مور حاکم این خانه است. خانهای قدیمی، درست مانند سرزمینی که پادشاهی مستبد حاکم آن است. مور هم دورهٔ تزار را دیده و هم انقلاب بلشویکها و خاطراتش را سالهاست برای اهالی خانه تعریف میکند. تمامی اهالی خانه را هم زیردستان خود میبیند. آنها را وادار به اطاعت دقیق و موبهمو از دستورات خود میکند و اهالی خانه هم میدانند اگر اوامر مور اجرا نشود، چه توفانی به پا خواهد شد. اما از استبداد او هم خستهاند. یکی از اهالی خانه دخترش آناست که حاصل یک شام لذتبخش مادرش مور با یکی از بیشمار مردانی است که با آنها معاشرت داشته. حالا در شصتسالگی از مادر نود سالهاش فرتوتتر و افسردهتر است. اهل دیگر خانه کاتیا، فرزند آناست و مانند مادرش آنا، سالهاست که از همسرش جدا شده و سرپرستی دخترانش را به عهده دارد. داستان «بیبی پیک» آشکارا اشاره به داستان معروف پوشکین دارد. جنون هرمان، شخصیت اصلی داستان پوشکین، از حرص و طمع دنیا که در نهایت، کابوس شکستش او را دیوانه میکند. در داستان اولیستکایا ما با زنانی مواجهیم که از دورانهای مختلف آمدهاند و پس از پشت سر گذشتن سفری به درازای عمر آدم در خانهٔ پیرزنی نود ساله ساکن شدهاند و این سختی سفر در این خانه هم دست از سرشان برنمیدارد.
Lyudmila Ulitskaya is a critically acclaimed modern Russian novelist and short-story writer. She was born in the town of Davlekanovo in Bashkiria in 1943. She grew up in Moscow where she studied biology at the Moscow State University.
Having worked in the field of genetics and biochemistry, Ulitskaya began her literary career by joining the Jewish drama theatre as a literary consultant. She was the author of two movie scripts produced in the early 1990s — The Liberty Sisters (Сестрички Либерти, 1990) and A Woman for All (Женщина для всех, 1991).
Ulitskaya's first novel Sonechka (Сонечка) published in Novy Mir in 1992 almost immediately became extremely popular, and was shortlisted for the Russian Booker Award. Nowadays her works are much admired by the reading public and critics in Russia and many other countries. Her works have been translated into several languages and received several international and Russian literary awards, including the Russian Booker for Kukotsky's Case (2001). Lyudmila Ulitskaya currently resides in Moscow. Ulitskaya's works have been translated into many foreign languages. In Germany her novels have been added to bestseller list thanks to features of her works in a television program hosted by literary critic Elke Heidenreich.
همانطور که در جلد کتاب به زیبایی تصویر شده، بیبی پیک داستان یک خانوادهی روسی است که در خانهای قدیمی زندگی میکنند و شامل ۴ نسل یک خانواده هستند، آنا، مادرش مور، دخترش و دو نوهاش. ستون این خانواده مور نقش محوری این داستان رو داره که زنی خودخواه است و هر چیزی که میخواد به سرعت باید برایش مهیا بشه به هر قیمتی که هست حتی اگه ساعت چهار صبح شکلات داغ بخواد.
«لذت تمام عمرش این بود که دلش چیزی بخواهد و به دستش بیاورد. بدبختی واقعیاش هم این بود که میل و آرزو در او تمام شود و از مرگ هم فقط برای این میترسید که به معنای پایان همهی میل و هوسها بود.»
وظیفه یا ترس
مور به عنوان رئیس خانواده همه چیز رو تحت کنترل داره اما بقیه هم خود رو تحت سلطهی اون قرار دادن و حتی به نظر میاد براشون یک چیز عادیه
«این معجزهی واقعیه که چه طور نفرین میتونه به دعای خیر تبدیل بشه. این هیولا، این دیو منیت و خودشیفتگی، این بیبی پیک، همه چیز رو نابود کرده همه رو توی گور خوابونده... تو چه طوری همهی اینها رو تحمل میکنی؟ تو واقعا قديسى... من ؟ قديس؟ آنا فیودورونا که انگار با سر به تیر چراغ برق خورده باشد، بی درنگ متوقف شد، من ازش میترسم و خب وظیفمه، دلم هم براش میسوزه...»
چرا بیبی پیک؟!
