یدالله رؤیایی در ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۱۱ در دامغان به دنیا آمد. آموزشهای دبستانی و دبیرستانی خود را در زادگاهش آغاز کرد و در تهران در دانشسرای شبانهروزی تربیت معلم به پایان رساند. چندسالی به کار تدریس و سرپرستی امور اوقاف دامغان اشتغال داشت. نوجوانی و جوانی او به تمایلات مارکسیستی و مبارزه در حزب توده ایران گذشت. در سال ۱۳۳۲ به دنبال کودتای ۲۸ مرداد و فرار از دامغان، چندی به زندگی مخفی، و ترک و گریز گذرانید و سرانجام در اسفند ماه همان سال دستگیرشده و به زندان افتاد. زندانهای او: زندان باغشاه، زندان زیرطاقی (زیرزمین مخوف پلیس تهران)، زندان موقت، و یک بار دیگر در سال ۱۳۳۶، زندان لشکر ۲ زرهی سلطنتآباد
رؤیائی پس از خروج از زندان اولین شعرهای خود را در ۲۲ سالگی نوشت و در مجلات آن زمان با نام مستعار «رؤیا» منتشر کرد، و همزمان به تحصیلات خود در رشته حقوق سیاسی در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران تا اخذ درجه دکترای حقوق بینالملل عمومی ادامه داد؛ و از آن پس، در وزارت دارایی به استخدام درآمد و به عنوان ذیحساب و سرپرست امور مالی در ادارات و دیگر مراکز دولتی، از جمله وزارت آب و برق، سازمان تلویزیون ملی ایران و… به کار پرداخت
او از مؤسسان شرکت انتشاراتی روزن بود. رؤیایی با چند شاعر دیگر، مانیفست «اسپاسمانتالیسم» را منتشر کردند که بعدها به خلق نگرش تازه شعری با عنوان «شعر حجم» منجر شد
گاهی با خودم فکر کرده ام که یک میلیون قربانی کجا دفن می شوند و فکر کرده ام که یک گورستان بی کرانه می تواند کرانه ای باشد برای مطالعه و توقف. گورستان برای خواندن فاتحه نیست، برای خواندن است ..گورستان می تواند یک کتاب باشد، کتابی بزرگ با صفحه های باز
در مقدونیه، شاعر آتسوشوپوف سر از کتاب برداشت و پرسید کی ترسیدید؟- .از ده سالگی. ده سالم بود یک روز مار زیر چشم من پوست انداخت- زیر آفتاب بر سر یک باروی کهنه. چندین ساعت طول کشید، و چندین ساعت چشم های من زیر آفتاب باز ماندند خیره به مار، آن قدر که نفهمیدم مار کی از پوستش بیرون آمد. پوست را دست زدم، هنوز گرم بود. از همان وقت فهمیدم چه چیزی منتظر من است. و از همان وقت ترسیدم
و مرگ پیش از آن که بمیرم آمد دانستم .که هیچوقت مرگ منتظرِ مرگ نیست
فقط می دانم این مرگ نیست که سر می رسد، زندگی است که به سر می رسد. در برابر مرگ ما همه حدس و انگاریم. حتا حیات ما انگاره ای از اوست، حتای اوست. و اوست که در انتهای حیات من ایستاده است
برگی از شاخه ی لخت بر بسیاران افتاد .و نامش را گم کرد
.و دارا گفت: ارقام شکل ِ دیگرِ صفراند
.نزدیک ترین فاصله ی ما با مفاهیم وقتی است که رهایشان می کنیم زندگی را هم وقتی رها کردم فهمیدم. و مرگ وقتی به آن رسیدیم دیگر نیستیم تا رهایش کنیم، و همین است که در فهم آن عاجز مانده ایم
آن جا میوه بر درخت اگر بودم این جا .درختی در میوه ام
آیا تمام آن چه با تولدم از من گریخت با مرگ ِ من دوباره به من می رسد؟
فضای تازه ی من، مرگ نه از بیرون نه از دور همین جا در میان من .و در درون من بود
بازی را وقتی برده ای که مرا باخته باشی، مَ را، میم متصل را
همیشه آن که می رود کمی از ما را .با خویش می برد !کمی از خود را، زایر .با من بگذار
