مصطفا کتاب را بست، عینکش را در آورد و آن را با دستمالی که در میان لباس های خاکی اش به طرز عجیبی تمیز مانده بود، پاک کرد. یکی از شیشه های عینک لق شده بود. آرام گفت: – موجی شده. و بعد باز هم بیاختیار نگاهش ارمیا را و نمازش را به عینک ترجیح داد…
رضا امیرخانی (زاده ۱۳۵۲، تهران) نویسنده و منتقد ادبی ایرانی است که مدتی نیز رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود. وی به غیر از نگارش رمان و داستان بلند و یک مجموعه داستان کوتاه، به تألیف سفرنامه و مقالات بلند تحلیلی اجتماعی نیز پرداخته است
رضا امیرخانی آدم با وجدانی است که همه ی جایزههایی که به "ارمیا" تعلق گرفته را رد کرده است!
امتحان منطق داشتم و من به جای خواندن کتاب وزین علامه مظفر، ارمیا را یک کله خوانده بودم و حس موجودی را داشتم که با ته یک ماهیتابه ی تک دسته ی سایز ۳۸ خواباندهاند توی صورتش و فردا صبح، سر امتحان منطق، باید به روح بلند علامه مظفر و استادم میگفتم: غلط کردم!
وسط امتحان که هنوز گیج ضربه ی ماهیتابه ی دیشب بودم، به شباهت اسم استاد و نویسنده پی بردم و برگه امتحان را نوشته و ننوشته تحویل دادم و از استاد پرسیدم: «ببخشید! شما با رضا امیرخانی نسبتی دارید؟» ماهیتابه دوباره کوبیده شد توی صورتم!
اگر از کتابی تو مایههای سبک سریالای دفاع مقدس (نه حتی فیلم سینمایی، سریال تلویزیونیطور) خوشتون میاد این کتاب رو بخونید وگرنه اصلا سمتش نرید. با سلیقهی من اصلا جور نبود. از اینکه کتاب به اژهای تقدیم شده بود حس خوبی پیدا نکردم.
اینطور بگم که من عموماً ازینتیپ کتابا خوشم نمیآد.- حتّی ازینتیپ موضوعات کلاً.- امّا ارمیا کتابی بود که باعث شد من ِ کنکوری تو دو روز تمومش کنم و احساس کنم کاش نویسنده بیشترش میکرد. کاش بیشتر مینوشتش. و شخصیّت ارمیا چهقد قوی بود. ینی از معدود رمّانای ایرانی بود که احساس میکردم داستان نمیخونم. داستانو میبینم. با یکشخصیّت طرف نیستم؛ خودِ شخصیّتم. توی داستانم. من، داستانم و داستان، منم. کی بهکیه خلاصه. :دی
امّا بگم اینو، پایانش خیلی گنگ بود. نمیدونم شاید چون من داشتم هولهولکی میخوندم. ولی پایانشو در واقع خیلی خوب نفهمیدم. هر چی فک کردم، دیدم فهمیدم. امّا مث یهآهنگی که تیکّهتیکّه ازش یادم مونده، تو ذهنم تجّسم میشد. پایانش اینحسّو داشتم که یهو مشت نویسنده از کتاب زد بیرون، خورد تو صورتم. اینقد ینی. :دی
من به این کتاب پنج ستاره میدهم به خاطر اولباری که خواندم. آن موقعها گودریدز یا نداشتم یا فعالش نبودم. اولین اثر دفاع مقدسی بود که میخواندم. یا حتی میدیدم. روی صندلی میخکوب میشدم و واحدهای سی تایی از صفحات را در مینوردیدم. بار دومیست که خواندم، احتمالا چون بار دوم شده بود، برایم چهارستاره دارد. ولی من پنج ستاره میدهم برای دری که بر من گشود.
گذشته از آنکه ارمیا اولین کتابی است که رضا امیرخانی به زیر چاپ برده، و گذشته از اینکه امیرخانی سایت شخصیاش را «ارمیا.آیآر» نام نهاده، هنوز هم نغزتر از «ارمیا معمر» انسان دیگری از قلم امیرخانی نتراویده است. انسانی بهاندازه او خلافآمد عادت، به اندازه او ناهمخوان و ناهمگون. که قهرمان باید اینگونه باشد تا یک کتاب داستان از یک دفترچه خاطرات متمایز شود. اما روحی که از انگشتان امیرخانی در ارمیا دمیده شده، همواره و در کتابهای بعدی در جوهر قلمش باقی ماندهاست.