نام کتاب در واقع متشکل از دو ارجاع هست، ارجاع اول به معنای ورق بیبی پیک در فال ورق. چون در معنی بیبی پیک در فال ورق داریم: زنی جاهطلب و سرد، باهوش و مسن، دارای مهارتهای خاص، فریبنده و محاسبهگر. از معانی دیگر کارت بیبی پیک در پاسور، میتوان به رقیب کاری یا عشقی، یک رهبر و وکیل، کسی که قادر به توطئه کردن است، فردی وابسته و خشن و نمکنشناس، همچنین فردی که فوت کرده و زنی که مجرد شده اشاره کرد.
اما ارجاع دوم به داستانی با همین نام از الکساندر پوشکین هست که داستان جالبی داره. که در اون داستان هم پیرزن شوم در شکلی سورئال پس از مرگ زندگی یک افسر جوان رو به نابودی میکشه مثل اینجا که مور زندگی فرزند و نوهاش رو به نابودی کشانده. (خلاصه کامل داستان پوشکین رو توی کانالم نوشتم اگر دوست داشتید) @peiman198913books
پایان؛ در انتظار سیلی
اما پایان کتاب جالب بود، گویا همه منتظر بودند اتفاقی بیافتد تا بالاخره یک نفر سیلی مناسب بزند هرچند در نهایت همان اتفاقی میافتد که مور میخواهد...
زنان علیه زنان در کتاب "بی بی پیک" داستان مواجههی زنان یک خانواده در سنین مختلف از پیری تا جوانی (مادربزرگ، دختر و نوه ها) است که در خانهای قدیمی زیر سیطرهی تمامنشدنی پیرزنی به نام "مور" زندگی میکنند که لحظهلحظهی بودنش میتواند هر زنی را در بدترین عذابها غوطهور کند. مور، زنی مغرور که سالهای طولانی از زندگیاش را با مردان زیادی رابطه داشته و تنها دخترش، آنا فیودورونا، ماحصل یکی از این رابطه هاست؛ دختری که بیش از همه از دست این زن، در عذاب است. با ورود مردی به خانه (شوهر سابق آنا) و تلنگری که به آن ها زده می شود، اوضاع تغییر کرده و زنان فرصتی پیدا می کنند که سنت های قدیمی را تغییر داده و خود را از زیر سیطره ی مور نجات دهند. کتاب دیگری با همین عنوان مشابه نوشته ی پوشکین هم هست که این دو بی ربط به هم نیستند. از آنجایی که در این کتاب اشاره شده، شوهر سابق آنا می گوید: "مادر تو یک بی بی پیک واقعیه. پوشکین شخصیت بی بی پیک رو از روی مادر تو نوشته". ترجمه بجز چند اصطلاحی که متوجه معنی آنها نشدم مشکلی نداشت. برای من بعنوان یک زنگ تفریح بود و جزو کتاب های خاص و جذاب برای من نشد.
بین امتحانات فرصت پیدا کردم این کتابو بخونم ، بعد از خوندنش فقط سرمو گرفتم بین دستام و افسوس خوردم..داستان از این قراره که چجوری نسل قبل باعث نابودی نسل بعد خودش میشه. چرا؟ چون بزرگتره فکر میکنه همه باید طبق خواسته اون عمل کنن . اتفاقا همین امشب داشتم با مامانم درباره همین حرف میزدم، فرهنگ ما کاملا همینطوری بوده لااقل توی نسل والدینمون . انقد سر خورده شدن و هرکار بهشون گفتن کردن که دیگه نمیتونن برای خودشون زندگی کنن و زندگی نسل های بعد هم تباه میشه. امیدوارم یه روز هر آدمی بفهمه صرف سن بالا نه عاقل تره نه دلیل بر اینه که انقد خودخواه باشه که اجازه نده انسان ها به روش و عقل خودشون زندگیشونو بسازن 🙂 هعی خدایا حکمتتو شکر که هر چی کتاب و داستان دارکه ایرانی بهتر از هرکسی درک میکنه 🎀
<< The first and the last ones >> is a collection of 8 short stories by my favourite modern Russian female writer Lyudmila Ulitskaya. I have enjoyed them all but some more than others. I felt a bit like playing with the rating, from 5 to 4 and now, stabilized, at 3... It's all because it happened that I first read her novels [The big green tent; Yours sincerely, Shurik; Daniel Stein, Translator] and I have got another impression of what it means to have me impressed. The inner, extremely active monologues of some of the characters were really amazing, so much that at some point it felt really as if I was acting/ talking in their shoes. The stories reflect a very dynamic and detailed portrait of the lives of people, with their lights and shadows, with their small and grand comedies and daily dramas, and in most cases, these unexpectedly turn to situations that affect them deeply by their dramatism and subtle irony. Regardless of the historical constraints [this time the background of society/ soviet regime is not so thoughtfully reflected] people in themselves and by themselves don't change so much. Each and every story is more about the inner struggle of trying to make the best decisions, at the right time and for/with the right resources. As it happens, it is usually too late when people learn that they lost the "right" train or track, at least they seem to remain stuck in their previous unhappy circumstances. Nonetheless, the insignificant destines, small lives of the characters disclose some very deep truths of the existence itself. As in all her other works I read, it's about basic human needs to be satisfied in terms of love, bonding, family unity, professional satisfaction, social interaction. Moreover, as even the writer suggests in so many lines and shades, it's about the mysterious soul of the Russian woman who loves above what it is to be understood in a pragmatic representation. I smiled, I laughed but also I got a bit under the sun, thoughtful and serious. I shall continue reading some of her other stories/novellas before closing the chapter dedicated to this writer.