. . رویای ریخته دره ی زیبا مرگ . . " یدالله رویایی " . . . شفاف می مانم وقتی متراکم از خویشم . . " یدالله رویایی " . . زمان شکل سپیده دم دارد . . " یدالله رویایی " . . که صفحه ی سفید را که دید گفت : مرگ های من این جا با منند. . " یدالله رویایی " . . فضای تازه ی من ، مرگ نه از بیرون نه از دور همین جا در میان من و در درون من بود . . " یدالله رویایی " . . رویا مدام از سطر می افتد . . " یدالله رویایی " . . نام او_ صدایی داشت _ نام او صدای صعود _ کی بود کو به نام صدایش کرد ؟ افتادم از صدای کسی _ که از صدای او مادر بالا _ رفت . . " یدالله رویایی " . . [ به گمانم از سر پلکان به سقوط هوا قدم خدا جدید شود ] . " یدالله رویایی " . . . و جمجمه ای میان پرها ..... . و هیچ چیز در هیچ جا نیست جز حتا نام مادر ، در صدای پر . . " یدالله رویایی " . . نازک تر از نوری در چشم لبخند بر لبانش و صورتش قدح شیر باغ فرشته ، حوصله ی تاخیر . . " یدالله رویایی " . . وقتی در آب گوش می سازد . . " یدالله رویایی " . . و شهاب گفته بود : زندگی را وقتی که رها کردم فهمیدم . و مرگ وقتی به آن رسیدیم دیگر نیستیم تا رهایش کنیم ، و همین است که در فهم آن عاجز مانده ایم ! . " یدالله رویایی " . .
و مادرش باور کرده بود که : تمام آدم های دیوانه دیوانه ی شعر بوده اند .... . " یدالله رویایی " . . ممنون آقای " یدالله رویایی "
عصری تمام ذهنم را این پر کرده بود که یدالله رویایی خود معبری شد که ما مرگ را بیشتر از آنچه مردگان میدانند بدانیم. وقتی بمیرد، ما چه داریم دربارهی او بگوییم؟
« ترس تو از مرگ، ترسناک میکند مرگ را که تغذیه از ترس میکند.»
کتاب هفتاد سنگ قبر نوشته و سرودهی یدالله رویایی، ادیب و شاعر ایرانی معاصر، مجموع هفتاد سنگ قبر تاریخی است به نثر و به شعر و ترجمهشان به فرانسه از آرش جودکی؛ از ایوب و مهدی و زرتشت تا مانی، حلاج، شهاب، سیروس، اسکندر، یزدگرد، شمس، شهرزاد، رابعه، فروغ و سنگ سینهها(گوری برای مادر) و سنگهایی بینام(سنگهای سنگ). خواندن کتاب بهمثابهی زیارتی است به گمان کوتاه که این کوتاهی در مواجههی من زائر یا مای زائر با سنگِ نامهایی که میشناسیم و سنگِ نامهایی که نمیشناسیم، به درازای تاریخ طول خواهد کشید. « به هر سنگ نامی دادهام، و به هر نام سخنی به وام. تا مرگِ نام، میلادِ سخن باشد، میلادِ حرف. که حرفهای من اینجا از مرگ، حدسهای مناند. در برابر مرگ ما همه حدسایم، و انگاریم. حیاتِ ما حتّا انگارهای از اوست، حتّای اوست. و اوست که در انتهای حیاتِ من ایستاده است. همه چیز در فاصلهی بین من و او میگذرد.» این زیارت وقتی دلچسبتر میشود که نام صاحبان سنگها را خود از روی مشخصههایی که گفته میشود، جستوجو کنی و بیابی پیش از آن که نامشان برده شود و یا در فهرست اولیه پیشان بگردی. چه این نامهای بزرگ را بشناسی و چه نشناسی، آنچه اینجا ازشان آمده توی زائر را وامیدارد تا دوباره کشفشان کنی؛ از این نقطهی مرگ به حیاتشان بازگردی و فاصلهی هستیشان تا به مرگ را لابهلای تمام سخنها یا کتابها یا حتی مرگهایی که از خود بهجا گذاشتهاند، طی کنی. « آنچه برای ما میماند، مرگ ماست.» دست آخر وقتی از تورق هفتاد سنگ قبر و آن سنگ سینهها- که در خود کتاب هم عددِ صفحهای بهشان تعلق نگرفته- و آن سنگهای بینام بازمیگردی به زیارتنامهی اهل قبور میرسی و معنای تازهای از مرگ و آنان که مردهاند و این که انگار مرگ خالقی است دیگر و مردن خود حیات دیگرگونهای. «شهرزاد به جلادش میگفت: که مرگ خالق بزرگی است. وقتی مجبور باشیم، میسازیم. و جلاّد دانسته بود چه بهترین خلقها زیرِ هراسِ مرگ جان گرفتند.»
