Jump to ratings and reviews
Rate this book

مجلس قربانی سنمار

Rate this book
نمایشنامه

76 pages

First published January 1, 2001

4 people are currently reading
312 people want to read

About the author

بهرام بیضائی

70 books23 followers
بهرام بیضایی: مروری بر زندگی و آثار یک اسطوره زنده

بهرام بیضایی، نویسنده، کارگردان، پژوهشگر و اسطوره‌شناس برجسته ایرانی، در ۵ دی ۱۳۱۷ در تهران چشم به جهان گشود. او به عنوان یکی از پیشگامان موج نوی سینما و تئاتر ایران و از تأثیرگذارترین چهره‌های فرهنگی معاصر شناخته می‌شود که با خلق آثاری عمیق و چندلایه، نقشی بی‌بدیل در غنای هنر و اندیشه ایرانی ایفا کرده است.


آغاز راه و شکل‌گیری اندیشه

بیضایی در خانواده‌ای اهل فرهنگ و ادب در تهران زاده شد. پدرش، ذکایی بیضایی، شاعر بود و این پیشینه، او را از همان ابتدا با ادبیات و هنر مأنوس کرد. علاقه‌ی وافر او به سینما و نمایش از دوران نوجوانی آغاز شد و همین علاقه او را به سمت پژوهش‌های گسترده در تاریخ نمایش ایران و جهان سوق داد. بیضایی تحصیلات خود را در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران آغاز کرد، اما آن را ناتمام گذاشت تا به صورت مستقل به تحقیق و آفرینش هنری بپردازد.


حاصل پژوهش‌های ژرف او در همان دوران جوانی، کتاب مرجع و ماندگار "نمایش در ایران" بود که به عنوان یکی از مهم‌ترین منابع در زمینه تاریخ نمایش ایرانی شناخته می‌شود و تسلط عمیق او بر ریشه‌های فرهنگی و نمایشی ایران را به نمایش می‌گذارد.


کارنامه هنری: از صحنه تئاتر تا پرده سینما

فعالیت‌های هنری بیضایی در دو حوزه اصلی تئاتر و سینما متمرکز است، هرچند قلم او در قالب فیلمنامه، نمایشنامه، پژوهش و داستان‌نویسی نیز آثاری درخشان خلق کرده است.


در عرصه تئاتر، بیضایی با نگارش نمایشنامه‌هایی چون "پهلوان اکبر می‌میرد"، "مرگ یزدگرد"، "چهار صندوق" و "افرا، یا روز می‌گذرد"، جانی تازه به تئاتر ایران بخشید. آثار نمایشی او با بهره‌گیری هوشمندانه از اساطیر، تاریخ و فرم‌های نمایش ایرانی (همچون تعزیه و نقالی) و ترکیب آن با تکنیک‌های مدرن تئاتری، به کاوش در مفاهیمی چون هویت، تاریخ، زن، مرگ و حقیقت می‌پردازند. زبان فاخر، ساختار پیچیده و شخصیت‌پردازی عمیق از ویژگی‌های بارز نمایشنامه‌های اوست.


در حوزه سینما، بیضایی کار خود را با ساخت فیلم کوتاه "عمو سیبیلو" در سال ۱۳۴۹ آغاز کرد و با اولین فیلم بلندش، "رگبار" (۱۳۵۱)، نام خود را به عنوان یک فیلمساز صاحب‌سبک و اندیشمند مطرح کرد. "رگبار" با نگاهی دقیق و شاعرانه به تحولات اجتماعی و تقابل سنت و مدرنیته، آغازگر مسیری بود که با شاهکارهایی چون "باشو، غریبه کوچک" (۱۳۶۴)، "شاید وقتی دیگر" (۱۳۶۶) و "مساف" (۱۳۷۰) ادامه یافت.


فیلم "مرگ یزدگرد" (۱۳۶۰)، که اقتباسی از نمایشنامه خود او بود، نقطه عطفی در کارنامه سینمایی او و سینمای ایران به شمار می‌رود. این فیلم با ساختاری مبتنی بر روایت‌های متناقض و تمرکز بر مفهوم نسبیت حقیقت، نمونه‌ای درخشان از سینمای فلسفی و تاریخ‌نگر است. "سگ‌کشی (۱۳۷۹) نیز پس از سال‌ها دوری از فیلمسازی، بازگشتی قدرتمندانه برای او بود که با استقبال منتقدان و تماشاگران روبرو شد.


سبک و مضامین کلیدی

آثار بیضایی، چه در سینما و چه در تئاتر، از ویژگی‌های منحصر به فردی برخوردارند:


زبان و دیالوگ: استفاده از زبانی فاخر، ادیبانه و در عین حال دقیق و حساب‌شده که به آثار او عمقی چندبعدی می‌بخشد.
اسطوره و تاریخ: بهره‌گیری از اساطیر ایرانی و بازخوانی رویدادهای تاریخی برای طرح مسائل جهان معاصر.
هویت زنانه: توجه ویژه به شخصیت زن و جایگاه او در تاریخ و اجتماع. زنان در آثار بیضایی اغلب شخصیت‌هایی قدرتمند، کنش‌گر و پیچیده هستند.
ساختار روایی: استفاده از ساختارهای روایی غیرخطی، روایت‌های تودرتو و شکستن مرز میان واقعیت و خیال.
پژوهش و دقت: تمامی آثار او بر پایه تحقیقات گسترده و دقیق در زمینه‌های تاریخی، اسطوره‌شناسی و فرهنگی بنا شده‌اند.


مهاجرت و تداوم فعالیت

بهرام بیضایی در سال ۱۳۸۹ به دعوت دانشگاه استنفورد به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد و به عنوان استاد مدعو در این دانشگاه به تدریس و پژوهش در زمینه ادبیات و هنرهای نمایشی ایران پرداخت. او در طول اقامت خود در آمریکا نیز از فعالیت هنری باز نایستاد و چندین نمایشنامه از جمله "طرب‌نامه" و "چهارراه" را با حضور بازیگران ایرانی در کالیفرنیا به روی صحنه برد و کارگاه‌های آموزشی متعددی برگزار کرد.