3.5☆ داستانی کوتاه و در عین حال پرمغز و غمناک! این خیلی باارزشه که یه نویسنده میتونه در غالب نووِلا چنین روایتی رو خلق کنه! روایتِ استبداد، ترس و به ناچار تحملِ بارِ سنگینِ رنج!
از کتاب: "این معجزهی واقعیه که چهطور نفرین میتونه به دعای خیر تبدیل بشه. این هیولا، این دیو منیت و خودشیفتگی، این بیبیِ پیک، همه چیز رو نابود کرده، همه رو توی گور خوابونده... تو چهطوری همه این هارو تحمل میکنی؟ تو واقعا قدیسی..."
"من؟قدیس؟" آنا فیودورونا، که انگار با سر به تیر چراغ برق خورده باشد، بی درنگ متوقف شد. "من ازش میترسم. و خب وظیفهمه. دلم هم براش میسوزه..."
کتاب کوچک «بیبی پیک» داستان مواجههی زنان یک خانواده در سنین مختلف از پیری تا جوانی است که در خانهای قدیمی زیر سیطرهی تمامنشدنی پیرزنی زندگی میکنند که لحظهلحظهی بودنش میتواند هر زنی را در بدترین عذابها غوطهور کند. مور، زنی مغرور که سالهای طولانی از زندگیاش را با میلورزی به مردان سپری کرده و تنها دخترش، آنا فیودورونا، ماحصل یکی از آن میلورزیهاست؛ دختری که بیش از همه از دست این زن که گویی نامیراست، در عذاب است! بیبی پیک، داستان «لودمیلا اولیتسکایا»ی روس است که خانوادهها و تاریخشان در بستر زندگی در روسیهی سدهی بیستم، همواره دغدغهاش بوده و اینبار نیز یکی از آن قصههای پر از جزئیات و شوخطبعیاش را نوشته که فرازوفرودهای دلانگیزش ما را به یکنفس خواندنش، سوق میدهد!
۱. روانشناسی شخصیتها و پویاییهای خانواده
در قلب "بیبی پیک"، یک درام روانشناختی خانوادگی قرار دارد که در آن پویاییهای قدرت و رنج از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
مور (Bibi Pique): او شخصیتی محوری است که به نظر میرسد نمادی از نوعی ستمگری نامیرا یا میراثی سمی است. غرور و گذشتهای که با "میلورزی به مردان" تعریف شده، نشاندهنده شخصیتی خودمحور و شاید بیاعتنا به پیامدهای اعمالش بر دیگران است. او با اینکه از لحاظ فیزیکی در دوران پیری است، اما از لحاظ روانشناختی، حضوری خفقانآور و تمامنشدنی دارد که هر زنی در خانه را در عذاب غوطهور میکند. این "نامیرا بودن" میتواند استعارهای از تأثیرات پایدار و گاه مخرب الگوهای رفتاری یا زخمهای عمیق نسلهای پیشین باشد که مانند روحی در خانه پرسه میزنند و زندگی ح��ل را تحت تأثیر قرار میدهند. از منظر روانشناختی، مور میتواند نمایندهی والدینی باشد که ناخودآگاه یا خودآگاه، نیازهای عاطفی فرزندانشان را نادیده گرفته و آنها را در سایهی خویش محدود میکنند. آنا فیودورونا: دختر مور که "بیش از همه از دست این زن در عذاب است"، نشاندهندهی بار سنگین روانشناختی ناشی از زندگی با یک شخصیت ستمگر است. او احتمالاً دچار چرخههایی از وابستگی، خشم، و تلاش برای رهایی است. رنج او میتواند نشانهای از "نرسیدن به خود" باشد؛ هویتی که هرگز به طور کامل شکل نگرفته زیرا همیشه زیر سایهی مادر بوده است. این وضعیت میتواند به مفاهیمی چون "خودِ کاذب" (False Self) در روانکاوی یا از دست دادن "اصالت" در روانشناسی اگزیستانسیال نزدیک باشد، جایی که فرد برای بقا، خود واقعیاش را سرکوب میکند. زنان دیگر خانواده: داستان به مواجهه زنان در سنین مختلف اشاره دارد. این به معنای آن است که هر نسل از زنان این خانواده، به شیوهی خود با میراث مور و "عذابها"ی ناشی از آن دست و پنجه نرم میکنند. پویاییهای درون خانواده احتمالاً شامل همبستگیهای پنهان، رقابتها، یا تلاشهایی جمعی (یا فردی) برای مقابله با سلطه مور میشود. این ساختار چندنسلی فرصتی برای بررسی انتقال الگوهای روانی، تابآوریهای مختلف و راههای گوناگون مواجهه با رنج خانوادگی را فراهم میکند.