" و زکریا در فاصله اغوا می دید، در سهرورد وقتی که گفت : نزدیک ترین فاصله ما با مفاهیم وقتی است که رهایشان می کنیم. شهاب گفته بود : زندگی را هم وقتی رها کردم فهمیدم. و مرگ، وقتی به آن رسیدیم، دیگر نیستیم که رهایش کنیم و همین است که در فهم آن عاجر مانده ایم... و خواست تا سنگ قبرش را نتراشیده بگذارند. جایی برای تراش نام. کمی دور تر از جای مرگ. "
نگاهی به "هفتاد سنگ قبر" یدالله رویایی / رزا جمالی
( این مطلب پیش ازین در شماره ی پائیز 1380 مجلهی عصر پنج شنبه منتشر شده است.)
الف- رستاخیز مردگان جهان؛ بعد آخرالزمانی هستی
مصریان باستان آیینی داشتند که همراه مرده وسایل امن و آسایش و رفاه او را هم دفن می کردند:
و در تزئینات داخل مقبره: دوات، انار، سرعت سطر، و فرسخ تکان می خورند. سلمان به آخر خود می لغزد و در سکوت اطراف مقبره دریا واژه ای از دریاست. صفحه ی 11
دور سنگ نرده ی فلزی بکشند و داخل نرده: یک تکه سیم خاردار، قطب نما و یک کاسه ی شکسته بگذارند.
صفحه ی 12
ترس از مرگ و ترس از راحت نبودن مرده در جهان بعد از مرگ دغدغه ی خاطری برای زندگان به وجود می آورد که اگر وسایل امن و آسایش مرده را در جهان بعد از مرگ فراهم نکنند، مرده بر آن ها خشم می گیرد. در این تدارک حتا از آذوقه ی او هم دریغ نمی کنند، بسته به مقام مرده این مسئله متفاوت بود. رویایی به تناسب از این آئین اندیشیده است که برای هر مرده چه چیز را می توان خاک کرد. در این مرحله شاعر به بدویتی تجریدی نزدیک می شود، زبان او همانند زبانی می شود که انسان بدوی بر غارها می نوشت، گاه یادآور اولین خط انسان، هیروگلیف. او حتا از نشانه های بصری هم استفاده کرده است و پیوندی ایجاد کرده بین " بدویت" و "تجریدی نویسی"
سن= وقت
گور= جا
وقت= جا
صفحه ی 96
شاید اینجا تداخل دو ژانر ادبی صورت می گیرد ، تصویر و شعر به هم می آمیزد به نوعی که دژانره کردن مرزهای ادبی پدید می آید، هم آمیزی نقاشی با شعر، یا رمان با شعر تمهیدی ست که علاوه بر تجریدی بودن خود سرشتی بدوی دارد. شاعر در راستای این بدویت انگار می خواهد در لحظه ای ازلی جهان را دوباره بنامد و تعریف کند. تمام مفاهیم قراردادی و پیش فرض ها را از ذهن خود دور می کند و به اصالت اولیه ی خود نزدیک می شود. در اینجا ما با تعاریف هایدگر از باستانی بودن و نامیدن جهان نزدیک می شویم. یعنی بی واسطگی شاعر و کشف جهان برملا می شود. تجربه ی شهود که حاصل من بی واسطه است شکل می گیرد.