بهرام بیضایی، با بیش از نیم قرن فعالیت هنری و پژوهشی، نه تنها به عنوان یک هنرمند بزرگ، بلکه به مثابه یک اندیشمند و روشنفکر تأثیرگذار، جایگاهی رفیع در تاریخ فرهنگ و هنر ایران دارد. آثار او گنجینه‌ای گران‌بها از درام، شعر و اندیشه

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
167 (35%)
4 stars
192 (40%)
3 stars
87 (18%)
2 stars
24 (5%)
1 star
1 (<1%)
Displaying 1 - 30 of 65 reviews
Profile Image for Sara.
1,789 reviews556 followers
January 17, 2025
کوشش کن به جهان نیندیشی!
این کهنه سرای دو در
که از یکی می‌آییم و از آن یک می‌رویم
و فرصت فقط همین فاصله است.

چرا پیشاپیش به ویرانی بیندیشم؟
آیا چون مرگ هست نباید زیست؟
و چون ویرانی خواهد بود نباید ساخت؟

حس میکنم به‌صورت طلسم شده‌ای به مقدار کافی بیضایی نخوندم تاحالا. هرچی که ازش میخونم برام جذاب میشه، ولی دوباره به طرز عجیبی سراغ باقی آثارش نمیرم. دیدش به ادبیات عامه و اساطیر بر دیدم به نمایشنامه غلبه می‌کنه. زبان نوشتارش اینجا اینقدر زیبا و تاثیرگذاره که میخوای یه جاهاییش خون گریه کنی.

چرا یهو این وسط رفتم سراغ این کتاب؟ 
همه‌اش از یه سوال سید شروع شد که خیلی خوشحالم پرسید یهو کلی متن و شعر راجع به این قضیه خوندم و در نهایت سراغ منشأ سوال، یعنی این نمایشنامه رفتم.

از اینجا به بعد شاید اسپویل محسوب بشه؛ هرچند کل موضوع همون اول نمایشنامه آشکار میشه.

ماجرای نمایشنامه از روایتی به اسم قصر الخورنق در اومده که تو تاریخ طبری و متون عربی و حتی هفت‌پیکر نظامی ازش حرف رفته. این روایت میگه سنمار یه معمار خفن بوده که با هنرمندی و ظرافتی عالی میاد یه قصر آرمانی و باشکوهی برای نعمان بن منذر می‌سازه. اما بعد از پایان کار، به جا پاداش و تقدیر، توسط همون نعمان از بالای قصر به پایین انداخته می‌شه؛ چرا که نعمان میترسیده سنمار چنین چیزی رو برا یکی دیگه هم بسازه. 

بیضایی اومده این داستان رو برداشته آورده تو یه قالب تراژیک به مفاهیمی مثل ناسپاسی، ترس از کار جدید، نتیجه پیشرفت، خیانت، قدرناشناسی و قربانی‌شدن در برابر قدرت پر اخته و یه جورایی نشون داده که این روایته صرفا یه افسانه نیست و یه الگوی تکرارشونده از رفتار آدما و قدرتمندانه.

خوشا مردمی که نساختند.
یا کوته ساختند.
که چون فروافتادند نه دستی شکستند، نه جانی باختند.
خوشا کوته اندیشی!
بهتر آن‌که خود از خاک برتر نگرفت؛
که چنین واژگون هم نشد!

اینجا میگه به گوشه آروم بشین زندگیتو کن این‌طوری سیف‌تره. ولی نمی‌ذاره زیاد بگذره که برمیگرده میگه آیا درسته که برا جلوگیری از سقوط، دست از ساختن کشید؟ پس جایگاه بشر در دنیا و کلا آفرینش چیه؟ و ساختن رو می‌بره تو هویت انسانی تعریف می‌کنه اصلا.

اگر همه نمی‌ساختند جهان در آغاز آغاز خود بود؛
بیغوله‌ای
آری - مردمان به آن ارزند که می‌سازند.
و آن‌چه می‌سازند صورت ایشان است.

بیضایی میاد جدای از بحث ناسپاسی و... داستان سنمار به این می‌پردازه که تغییرات و بلندپروازی و امید و روشنفکری چیزایین که بهای زیادی دارند و شاید با جلوگیری ازشون بشه زندگی ایمن‌تری داشت، ولی زندگی دیگه انسانی نمیشه.

ما بر جهان چه افزودیم؟ هیچ.
روزگار آمد و رفت؛ و ما بر این شنزاریم.
اینک غریبه‌ای آمد و شنزار را تکانی داد؛
غریبه‌ای برتر از اندازه‌های خویش.

دی ۱۴۰۳
Profile Image for Seyed Hashemi.
217 reviews95 followers
January 17, 2025
ماجرای قلمِ بیضایی؛
تاریخ و اثری که تاریخ را برای خود فرا می‌خواند.


0- این میخ را اول از همه‌چیز باید بر زمین بکوبم: هرچی لفظِ پرتمطراق و جالب هست «ارزونیِ خودتون و اطرافیانِ خودتون» باشد. من متنی از بیضائی را خواندم و کیف کردم و می‌خواهم این تجربۀ کیفور شدن را احتمالا «بیان» کنم. پس این متن این است و جز این نیست.
بریم.

