نام کتاب طوری انتخاب شده که چالشی پیش روی خواننده قرار دهد. البته دموقراضه در ظاهر از نظر نویسنده هیچ ارتباطی با دموکراسی ندارد. دمو نام فرزندان پادشاهی حاکم بر غربستان بوده به نام ممومل. او 25 فرزند داشت و نام همه آنها را دمو گذاشته بوده با یک پسوند. البته مردم از این پسوندها که عباراتی چون کبیر، اعظم و درخشان بوده استقبال نمیکنند و عبارات دیگری را برای آنها بر میگزینند. لقبی که مردم برای آخرین فرزند شاه که ناقصالخلقه و کور بوده بر میگزینند، قراضه بوده است. این میشود که دمو قراضه نام آخرین جانشین شاه و البته بدترین آنها میشود. ممول وصیت میکند که بعد از مرگش، با برگزاری یک انتخابات یکی از فرزندانش جانشین او شوند. هر شاه جدید هم فقط 2 سال میتواند حکومت کند و بعد باید دوباره انتخابات برگزار شد.
اینطور میشود که دموکراسی بعد از مرگ ممول به غربستان وارد میشود. البته مردم بعد از انتخاب فرزندان به مرور متوجه میشوند که این حکومت جدید بسیار بدتر از حکومت قبلی است. هر شاه سعی میکند در فرصت 2 ساله خود برای کسب بیشترین منافع استفاده کند. پس از پایان حکومت 24 فرزند اول شاه، مردم بر سر دوراهی میمانند که یک فرد کور و ناقصالخلقه را انتخاب کنند یا یکی از شاهان قبلی که ظلم و دزدی را بر آنها تمام کردهاند. در نهایت به دلایلی که در کتاب خواهید خواند دموقراضه حکمرانی را به دست میگیرد و داستان واقعی از اینجا شروع میشود.
در پایان کتاب، یک فصل به اسنادی اختصاص یافته که پس از نگارش کتاب به دست نویسنده رسیده است. نویسنده معتقد است که اگر این اسناد زودتر به دستش میرسید، قطعاً تغییرات اساسی در کتاب ایجاد میکرد. فکر میکنید این اسناد چه چیزهایی بوده است؟
سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۶ پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشکده هنرهای دراماتیک وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیک به ادامه تحصیل پرداخت. همزمان، به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرک کارشناسی، آنرا رها کرد و بهطور جدی کار نوشتن را در قالبهای مختلف ادبی ادامه داد.
حوالی سالهای ۵۸ و ۵۹ یعنی حدود ۲۰ سالگی، اولین آثار او چه در مطبوعات و چه در قالب کتاب منتشر شدند.
حدود هشت سال مسؤولیت صفحههای فرهنگی و هنری روزنامه جمهوری اسلامی و سردبیری ماهنامه صحیفه را به عهده داشت. سالهای متمادی مسؤولیت سردبیری مجله رشد جوان را برعهده داشت و همزمان در سمت مدیر انتشارات برگ به انتشار حدود ۳۰۰ کتاب از نویسندگان و هنرمندان و محققان کشور همت گماشت.
شجاعی سردبیر و مدیر مسوول ماهنامهٔ نیستان بود. که از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۷ منتشر شد. داستان کوتاهی که با عنوان «پارک دانشجو» در شمارهٔ ۱۲ مجلهٔ نیستان به چاپ رساند، مشکلات قانونیای از سوی دانشگاه آزاد اسلامی برای وی و مجلهاش بوجود آورد. همچنین پس از چاپ سلسله مطالبی طنز در نقد مکاتب فمنیستی، علی رغم شکایت دادستان وقت (اقای رازینی) و تبرئه ایشان، در اعتراض به شرایط موجود، خود از انتشار نیستان خودداری کرد.
مسؤولیت داوری چند دوره از جشنواره فیلم فجر، جشنواره تئاتر فجر، جشنواره بینالمللی فیلم کودک و نوجوان و جشنواره مطبوعات از فعالیتهای هنری و فرهنگی او طی سالهای ۶۵ تا ۷۵ بهشمار میروند.
اگرچه رشته تحصیلیاش ادبیات نمایشی بوده و چند نمایشنامه هم به دست چاپ سپرده، اما بیشتر بر روی داستاننویسی متمرکز شده و مجموعههایی از داستانهای کوتاه و بلند مانند «سانتاماریا» و «غیر قابل چاپ» را منتشر کرده است.
از دیگر آثار هنری سید مهدی شجاعی، قطعههای ادبی اوست که در قالب چند کتاب به بازار نشر روانه شدهاند.