در شعرهای کتاب "هفتاد سنگ قبر"، رویایی مرگ را دستمایه ای قرار داده است برای یادآوری آنچه بر آدمی گذشته است که بعد آخرالزمانی هستی را به رخ می کشد. انگار شاعر می خواهد ارواح مردگان جهان را احضار کند. در رستاخیزی که تصویری عام از روز قیامت را تداعی می کند به بررسی اعمال یکایک این مردگان می اندیشد. به کردار، شیوه ی زندگی و گذشته ی آن ها. کتاب پر است از اسامی شهرها، مکان ها، تاریخ و جغرافیا که پاره ای از اسامی مذهبی هستند و پاره ای با تاریخ و دیگر آیین های دیرینه و باستانی ارتباطی توامان دارند. شاید "هفتاد سنگ قبر" را متنی بین ادیان و ادبیات دانست. دایره المعارفی از اسامی، عناوین تاریخی، اساطیری پدید آورده است که شاعر به مدد این شخصیت ها و مکان های ازلی- ابدی جهان، تاریخ را برای شهادت خود به گواه می گیرد. گویی هزار سال زیسته، در تمام این مکان ها زندگی کرده و با تمام این آدم ها روبرو بوده است. انگار روایتگر این شعرها عمری به اندازه ی تاریخ بشر داشته و از کنه کنه هستی خبردار بوده است. می توانیم مشابهت هایی را بین این شعرها و بلندترین شعر سپهری "مسافر" پیدا کنیم:
و بار دیگر، در زیر آسمان "مزامیر"
در آن سفر که لب رودخانه ی "بابل"
به هوش آمدم
نوای بربط خاموش بود
و خوب گوش که دادم، صدای گریه می آمد
و چند بربط بی تاب
به شاخه های تر بید تاب می خوردند.
شاید تلقی هر دو شاعر نسبت به تاریخ جهان، ادیان و فلسفه باعث تبادر این شباهت شده است . سپهری در بلندترین شعر خود تمام مکان های تاریخی جهان را جلوی چشم هایش حی و حاضر می بیند و به سفر در جغرافیایی بی پایان می پردازد. تاریخ و جهان هر دو مورد استناد شاعر هستند و شعر همسویی هایی با قسمت هایی روایی کتب مقدس پیدا کرده است و انگار شاعر در رویای زمان ها و مکان های تاریخی جهان را تسخیر می کند.
هویت باستانی مشرق زمین، کهن الگوها واساطیر شرق در هفتاد سنگ قبر حضوری حی و حاضر دارد. با وجود اینکه شاعر سال هاست که دور از وطن زندگی می کند، با حافظه ی فرهنگی شرق و خاصه ایران ( و حتا تعلیقاتی که بعد از انقلاب وارد حافظه ی مذهبی ایران شده است ) به خوبی آشناست، هفتاد سنگ قبر فضاسازی ای کاملا ایرانی و شرقی دارد که یادآور بین النهرین قدیم است.
در برابرم برابری ست
سنگ بربر
برابری از سنگ
دانه ای که آسیابم از خون می چکد
و با صدای اهورا که گفت " مرگ دیگری همیشه مرگ ماست" زرتشت از کوه پایین آمد و در بالای سرش هفتی شدید بنا کرد، و به پژواک فریاد زد: "سبعا شدیدا"
طرح آسمان و تبر بر سنگ، و نیمرخ عقاب که نقطه از روی اسم بر می دارد. داخل مقبره: سبو وصف و در انتها ظهری بزرگ بگذارند با عم جزو ( زرد و کهنه)
سنگ زردشت / صفحه 93
ما در این کتاب دایره ی کلماتی کلیدی و مشترک داریم، کلمات مرگ، دعا، فاتحه و بسامد بالای واژه ی خاک. درونمایه ی مرگ شاعر را محدود و منحصر به دایره ی کلماتی مشخص کرده است؛ با این همه شاعر از غایت کلمات ممکن ، استفاده می کند. حضور زائر چه بار مفهومی را تداعی می کند؟ توصیفات دقیق رویایی از شیوه ی دعا و نوحه به شکل دست ها ، انگشتان و تصویر به خاک سپاری و حتا توصیفات مقبره قابل توجه است. برای مرگ یکایک اشخاص به شیوه ای کاملا دراماتیک و نمایشی در خور او صحنه آرایی می کند. هر صفحه ی کتاب عبارت است از یک خطابه و توصیف صحنه. شعر نمایشی که یکی از کهنترین ژانرهای ادبی ست به تناسب دیرینگی به محتوای این کتاب نزدیک است.