ارمیا گم شده است. انسان امیرخانی گم شده است. و این اصلیترین چالش اوست. انسانی که ماهیت و هدف خود را پیدا نکرده است. مانند ارمیا که گم شده است. او خود را در مصطفا غرق کرده بود و بعد از شهادت مصطفا، حالا انگار دوباره دنبال خودش میگردد. حتی تا سالها بعد که ارمیا ماهی بی دست و پای حلال گوشتی شده بود، روی زمین. ماهی که پخت آرام میگیرد. همهی خامی مال آن وقتی است که نپخته باشد.
عنصر ماهیت دهنده به انسان امیرخانی، «پرستش» است. ارمیا، پرستندهای است که گم شده. به هر چیز میرسد او را میستاید و به او عشق میورزد، او را خدمت میگزارد و در یک کلمه میپرستد.
ارمیا وقتیکه در مسابقه فوتبال دانشگاه، به رزمنده بودن او توهین شد، اودچار چالشی حیثیتی شد: خدمت به جامعه در لباس یک مهندس چه سودی دارد، وقتی مردم جامعه مثل جمشید باشند و رزمندهها را انگل بدانند؟ او اگر کشورش را تا شمار پیشرفتهترین کشورهای جهان در میآورد چه خدمتی به کمال خودش یا جامعهاش کرده بود؟ مگر پیشرفت آن کشورهای پیشرفته توانسته بود کمالات مردمش را بالا ببرد؟ برای ارمیا چه چیزی مهمتر بود؟ «کمال خودش یا کمال جامعه؟ مگر پیشرفته شدن یک جامعه چقدر در تعالی فرهنگ مردمش موثر است؟»
سادگی و خجالتهای مدام ارمیا از مرفه بودن خانوادهاش، بیان بیاهمیتی طبقه او نیست، بلکه بیان ناخودآگاه نجابت و فهمیدگی متجلی در این شخصیت است. البته ارمیایِ «ارمیا» از طبقهاش فراری است و حتی فراتر از این، به روشنی از دنیای مدرن میگریزد و امیرخانی بارها به مظاهر این گریز تصریح میکند. او که یک دانشجوی مهندسی است، عقل خودبنیاد استیلاجوی مهندسی را به تمسخر میگیرد. پتک به دست میگیرد و در معدن عملگی کردن را با راپید به دست گرفتن و نقشه خانه دیگران را کشیدن یکی میداند، اگر قرار است برای فردی ناشناس خانه بسازد چه فرقی بین این دو هست. زندگی برای جامعه را بهرهکشی میداند و از اینکه کسی دیگر راحت در خانه بخوابد و بی هیچ هزینهای بهره تلاش او را ببرد ناراحت میشود. چه بهره¬کشی توسط یک عمله ساده باشد و چه توسط یک جامعه مدرن، فرقی نمیکند. او از اینکه بالای شهری باشد، از اینکه دانشجو باشد، از خودبینی فراری است. به روشنی از دیگر مظاهر تمدن مدرن تنفر دارد و تبری میجوید. مواردی چون دست به گریبان شدن با بوروکراسی دانشگاه کم نیست.
با سلام. جدا اولین رمانی ایرانی ای بود که من رو به خودش جذب کرد و اجاره نداد تا وقتی که نخوندمش بی خیالش بشم. بعد از اوت البته رمان های خوب دیگه ای خوندم اما شروع قبول رمان های ایرانی به عنوان کتابهایی در خورد همین کتاب ارمیا بود.
کتاب با نوشته ای از عهد عتیق شروع می شه، و نام کتاب هم از نام همین پیامبر برداشته شده و جالبه که فهم کتاب بدون فهم داستان ارمیای نبی فهمی در حد لایه های ابتدایی داستان رو خواهد داشت. برای درک بهتر این رمان ابتدا باید بدونیم ارمیای نبی که بود؟ پیامبری بود از پیامبران بنی اسرائیل که دعوت به حق می کرد وقتی که کسی به حق عمل نمی کرد. اما دوتا نکته ی جالب داره ایشون. ابتدا خواب صد سالشونه که مثل اصحاب کهف صد سال به خواب میرن. و دیگه اینکه به واسطه ی هشدارهاش به بنی اسرائیل در مورد عمل به کتاب خداوند اون رو دستگیر می کنن و در چاه محبوس.