فیلمنامههای «بدوک»، «دیروز بارانی» و «پدر» کارهای سینمایی مشترک او با مجید مجیدی هستند و فیلمنامه «چشم خفاش» و «قلعه دبا» کارهای سینمایی مشترک او با بهزاد بهزادپور. از دیگر فیلمنامههای سیدمهدی شجاعی، میتوان به «کمین» و «آخرین آبادی» اشاره کرد که توسط کانون پرورش فکری کودکان ساخته شدهاند.
همچنین کتابهای «کشتی پهلو گرفته»، «پدر، عشق و پسر»، «آفتاب در حجاب»، «از دیار حبیب»، «شکوای سبز»، «خدا کند تو بیایی» و «دست دعا، چشم امید» حاصل تجربههای او در زمینه ادبیات مذهبی هستند.
به صورت جدی و مستمر نیز به ادبیات کودک و نوجوان اشتغل دارد.
بعضی کتاب ها هستند که نمی دانی دقیقا چه باید برایشان بنویسی مر ریویو را! اگر هم بخواهی تکه های مهم و جذابش را بنویسی از بهر ریویو باید کل کتاب را رونویسی کنی... تِم ِ کتاب همان تِم ِ رمان های سیاسی چون قلعه حیوانات است منتها با طعمی کاملا وطنی و ملموس
قلم و دانش سید مهدی شجاعی همیشه برایم تحسین برانگیز بوده ، با این کتاب ارادتم به او دوجندان شد... بخوانیدش
خُشک دوست داری؟ یا تَر؟ . این ،تنها سؤالیست که از حکومتها داریم.!
یادتونه دوران بچگی از یکی ،میپرسیدیم، «خسرو پرویز چند سال ز کونت کرد؟» و طرف عدد میداد و ما کلی میخندیدیم... اما واقعا حق با طرف بود ،اسکول ما بودیم.
علاقهای به کتابهای تاریخ نداشتهام و ندارم.
کتاب قطور تاریخ،پر است از اسامی و اعلام و آمار و ارقام و اطلاعات و اخباری که دانستنش و حفظ کردنش،به هیچ کاری نمیآید و هیچ دردی از هیچکس دوا نمیکند.و بلکه به عکس تمرکز بر روی آنها سبب میشود که بایگانی ذهن،توسط اطلاعات غیر مفید،اشغال شود و جایی برای مطالب اصلی و مفید باقی نماند.
کتابهای تاریخ پراند از چنگیز و کوروش و خسروهای معمولی... که همشان هم یه عنی بودند و روششان هم چندان تفاوتی باهم نداشت. اتفاقا اصرار دارم بگویم که همه پادشاهان اصولا و ذاتا معمولیاند ولی برخورد غیر معمولی مردم با آنها سبب میشود که به تدریج احساس غیر معمولی بودند بکنند و بلاهای معمول را سر مردم بیاورند
اولین روشی که برای نزدیک شدن به ماتحتمان میکنند ،یا دینی را نصب میکنند یا خودشان را دینی نشان میدهند:
برای مردم خدایانی از جنس سنگ و چوب و غیره میتراشند و آن خدایان دست ساز را نمایندگان خدای واحد جا میزنند،و خودشان را هم سرپرست و متولی آنان میدانند.که البته این شیوه تا حدود زیادی کهنه و نخنما شده و به اندازه گذشته کارایی ندارد. ولی روش دومشان همیشه جواب میدهد: پادشاه خودش را نماینده تام الاختیار خدا و واسطه میان مردم و خدا جا میزند.
اما روش دیگرشان برای نزدیک شدم به ... دشمن تراشیست:
“اگه شما گوهی بخوری ممکنه داعش بیاد ...” انگار داعش ،چیز خطرناک تریاز این حکومت ها دارد. تمامی سیستمها از دشمن ها خوششان میآید:
دشمن چیز مفیدی است.اگر کم آوردید خودتان درست کنید. دشمن یعنی کسی که شما میتوانید مردم را با آن بترسانید تا ناگزیر به آغوش شما پناه بگیرند. دشمن یعنی کسی که شما میتوانید همه ضعفها و کم کاریهایتان را گردن او بیندازید. دشمن یعنی کسی که حواس مردم را پرت او کنید تا هوس نکنند از شما چیزی بخواهند.
اما در ادبیات:
درست موقعی که ،حکومت شورتش را پایین کشیده تا برایش یک ساک مرتب بزنیم،سید مهدی شجاعی این کتاب را منتشر کرد. و کتاب اجازه چاپ هم گرفت،چرا که بقول حکومت ها:
وقتی که ما ناچاریم به داشتن مخالف،و مخالفین هم ناچارند به مبارزه کردن،پس چه بهتر که با همین بازی ها فکر کنند که دارند مبارزه میکنند.