شاعر که می خواهد تمام مردگان جهان را زنده کند و رستاخیز بیافریند "من تمام مردگان جهان بودم"، در یادآوری مردگان به زندگی اشخاص و کردار آنها بر می گردد، تصویری ازقیامت مجسم ارائه می دهد. متن کتاب به نماز میت، زیارتنامه ی اهل قبور و ادعیه هایی که مسلمانان برای مرده می خوانند نزدیک است. ازین رو شاید قران مهمترین ماخذ این کتاب باشد و ناخودآگاه قومی که در ما نهفته است.
چرا اسامی را کنار سنگ قبرها ننوشته است؟ آیا این به شمار مردگان کمک می کند یا از تمام کتاب مرثیه ای بلند می سازد؟ آیا متون ماخذ به مناسبت هایی بینامتنی با این متن دست یافته اند؟
ب. معماری ای کهن اما زبانی امروزی
اگر زبان شعر خلاق امروز را ادامه ی منطقی خلاقیت های شاعران موج نو و شعر حجم بدانیم ؛ تلاش های رویایی در نقطه ی شروع قرار می گیرد. نکته ای که در مورد رویایی وجود دارد این است که او در هر کتاب خود جلد عوض می کند و تجربه ی تازه ای را ارائه می دهد و به سمت امکانات آینده ی زبان شعری پیش می رود. زیرساخت زبان او زیرساخت زبان دهه ی چهل و پنجاه نیست. زبان او با اتفاقاتی که در این دو دهه به نفع ملموستر شدن و راحتتر بیان شدن انجام گرفته است ، نزدیک است. زبان "هفتاد سنگ قبر" متناسب با نیازهای شعر خلاق دو دهه ی اخیر ماست. با اینکه رویایی همیشه شاعری پیشرو بوده است اما این کتاب از حسی بومی جوشش پیدا کرده است.
در "هفتاد سنگ قبر" واژگان فاخر در مقابل واژگان امروزی می نشیند. رویایی در چفت و بست دادن این دو مهارت ویژه ای به کار می برد. شاید محتوای کتاب باستانی ست اما زبان کاملا ملموس و امروزی ست. نوع زبان شاعر این محتوای باستانی را خواندنی کرده است.
دریا واژه ای از دریاست صفحه ی 11
این عبارت حاصل تجربه های رویایی در شعر حجم و "لبریخته ها"ست. ماهیت خودارجاعی این عبارت، از آن چیزی منحصر به زبان ساخته است. حرکت رفت و برگشت و مدور واژگان این شعر بر روی خود، تنها به حوزه ی محدود این چند واژه قابل برگشت است و نه چیزی ورای زبان. کشف ارتباطات هستی شناختی که در شعر رویایی به وفور دیده می شود، تنها در دایره ی زبان است که هویت پیدا می کند. یعنی این کلمه است که نماد هستی ست نه ارجاعات و مصداق های جهان خارج. "هفتاد سنگ قبر" کتابی ست که از ممارست شاعر در حیطه های زبانی خبر می دهد. متن سنگ ها آن چنان قوام نحوی، واژگانی و زبانی دارند که گاه با کلمات قصار و شاه بیت های کلاسیک برابری می کند. رویایی تمام تجربیات فرمی خودرا در محتوایی عظیم درونی می کند. محتوایی دیرینه را با زبانی امروزی بیان می کند. اجرای زبانی، محتوایی شهود چه دگردیسی ای را طی کرده است؟ وابستگی به تاریخ، حافظه ی فرهنگی، گذشته ی یک سرزمین و مردمانش. "هفتاد سنگ قبر" چیزی از هویت تاریخ ایرانی را درونی کرده است. زبان و شیوه ی بیانی که رویایی برگزیده، غریب است. منبع او در رسیدن به این بیان چه بوده است؟ رسیدن به یک بیان پیچیده و ویژه.