ارمیای امیر خانی هم صد سال با جامه اش فاصله داره. جبهه ای که درک کرده و آدمی که شده انگار با جامعه یک قرن اختلاف داره، دور ازشون و هم رو نمی فهمن. ارمیایی که دگم و خشکه مذهب تلقی می شه و در نهایت به طبیعت پناهنده. و بخش دیگه ی داستان ارمیا باز در مورد ظلم مردم به ارمیاست. مردمی که ارمیا برای اون ها جنگیده و اونها طردش می کنن و ... در نهایت فکر می کنم این دو داستان موازی و لازمه ی درک همزمانن.
اما از نظر نثر و روند داستانی هم به شدت امریا کتاب خوبیه. نثری زیبا و شخصیت های مملموس و دوست داشتنی، البته جز ارمیا که خاصه اما باز هم می شه لمسش کرد و بوییدش.
اتفاقات داستان خیلی جذابه و سیر تحول انسان ها به شدت توی داستان دیده می شه. شخصیت ها ایستا نیستن و تغییر می کنن. صحبت دیگران روشون تاثیر می ذاره و خیلی چیزهای دیگه.
تنها ایراد داستان از نظر من پایان نه اون قدر شکه کننده اش بود. پایانی که حدس زده می شد تا حدودی اما این ایرادش نبود. ایراد پایان داستان فراری دادن ارمیا از شرایطی بود که درش گیر افتاده. اون حرف هایی که می زد و ...
در کل کتاب بسیار خوبی بود و به نظرم جای تقدیر داره جناب امیر خانی. من با وجود خیلی وقی نبودن انتهای داستان، دستم به کمتر از پنج نمیره. با تشکر از دوستانی که دیدگاه رو خوندن.
تنها نکته ی مثبت این داستان کشش پنهانی بود که به خاطر شخصیت غریب ارمیا خواننده را به ادامه دادن برای کشف چگونگی پایان قصه ی ارمیا، ترغیب می کرد. دیالوگ ها آنچنان قوی نبودند و حتی خود نویسنده هم به عامی بودن آنها گویا تاکید داشته، ولی در بعضی ها قسمت ها جملاتی که از طرف راوی بیان می شدند ( مثل همین تشبیه ارمیا به ماهی و یا توصیف مرگ ماهی ) خیلی خوب بودند ولی متاسفانه آن قدر مطالب پراکنده و بی کاربرد در داستان ذکر شده بود که همین چند تا پاراگراف خوب هم درش گم می شد.
ارميا داستان اشفتگي وتناقض ادمهاي برگشته از جنگ است ..داستان شيدايي وبهت زدگي ادمها در زندگي بعد از جنگ ..ارمي پسر پولدار ويكي يكدانه اي بود كه به خواست خودش به جنگ رفت ..نزديك ترين دوستانش شهيد شدند ودراو تحول زيادي رخ داد ..او زنده ماند وبه خانه برگشت اما اوضاع واحوال دوران بعد از جنگ با همه چيزهايي كه براي خود در طول دوران جنگ ساخته بود در تناقض بود ..ادمها عوض شده بودند ..حرفها عوض شده بود وزندگي اجتماعي روال خودش راداشت ولي ارمي اشفته از همه دنيا دلش انزواي وگوشه گيري ميخواست ..او در فضاي سابق غرق شده بود وزنده بودنش نميتوانست او را به جامعه برگرداند ..اشفته وسرگردان سر به كوه وبيابان ميگذارد تا شايد ذره اي از چيزي را كه به دنبال ان ميگردد به دست اورد ..اين شوريدگي وشيدايي از او ادمي ماليخوليايي در نظر ديگران ميسازد.اما او تنها مانده ..تنهايي او دردناك است وشيدايي اش غير باور ..اما اوكه همه چيز داشته و فقط براي شهادت رفته بوده حالا خود باخته وتنها جامانده از ان غافله عاشق است .. او اتشي است كه زكاروان به جامانده ..روح او اواره است ودربه در وصال وجسمش هم به دنبال اين روح اواره كشان كشان ميرود........من قصه ارميا رو خيلي دوست داشتم ..با اينكه از نظر خيلي ها غير معمول بود وبا منطق سازگار نبود .. ولي عرفان ارمي جور خاصي بود كه منو به شدت تحت تاثير قرار داد ..