1- باز یک‌خطیِ تاریخ ساده (و البته دراماتیک) است: سنماری بوده است استادِ مبرز عمران و آبادانی (معمار بوده است). احتمال دارد این مورد مهم باشد: در گذشته اهل آجر و ملاتِ ساخت‌وساز، «عمران» می‌کردند و جایی را آباد؛ نه مثل امروز که بتن بر بتن سوار ‌می‌کنند و افق دیدِ ما را آلوده از منظرۀ آلوده (این را به حساب گله‌های دانشجویی بذارید که مرکز شهر تهران قلب‌اش را غم‌آلود کرده است). خب، بازگردیم به تاریخ: یک خطیِ تاریخ این بوده است: سنماری که از زعمای روم در عمران و معماری بوده است، به دستور نعمانِ شاهِ عرب، یک «خُوَرنَق» خواهد ساخت. شاهی که قصد داشته است با این قصر و خُوَرنَق نام و پادشاهیِ خود را در تاریخ ماندگار کند. این خُوَرنَق یکتای دوران خود بوده است و باید یکتا می‌مانده است؛ نباید روی دستِ آن که خُوَرنَق که «به بلندیِ چهل مردانِ بر شانۀ هم» بوده است چیزی بیاید. نظامی در هفت‌پیکر نتیجۀ کار را چنین گفته است:
{آغاز شعر}
چونکه سمنار از آن عمل پرداخت
خوب‌تر زانکه خواستند بساخت
ز آسمان برگذشت رونق او
خور به رونق شد از خورنق او
{پایان شعر}
از اینجا درامِ تاریخ آغاز خواهد شد: سنمار از بلندای خُوَرنَقی که خود آن را خلق کرده بود به پایین انداخته شد و قربانیِ بلندای خلقِ خود شد (والا اسمِ نمایشنامه «اسپویل» کرده همه‌چی رو و واقعا الکی نگران اسپویل‌شدن نباشید؛ مگر اینکه بخواهید مثلِ «کودکِ از عالمِ ذر پا به جهان گذاشته»، برید سراغِ این نمایشنامه). اینم از تاریخ.
وسط نوشت: در شاهنامۀ فردوسی، تاریخ طبری ج2، هفت‌پیکر نظامی، المنتظم فی تاریخ‌الملوک و الامم از ابن‌جوزی، الکامل فی‌التاریخ و اینجور منابع بخش‌های مختلفِ رخداد تاریخی مستند شده. اینم واقعا برای مرور لازم نبود، ولی خودم ویرم گرفته بود و از کمکی که از دو نفر گرفتم باعث شده برم یه اپسیلونی در مورد سندیت تاریخیِ این خورنق‌سازی و ماجرای سنمار/سمنار بخونم که جالب بود. واقعا خیلی قدردانِ راهنمایانِ خود در پیدا کردن سندِ تاریخی ماجرای سنمار هستم.

حال از اینجا بیضائی و بهتر بگویم «قلم بیضائی» وارد گود می‌شود.

1- در «مجلس قربانیِ سنمار» مانندِ «مرگ یزدگرد» و دیگری از قلم‌آرایی‌های بیضائی، تاریخ به خدمت قلم در می‌آید و آنچه می‌شود که قلم می‌خواهد. تاریخ در این لحظه جایی خواهد بود برای ارجاع به ایده؛ ایده‌ای که از آنِ قلم خواهد شد. این تک‌خطیِ تاریخ جایی است که بیضائی دو شخصیتِ «نعمانِ» پادشاه و «سنمارِ» معمار را از آن گزینش می‌کند و با یکسری «دیگری»، «آن دیگری» و «یکی»، کنش‌گرانِ صحنه را تکمیل کند. یعنی آن دو شخصیتی که در اثر قرار است «شخصیت» باشند و فردیتی داشته باشند، از تاریخ آمده اند و یکسری «دیگری» هم در اثر هستند که کاری کنند صحنه برای این دو شخصیت تبدیل به کویر نشود؛ از این «دیگری»ها خواهم گفت.
پس تاریخ برای بیضائی محلِ ایده است و ایده از تاریخ است و خلافِ اعظم در مقابل تاریخ، خیانت به آن است و مگر هنر چیزی است جز خیانت به واقعیت و رفاقت با دروغ؟ پس بیضائی خائن است؟ معلوم است که نیست، زیرا اثری که خلقِ کرده است در شان تاریخ است و خود تصویری از تاریخ خواهد بود. هر جوهری بر کاغذی نباید این جرئت را داشته باشد که نامِ تاریخی بودن بر خود بگذارد؛ باید برای تاریخ بر قوارۀ تاریخ بود.