اما طولی نکشید که نرسیدند و این کتاب را هم مثل هزاران شاعر و نقاش و نویسنده ی دیگر جمع کردند. بقول سید مهدی موسوی: شاعر مغازه بود دائم پلمپ شد. . و در آخر میخوام بگم: تمامی حکومت ها روزی حساب پس خواهند داد،نه در پیشگاه خداوند ،بلکه در رمانها.
آنها سه تناند که میمیرند؛ یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش، و یکی برای عدالتش! ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعاً چه شد. در عمل ظالم و مکّار جان به در بُردند، و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بله – عدالت میمیرد، و ظلم و مکر میماند. داستان جامعه خیالی به نام غربستان درگیر دور باطل چند صد ساله، اسیر دیکتاتور هایی چپاولگر و حریص، سیستم همان سیستمِ دیکتاتور های خاورمیانه ، مردم به جان مردم، پول در جیب شیاد، مردمی که تکیه کلامشان این است: ( این نیز میگذرد) و همچنان عادت میکنند به همه چیز، به ظلم به ناعدالتی به بدبختی و سکوت میکنند ، انقدر سکوت میکنند که یخ میزنند از این همه یاس ، دست به خود کشی دسته جمعی میزنند ، دیکتاتور رفت علی ماند و حوضش ولی اما حوض شکسته بود و علی پیر و زمین گیر بی امید به فردای وطن آخرین نفس هایش را میکشید
فکر میکنم کار درست اینه که اول نقاط قوت رو بگیم بعد به باد نقد بگیریم ها؟
پس همین اول کار میگم که کتاب ایدهی جالبی داره و اوایل جذاب و بامزه بنظر میاد ولی متاسفانه وارد یک سیر نزولی میشه. به هرحال تا فصل ۱۲ میشه خوندش ولی چل پنجاه صفحه ی پایانی واقعا کسل کننده ست و احساس میکنم خود نویسنده هم نمیدونه داره چی کار میکنه با خودش و خواننده.
بیایید قبول کنیم که نویسنده ایرانیِ مستعد، به ویژه در عصر حاضر، بشدت کمیابه و عملا هم هیچ کدومشون استعدادی در زمینه ی طنز ندارن. قالب طنز اکثر نویسنده های معاصر یکسانه و مدلشون هم اینه که در نهایت دست به دامنِ روده درازی میشن. خرده ای هم نمیشه گرفت حقیقتا. چون در همه ی عرصهها و زمینهها در حال نزول و پسرفت هستیم و این از ثمرات دولت حاکم فعلیه و توجیه دیگه ای نداره. بستری که فراهم کردن هیچ راه پیشرفتی درش نیست و کاری کردن که هیچکس نمیتونه روی اصل کار و تواناییش متمرکز شه و به جاش با یک سری حواشی و مسائل بی ارزش داره میجنگه.
کتاب اوایلش خیلی خوب پیش میرفت و برای مخاطب ایرانی شدیدا ملموس بود ولی آخر کتاب خیلی سرهم بندی کرد. میتونست بهتر از این بنویسه چون واقعا نویسنده این پتانسیل رو داشت. شاید برای اینکه مثلا بخواد بگه این داستان ربطی به وضعیت الان نداره و دموکراسی ما همین دموقراضی نیست یه جورایی خودسانسوری کرده بود. نتونست اونجوری که باید تمومش کنه ضمنا نویسنده حس خوش مزه پنداری زیادی هم از خودش نشون داد که گاهی روی اعصاب بود امتیاز 2 کمه و امتیاز 3 زیاده..ولی فعلا 2...
بعضی نوشته های سید مهدی شجاعی مثل "رزیتا خاتون" و داستانهای کوتاهش را سالها پیش خوانده بودم. نوع نگاهش که تمی مذهبی و سنتی داشت خیلی برایم جذاب نبود. فکر نمی کردم بخواهم دوباره کتابی ازش بخوانم. ولی به سفارش یکی از دوستان این کتاب را خواندم و الان پشیمان نیستم.
شجاعی در قالب داستانی خیالی از جامعه ای متعلق به زمانهای بسیار دور، ابتدا با تشریح حکومت این جامعه، به نوعی حکومت فعلی ایران را که به ظاهر دموکراسی است، به نقد می کشد. در صفحات آخر کتاب نیز، داستان را به نوعی پیش می برد که دموکراسی های غربی را نیز از تیغ نقد خود بی نصیب نگذارد.
قسمت تشریح شیوه حکومت "دموقراضه" که نقدی است بر حکومت فعلی، خیلی خوب بود و تا حدودی مطالب کتاب "استبداد" تیموتی اسنایدر را تداعی می کرد. همچنین شخصیت دموقراضه و رفتارها و شیوه حکومتش شباهت زیادی به رییس دولت مهرورز و پاکدست داشت! زشتی و شیرین عقلی و روحیه پر از عقده و کینه او و همچنین نوع به حکومت رسیدنش که مردم از لج برادران دموقراضه که حاکمان قبلی بودند، به این برادر رای دادند این شباهت را تقویت می کند.