..من با کلمه کلمه ی ارمیا نفس کشیدم شاید یکی از دلایلی که خیلی از این کتاب خوشم اومد این باشه که اون موقعی که این کتاب رو شروع به خوندن کردم خیلی حس و احوالاتم شبیه به ارمیا بود. هنوز هم دوستش دارم
این کتاب هم مثل بقیه کتابای امیرخانی جالب بود و با ادبیات خاص خودش، همراه با اغراق و مبالغه نوشته شده. شخصیت ارمیا که مسائل دنیوی براش اهمیتی ندارن، دچار سوالات بنیادینی درمورد جامعه و ارزش افراد در اون میشه برای بار دوم این کتابو خوندم که بعدش "بیوتن" رو بخونم
بهترین کتاب امیرخانی نیست ولی از صفای دلش نوشته است وقتی که هنوز نویسنده به معنی حرفهای نبوده است وقتی که برای آرمانش مینوشته است کتاب از ابتدا تا آخر پیشرفت محسوسی در روایت و زبان دارد و از عجایب روزگار آن که بیخبر از تم داستان در روز 14 خرداد به صفحات آخرش رسیدم صفحههای انا لله و تشییع پیکر امام دست آقا رضا درد نکند، حال خوبی داشت و داشتم
در كلاس نويسندگى اول درسى كه به آدم ميدهند اين است كه نويسنده نبايد متعصب باشد، نويسنده خوب آن است كه راوى باشد نه قاضى. درغير اينصورت كتاب مال يك ايدهی خوب میشود نه یک نویسندهی خوب. آقاى اميرخانى متعصب است. خيلى هم متعصب است. من اصلا كارى با درست و غلط فكر آدمها ندارم شايد از اين رو كه بنظرم درست و غلط حتمى وجود ندارد. اما به عنوان یک خواننده، بخشی از وظیفهام را ارزیابی درست و غلط ِ ابراز اندیشهها میدانم. شاید من در این کتاب زاویه دید مشابهی با آقای نویسنده نداشته باشم اما میدانم که حتی اگر زاویه مشابهی میداشتم هم این کتاب را نه خدمتِ به انديشهی مشترکمان، بلکه نوعی خیانت حساب میکردم چرا که از نظر من اگر در هر ژانری و در اینجا به طور خاص روی این ژانر دفاع مقدسی بخواهیم بحث کنیم، کتاب خوب آن کتابی نیست که بچه بسیجیها بعد از خواندنش به به و چه چه کنند بلکه کتابی است که دل و اندیشه اینوریها را هم به خاستگاه اندیشه نویسنده نزدیک کند، کاری که این کتاب به طور خیلی دقیقی برعکسش را انجام میداد. رسالت کتاب خوب تحکیم اندیشه های متعصبانه ای که داریم نیست بلکه دور کردن ما از تعصب و دیدن مسائل از منظری متفاوت و در نهایت کسب بینشی متفاوت است. از طرفی، آقای امیرخانی نه تنها در صفحات کتابش قاضی است بلکه حتی راوی صادقی هم نیست و این مشمئزکنندهترین کاری است که نویسنده میتواند با کتاب خود انجام بدهد، در کتاب از مردم و مسئولین و رؤسای دانشگاهی میخوانیم که در بحبوحهی سالهای ۶۷-۶۸ خیلی راحت تنفر خود را از بسیجیها ابراز میکردند یا جرئت تمسخر ریشوها را به خود میدادند!!! واحیرتا! تحریف علنی تاریخ آن هم در مقام یک نویسنده.... نکته دوم. آقای امیرخانی فکر خوبی دارد، در همان نقطه نظری که دارد مسائل را خوب تحلیل میکند اما خواننده را سورپرایز نمیکند. دوست دارد سورئال بنویسد شاید به این دلیل که این سبک کلیات جذابی دارد، دوست دارد عناصر ارزشی خودش را هم قاطیاش بکند اما تمام اینها فقط برای یک کتاب جذابیت دارد، همان ایده خوب که گفتم و همین میشود که کتابهای ایشان بعضا ۴و ۵ ستاره میگیرند. کتاب دوم را که رد میکنی و به کتاب سوم میرسی، بوم. هیچ چیز جدید و جالبی وجود ندارد. کتاب خالیِ خالی میشود. تمام چیزی که میتوانم بگویم همین است که کتابهای ایشان را در سالهای مدرسه خواندن شاید خالی از لطف نباشد چرا که با حس و حال شورانگیز و هیجانی و آمیخته با تعصب آن دوران هم همراه است. اما بعد از آن؟ هرگز. نه فقط برای اینکه قطعا کتاب ایشان را دوست نخواهید داشت بلکه بدین دلیل که حتی در صورت دوست داشتن کتاب هم هیچ چیز جدیدی به شما اضافه نمیشود بلکه فقط یک قدم در مسیر تکامل کتابخوانیتان عقب میروید. حداقل راجع به این کتاب میتوانم این نکته را با اطمینان بگویم. تمام.
