What do you think?
Rate this book


352 pages, Hardcover
First published January 1, 1983


میدانم که جوانان از میان کارهای من، «خانهی خاموش» را دوست دارند. شاید به خاطر چیزی که از روحیهی جوانیِ من در آن هست. هریک از شخصیتهای جوان در خانهی خاموش، خودِ من بودند. در هریک از آنها، جنبهی متفاوتی از جوانی را دستکاری کردم.
چیزهایی به هم میگوییم که خودمان میدانیم و از این کار لذت میبریم؛ کلمهها و جملهها. خودم میدانم که توخالیاند، اما باز هم فریب میخورم و کیف میکنم.
خیلی دیر میفهمند که حرفهایشان ارزش نَفَسی را که خرجش کردهاند نداشته است.
بعد فکر کردم حق دارد که حتی نخواهد با من روبرو شود، چون دنیاهایمان از هم دورند! همه چیز پول، همه چیز نفرت انگیز، همه چیز مزخرف!
با این همه میدانستم که تمام اینها چیزی نیست جز غرور پوچ و ابلهانه بچهای نابالغ. غروری که مرا در چنگ خود گرفته و به آدمی کاملاً سطحی بدل کرده است، میترسیدم از افکارم شرمنده شوم از همین رو دوست داشتم بتوانم خود را از یاد ببرم، بعد دلم خواست توجه آنها را به خودم جلب کنم، اما چون از همهشان فقیرتر بودم، بهانه و جسارت جلب توجه را پیدا نکردم. انگار دستها و بازوهایم را بسته بودند. انگار پیراهن تنگ فقر که بر تن داشتم، کار را برایم سخت کرده بود.
از زشتیهایی که خود را پنهان نمیکنند خوشم میآید. من هم ساختگی هستم. چه بهتر! همه مان قلابی هستیم!
روزنامهها را چندتاچندتا برداشتم و آنها را پاره و پخش و پلا کردم. عکس زنهای برهنهی پشت ویترین و هفتهنامههای مبتذل را هم پاره کردم. گناه، کثافت، لجن... انگار پاره کردن تمام این کثافتها به عهده من بود!
میدانم شما تا خرخره در گناه غرق شدهاید و از گناهکار بودن خودتان آنقدر عذاب نمیکشید که از بیگناهی یک نفر دیگر!
انگار مادرم مرا به دنیا آورده بود که شاهد گناه دیگران باشم و از آنان بیزار شوم.
آدم میتواند فقیر به دنیا بیاید یا پولدار. این کارِ تاریخ است. دستِ سرنوشت مهر خود را تا ابد روی پیشانی آدم میزند.
کارهای زیادی انجام خواهم داد! بهشان فکر کردم، به جنگها و پیروزیها، به ترس از شکست، به امید و موفقیت، به بیچارگانی که یاریشان خواهم کرد. به کسانی که نجاتشان خواهم داد و به راهی که در این دنیای بیرحم در پیش خواهم گرفت.
میدانم همهتان را شگفت زده خواهم کرد. میفهمی؟ آن وقت توی همین روزنامهها هم مینویسند و این احمقها هم با خبر میشوند.
تمام ملت خوابند، تمام شهر خواب است... آنها در آرامش احمقانه دروغها دفن شدهاند. با تصور هماهنگی دنیا با داستانهای متحجرانه و سفسطههای ذهنشان به خواب رفتهاند.
امروز صبح اینجا به دختری حمله کردهاند. خدا میداند چرا کتکش زدهاند، آن هم درست وسط جمعیت. مردم فقط تماشا کردهاند. هیچکس دخالت نکرده. مردم ما هم دیگر بیاعتنایی ترس و کمک نکردن را یاد گرفتهاند.