونوشتی از باقی آثار نویسنده کرده. انگار که نویسنده، تصور دیگهای از پساآخرالزمان نداره و طرح کتابها و داستانهاشون همه جایگشتی از چند ایدهی مشخصن. همواره حکومتی هست که جزئیات زندگی شخصی (انتخاب همسر، نوع فرزند آوری، محل زندگی و...) افراد رو بهشون دیکته کنه. آخرالزمانهای خانم کاظمی همه از نوع ویروسهای عجیبی هستن که پاندمیهای گسترده ایجاد کردهان و اصلاح ژنتیکی، سلاح اصلی حکومتهای آثار خانم کاظمی هست. جدای از آزاردهنده بودن این تکرار، متن کتاب تا حد زیادی خوب و روانه، اما محتوای قوی، شخصیتپردازی و یا فضاسازی خاصی نداره. مسئلهای که وجود داره، اغراق بیش از حد در بعضی موضوعاته. مسلماً نویسنده این اغراقها رو برای ایجاد فضای پادآرمانشهری اتخاذ کرده اما کتابهایی که دنیایی غیر از دنیای واقعی دارن (چه فانتزی، چه علمیتخیلی و چه هر ژانر دیگهای) باید منطقی رو در دنیای داستانی خودشون ایجاد کنند که با توجه به فضای داستان قابل درک باشه. م��أسفانه این مسئله در هیچکدام از کتابهای خانم کاظمی رعایت نمیشه. نویسنده برای نشون دادن بد بودن شرایط، بیتوجه به منطق، صرفاً تلاش میکنه تا بدترین چیزی که به نظرش اومده رو به مخاطب نشون بده. به تبع این موضوع، مخاطب با کمی فکر راجع به پیشینهی داستان و افکار و اتفاقاتش، با دنیایی از تناقضها روبهرو میشه و این تناقضها برای خوانندههایی که با ژانر آشنایی دارن واقعا آزاردهندهاس.
شروع خوبی داشت و یک سوم ابتدایی کتاب واقعا عالی بود، اما تو ادامه روند کتاب خیلی وقایع داستان سرعت میگیره و حفره های داستانی توش زیاده میزنه بیرون و همین میشه نقطه ضعف کتاب به نظرم میشد کتابو تبدیل به ۳۰۰ صفحه به بالا کرد بدون پرگویی و اب بستن به کتاب ولی شاید ترس نویسنده و ناشر از این بوده که حجم کتاب بره بالا تو زمینه فروش مشکلی پیش بیاد ولی به هرحال واقعا حیف شد پتانسیل موجود تا حد زیادی از بین رفت، شخصیت پردازی های خیلی خوب داشت که بازم جا برای بهتر شدن بود هرچند، یه مورد دیگه که زیاد ازار دهنده بود زمان و فضای اینده ای که ترسیم شده بود گاهی بهم نمیومد یعنی مثلا یه جاهایی قابل باور میشد که این چیزا مثلا مال ۲۰۰ سال آينده هست اما یه چیزا و یه جاهایی انگار مطابقت با آینده نداشت و انگار زمان حال یا یکم اینده بود، اخر کتاب رو هم واقعا انچنان دوست نداشتم خیلی پایان بدی بود، ولی پشیمون نیستم از خوندنش یه تجربه متفاوت و خوبی بود که دوستش داشتم تو این زمینه خیلی کتاب ایرانی کم منتشر میشه یا اصلا کمتر به این ژانر بها داده میشه و یجورایی فقط مختص نوجوان ها میدوننش ولی با این حال همین که نویسنده این مسیر رو طی کرده و با وجود این شرایط خودش کار بزرگی بوده، امیدوارم این ژانر تو ایرانم بیشتر پا بگیره و اثار خیلی بهتری رو ببینیم.
پ ن۱: علاقه مند شدم اثار بعدی این نویسنده رو دنبال کنم چون حس میکنم پتانسیل زیادی داره.