فکر کنم از معدود چیزهایی که باعث شد اینو تموم کنم نثر ساده و زیباش بود.بعضی جملاتش به تنهایی گریم انداخت یکی دیگشم ایده ی شخصیت ارمیا بود که البته بعضی جاها خوب پردازش نشده بود وگرنه داستان معلوم نبود چیه.رمانسه؟درباره ی مکاشفت و عرفانیته؟قاطی کردم قشنگ بعضی جاها :/ اولا همه چیز مصطفا بود بعد یهو امام شد.نمیگم با امامش مشکل داشتم ولی جاش نبود بعدشم که پایان کتاب...نمیدونم چی بگم واللا یکی از مشکلات بزرگمم باهاش کاورشه...قبول دارم ماهیتش قشنگه(؟)ولی چجوری بگم...خودش خیلی بی ریخته؟؟؟می بینمش احساس میکنم یکی ماهیو ترشی انداخته سعی میکنم دیگه بهش فکر نکنم
خاک های جنوب مثل چشم عاشق بودند، وقتی که خوب گریه کرده باشد. سرخ و وسیع.... "روزگاری "سمپاد" این نوشته را منتشر کرد که هیچ انتشارات دیگری را چنین جسارتی نبود" و ما ثمره همون سمپادیم! قسمت دوست داشتنی این کتاب نوع نگارش و املا لغاته (مثل همه کتاب های دیگه ایشون) شخصیت این کتاب یه آدم مرفه (مثل همه کتابای ایشون) که عقاید جالبی داره اما به نظرم خیلی افراطی! به نظرم قیدار و من او از کتابای امیرخانی فقط ارزش خوندن دارن و بقیه کتابا خیلی مشابه اونا و کلیشه ایه. پ.ن: دو سال پیش تقریبا خوندم و امروز ریویو مینویسم!
دکتر شیشه عینک را از دست ارمیا گرفت و بدون توجه به لکه قهوه ای رنگ گفت:خوب این که مشکل نشد این شیشه ی عینک یک آدم دوربین است.با دیوپتری حدود...
ارمیا آرام تکرار کرد: دوربین یک آدم دوربین.
و بعد در حالی که دانه های اشک به ردیف روی ریش هایش برق می زدند گفت: خیلی دوربین بود جاهایی را می دید که من نمی دیدم. کم تر کسی آن جا ها را می دید.مطمئنم از داخل سنگر انتهای بهشت را می دید. ولی نه از آن هایی که شیر و عسل و حوری ها را دید بزنند. مصطفا چیزهایی می دید که آن ها نمی دیدند.با آن عینک می توانست طول وجودت را اندازه بگیرد. می توانست بیاید داخل بدنت.نه مثل رادیولوژیستی که از کلیه عکس رنگی بگیرد.مصطفا فقط عکس سنگ قلب را نمی گرفت.سنگ شکن قلب بود.قلبت را دیالیز می کرد... . . . پیرمرد آرام خندید و بعد مثل اینکه چیزی یادش آمده باشد گفت:راستی نوشیدنی هم داریم.آب سیب یا پرتقال؟ نوشیدنی برای من؟ نوشیدنی!من نصفه دیگر جام زهر را می خواهم.نوشیدنی خوبی است.امام هم از آن خورده.تبرک است... . . . قلم #رضا_امیرخانی را بسیار دوست دارم.... واقعا خوب می نویسد... 5 روز با این کتاب زندگی کردم و بسیار لذت بردم... حیف که در انتها آنطور که باید تمام میشد تمام نشد...