2- باید پیش از خوانش یک اثر، اموری را مشخص کرد ارزشِ «عطفِ توجه‌کردن» را داشته باشند. یعنی مواردی را باید گلچین کرد و در حال خوانش/دیدن هر اثری به صورت آگاهانه توجه خودمان را معطوف به آنها کنیم. دیالوگ یکی از این امور است برای من. یعنی دیالوگ باید تمام ظرفیت‌های بالقوۀ خود که از آن انتظار داریم را به نیکی به منصۀ ظهور بگذارد. باید در پیشبرد روایت کارا باشد، باید شخصیت‌ها را به ما بشناساند، باید در کشمکشِ لازم عاملیت داشته باشد، باید با کلیت/اتمسفرِ اثر ادبی همگن باشد، باید خوش‌قواره و خوش‌ساخت باشد، باید به وقتِ لازم واقع‌گرا باشد و به وقتِ لازم شاعرانه و این لیستِ بالقوگی‌های مورد انتظار را می‌توان بیش از این کرد. خب، تجربۀ بیضائی (یعنی تجربۀ من از متن بیضائی) اینجا چیست؟ رخصت بدید از زبانِ بیضائی به دیالوگِ مجلس قربانی سنمار برسیم.
کلام بیضائی باصلابت است، قدرتمند است؛ در یک کلام زبانِ فارسی در متنِ بیضائی خود را «بیان» می‌کند. یعنی ظرفیت‌های مختلف زبان فارسی از لحظاتِ ریتیمک آن، لحظاتِ کنایی و آیرونیک زبان، لحظاتِ آرکائیک و باستان‌گرایانۀ آن و کلی بالقوگیِ دیگر که می‌توان برای زبان فارسی برشمرد خود را به انحاء مختلف در قلمِ بیضائی بروز می‌دهد. احتمالا یک دلیل این مورد تسلط بسیار بیضائی بر منابع و آثار متقدمِ فارسی است و غرقگی این بشر در تاریخِ زبانی که عاشقانه آن را زیست می‌کند. این چه ربطی به دیالوگ‌نویسیِ بیضائی دارد؟
خیلی ساده، در متنِ نمایشی که بارِ متن بر دوشِ دیالوگ است، به‌سامان‌بودنِ زبانیِ دیالوگ‌ها هزاران مرتبه بیش از چیزی که در نگاه اول به نظر می‌آید محلی از اعراب دارد. مسئله چیست، باید متوجه بود که این زبانی که با آن در زندگیِ روزمره صحبت می‌کنیم به علت گشودگیِ خود نسبت به شرایط، افراد و موقعیت‌های مختلف به انحاء مختلف خود را نشان می‌دهد (کدام دو نفری «عینِ» یکدیگر حرف می‌زنند؟) باید در متنِ ادبی نیز بازنمایی شود؛ شخصیت‌های نمایشی/داستانی باید زبانِ منحصر به فرد خود را داشته باشند و این یکی از ضروریاتِ شخصیت‌پردازی‌ای است که توجهِ خود را عطف به فردیت و متمایزسازیِ شخصیت‌ها کرده است؛ یعنی آن کاری که احتمالا انتظار داریم متنِ نمایشی فکرشده انجامش داده باشد. نویسنده برای اینکه بتواند چنین شخصیت‌های خلق کند و تمام شخصیت‌ها دقیقا همانِ لحنِ نویسنده نباشند با اسامیِ مختلف، نویسنده باید به «تسلط بر زبان» برسد که بتواند شخصیت‌هایی متمایز خلق کند (حداقل در سطح زبان و بیانِ شخصیت). زمانی که به متونِ کهن می‌رسیم که زبان باید وجهی آرکائیک و باستانی به خود بگیرد، این معضل مهم‌تر می‌شود. در نهایت، بیضائی در این مورد در چند تجربه‌ای که از متن‌هایش داشته ام موفق بوده است.
در همین مجلس قربانی سنمار، آن دو «شخصیتی» که در اثر بودند (یعنی نعمان و سنمار) تاحدی نُمایندۀ این نکته/(احتمالا)اصلِ «تمایزِ زبانیِ شخصیت‌ها» بودند و در مقایسه با «یکی»، «دیگری» و «آن دیگری» که دیالوگ داشتند ولی «شخصیت» نبودند مشاهده کرد. البته باید قید کنم که این تمایز زبانیِ شخصیت‌ها به اعلا درجۀ خود در «مرگ یزدگرد» خود را نشان می‌دهد و مجلس قربانی در قیاس با مرگ یزدگرد از این حیث ضعیف‌تر بود (من کی باشم متنِ بیضائی رو قوی و ضعیف کنم اصلا :)) )

3- منطقِ «تکوین روایت» که در روایت‌های شخصیت‌مبنا (این اسامی رو دارم از خودم می‌سازم حقیقتا) مبتنی بر «چرخش شخصیت» است باید کار کند. در مجلس قربانی دو شخصیت اصلی داریم (یکی سنمار و دیگری نعمان) و در این میان یکسری «خناس» هستند که صرفا وظیفه دارند زیرِ گوش شخصیت‌ها، بیشتر نعمان، بخوانند تا شخصیت را وادار به تغییر باور یا کنش بکنند. اهمیتِ شخصیت‌های «دیگری» در مجلس قربانی و کارکرد روایی‌ای که داشتند، در همین چرخش شخصیت مهم اند. یعنی یکسری شخصیتِ بی‌هویت داریم که صرفا دور می‌گردند و زیرِ گوش شخصیت‌ها می‌خوانند و رگ‌شان را می‌زنند.
همین‌جا یکی دیگر از هنرنمایی‌های بیضائی مشخص می‌شود و استفاده از ظرفیت‌های «متن نمایشیِ معطوف به‌ اجرا» در قیاسِ متنِ ادبی است.

4- به همین سه شخصیتِ رستۀ «دیگری» توجه کنید. یک میزان‌سنِ تئاتر را تصویر کنید که شخصیتِ اصلی (اینجا نعمان بر تخت شاهی) قرار دارد و این سه شخصیتۀ دیگری، زیرِ گوش نعمان می‌خوانند که:
{آغاز سلسۀ دیالوگ}
یکی: «حقِ ما بود [ساختِ این] خُوَرنَق»
[...]
آن دیگری: «عرب را - که ستون خیمۀ خویش است -/چه به گنبدهای ایرانی؟»
[...]
یکی: «کسی که این [خُوَرنَق] ساخت، چرا برتر از این نتواند؟/اگر نعمانی باشد و گنج و زرِ دیگری.»
دیگری: «[...] سنمار به زرِ پادشاه ایران [برتر از این خُوَرنَقِ شاهِ عرب، نعمان، خواهد] ساخت.»
{پایان سلسۀ دیالوگ}
به این وسوسه‌گرها توجه کنید، به آن میزان سن توجه کنید. عجب صحنۀ نابی خواهد شد. شخصیتِ اصلی (نعمان) نشسته است و چندین شخصیتِ «دیگری» تلاش دارند تا رگِ آن را بزنند که به واسطۀ آن تیشه به ریشۀ «سنمارِ» غیرعرب بزنند. که خواهند زد و در نهایت نعمان سنمار را از بلندای خلقِ خود بر زمین خواهد کوفت و خواهد کشت.
این موقعیت‌ها کاملا ماهیت تئاتری دارند و استفادۀ نویسنده در متنِ نمایشنامۀ خود نشان می‌دهد که او واقف است به ظرفیت‌های مدیومِ اجرایی که برای بیانِ داستانِ خود برگزیده است.
در کنار این پرداختِ این چنین شخصیت‌های «دیگری»ای که چنین کارکردهای رواییِ اساسی‌ای در متن داشته باشند، احتمالا بتواند چیزهای بسیاری از فهمِ روایت را برای ما ممکن کند.

وسط نوشت: تشکر از آقای دوستِ عزیز که زور زدیم با هم به این نتیجه برسیم که به این شخصیت‌های «دیگری» دقیقا باید چی بگیم (چی صداشون کنیم). به نتیجه‌ای نرسیدیم البته :)) همون آقای دوستِ عزیز هم بود که همراه شد که با هم این نمایشنامه رو بخونیم.