کتاب سال 87 مجوز چاپ گرفته که بعد از وقایع 88 ظاهرا به خواست نویسنده از بازار جمع شد و در سال 92 دوباره منتشر گردید. این کتاب توسط یک خانم شرق شناس آمریکایی به زبان انگلیسی هم ترجمه و منتشر شده است.
یک نویسنده ی فوق وراج و به گمان خودش بسیار با مزه! کتاب کوتاهی ست ولی اگر وراجی های نویسنده گرانقدر، که هیچ کمکی به روند داستان نمیکند، را حذف کنیم کتاب بهتری خواهد شد. ولی کتاب حرف هایی را به زبان میاورد که بسیار حیرت آور است. نه بخاطر اینکه ذات حرف حیرت آور باشد بلکه بخاطر اینکه در ایران این حرف ها زده میشوند و کسی با کتاب و نویسنده اش کاری ندارد! (البته از سال 88 تا کنون یعنی 4 سال کار داشته اند و مانع چاپ کتاب شدند).
این کتاب با بیانی طنز برخی مسائل سیاسی و اجتماعی را در کشوری خیالی! در قالب داستان بیان می کند. داستان از ورود دموکراسی بعد از مرگ ممول به غربستان و انتخاب یکی از فرزندان پادشاه آغاز می شود. البته مردم بعد از انتخاب فرزندان به مرور متوجه می شوند این حکومت جدید بسیار بدتر از حکومت قبلی است. و در نهایت مردم برای رهایی از ظلم حاکمان قبلی یک فرد کور و ناقص الخلقه را انتخاب میکنند و داستان واقعی درباره حکمرانی دموقراضه است.
طوری برنامه ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان می کنند، بداخلاقی می کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرف ها می افتند. یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصله اش یا مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمی توان عوض کرد، اما راه مردم را که می شود دور کرد. هزار جور قانون می شود وضع کرد که مردم دور کره ی زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطه ای برسند که قبلاً بوده اند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.
برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهده ی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست می آید. یکی از آنها، تقویت توان مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است و...
کتاب خواندی و تامل برانگیزی است و تلنگری به مسائل فراموش شده.
قبل از هر چیز بگم که من قلم سید مهدی شجاعی رو واقعا دوست دارم. از اولین باری که کتاب پدر، عشق و پسر رو خوندم عاشق طرز نوشتنش شدم، ولی تمام این ارادت من باعث نمیشه بخوام درمورد این کتاب اغماض کنم و تمام چیزایی که آزارم میداد رو نادیده بگیرم...
برخلاف انتظاراتم این کتاب خوب از آب درنیومد. توقعی که من داشتم خیلی بیشتر از این بود، به امید قصهای که بتونم ازش لذت ببرم و قلمی که دلم همراهش بشه این کتاب رو شروع کردم با این امید که این کتاب طنزه... و متاسفانه کاملا ناامید شدم... نمیخوام بگم از کتاب بدم اومد ولی منصفانه اگه بگم، دوستش هم نداشتم. مهمترین دلیلم برای اینکه دوستش نداشتم اینه که هیچ حرف تازهای برای گفتن نداشت. حرفهای این کتاب انگار همه تکراری بودن حداقل برای من... و طنزش؟ من تاحالا احساس نکرده بودم که قلم سید مهدی شجاعی سنگین و غیرقابل درک باشه، تا حالا حس نکرده بودم داره زیادی مته به خشخاش میذاره فقط برای توضیح یه چیز ساده... حس نکرده بودم که لقمه رو داره دور سر ما و خودش میچرخونه... شنیده بودم بعضیها نمیتونن با کتاباش ارتباط برقرار کنن چون خیلی سنگین به نظرشون میاد... ولی خودم هیچوقت همچین حسی نداشتم... حالا تو این کتاب به ظاهر ساده و طنز احساس میکنم با یه نوشتار به عبث سنگین شده مواجهم... انقدر که بعضی وقتا فقط میخوندم که رد کنم نه اینکه بفهمم، چون اصلا دلم که نمیخواست بفهمم... خیلی جاها هم حس میکردم این انتخاب کلمات و اصطلاحات مناسب جمله و قصه نیست... کلا این طرز نوشتن و این طرز قصهگویی رو نپسندیدم... و شاید اگه این اولین کتابم از این نویسنده بود، دیگه هرگز سراغش نمیرفتم...
فصل یازده : دشمن چیز مفیدی است. اگر کم آوردید، خودتان درست کنید.