در کل خوب نبود... فقط قسمت پایانیش خوب بود! ... برای بار دوم در مورد این کتاب می نویسم اینکه یک رزمده اینقدر شکننده و ضعیف باشه که بعد از جنگ شر به بیابون بزاره و یا در نهایت زیر دست و پا له بشه بدترین چیز ممکنه. امیرخانی یک حرف داشت اینکه شرایط عوض شده و آرمان ها از بین رفته اما برای اینکه این رو بگه خیلی تلخ و زننده داستانش رو به تصویر کشیده... ارمیا یک قهرمان نیست ارمیا یک شکست خورده است که نه جنگ و نه روزگار شکستش داد بلکه خودش باعث نابودی خودش شد!!!
کاش لحن کتاب مثل صفحات اول باقی می ماند! شهید و شهادت در اغلب فرهنگها با ارزش و دارای شأن و جایگاه مهمی است و فکر نمیکنم کسی پیدا شود که ارزش کار شهید را نداند و یا نخواهد به مقام او به دیده احترام بنگرد. امیرخانی میخواهد با ارمیا از انسانهایی بگوید که جانشان را کف دستهایشان گرفتند و برای دفاع راهی جبهه شدند، عدهای شهید، بعضی مجروح و تعداد کمی مثل ارمیا دلتنگ از دوری رفقا و فضای ساده جبهه مثل بیگانهای در بین مردم تنها ماندند. تا اینجای کار هیچ ایرادی ندارد و قابل احترام هم هست نیت امیرخانی برای ثبت چهرهی ارمیا و ارمیاها، خوب بود اما هرچه جلوتر میرفتیم قضاوت ها، بیانیه و شعارها بیشتر میشد نویسنده میخواست همه عقایدش را مستقیم و بیواسطه و سریع به مخاطب بقبولاند. البته مشکل در عقیده افراد نیست از آنجا کار خراب میشود که روش ابراز عقیده را بلد نیستیم! البته منکر بی انصافی تعدادی از مردم در مواجهه با جبهه رفتهها نیستم ولی تندرویها فارغ از اینکه کدام طرف صف ایستاده باشی باعث انزوا خواهد شد و دفاع بد در نهایت به ضرر آن ارزشی تمام میشود که از آن دفاع میکنی. ارمیا جوانی است ساده و تحت تاثیر مصطفی که هیچ شناختی از او در کتاب نداشتیم و نویسنده نتوانست او را به ما بشناساند. کتاب تکه تکه شده بود، امیرخانی نتوانسته بود یکدستی لحن و زبان رمان را حفظ کند. به نظر میرسید نگاه زن ستیزانه و توهین آمیزی به زنان دارد. شوخیها هم نچسب و مبتذل از کار درآمده بود. خلاصه کلام اینکه مثل صداسیمای خودمان که فقط اخبار و تفسیرها و برنامهها مخصوص طرفداران سیستم را برای راضی کردن و اقناع آنها میسازد و کاری به بفیه مردم ندارد امیرخانی هم دقیقاً به همین شیوه عمل میکرد! حیف که نویسنده این فرصت طلایی را برای نفوذ در دل قشرهای مختلف مردم از دست داد!
کتاب ، داستان سرگشتگی جوانی بعد از پایان جنگ بدلیل دورشدن از محیط معنوی جبهه و تضادهای اون با محیط جامعه با وجود قلم روان،تشبیهات زیبا و محتوای خوب هم در نگارش هم نوع روایت ضعیف بود روند کسالت آور بدون اوج و فرود، توضیحات گاهی اضافه و توصیفات نه چندان جالب از ارمیا که اون را عجیب غریب، غیرقابل باور و ضعیف نشون میداد و پایانی نازیبا، اما درمجموع بعنوان اولین اثرنویسنده کار بدی نبود.