5- خیلی خیلی بیشتر می‌تونم از این اثر بگم، ولی به نظرم همین قدر از «رد گذاشتن از ذهنِ خودم» و این تجربه‌ای که از بیضائی داشتم راضی هستم.
یه ذره برم حاشیه:

6- «مناسکِ زندگیِ روزمره» خیلی مهم‌تر از چیزیه که به نظر می‌رسه. یعنی از آهنگی صبح‌ها توی گوشمت پخش می‌شه که بدو بدو برسی به مترو گرفته، تا اون چند صفحه‌ کتابی که توی خواب‌وبیداری مترو می‌خونی تا بعضا برنامۀ نامرتبِ قهوه‌های که باید با رفیقت هر هفته اجرا کنی. تمام این مناسکِ زندگی روزمره است که اگر غنی باشد و حواسمان باشد که مناسک نباید بدون روح باشد، کاری می‌کند این روزمرگیِ لاجرم و ناگریز به «روزمردگی» غش نکنه و هرروز بتونیم روزمرگی خود را تقریبا معنادار برگزار کنیم، یعنی «مناسکِ روزمرگی» را بجا بیاوریم.

7- نکتۀ بعدی یک تشکر از سرشلوغی‌های روزانه است. خلاصه چندین قول داری، باید به عنوان معلم تمرین تصحیح کنی، بری مدرسه، آزمون طراحی کنی، ددلاین‌های دانشگاه رو برسونی برای پایان ترم بخونی و کلی سرشلوغی و دغدغۀ دیگه. وقتی یه اتفاقی می‌افته که احتمال داره تمام ماهیتِ وجودیِ آدم رو غرق در یاس کنه، این اجبار به انجام وظایف کاری می‌کنه که خیلی چیزها رد بشه (طبیعتا اگه مسئله خیلی مهمه باید بهش رسیدگی بشه به هرنحوی، صرفا در مورد این حرف می‌زنم که هم‌زمانیِ گردابِ بیکاری و درگیریِ وجودی با بلایای پیش‌آمده، بدنوعی از غرق‌شدن رو حاصل می‌شه).
این نکتۀ 6 و 7 صرفا تجربه زیسته بود و نه چیزی بیشتر. گفتم خبر بدم :)
Profile Image for Dream.M.
1,037 reviews647 followers
December 8, 2023
بازهم بیضایی از یک داستان کهن ایرانی استفاده کرده تا حرف خودش رو بزنه، و این سرنوشت کسانیه که در یک حکومت بدخواه و ضد روشنفکری، به فکر ترقی و رشد جامعه هستند.
عاقبت سمنار عاقبت همه روشنفکرانه
......
فایل صوتی کتاب رو شنیدم و بسیار عالی بود.
Profile Image for فؤاد.
1,127 reviews2,358 followers
March 25, 2020
و آن كه خُوَرنَق را از بهر نعمان بن المنذر بساخت، مردى بود نامش سِنِمّار. چون از بناى آن فراغت يافت همه عرب و عجم از آن در عجب بماندند. سنمّار گفت: «اگر بدانستمى كه حقّ من به تمامى بشناسى و رنج من ضايع نكنى، بنايى كردمى كه با آفتاب بتافتى و بر گونه‌ی آفتاب بامداد بگشتى، و اگر آفتاب سرخ بودى، وى سرخ بودى، و اگر آفتاب زرد بودى، وى زرد بودى. و چون مه بر آمدى باز هم بر گونه‌ی ماه شدى‏.»
نعمان گفت: «تو بهتر از اين بنا دانستى كردن چرا نكردى؟ كدام ملک را باز داشتى بزرگ‌تر و بهتر از من؟» بفرمود تا سنمّار را بر سر آن بنا بردند و از آنجا بينداختند تا اندام وى پاره پاره شد و بمرد، و حديث وى مثل گشت به عرب اندر. چون كسى مر كسى را پاداش كند نه اندر خور كردار او، عرب ايدون گويند: «جزاء سنمّار.»

عبدالعزی بن امرؤالقیس کلبی شعری دارد، گوید:
مرا جزای سنمار داد، خدا او را جزاى بد دهد، و سنمار را گناهى نبود
جز آن كه بيست سال بنيان برآورد و آجر و ملاط به كار برد
تا آن که بنا بالا رفت و همچون كوهى سربلند شد
سنمار پنداشت كه عطاها دارد و دوستى و تقرب يافته است
پس گفت: اين ناكس را از بالاى برج بيندازيد، حقا اين از همه عجايب عجيب‌تر بود



تاریخ بلعمی
Profile Image for HAMiD.
518 reviews
July 11, 2019
چه حکایت بود؟ اندکی پس از پایان گرفتنِ نمایش نامه. تکان های بی امانِ زمین؛ غربِ ایران زمین را زیر و زبر کرد! این چه رمز بود و هست در ویرانی؟ این مردن و کشتن چیست؟ این بی خانمانی و این تبلیغِ ویرانی؟ ای دریغ
آنقدر زبان حال است حکایت سنمار و آنقدر بی امان به وصفِ جهل و خودفریبی و دیگر فریبی پرداخته است که چه باید گفت جز اینکه بایدش خواند حتمن و مرورش کرد گاه به گاهی
امان از کوته بینان و تنگ نظران و همیشه خفته گان، که ماییم
ای دریغ
افسوس
Profile Image for Miss Ravi.
Author 1 book1,167 followers
March 1, 2020
سنمّار برایم یادآور شیخ شرزین بود و این هر دو، شبیه به خود بیضایی. سنمّار معماری تواناست و بنایی خلق می‌کند که چیزی کم ندارد از کمال. اما همین بنا، باعث ویرانی‌اش می‌شود. این ویرانی برای شرزین، آواره شدن بود. برای سنمّار مرگ و برای بیضایی ترک وطن.
Profile Image for Peiman.
652 reviews201 followers
June 14, 2024