۲. کشمکشها، گرهافکنی و گرهگشایی
داستان "بیبی پیک" بر پایهی کشمکشهای عمیق شکل گرفته است:
کشمکش اصلی (داخلی و خارجی): کشمکش اصلی، مبارزهی زنان خانواده با سیطرهی مور است. این کشمکش هم میتواند بیرونی باشد (تلاش برای مقاومت یا فرار از نفوذ او) و هم درونی (کشمکش با خاطرات، زخمهای عاطفی، و تأثیرات روانی حضور مور بر هویت و زندگی شخصی هر زن). این "تمامنشدنی" بودن عذاب نشان میدهد که گرهافکنی دائمی است و گرهگشایی سنتی و نهایی ممکن است وجود نداشته باشد، بلکه شاید به معنای یافتن راههایی برای کنار آمدن یا معنابخشیدن به این رنج باشد. گرهافکنی: حضور "تمامنشدنی" مور و توانایی او در "غوطهور کردن هر زنی در بدترین عذابها" خود یک گرهافکنی دائمی است. هر لحظه از زندگی با او، یک گره جدید و چالش روانشناختی جدید محسوب میشود. داستان احتمالاً از طریق اپیزودهای مختلفی از این "عذابها" و واکنش زنان به آنها، گرهها را بسط میدهد. گرهگشایی (یا عدم آن): در داستانهایی با چنین مضمونی، گرهگشایی لزوماً به معنای مرگ ستمگر یا رهایی فیزیکی نیست. بلکه میتواند به معنای یافتن درک عمیقتر، پذیرش، یا حتی توانایی برای ادامه زندگی با وجود این بار باشد. شاید گرهگشایی در تغییر نگاه زنان به وضعیتشان، یا در یافتن قدرت درونی برای شکستن چرخههای رنج، یا حتی در یک پیروزی کوچک و نمادین نهفته باشد. "نامیرا بودن" مور نشان میدهد که رهایی آسان نیست و ممکن است مبارزه به شکلی متفاوت ادامه یابد.
۳. تمهای وجودی و فلسفی
این داستان پتانسیل پرداختن به چندین تم عمیق وجودی و فلسفی را دارد که با علایق شما همپوشانی دارد:
ماهیت رنج و عذاب: چرا برخی افراد (مانند مور) عامل رنج دیگران میشوند و چرا برخی (مانند آنا فیودورونا) تا این حد عذاب میکشند؟ داستان میتواند به بررسی این سوال بپردازد که رنج چگونه شکل میگیرد، چگونه منتقل میشود، و چگونه بر هویت فرد تأثیر میگذارد. میتواند از منظر روانشناسی اگزیستانسیال، رنج را به عنوان بخشی جداییناپذیر از هستی و چالش انسان برای یافتن معنا در آن بررسی کند. بار "نامیرایی" و گذشته: "نامیرا بودن" مور، استعارهای قدرتمند از گذشتهای است که هرگز نمیمیرد و دائماً بر حال سایه میافکند. این میتواند به مفهوم "جبر تاریخی" یا "میراث خانوادگی" اشاره داشته باشد که افراد را در بند خود نگه میدارد. آیا آزادی از این گذشته امکانپذیر است؟ آیا میتوان از سایه چنین حضوری رها شد؟ این پرسشها با دغدغههایی مانند آنچه کامو در برابر پوچی مطرح میکند (طغیان و یافتن معنا با وجود پوچی) یا فرانکل در یافتن معنا در رنج، ارتباط مییابد. آزادی در مواجهه با جبر: آیا زنان این داستان در برابر سیطره مور، آزادی انتخاب و عمل دارند؟ یا محکوم به تکرار الگوی رنج هستند؟ داستان میتواند به بررسی چگونگی یافتن آزادیهای کوچک یا حتی آزادی درونی در شرایطی بپردازد که انتخابهای بیرونی محدود به نظر میرسند. این تم با دیدگاههای رولو می دربارهی آزادی و مسئولیت و اروین یالوم دربارهی مواجهه با اضطراب وجودی همسو است. جستجوی معنا و تابآوری: در بستر چنین رنجی، چگونه زنان خانواده معنای زندگی خود را پیدا میکنند؟ آیا رنجشان منجر به از دست دادن امید میشود یا راهی برای تقویت تابآوری (resilience) مییابند؟ این جنبه داستان میتواند برای شما، با توجه به دغدغهی شخصیتان در مورد تابآوری و معنا، بسیار پربار باشد.