1. دشمن یعنی کسی که شما میتوانید همهی ضعفها و کمکاریهایتان را گردن او بیندازید. 2. دشمن یعنی چیزی که شما میتوانید مردم را با آن بترسانید تا ناگزیر به آغوش شما پناه بگیرند. 3. دشمن یعنی کسی که اگر کاری کردید، با وجود او مهمتر جلوهاش دهید و اگر نکردید او را مقصر جلوه کنید. 4. دشمن یعنی کسی که وقت و بیوقت به او فحش دهید، بیآنکه جواب فحش بشنوید. 5. دشمن یعنی کسی که حواس مردم را پرت او کنید تا هوس نکنند که از شما چیزی بخواهند. 6. دشمن یعنی مترسکی که با آن میتوانید بچههای بزرگ را بترسانید.
پس دشمن، با این همه خاصیت، یک موضوع حیاتی است. ولی همهی خوبیاش به این است که؛ نباشد. اگر باشد که دمار از روزگارتان در میآورد. پس؛ دشمن، در یک کله یعنی لولو. لولو اگر باشد، خطرش چی؟ -ناک است. افرین! -و اگر اسمش باشد و خودش نباشد، کو؟ -چی کو؟ -باقیش؟ -باقی چی؟ -خب! حالا که همتون خرید، خودم میگم : لولو اگر اسمش باشد و خودش نباشد، چی؟ کولاک است.
داستان سیاستها و مملکت داری یک پادشاه بظاهر دیوانه فوق العاده کتاب عالی بود و مخصوصا از آنجایی که نمود آنرا می توان در جهان واقع دید، خواندن آن بسیار لذت بخش تر و آموزنده تر است.
داستان طنز و خیلی جالبی که اوضاع مملکت رو به بهترین نحو به نمایش گذاشته :))) البته فکر کنم ممنوع هم شد خوانش دوم از کتاب صوتی بود که خیلی هم خوب پر شده بود و البته من با دور تند گوش دادم اما لذتبخش بود از داستان هرچی نگم بهتره تا خودتون بخونیدش
برداشت شخصی من از این کتاب: بزرگترین خطری که یک دموکراسی رو تهدید میکنه، دیکتاتوری نیست، بلکه پوپولیستی هست که از داخل دموکراسی بلند میشه و به استبداد منجر میشه.
اگر نویسنده کمتر حرافی میکرد و خلاصه تر مینوشت قطعا امتیاز این کتاب پنج بود، اما بارها بارها حوصلهام رو سر برد و از روی بعضی از خطها سرسری پریدم تا به اصل ماجرا برسم. و اینکه پایانبندی داستان اصلا جالب نبود، یه جورایی انگار نویسنده هم از مرض توهم توطئه رنج میبره.
با دید خیلی منفی رفتم سراغ کتاب، مزه پرونیهای نویسنده بهنظرم بامزه نبود و دوست نداشتم و فکر میکنم پانوشتها و پاراگرافهایی که ایتالیک شده بود کاملا میتونست حذف بشه و تقریبا حجم کتاب رو نصف کنه؛ اما، کلیت داستان و یک سری از فصلها بهنظرم جالب و قابل قیاس با حکومتها بود. در نهایت هم معتقدم کتابی که ذرهای انسان رو به فکر واداره ارزش خوندن داره.
در زمان های بسیار قدیم، در سرزمینی بسیار دور به نام غربستان (کنایه از قبرستان) که امروز بعید است بر روی کره زمین نام و نشانی از آن باقی مانده باشد، پادشاهی کاملا معمولی به نام "ممول" بر مردمی معمولی حکومت می کرد.
سپس نویسنده داستانی را روایت می کند که احتمالا شباهت هایی با وضعیت کشور داشته که منجر به جمع آوری سریع این کتاب شده است.
کتاب مذکور در چهارده فصل تهیه شده که عناوین برخی از فصول آن عبارتند از:
همه گذشتگان همه جور فحش بوده اند کسی که بیشتر می بیند ، بیشتر می دزدد پادشاه، بچه محل خداست دزدی کار زشتی است ، مگر برای اهداف متعالی ویرانی، مقدمه آبادنی است دشمن چیز مفیدی است اگر کم آوردید خودتان درست کنید.