شاعر بیشتر از همه از تلمیح، تمثیل و استعاره در این کتاب استفاده می کند. تصویر بصری کمترین بسامد را در کتاب دارد. او تا حد ممکن از زبان شعر ماهیتی خودارجاع می سازد و استعاره مهمترین منش شعری زبان است. علاوه بر این، کل کتاب حاوی استعاره ای غایی ست. عنوان "هفتاد سنگ قبر" استعاره ای غایی را رقم می زند. رویایی که تا قبل از "لبریخته ها" پابند همیشگی استعاره و تشبیهات پیچیده بود و شعرش شباهت هایی با سبک هندی، شعر صائب و بیدل داشت در اینجا برهنگی روایت تمثیلی و تلمیح به تاریخ یک سرزمین را هم پذیرفته است.
به ساخت این عبارت توجه کنید:
پس مرگ
چیز دیگری بود!
حس نمی کنید بافت این عبارت یعنی پس... چیز دیگری بود! یکی از پرکاربردترین بافتهای روزمره ی زبان فارسی ست. دارای بار موسیقیایی و نحوی ست که به یاد می ماند و مانند کلمات قصار در ذهن حک می شود . شاعر به وسیله ی تمهید جانشین سازی از نحوهای به یاد ماندنی زبان روزمره و بافت آن ها استفاده ی شعری کرده است. شعرها از ماهیتی قطعه گونه برخوردارند و شعرهای کتاب از روند اوج و فرود یک شعر معمولی تبعیت نمی کند بلکه این قطعه بندی اثر و کلاژ سنگ و مرثیه در کنار هم است که برجسته شده است.
الف های بی تالیف صفحه ی 150 در آسمان پرنده حرف اضافی ست صفحه ی 15 برای چشم های من / آن همه ناخن اضافه بود صفحه ی 73 در اخم تو داس توست صفحه ی 156
تعابیر بالا تعابیری بکر و جدیدند که با گذشته ی شعری رویایی ارتباط ندارد. به نظر می رسد در پاره ای جاها او پیوندی زده است بین نوشتن خودبه خودی در "سورئالیسم" و "شطح" در متون عرفانی، پیچیدگی زبانی، معنایی و تصویری حاصل این پیوند است.
طرح روی سنگ را چشم ماری آویخته از تاک بنراشند
صفحه ی 12
شاعر گاه با حروف اضافه فضاسازی می کند، گاه یک حرف ربط سوژه ( مضمون) شعری او قرار می گیرد، گاه قید به مفهوم بدل می شود:
هنگام که با من است
هنگام هم اوست
و تو چرای من
برخاستن چیزی در ما
جوش هنگام و چرا.
ج. رجوع به ماخذ
1- سنگ هایی هستند که از شمس خوانیهای من اینجا آمده اند و سنگی برای او شده اند، مثل فکرهایی از سهروردی، هوسرل، حلاج که مرا در پاره ای از سنگ ها بدرقه کردند.
موخره ی کتاب- صفحه ی 166
اگر این متون را متون متقدم و "هفتاد سنگ قبر" را متن متاخر بدانیم، ما در اینجا دچار یک رابطه ی بینا متنی هستیم . در اینجا متن متقدم و متاخر هر یک هویتی بسته به تاریخی دارند که در آن زمان نوشته شده اند. کتاب با این تقدیم نامه آغاز می شود:
این کتاب را به همه شهیدان رفته به، و رانده از، بهشت زهرا و به چهره ی دیگر آن ها که منم تقدیم می کنم.
پاره ای از تداعی ها که در کتاب دیده می شود ، تبادری ست از مفهوم مرگ در سال های جنگ، نشانه شناسی مردم شناسانه ی مرگ. ردپایی از متون روایی و تاریخی در کتاب دیده می شود. زبانی برهنه که روایت می کند و خشمگین است. شاید " تذکره الاولیاء ماخذی برای این کتاب محسوب شود.