۴. ساختار و فضای داستان
خانهی قدیمی به عنوان نماد: خانهی قدیمی نه تنها یک مکان، بلکه به احتمال زیاد نمادی از خود خانواده، تاریخ آن، و بارهای گذشته است. دیوارها شاهد رنجها و لحظات زندگی هستند و فضا خود به عنوان یک شخصیت عمل میکند که بر پویاییها تأثیر میگذارد. جزئیات و شوخطبعی اولیتسکایا: اشاره به "قصههای پر از جزئیات و شوخطبعی" اولیتسکایا بسیار مهم است. این نشان میدهد که داستان، علیرغم مضامین سنگین و تراژیک، خشک و بیروح نیست. شوخطبعی (حتی طنز سیاه) میتواند به عنوان یک مکانیسم دفاعی در برابر رنج، یا ابزاری برای برجستهسازی پوچی وضعیت، یا حتی راهی برای "انسانیتر" کردن شخصیتها و قابللمس کردن آنها عمل کند. استفاده از جزئیات نیز به غنای داستان، ایجاد فضایی ملموس، و باورپذیر کردن شخصیتها و تجربیاتشان کمک میکند.
تو این چند روز تعطیلی دچار مرض خوندن همه کتاب های مجموعه برج بابل شدم :)) این یکی برعکس قبلیا ناامیدم نکرد و داستان خوبی بود. داستان سه نسل از زنان یک خانواده که اونطور که توی کتاب عنوان میشه بی پدری توشون موروثیه و همشون جدا از پدراشون بزرگ شدن و کنار هم زندگی میکنن. مادربزرگ نودساله دیکتاتورشون با امر و نهی هاش همه دخترا و نوه هارو کنترل میکنه و شخصیت به شدت حرص دربیاریه :))) جوریکه حتی دختر شصت ساله اش که یک جراح موفقه سالهاست در برابرش یه توسری خوره و جرئت اعتراض کردنو نداره. داستان قوی و خیلی خوبی بود و ارزش خوندنو داشت. گرچه من هنور نفهمیدم چرا نشر چشمه داستان هایی که توی نیم ساعت تموم میشن رو آورده تبدیل به یه کتاب کرده :/
مادری پیر و نُنُر با واکر را تصور کنید که تمام عمر هر چه خواسته همان بوده، و آنقدر مدام خواستههای بیدلیل دارد و تو را به هیچ میانگارد که دلت میخواهد سیلی شیرینی بر گونهی چروکیدهی هنوز سرخابنزدهاش بنشانی. زنی که تمام عمر همه را خدمتگزار خود میدیده، و حالا با دختر و نوه و نتیجههایش (که همه دخترند) در یکی از آپارتمانهای استالینی روسیه زندگی میکند و دختر و نوهها و نتیجهها را زندانی هوسهای بیمعنی و زودگذر خود کرده است. دخترش که جراح حاذق چشم است، به خاطر او از همسر و زندگی خود گذشته و با دستان ماهری که قرار است بافتهای حساس چشم مردم را جراحی کند، قهوه و شکلات و شیرکائوئوی باب میل خانم را فراهم میکند. حالا قرار است مردی پا به خانهی آنها بگذارد و این زندگی را به هم بریزد. «غریبهای به شهر میآید.» ما همواره با ترسهایمان زندگی میکنیم. ترسِ از دست دادن، ترسِ مرگ، ترسِ اینکه اگر آن کاری را که دلم میخواهد بکنم چه و چه میشود. و این ترسها فلجمان کرده است؛ بالهایمان را اگر نه، شاهپرهایمان را قیچی کرده است. مدام سناریو میچینیم و پرهیز میکنیم. مدام از خودگذشتگی میکنیم. در همه انتخابهایمان مدام رضایت دیگران را جلب میکنیم چرا که کوچکترین نارضایی دیگری از ما به معنای مرگ خواهد بود. اما اگر اینها صرفا برساختههای «من» درون ما باشد چه؟ «من»ی که خود برساختهی دروغین دستگاه عصبی ماست برای فهمپذیر کردن اتفاقات بیرونی و واکنشهایمان نسبت به ان اتفاقات. و اگر چنین باشد جز آن میشود که آنچه میخواهی کن و مَیَندیش؟ پَر باز کن، بپر، آن سیلی شیرین را بر آن گونههای چروکیده بنواز و زندگی کن، میمیری؟ شاید هم بمیری. مگر نه آن که سرانجام میمیری؟ «بیبی پیک»، اگرچه همچون همهی آثار لودمیلا اولیتسکایا، روایت زندگی مردمانی است که استالینیسم را تجربه کردهاند، اما داستان این هراسها و فلج ناشی از آن هم هست. داستانی کوتاه، خواندنی، با ترجمهای خوب و صد حیف که ویراستاری و صفحهبندی بسیار پرغلط. اگر در پی داستانی هستید که ساعتی به خواندنش بگذرد و آن ساعت را در ذهن و جهان دیگری بزیوید و پرسشها و اندیشههایی برایتان به یادگار بگذارد، بیبی پیک از مجموعهی برج بابل نشر چشمه، با ترجمهی الهام کامرانی از روسی، گزینهای بسیار دلچسب است.