****
- یادتان باشد این جمله کلید همه برنامه ها؛سیاستها و تصمیمات ماست:مردم عادت میکنند. - دزدی کار زشتی است مگر برای اهداف متعالی - بهترین زمان برای دزدی روز روشن است...هیچ کس به جابجائی در روز روشن و ملاء عام گمان دزدی نمی برد -«پادشاه یعنی خدای روی زمین»٬ «اطاعت از پادشاه اطاعت از خداست» و «فرمان خدا و پادشاه یکی است» - «دشمن یعنی کسی که شما میتوانید همه ضعفها و کاستی هایتان را به گردن او بیاندازید»«دشمن یعنی کسی که وقت و بی وقت به او فحش بدهید بی آنکه جواب فحش بشنوید»«دشمن چیز مفیدی است٬ اگر کم آوردید٬ خودتان درست کنید» - طوری برنامه ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند - برای هر نقص و کاستی و کمبودتان معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید
من این کتاب رو تو اینستاگرام دیدم و ترغیب شدم که بخونمش, برام حالب میومد. تا اینکه نسخه پی دی اف اش رو گیر اوردم و نشستم دو روزه خوندمش, تقریبا هر وقت که تا شروع میکردمش جذبم میکرد که دنبالش کنم و بفهمم اخرش چی میشه, کتاب پر هستش از کنایه ها سیاسی مثل تعداد فرزندان شاه که چرا نویسنده عدد ۲۵ رو انتخاب کرده و دیگه جملات و کنایه های طنز که سیاسی هم هستش. حتما بخونیدش. کتاب جالبیه..البته این اولین کتابی بود که من از این نویسنده خوندم....
از نظر قلم و شیوه نگارش کتاب سلیس و روان و خوبی است و کمی طنزگونه است که با کتابهای قبلی که از سیدمهدی شجاعی خواندم متفاوت بود اما از نظر محتوایی در برخی موارد نقدهای جدی بر آن وارد است هر چند نظرات خوبی هم دارد
ممکنه یکم ریویوم طولانی باشه یا بگین بابا خودمون اینارو میدونیم که ..خب خودتون ببخشید درسته این کتاب راجب اوضاع کشور خیالی غربستان نوشته شده ولی دیگه میدونید که راجب اوضاع گربه سیاهه وسط اتاق نوشته شده که هرکی میاد ی لگدی بهش میزنه ومیره ،این گربه ام هنوز داره ادامه میده با همه این لگدا وسط این اتاق بی نور و بی عاطفه .... بخشی از عین متن رو که گوینده میخوندو آوردم : دلایل و اهمیت دشمن : _دشمن یعنی کسی که شما می توانید همه ضعف ها و کم کاری ها را گردن او بندازی�� (بگ بگ آمریکا و بقیشون ... تا جایی که از مدرسه یادم میاد اینا عطسه هم میکردن مقصر ش دشمنه) _.دشمن یعنی چیزی که شما می توانید مردم را با آن بترسانید تا ناگزیر به آغوش شما پناه گیرند (اغوش ی مادر سیمی که همیشه زخمی میکنه، اشاره دارم به اون آزمایش که رو میمونا انجام دادن و خب نتیجش این بود حتی میمون هام مادر سیمی و اغوششو نمی خواستن..) _دشمن یعنی کسی که اگر کاری کردید با وجود او مهم تر جلوه اش دهید. و اگر نکردید او را مقصر جلوه دهید.... _دشمن یعنی کسی که حواس مردم را پرت او کنید تا هوس نکنندکه از شما چیزی بخواهند (آی آی چقده این تو نظر من پررنگه😒 ) _.دشمن یعنی مترسکی که با آن می توانید بچه ها ی بزرگ را بترسانید یعنی دشمن با این همه خاصیت ، یک موضوع حیاتی است ...(خب باید یکی باشه که بچسبیم بهش تا مردم یادشون بره این وسطا ی کارایی می کنیم و هیچ وقت آب از آب تکون نمیخوره..) این زیر راجب چگونگی برخورد با مردم گفته و خب تا حدی هم زمامداران ما هرچی دموقراضه گفته رو عملی کردن ،هیچکدومو از قلم ننداختن....:))) _اگر برای مردم ارزشی بیشتر از گوسفند قائل شوید نمی توانید بر آنها حکومت کنید....(#ابان_۹۸) مردم را هرجور بار بیاورید بار می آیند: اگر به مردم احترام بگذارید فکر می کنند که شما موظفید که به آنها احترام بگذارید ....( حالا چقدرم احترام سرمون میشه و سرتون میشه) اگر به آنها توضیح دهید گمان می کنند که شما موظف به توضیح دادن هستید...