سنمار یک معمار ایرانی-رومی بود که به دستور نعمان یکم قصر خورنق رو در حیره برای پذیرایی از یزدگرد اول ساخت و بعد به دستور نعمان برای اینکه قصری شبیه یا بهتر از این نسازه از بالای خورنق به پایین انداخته شد. این نمایشنامه به همین ماجرا پرداخته با قلم و دید استثنایی بهرام بیضایی.ه
Profile Image for Mahdi.
223 reviews45 followers
December 12, 2024
یکی دیگه از نمایشنامه‌های نمایشنامه‌نویس دهه‌ی چهل و پنجاه که گویا در دهه‌ی هفتاد و فرونشستن هیجانات انقلاب و جنگ، دچار سرخوردگی سیاسی شدند. نمایشنامه‌های رادی هم در همین دوران به چنین سرنوشتی ختم می‌شند.
Profile Image for Aida.
27 reviews24 followers
September 15, 2018
يكي(فرياد مي كند):چرا پشيمان نشود آن كه نيكي كرد؟
ديگري(فرياد مي كند):چرا پشيمان نشود آن كه چيزي ساخت؟
آن ديگري(فرياد مي كند):چرا پشيمان نشود آن كه انديشيد؟
سِنِمّار:گفتم اگر زندگي از سر گيرم
و باز بدانم مرگم از آن بالاست،كه خود مي سازم؛
مرگي-چهل مردن!
و در هر آجر اگر صداي استخوان هاي خويش مي شنوم؛
باز خُوَرنَقي مي سازم هرچه بلندتر!
به بلنديِ روحِ آدمي!
Profile Image for Farnaz.
360 reviews124 followers
April 17, 2017
من ساختم آنچه مرا ویران کرد
Profile Image for Hilda hasani.
164 reviews179 followers
April 26, 2025
از تمامی پیش‌فرض‌هایی که از آقای بیضایی داشتم، متاسفانه کمی عقب‌تر بود. تصور من همیشه یک هماهنگی در فرم و محتواست. که زبان به‌کار تاریخ می‌آید و لایه‌های متفاوتی که با برداشتن شخصیت‌پردازی‌ها فرصت بروز پیدا می‌کنند و روایت را از مسطح بودن خارج می‌کنند. داستان معماری به اسم سنمار و ماجرایی که می‌پیماید تا قصر خورنق را بسازد و سپس از آن بالا به پایین پرتاب شود برای من ماجرای عزیزی است، برای من پیچیدگی‌هایی مختص به خود را دارد که انگار سپرده بودم بهرام بیضایی به درستی به این زیرمتن‌ها و پیچیدگی‌ها و تقدیری محتوم هنرمند و نویسنده دست پیدا کند.
Profile Image for Faranaj.
144 reviews5 followers
July 15, 2024
سنمار: در خواب ديدم خورنقي ساخته‌ام به بلندی چهل مردان بر شانه‌ی هم؛
و از سر آن پرواز می‌كنم؛
و مردي پوشيده چهره-تيره پوش-از سر آن به تير مي‌زندم.
كمانگری خدنگ و تيز، زه رها می‌کرد؛ و تير زوزه كشان می‌آمد-
و مرا رهايی از هراسم نبود.
و چون در جگر نشست و از آتش آن واژگون شدم
چشمم از خواب گشود؛ و پيك نعمان بود نشسته بر اسبی عربی؛
كه می‌پرسيد تويی آن معمار ايرانی نام و رومی نامور، كه گفتی خورنقی است در سرم؟
گفتم آری منم ؛ گفت اين نامه بخوان!
5 reviews2 followers
May 29, 2011
کتابی غنی ار نظر ادبیات که نشان از تسلط آقای بیضایی بر ادبیاتی کهن دارد. از نظر مفهومی نیز در مجالی کوتاه به نکاتی بسیار در خور توجه اشاره شده که لذت خواندن و تفکر در باب آن را دو چندان کرده است. مفاهیمی همچون برخورد سنت با تجدد(در مقایسه ای با جامعه ی ما مدرنیسم و علوم جدید)، ناسیونالیسم کور، تکنو کراسی و از این قبیل و همچنین سوالاتی در باب زندگی و هدف آ�� و رویکرد به آن، از مفاهیم کلیشه ای و کهنه نیز می توان به تاثیر قدرت طلبی و زیاده خواهی و نتایج آن اشاره کرد.
در کل کتابی است که ارزش خواندن و تامل بسیار دارد. ما که لذت بردیم.
Profile Image for مسعود.
Author 5 books338 followers
April 4, 2019
مجلس قربانی سنمار، همچون همه آثار بیضایی بی‌اندازه خواندنی و بی‌اندازه اندیشه‌برانگیز است اما برخلاف بسیاری از آثارش که پیچش‌های داستانی و پیرنگ قدرتمند دارد در آن چندان از داستانی خبری نیست. بازگویی و حتی مویه بر سر داستانی کهن است که پیشتر خوانده‌ایم و حتی همان داستان کهن را هم داستانی تعریف نکرده است. بلکه بیشتر به مویه‌ای می‌ماند بر داستانی تلخ که هر بار در این خاک تکرار شده و می‌شود. مجلس قربانی سنمار، اگر نه داستانی شگفت، اما تلنگری دردناک است به بهانه بازگویی داستانی کهن
Profile Image for SARAH.
245 reviews317 followers
December 31, 2021
"ندیدم بزرگی که با دست به کاری نزدن،کاری کرده باشد"حکایت معماری رومی-ایرانی که عاشق ساختن بود در میان قومی که بیزار از ساختن و استاد در ویرانی و تباهی....می‌خواندم و قلبم بسیار درد می آمد،از این ننگ...نعمان ها در اطرافم فوج فوج...و سنمارها بی‌جان و پنهان در سردابه ای،آخ....روزگار سنمار کشی ست.جان پناهی باید...
Profile Image for Ehsan Mohammadzadeh.
269 reviews28 followers
June 27, 2018
مجلس قربانی سنمار رو می‌شه درواقع روایت داستان 《جزای سنمار》 دونست. جزای خدایان هنر و دانش که پیش از عصر خودشون هستن، کسانی که قدر نمی‌بینن و نهایتا هم جونشون پای کار شگرفشون بذل می‌شه. از گمان بد، از پچپچه‌های در گوشی، از بابت برهم خوردن آرامش پیشین، آرامشی که تو کهالت بوده، تو نساختن و تلاش نکردن بوده. تو اینکه نشونشون می‌ده چه چیزهایی می‌شده بسازن و نساختن، و حالا با دیدن خورنقی که قراره اعصاری طولانی بعد از اونها باقی بمونه، چهره صاف صحرا رو برای همیشه تغییر می‌ده و ساختمانی می‌شه بلندتر از خانه همه بت‌های در پستوشون، هیچ کس چشم دیدن سنمار رو نداره. و نه خورنق رو.
داستان سنمار و نعمان یه داستان واقعیه. نعمان پادشاه عرب حیره‌اس (جایی نزدیک به کوفه عراق که از اونجا به عراق عرب حکمرانی می‌کرده) و دستور ساخت برج رفیع خورنق (برج معروف هفت رنگ داستان نظامی) رو برای بهرام گور شاه ساسانی به سنمار رومی- ایرانی می‌ده. کاخی که هم رومی باشه و هم پارسی. اتفاقی هم که برای سنمار افتاد در عرب مثله. و اما پیشگویی سنمار هم به واقعیت می‌پیونده و یک نفر از نسل نعمان (که هم اسم خودش هم بوده) به دستور خسروپرویز زیر پای فیل کشته می‌شه و در واقع طومار حیره با این قتل پیچیده می‌شه. مورخ‌ها معتقدن دلیل اصلی سقوط ساسانیان جلوی اعراب همین برداشته شدن حکومت حیره‌اس.
چند دیالوگ محشر و وصف حال امروز ایران تو این کتاب دیدم. حیفم اومد باهاتون به اشتراک نذارمشون.
یه جا بناهای عرب میان به شکایت پیش نعمان که چرا کار ساختن خورنق رو دادی به یه غریبه و اون رو به ما برتری دادی؟ از ما پرسیدی می‌تونیم یا نه که رفتی سراغ سنمار؟ جواب نعمان وصف حال قرارگاه خاتم سپاه و پروژه توتاله:
من پاسخ گفتم و ایشان را پس راندم!
نه به خاطر تو،
به خاطر اینکه راست نمی‌گفتند؛
و هنری را که نداشتند گران می‌فروختند.
آری از آن چماقی می‌ساختند و بر سر من می‌کوفتند!