بیبی پیک تمام چیزی که از یک داستان بلند انتظار میرود داشت. روایت یک زن مستبد که بر سه نسل از زنان خانوادهاش حکمفرمایی میکند، زنانی که قدرتِ جدا شدن از او را ندارند. زندانیانی که نمیتوانند از زندانشان خلاص شوند و در حسرت سیلی زدن به زندانبان مستبد خود میسوزند.
بیماری خوندن تمام آثار یه نویسنده منجر به بیماری جدید خوندن تمام آثار یه مجموعۀ غیرپیوسته هم در من شده. حالا که پنجشیشتا نوولا از مجموعۀ برج بابل خوندهم چرا بقیهش رو نه؟ :))
میگن داستایفسکی توی برادران کارامازوف به طریقی سعی کرده بود عقاید یه انسان رو در برهههای مختلف سنی در قالب شخصیتهاش به چالش بکشه. تو این رمان هم با داستان سه نسل زن طرف بودیم ولی خب برای من با اینکه لحن راوی بامزه و سرگرمکننده بود اما پختگی لازم رو نداشت.
متأسفانه چیزی که بتونه بهم اضافه کنه (حتی قد یه جمله) ��داشت. مطالعه کردنش روند خسته کننده ای برای من داشت به جز چهار - پنج صفحهی آخرش که حس کردم بالاخره یه اتفاقاتی داره میوفته. شخصیت "مور" واسه من نفرتانگیز بود و سیلی آخر کاتیا بهش یکم تسکین بخشم بود. =|
ماجرا از هفتهی قبل شروع شد که یه کتاب خیلی کوتاه (شکار و تاریکی) رو برای آخر هفته انتخاب کردم و نتیجه خیلی مسرتبخش بود و رفتم کتابفروشی تا چندتا ناولا بخرم و این روش رو برای آخر هفته ادامه بدم. کتاب «بیبی پیک» از مجموعهی «برج بابل» نشر «چشمه» از قضا دقیقاً برای هدفی شبیه به همین چاپ شده؛ برای مطالعه توی یه سفر کوتاه یا توی تعطیلات آخر هفته یا وقتی که دوست دارین دوسهساعتی وارد دنیای قصه بشین و حالوهواتون عوض بشه. «لودمیلا اولیتسکایا» نویسندهای شد که من میخوام دوباره بهش برگردم؛ چرا؟ به نظرم کسی که میتونه توی شصت صفحه کاری کنه که به سرگذشت و آیندهی شخصیتها علاقمند بشی، پتانسیل این رو داره که بیشتر ازش بخونی. توی بخش «دربارهی نویسنده» اومده این نویسنده «استعدادش در خلق و معرفی شخصیتها و جلو بردن روایت داستان است» و من کاملاً باهاش موافقم؛ برای مثال شخصیت «مور» پیرزنیه که از همهی دنیا طلبکاره و کل جوونی و میانسالی رو در عیش و نوش و عشرت گذرونده و حتی حالا هم که با واکر حرکت میکنه انگار کاپیتان کشتی خانوادهست و سکان کشتی رو در دست داره. «آنا فیودورونا» که شخصیت اصلی داستان هم به حساب میآد، زنیه که کل زندگیش رو پای مادرش، مور، گذاشته و همهی مردهای زندگیش رو به پای این مادر باخته و حالا با ورود شوهر سابقش داره درستی و نادرستی تصمیماتش رو تحلیل میکنه. و در نهایت دو نسل دیگه از این خانوادهی بدونمرد که چقدر برای من ملموس بودن، طوری که انگار از نزدیک میشناختمشون و به سرنوشتشون اهمیت میدادم. و حالا که این مرد ناگهان سروکلهش پیدا شده و نظم زندگی این چهار نسل رو به هم زده، اوضاع به روال سابق برمیگرده؟ ترجمهی کتاب از زبان روسیه و من از ترجمه لذت بردم، هرچند مشخصه که ویراستاری کتاب کمی جای کار داره.