(هنوز م نگفتن که چرا اون همه نخبه رو ۱۸دی پرپر کردن ،الان فهمیدم لازم نکرده توضیح بدن...) _اگر اصل گوسفند بودن مردم را درست بفهمید بقیه شیوه ها سیاست ها و روش های حکومت داری مرا درک می کنید.... طبیعی ترین و مسلم ترین حق مردم را باید با تحقیر به آنها داد تا قربون صدقتون هم برن و .... اگه مث آدم حق و حقوقشون رو بدین طلبکار می شوند دیگه نمیتونید از پس خواسته هاشون بربیاین.... طوری برنامه ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند( خب من این ۴سال گذشته اینو خوب فهمیدم وقتی که فاصلم با خواسته هام به سال نوری رسید:)) مردم اگر مایحتاج خودرا آسان بدست بیاورند اگر وقت کافی داشته باشند عصیان می کنند خب بنده خدا راست میگه وقت نداریم که یاد بگیریم عصیان با کدوم عین نوشته میشه چه برسه به فکر عصیان باشیم؟؟؛..... چند دستگی مردمم که خیلی به نفع تونه کارگزارن احمق من چندبار باید تکرار کنم حرفامو ...اونا باید سرشون گرم چیزای بی اهمیت باشه که بتونید تو دوسال اندازه چند نسلتون بارتونو ببندید:) مردم به دو دسته نامساوی تقسیم میشوند عوام و خواص و این مردم عوام اند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم می زنند (اینجاشم خیلی دردناک بود..../: ) و به این ترتیب مملکت خود به خود اداره می شود بی آن که شما زحمتی بکشید یا دغدغه ای داشته باشید ... (انصافی به این به نحو احسن عمل کردن:) ) اگه پرسیدن این همه هوشمندی تو اداره مملکت و وضع قوانین از کجا اومده جوابش اینه: بابا ما با عالمبالا ارتباط داریم و اونا میگن چجوری بهتر حق همه تونو بالا بکشیم:))) دانش کمتر آسایش بیشتر...😏😐 اره خب ما مخالف آگاهی ایناییم و نباید سردر بیارن چه بخور بخوریه:) سوار حماقت مردم شوید و آنها شمارا به عنوان زمامداری دلسوز بیاد می آورند .... حالا هی منتظر بودم اسمشو بزاره دمو درازه ها ولی نذاشت اخه هنر مند اونه فقط حرف بزنه و عمل نکنه .... خلاصه منِ واقعی متوجه شدم که صدرصد تو سرزمین خیالی غربستان ساکن هستم و هرروز خدا منتظرم این گربه سیاهه دست از قوی بودن برداره هرروز صف وایستادن.... و هرروز دویدن رو تردمیل خاموش ارزوها و انتظار رسیدن.... اگه این ۴سال این شکلی نمیگذشت شاید سرزمین خیالی غربستان و دموهاشو نمیخواستم از خیال به واقعیت بیارم و بپذیرم... آخه منِ ساده کجا و فهمیدن این چیزا کجا ... بوقت ۲۹اسفند ۹۹
چالش از همان نام کتاب شروع میشود. حکومتی که در کتاب روایت میشود بر پایه دموکراسی است یا دموکراسی که قُر یا قراضه شده؟
کتاب، اصول حکومت دموقراضه را بر مردم توصیف میکند، که برخی از آنها را در زیر میاورم:
● مردم عادت میکنند. ● دشمن خلق کنیم. ● به مردم بها ندهیم. ● طبیعیترین حق مردم را با تحقیر و توهین بدهیم. ● طوری برنامهریزی کنیم که مردم از صبح تا شب بدوند. ● مردم را به دو دسته عوام و خواص تقسیم کنیم. ● هر کاری که از انجامش عاجزیم با صدای بلند اعلام کنیم، میتوانیم. ● بزرگترین دشمن، علم و دانش است، مردم را در جهل نگه داریم. ● رمز موفقیت، انتخاب زیردستان کوتوله است. ● مردم تا زمانی فرمان میبرند که محتاج باشند. ● در مدت حکومتمان بارمان را ببندیم. و ...
خواننده فکر میکند این اصول کار حکومت را تمام میکند، اما نویسنده در فصل آخر برگی رو میکند که همه این موارد برنامهریزی شده بوده و پادشاه، دستنشانده یک پادشاه خارجی بوده و اوامر او را اطاعت میکرده.
داستان تا قبل از فصل آخر کاملا با شرایط ایران منطبق بود، اما انگار در فصل آخر نویسنده دچار توهم توطئه شده بود.
نویسنده در طول کتاب تا حد زیادی قلمفرسایی کرده بود.
This entire review has been hidden because of spoilers.
ویژگی های این کتاب که نظرم رو جلب کرد: طنز روان استفاده حداکثر از کنایه اطناب موضوع که خودش به بار طنز کتاب اضافه می کرد(البته بعضی جاها لازم بود متن کوتاه تر باشه) و واضح است که این خودش یه هنرها در کل کتاب جذابی بود خیلی پیشنهاد میشه!