میان متون عرفانی، نثر "هفتاد سنگ قبر" بیشتر از همه نزدیک به نثر "مقالات شمس" و "شرح شطحیات شیخ روزبهان" است، یعنی به نظر می رسد رویایی پیچیدگی بافت زبان خود را از شمس به ارث برده است که در سهروردی و اشراق گرایان کمتر به این سبک است و اشراق گرایان بیانی ساده تر دارند، به نظر می رسد بیشتر مراد رویایی از بازخوانی و بازنویسی این متون، اهمیت تاویل پذیر بودن و دغدغه ی معنا و بی معنایی بوده است. رویایی استفاده هایی از ساخت نحوی این متون کرده است. به این قسمت ها که ازین دو متن انتخاب شده است و با ساخت نحوی و هم نشینی واژگان رویایی قرابت دارد توجه کنید:
" بعضی را گشایش بود در رفتن، بعضی را گشایش بود در آمدن" مقالات شمس
"بایزید گوید که" مثل من نبینند، مثل من بحر بی کرانه است که اول و آخر ندارد"
شرح شطحیات
همچنین متنی که رویایی ابتدای "هفتاد سنگ قبر" نوشته است:
" در این دایره است، که درش و دهنش اینست به اندرونش، تو می گردی گرد دایره از برون، چون به مخلص رسیدی، بازگشتی گرد دایره، راه را بر خود دور می کنی، بازگشتی راه دورتر کردی، هر چه مخلص گذاشتی ، و راه عدم."
"شمس تبریزی"
ما می دانیم که پاره ای از قسمت های این نوع از متن ها صرفا روایی و نقل است و پاره ای نیز صرف بیان معانی تصوف. که در این پاره ها زبان ساده به نظر می رسد. اما در قسمت های درخشانی که بیشتر منحصر به حالات جذبه است، پیچیدگی نحو، بافت و زبان در کنار معناهای بی شمار تاویلی و لحنی یکه بروزی از هستی ناخودآگاه زبان است که در متن رویایی هم، ازین قبیل را می توان یافت.
بازخوانی چند سنگ
الف- نوشته ی برتر ( بازخوانی سنگ سینه ها- گوری برای مادر)
در طول "هفتاد سنگ قبر" بیشترین صفحات برمی گردد به شعری که درباره ی مادر سروده شده است که نشانه ای از تولد، زایش و آفرینش در قبال باقی کتاب است. هر چند مادر هم مرده است، اما در جای جای کتاب در کنار این مردگان حضوری زنده و حی و حاضر دارد. وقتی که رویایی می نویسد "گوری برای مادر" انگار دردناک ترین عبارت کتاب نوشته شده است. شعر با یادآوری شعری از "لبریخته ها" آغاز می شود. به عبارتی شاعر به یاد شعری می افتد که در بدو مرگ مادر سروده بود ، رمزگان و کلید های معنایی که در شعر "گوری برای مادر" وجود دارد نسبت به باقی
شعرهای کتاب متفاوت و شخصی تر است.
نازکتر از نوری در چشم
و صورتش قدح شیر
باغ فرشته، حوصله ی تاخیر.
توصیف چهره ی مادر، یادآور اولین غذایی ست که به حلق شاعر ریخته اند. اینجا ما شاهد نوعی حس آمیزی هستیم که توصیف چشایی شیر مادر و تصویری که شاعر از چهره ی او در نظر دارد به هم آمیخته است.
دفتر شعرهایش را با او باز بگذارید، که وقت رفتن با او بود تا گفت: مرگ، نوشتهی برتر، می آید!
در اینجا انگار این مادر است که شاعر است. یا این مادر است که شاعر را آفریده است. مادر بزرگترین شاعر در ذهن اوست و رثایی که او برای مادر می نویسد نوشته ی برتر است. شاعر در جستجوی حسرت بی پایانش مرگ مادر را به تاخیر می اندازد و درک و حس خودش را نیز از مرگ مادر به تعویق می اندازد.