خیلی دوست داشتم بگم ضعف این کتاب به خاطر تاریخ مصرف گذشته بودنشه. ولی اگر اینو بگم نسبت به ضعفش کم لطفی کردم. انقدر شخصیت پردازی هاش سطحی بود و انقدر زن های این کتاب انسان نبودند که میتوانید به جای همه ی شخصیت های زن (که تعدادشان کمتر از انگشتان یک دست است) گربه ای بگذارید و هیچ تغییری در روند داستان ایجاد نشود. انقدر تصویری که از مردم بعد از جنگ ایران ارائه میده کاریکاتوریه و انقدر از این فضای کاریکاتوری که خودش کشیده سواستفاده میکنه برای اینکه شعارهاشو حق جلوه بده، قشنگ انگار یه قیف بذارن توی حلقوم خواننده و پشت سر هم شعار بریزند توی حلقش به امید اینکه یاخفه شه یا هر جایی دهانشو باز میکنه فقط همین شعارها بریزه بیرون. خیلی عصبانی ام. اینایی هم که گفتم همه اش بهانه اس. همه ی این ها رو میشد بخشید و یه 2 بهش داد. ولی از پایانش نمیشه گذشت. اگر میتونستم بهش نیم میدادم یا بیست و پنج صدم.
ارمیا به نظر من بهترین کتاب امیرخانی بود گزارشی از واقعیت یک بسیجی البته مرفه ارمیا، رضا امیر خانی، سوره مهر. اولین اثر امیرخانی نویسنده بی وتن، من او، از به، ناصر ارمنی و ... .برنده جایزه کتاب سال دفاع مقدس. رمانی جذاب درباره جوان شمال شهری به نام ارمیا که در جبهه ... و بعد از آن ... دنیایی خواندنی دارد. وقتی کتابو می خونین برین تو فضا تا حال کنین، بذارین متن رمان، مجلس عزا براتون بسازه و تو جاهایی هم از ته دل بخندین.
ازینکه رضا امیرخانی این قدر زیبا به زندگی ساده ی معدن چیان پرداخته خوشحالم ولی از نحوه ی اتمام کتاب خوشم نیومد..انگار اینگونه افراد(مانند ارمیا)یا باید شهید شوند یا بمیرند یا دائم تو خودشون باشن و یا گریه کنن! و من با اینکه از ابتدای کتاب خوشم آمده بود بعدا از کتاب زده شدم و با وقفه به ادامه ی کتاب پرداختم ولی هنوز مشتاقم سایر کتاب های امیرخانیو بخونم
علم می گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب به دلایل طبیعی می میرد. اما هرکس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد تصدیق میکند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی میرد، ماهی به خاطر آب خودش را می کشد.
یک کتاب کوچک و دوستداشتنی، از یک نویسندۀ بزرگ و دوستداشتنی داستان، داستانِ روزها بعد از جنگ است داستانِ ادمهایی که در باغ شهادت به روزیشان بسته شده و حالا باید بروند سراغ درس و دانشگاه و زندگی و جامعه
کاش میشد کمیی بیشتر از سه ستاره داد..ولی چهار تا نه. ..شخصیت پردازی قوی (البته فقط در مورد یکی دو شخصیت) ، اما داستانش به قوت شخصیت پردازی ش نبود.....نویسنده بیشتر از قصه برای گفتن، حرف برای زدن داشت...قضاوت اینکه این بی قصه بودن و پر خرف بودن،چقدر خوب یا بد است راستش برایم راحت نیست..
یه قسمتی تو آژانش شیشه ای هست وقتی حاج کاظم داره برا ملت قصه میگه: "وقتی برگشتن دیدن پیرشون سفر کرده حرف مردم رو نمیفمیدن چون جنگیدن با دیو زلالشون کرده بود" ارمیا یعنی همین یه جمله کتاب بی نظیریه
اقا اولین کتاب از رضا امیر خانی که خومندم شاید باورتون نشه ولی با شهید شدن مصطفی گریه کردم اتمسفر کتاب مجدوبم کرد رضا امیر خانی چرا تو اینقدر خوبی؟؟؟؟؟؟؟ بگو دیگه.........