یه جا هم یاد دلواپس‌ها بعد از برجام، مخصوصا روزهای اولش افتادم:
تا خورنق نبود، نه اعتراضی بود، نه ادعایی، نه پچ‌پچی؛
و اکنون همگان مدعیان بودند!
اکنون که کاری می‌شد،
امید بسیاری در شکست خورنق بود!

یا جایی شباهت به پروژه‌هایی مثل اتوبان تهران- شمال یا مصلای تهران داشت داستان. مفتخورهایی توی کار ساخت خورنق بودن که کار رو طول می‌دادن تا به مفت‌خوریشون ادامه بدن.

قبل از اشاره خود بیضایی توی داستان، شباهتش رو با هزار افسان و البته اثر دیگه خودش یعنی شب هزار و یکم متوجه شده بودم.

و یه تکنیکی هست که من ازش خوشم میاد و گمونم بشه گفت بیضایی اینجا استفاده کرده. ذکر اتفاقات و داستان‌هایی که بعدتر اتفاق میفتن، توی داستانی که داریم می‌خونیم. مثلا لیلی و مجنون، یا شیخ روزه‌دار و قس علی هذا. چون داستان مال قبل از اسلامه. البته البته هم قبل اسلام بین اعراب روزه‌داری وجود داشته، هم احتمال این هست که داستان لیلی و مجنون مال قبل از اسلام و حتی دوران بابل باشه. به هر نحو. من واقعا از داستان‌پردازی بیضایی لذت بردم و این نمایشنامه رو پیشنهاد می‌دم.
Profile Image for Hadi.
138 reviews115 followers
September 1, 2017
سنمار: ما حرف زدیم در خوابهای یکدیگر.
او لب گشود و فقط در خواب،
و صدایش آوازی، که هرگز نخوانده بود!.
Profile Image for Roya.
282 reviews345 followers
September 26, 2017
عمق و پیچیدگی دیگر بازنویسی هاش، مثلا شب هزار و یکم یا مرگ یزدگرد، را نداشت - یا شاید هم داشت و من نفهمیدم؟
Profile Image for Fazel Shirzadfar.
24 reviews
June 19, 2023
و آن دختر -چشم بد از وی دور- به راستی در عرب مثل است!
شاعران به یاد چشمانش قصیده‌ها می‌کنند؛
برخی مستعار و برخی فاش!
و قافله‌ها با یاد گیسوان بلندش راه کوتاه می‌کنند؛
هم به آواز و هم خاموش!
Profile Image for Gita.
358 reviews79 followers
October 23, 2023
در یکی از جمعه‌-ظهرهایی که با امین در اتوبوس نشسته بودیم و به «مشق» می‌رفتیم، به او گفتم داستان خُوَرنق ساختن «سمنار» در هفت‌پیکر نظامی برایم بسیار جالب بوده. داستان چنین است که سمنار/سنمّار به دستور نعمان برای بهرام کاخی می‌سازد به نام خُوَرنق، در نهایت از همان کاخ به پایین پرتاب می‌شود و می‌میرد.
امین آن روز این کتاب را بهم معرفی کرد و گفت آن را در دوره‌ی المپیاد خوانده است.


از متن کتاب:

سنمّار:
«به که گویم که در حیره، به پاداش هنر،
مردمان را بند بر پای می‌کنند؟» ص۳۵

---
دیگری:
«می‌پرسند چه زری پاداش شماست در این هنر که دارید؟»
سنمّار:
«به خدا که زر بهتر ندیدم از طلوع آفتاب و غروب آن؛
وقتی دلم نزدیک است به آن‌که از وی دورم!
زر؟ –نه! با زر چه به کف می‌آورم؟
جوانی؟ عشق؟ یا نام نیک؟
مرا پاداشم نگریستن در خُورنَق است؛
که تا دیروز خیالی بود–
و امروز از عشق پُر است، اگر باز قدم بر سر آن بگذارید.
بنایی که –چون امیدهای من–
هر ساعتی به رنگی است در آفتاب؛
و تیری از این رنگین‌کمان به جانم نشسته است،
که مرا گوید بالاتر از سیاهیِ چشمانِ تو رنگی نیست!» ص۳۹

---
«عشق که دیریست از روم و ایران گریخته،
اینجاست پنهان، در نگاهِ وی!» ص۵۵

---
سنمّار:
«راه درازی بود، و فرصتی در آن
تا بدانم چه سخت می‌میرم.»