بعضی موقیت های خلق شده در کتاب انگار روزگار فعلی ما را توصیف می کنه ، خوندش با خندهای تلخ همراه هست و گاهی روح و روانت درد می کشه ، این درد بعد از تو یک شخصیت جدید می سازه
پادشاه از زد و بند میان روشنگران و بازرسان نیز بی اطلاع نماند و از آنجا که هیچگونه تخلف و سوء استفاده ای را در دستگاه حکومتی خود بر نمی تافت، دستور داد همه پول های دریافتی روشنگران و بازرسان، تحویل خزانه شود و از آن پس، ارتباط مالی روشنگران با دستگاه حکومتی نیز تغییر کند، به این ترتیب که: روشنگران برای انجام ماموریتهایشان نه تنها حقوقی دریافت نکنند که ملزم به گرفتن مجوز از پادشاه باشند و علاوه بر پولی که در ابتدا برای مجوز می پردازند، روزانه نیمی از درآمد خود را تحویل خزانه نمایند. این تدبیر پادشاه، نه تنها یک هزینه حکومتی را به درآمد تبدیل کرد که انگیزه تلاش و فعالیت را در روشنگران افزایش دادد. هیچ بعید نیست که ابتکار یا ابداع نظریه: «انتقال وظایف دولتی به بخش خصوصی» به همین مقطع از تاریخ برگردد؛ چرا که تاریخ تولد و حیات هیچ کدام از آن طراحان و مبتکران و نظریه پردازان، قطعاً به قدمت تاریخ پادشاهی دموقراضه نیست!
از ویژگی های "دموکراسی یا دموقراضه"، میتونم به شخصیت پردازی نسبتا خوب، طنز لطیف که اشک و لبخند رو باهم داشت، آسیب شناسی عالی و سه تا عامل بسیار تاثیرگذار تقابل، تناظر و تناسب اشاره کنم. در مورد این هم که معمولا با" قلعه حیوانات "مقایسه میشه، به نظرم یه فرق خیلی جدی داره باهاش، اونم تفاوت تو ماهیت کتاب هاست، من قلعه حیوانات رو با اون شخصیت پردازی عالیش یه رمان کامل میبینم، ولی نگاهی که به" دموکراسی یا دموقراضه" داشتم بیشتر یه کتاب در جهت آسیب شناسی فضای سیاسی حاکم بر کشور های جهان سومی بود!( گفته بودم شخصیت پردازی نسبتا خوب بود! )تا جاییکه بارها و بارها نویسنده رو به خاطر دید عمیق و عالی سیاست مدارانش تحسین کردم. هر چی باشه مهدی شجاعی یه زمانی دانشجو علوم سیاسی بوده، اگرچه از این رشته انصراف داده! وقتی با یکی از دوستای طرفدار سید مهدی شجاعی رفتیم که چنتا کتاب بخریم و من برای اولین خوانشم از این نویسنده از دوستم هم کمک خواستم، بعد از معرفی چند نمونه یهو گفت بابا مهدی شجاعی که از نویسنده های داخل چهارچوبه ، دنبال چیز خاصی نگرد !( برای خراب نشدن ذهنیتش از سید مهدی شجاعی این کتاب رو بهش پیشنهاد نمیکنم{-: ) از "دموکراسی یا دموقراضه" خیلی کم میدونستم ولی به گوشم خورده بود از کارای متفاوت این نویسندس ولی دوستم نخونده بودش. این شد که یکی از لذت بخش ترین کتاب های زندگیم رو خوندم! وااای چقد طولانی شد، درباره حواشی کتاب و صبر چهارساله ناشر برای رهایی از گزند توقیف کتاب و انتقاد سایت های اقتدارگرا از چرایی اعطای مجوز و توجه ناشرین خارجی به کتاب هم دوست داشتین تحقیق کنید!
کتاب داره جامعهای رو به تصویر میکشه که بنا به توصیهی پادشاه قراره به صورت دموکراسی و رای مردم اداره بشه ،به این صورت که کاندید ها همیشه ثابت هستن و فقط شامل فرزندان پادشاه میشن. قسمت بزرگی از کتاب داره دقیقا جامعهی ایران و دموکراسی (!) بی بدیلش رو نشون میده کتاب خوبی هستش و ارزش یکبار خوندن رو داره.
طنز صریحش رو دوست نداشتم، گاهی با خودم میگفتم ایکاش چند شوخی رو در لفافه بیان میکرد تا با کشف آنها کمی احساس شادی کنم اما برخلاف برخی از دوستان پایان بندیش رو دوست داشتم، پایان بندی ای که به نوعی نتیجهگیری کتاب بود، اگر مردمی خود دست نجنبانند یا همچنان زیر یوغ ظالم خودی خواهند بود یا در آینده طعم ظلم بیگانه را خواهند چشید
کتاب جالبی بود که واقعا از خوندنش لذت بردم، به شدت روان جذب کننده ست و منو بیاد قلعه ی حیوانات جورج اورول انداخت. داستان به سیاستها و مملکت داری یک پادشاه نیمه دیوانه میپردازه،که نمودهای کاملا واقعی و قابل تشخیص داره....