می دیدمش اگر با خاک
شاید- دیر-
تاخیر
عبارتی می شد در من.
این خود شاعر است که به جای مادر دفن شود. یادآور به خاکسپاری دردناک مادر در ذهن شاعر است. شاعر به یاد آخرین پلک زدن او می افتد. آیا تعبیر "طبیعت بیجان چقدر فوری بود! نفرینی ست به طبیعت، یا مادر به طبیعت بیجان بدل شده است؟ "گرگ قرمز" رعبناکترین تعبیر شعر است . باور نمی کند که خشت، جمجمه و سوراخ چشم با نام او و هویتش ارتباطی داشته باشد، وقتی که می گوید:
هیچ کس هیچ نگفت
و یا که هیچ کس هیچ گفت
در اینجا سکوت تمام شعر را فرا می گیرد. در مرگ مادر کلمه تمام می شود و کم می آورد. بعد از مرگ مادر کلمه ای در جهان باقی نمانده است. دیدن دوباره ی مادر مثل میلی ست که در حبس مانده است و مرثیه ای که رویایی برای مادر آفریده است و یکی از حسی ترین و شخصی ترین مرثیه هاست، با رمزهایی لابیرنت وار و دست نیافتنی.
نام او- صدایی داشت
نام او صدای صعود- کی بود کو به نام صدایش کرد؟
این سطرها خواننده را به یاد سطرهایی از شعر "دوازده گل سرخ بر موهای بلقیس الروای" از نزار قبانی می اندازد: بلقیس الراوی / بلقیس الروای/ بلقیس الراوی / آهنگ نام او را دوست داشتم / بارها زیر زبان می نواختمش / نام من در کنار نام او / به وحشتم می انداخت / چون وحشت از گل کردن دریاچه ی زلال / ناساز کردن سمفونی زیبا *1
مرگ مادر، مرگ گذشته ی شاعر است و خاطرات بومی او یادآور گلدانی ست که دیگر حالت مینیاتوری پیدا کرده است.
مادر که می میرد
دیگر نمی میرد
اگر فاعل جمله ی دوم را حذف به قرینه ی جمله اول تصور کنیم یعنی جمله ی دوم را در اصل مادر دیگر نمی میرد بدانیم، شاید این دو سطر این مفهوم ساده را تداعی می کند که با یک بار مرگ مادر، دوباره مرگ او اتفاق نمی افتد یعنی توهم مرگ مادر از بین می رود. ترس از مرگ مادر از بین می رود و او به موجودی همیشه زنده بدل می شود. تصویری که شاعر از مرگ مادر دارد از بین می رود و مرگ او به دوبار بدل نمی شود.
به ایجازها، سکته ها و سکوت های شاعر در این شعر توجه کنید. با اینکه مدت هاست که ازین واقعه ی هولناک در ذهن شاعر می گذرد، او به یادآوری این واقعه به لکنت افتاده است. به بافت فشرده و درهم تنیده ی ساخت های نحوی توجه کنید. چگونه هر سطر این شعر این بار اطلاعاتی وسیع را در نهایت فشردگی به دوش می کشد، شاید این مصداق روانشناختی زبان در هنگام سرکوب حقیقت می یابد که شخص دردمند بعد از وقوع حادثه، زبانی متفاوت، در نهایت پیچیدگی و به شکل شبکه وار پیدا می کند.
ب- جدال با زمان
حریص هستی، مرگ
در حیاتی دیگر با ما می آید
در طرح روی سنگ دو انگشت سبابه به هم گره خورده اند. ساعت مستقل، ریشه های مربع، و شورش شبح یک دم برای عدم بود
سنگ ساعت/ ص129
انسان مخلوق زمان است. به هستی می آید و از هستی بیرون می رود، این یکی از جنبه های تناهی و تقصیر اوست. انسان در مقابل زمان است که به عمق قاصر بودن خود می رسد. شاعر در تقابل با مرگ اولین مانعی که می بیند زمان است و انسانی که در زمان محصور است. تقابل عدم، تصور شبح وار زمان را در ذهن او پدید آورده است.