«گفتم اگر زندگی از سر گیرم
و باز بدانم مرگم از آن بالاست، که خود می‌سازم؛
مرگی –چهل مُردن!
و در هر آجر اگر صدای استخوان‌های خویش می‌شنوم؛
باز خورنقی می‌سازم هرچه بلندتر!
به بلندیِ روحِ آدمی!» ص۷۱

۰۲/۸/۰۲
Profile Image for Navidgds.
3 reviews
January 24, 2020
با خوندن هر جمله‌اش به بیضایی سجده کردم.
این نمایش همه چیز رو با یه ساختار خیلی قوی بهم پیوند داده؛ اسطوره، اگزیستانسیالیسم، نماد های اجتماعی و ...
حتا هم‌‌طراز مرگ یزدگرد هم میتونه قرار بگیره.
Profile Image for Zahra Shahsvnd.
106 reviews6 followers
July 17, 2025
یادت هست نعمان؟ قصه‌گویی آمد از ایران، قصه‌ی نویی آورد؛ هزارافسان! که هر شب بدان خورنقیان خستگی از دل باز می‌کردند؛ و آتشِ شب، خاکستر! داستان شهریاری بود که هر شبی دختری به زنی می‌کرد، و روز گردن می‌زد. وحشتی بود میان زنان؛ و دختر وزیر_ شهرزاد_ خود در این هراس، پیِ راهی! و چون شبِ وی شد، و آنچه باید می‌گذشت گذشت، شهریار را برانگیخت تا به رسم، از وی قصه‌ای بخواهد!
پس به جادوی قصه‌ها که از خود می‌ساخت و هر سپیده‌دمان نیمه رها می‌کرد، تیغ جلاد را منتظرِ خون خود گذاشت، تا شب بعد؛ و تا هزار شب، که با هزار افسان، هزار جان رهاند!
تو نعمان- پسر امرء‌القیس- می‌شنیدی و می‌گفتی: «ایرانیان مردمی مبالغه‌کارند! چگونه سلطانی قهر پاسخ مهر می‌کند؛ و مهمان شبش را، روز می‌کشد؟
تو مرا خون ریختی نعمان و استخوان شکستی؛ که مهمان سال و ماهت بودم! تو مرا به دردِ چهل بار کشتن، کشتی؛ به خدمتی که ترا کردم! و به خدا نمی‌کشتی اگر خورنق تمام نبود؛ همچون قصه‌ی شهرزاد، که شهریار، پی شنیدن پایانش وی را زنده نگه می‌داشت.»

«چرا پیشاپیش به ویرانی بیندیشم؟ آیا چون مرگ هست نباید زیست، و چون ویرانی خواهد بود نباید ساخت؟»
Profile Image for Marjan Shahi.
14 reviews5 followers
May 10, 2024
«این بدان بود تا گویند هرچه بلندتر سازید افتادن صعب‌تر!
[کم‌کم خشمگین] و هرچه کوشید در هلاک خود کوشید!
این بدان بود تا گویند پستی بیاموزید! و گویند هم‌طراز با خاکید!
و گویند بیش مخواهید و دست از آستین بیرون مکنید!»
این به نظرم خلاصه همه چیزیه که نمایش می‌خواد بگه. ایستادن در برابر تجدد، کار نکردن و انفعال، هراس از پیشرفت، ارزش‌هایی که ضد ارزش هستند ولی خب بهانه دست عده‌ای برای حفظ سلطه و قدرت.
Profile Image for Leila.
136 reviews51 followers
November 5, 2023
چرا پشیمان نشود آنکه نیکی کرد؟
چرا پشیمان نشود آنکه چیزی ساخت؟
چرا پشیمان نشود آنکه اندیشید؟
گفتم اگر زندگی از سر گیرم و باز بدانم مرگم از آن بالاست
که خود می‌سازم، و در هر آجر صدای استخوان‌های خویش می‌شنوم؛ باز خورنقی می‌سازم هر چه بلندتر!
به بلندی روح آدمی!
Profile Image for Mona Fallah.
51 reviews13 followers
February 10, 2025
خوشا مردمی که نساختند ،
یا کوته ساختند،
که چون فرو افتادند نه دستی شکستند نه جانی باختند!
خوشا کوته اندیشی!
بهتر آنکه خود از خاک برتر نگرفت؛
که چنین واژگون هم نشد!
.
.
.
بعد از مدت ها یه اثر درجه یک خوندم و حسابی کیف اش رو بردم .
۱۴۰۳/۱۱/۲۲
Profile Image for Golnaz.
58 reviews5 followers
July 19, 2022
سنمار آتش درست کرد، اما فقط دودش به چشمش رفت.
۵ سال طول کشید تا قصرش بالا بره، اما با چشم بر هم زدنی ازون بالا بر خاک افتاد
بهرام بیضایی:
«همچنان که قبلاً هم گفته شد و نقل قول از نوشته‌های من؛
ما اون چیزی هستیم که تولید میکنیم، بنابراین فقط ایرانی بودن کافی نیست، ایرانی بودن مهمه ولی بار بزرگیست بر دوش ما! وقتی ما در مورد هزارسال تاریخ حرف می‌زنیم فقط این نیست، مسئولیتی هم بر گردن ما میذاره اینکه ما اینو حالا چه جوری بازسازی کنیم؟ و چگونه اونو پیش ببریم؟»
Profile Image for Reza K..
109 reviews1 follower
January 29, 2020
ساختن هیچوقت یک نفره نیست.
نباید از همراه‌ها و سنگ راه‌ها غافل شد.
Displaying 1 - 30 of 65 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.