تنها چیزی که بعد از خوندنش به ذهنم رسید یک سری کلمات و عبارات جسته گریخته بود؛ خودشیفتگی، زنان در مقابل زنان، پیرزن خرفتِ هوسبازِ زیادهخواه ! در کل کتاب کم حجم و جالبی بود که برای گذران وقت گزینه مناسبی میتونه باشه.
داستان زنان چند نسل از یک خانواده که همگی زیر سلطهی زن اولی-یعنی مامانبزرگ خانواده- هستن. و بعد یهویی طغیان میکنن؛ خیلی یهویی. همین. طرح جلد کتاب (رو و پشت) خیلی به داستان میاومد.
با خواندن بی بی پیک چقدر یاد کتاب عادت میکنیم زویا پیرزاد افتادم. تقریبا سوژه ها مشابه بودند اما اینبار در روسیه. چهار نسل از زن ها توی یک خانه: مور ، آنا ، کاتیا و دخترهایش لناچکا و گریشا.
هر چه بیشتر از لودمیلا اولیتسکایا میخوانم بیشتر متوجه علاقه ی شدیدش به پوشکین شده ام .او در رئالیسمش از پوشکین تقلید میکند و حالا هم رمان کوتاهی از اولیتسکایا خواندم که نام بی بی پیک پوشکین را رویش گذاشته است و بی بی پیک را به شخصیت مور نسبت داده .
اولیتسکایا در این اثر کوتاه روابط مادر ها و دخترهای نسل های مختلف را و دوری انها از هم و تربیت های مختلف و تاثیراتی که روی هم دارند را به خواننده نشان داده است.
اولیتسکایا در شخصیت پردازی این رمان به شدت موفق بوده از کودک و نوجوان بگیر تا مور نود ساله و یا آنای شصت ساله به خوبی پردازش شده اند. طوری که زخم ها و ناراحتی ها و خواسته هایشان را میشود کاملا حس کرد.
نوولای جالبیه از ارتباطهای سمی خانوادگی و در واقع آدمهای خودخواه و خودمحوری که هیچ ارزشی برای دیگران قائل نیستن
اما نگاه کمی غیرتکراریتر بهش میشه اینکه هیچ فردی به واسطهی مادر یا پدر شدن، مقدس نمیشه و میتونه هیچ علاقهای به بچهاش و خوشبختی و حال خوب اون نداشته باشه در واقع بعضیها بچهدار میشن تا دوست داشته بشن، پرستیده بشن و فردی بهشون خدمت کنه و این کثیفترین نگاه به آوردن یک فردی به این جهانه
اولیتسکایا میداند چگونه داستان بنویسد. برای من، او نماد نویسندگی معاصر روسیه است. او از احساسات انسانها خوب مینویسد؛ مخصوصاً انسانهای بعد از شوروی. در این داستانِ بلند (повесть) او از احساسات آنا فیودارُونا مینویسد. به نظر من این کتاب دربارهی اوست و نه سه چهار نسل از زنان یک خانواده. او مادری بیپروا و زورگو، دختری شکستخورده اما عاشق و نوهای سربههوا دارد. داستان –به قول اولیتسکایا– با «انزوای زنانه»یِ آنا شروع میشود و مثل یک بیماریِ موروثی به زنان دیگر خانواده (حتی مور، مادرش) سرایت میکند. زورگویی(«ماده ببر آمادهی شکار») و نحوهی زندگی مور هم روی دیگران تاثیر میگذارد، هم روی خودش اما روی هیچکس بیشتر از آنا، دخترش، تاثیر نگذاشته است.
Am descoperit un autor nou, mi-au plăcut povestirile citite, abia aștept să-i citesc romanele. O surpriză foarte plăcută pentru mine. Toate povestirile se învârt în jurul femeilor, cu excepția la două dintre ele: un homosexual, profesor de filosofie și un bătrân care nu știe cui să-și lase averea.
Femeile din povestirile Liudmilei Ulițkaia sunt de toate tipurile: de la cele care dau piept cu viața grea din vremurile sovietice, până la cele care au reușit să emigreze, dar nu se pot detașa de tradițiile și conflictele de acasă.
Un stil și mod de a scrie foarte atrăgător. Încercați să-i citiți măcar o povestire și vă veți convinge și singuri.
Кратко о том, что запомнилось: - наследство - говенные родственники - оргазм важнее алкоголизма - женщины в течке - нетрадиционная любовь - плохие матери - не родись красивой, а родись умной, трудолюбивой и предприимчивой - женская гордость, сжигающая мосты - внезапные смерти
داستان سه نسل از زنان روس که همگی در یک خانه زیر نظر پیرزنی هوسران، مغرور و دیکتاتور زندگی میکنند. پیرزنی نود ساله به نام《مور》که با وجود بیماری سرطان، گویی نامیر است و فعلا قرار نیست این دنیا را ترک کند . زندگی، موقعیتهای اجتماعی و حتی ازدواج زنهای داستان، که دختر و نوههای او هستند، تحت تأثیر خودخواهیهای او قرار گرفته. شاید بتوان مور را نماد نگاه لذتجو به زن دانست که زنهای داستان با رهایی و مقابله با او تازه میتوانند جنبههای دیگر زیست اجتماعی را تجربه کنند. با اینکه حجم کتاب کم است، نویسنده توانسته شخصیتها را به خوبی و عمیق پردازش کند و تفاوت ها و تعاملات سه نسل را برای مخاطب به تصویر میکشد.
بنظرم نویسنده در حجم کمی که انتخاب کرده بود تا رمانک خود را بنویسد توانسته بود به خوبی شخصیت پردازی دقیقی ارائه بدهد. بدون اینکه نیاز به توضیح اضافه درمورد گذشته، حال و حتی امکان آینده باشد به سادگی چیزی که خواننده از خواندن این روایت باید دستش می آمد . چقدر همذات پنداری با کاراکتر اصلی ساده شده بود و نویسنده احتمالا با توصیفات کافی خود راه را برای تفاسیر خواننده باز گذاشته تا ساعت ها درباره دینامیک روابط داستان و شخصیت ها و رفتار ها بتوان صحبت کرد.
„După o despărțire de zece ani, se agățau una de alta bucuroase că se înțeleg atât de bine așa cum se înțeleg numai muzicanții în secvența unei melodii de jazz când fiecare viraj al temei e intuit cu un organ special pe care ceilalți nu-l au. Știau tot ce li se întâmplase în viață: corespondaseră regulat, chiar dacă nu atât de des. Totuși erau multe lucruri pe care nu și le scriseseră, lucrurile acelea care sunt înțelese numai când sunt spuse cu un zâmbet anume, cu un ton anume...”
„Atâta doar că e chel în creștetul capului. În rest e un bărbat foarte, foarte plăcut. Acolo, în Elveția, toți sunt așa, plăcuți, curăței, cumsecade. Despre toate astea Lidia avea să afle ceva mai târziu. În momentul de față ea a înțeles un singur lucru: aici nu există asemenea bărbați, poate să caute și o sută de ani, așa ceva n-o să găsească în veci. Poate doar artistele și cântărețele să aibă parte de ei, ea personal nu-i întâlnise nicăieri. ”
Itt és most boldogan szólok mindazoknak, akiket elrettentett az annyira még nem rettentő Szonyecska, de a mindenképpen kissé elképesztő Vidám temetés, hogy nincs itt gond, tud Ulickaja lehengerlően jót írni, amit alig lehet letenni. Sok-sok novella/elbeszélés, tematikailag 3 részre osztva és mind nőkről (és természetesen férfiakról is). Kicsitől a nagyig minden válfaja megtalálható a női nemnek, az elbeszélések elbűvölőek, biztosan van, akiket igen, de engem cseppet sem zavart, hogy az írások nagy része a dicső szocializmusban játszódik, sőt. Érdekesnek találom azt a megoldást, amit (ha jól emlékszem) teljes egészében az első és részben a második fejezetben is alkalmaz: az írások összefüggenek, a szereplők ismétlődnek, viszont úgy együtt mint külön-külön élvezetesek. Ha akarom, regény, ha nem akarom, akkor csak elbeszélés. Kiábrándultak gyülekezete, tessék a könyvet beszerezni és sürgősen visszaábrándulni :))).