در این مجموعه اشعار خسرو گلسرخی به کوشش کاوه گوهرین جمع آوری شده است. خسرو گلسرخى «عبدالحسین»، شاعر و نویسندهى مردمى، زادهى دوم بهمن ۱۳۲۲ شمسى در شهر «رشت» است. پدرش «قدیر» کارمند عدلیه، انسانى آزاداندیش و مادرش بانو «شمسالشریعه وحید» که در سال ۱۳۷۴ هجرى شمسى، بدرود حیات گفت. این چاپ از مجموعه اشعار زندهیاد خسرو، چندین شعر نویافته دارد. اینک خواننده، مجموعهى کامل سرودههاى خسرو گلسرخى را پیش روى دارد. چاپ این شعرها در روزگار ما، تلاشى است براى شناساندن وجهى دیگر از سیماى ادبیات معاصر ایران و این بدان معنى نیست که تمام نوشتهها و سرودههاى خسرو، تهى از هرگونه کاستیاند اما نکتهى بدیهى این است که آثار سیاسى، ادبى بیشتر تأکید بر پیامى دارند که در آن مستتر است تا ساخت و تکنیک. و اینگونه است که بعضى ضعفها و شعارزدگیها در شعرهاى خسرو ره یافته است… ولى کیست که انکار کند همین آثار، آینهاى زلال براى انعکاس دورهاى از حیات سیاسى و فرهنگى مایند؟
خسرو گلسرخی (زادهٔ ۲ بهمن ۱۳۲۲ - درگذشتهٔ ۲۹ بهمن ۱۳۵۲) شاعر و نویسندهٔ مارکسیست ایرانی و از فعالان سیاسی چپگرا بود. گلسرخی در دوران حکومت محمدرضا پهلوی به همراه کرامتالله دانشیان محاکمه و اعدام شد. محاکمه و سخنرانی او در این محاکمه همان زمان بهطور ناقص از تلویزیون پخش شد و در ۲۹ بهمن ۱۳۵۷، در سالگرد اعدام او و تنها چند روز پس از وقوع انقلاب، بهطور کامل پخش شد و شهرت بسیاری یافت. گلسرخی ازآنپس از چهرههای شناختهشدهٔ چپ بوده و بسیاری یادش را گرامی میدارند
دفاعیه او در دادگاه مشهور شد. این دفاعیه با سانسور در همان زمان رژیم شاه از تلویزیون پخش شد ولی بار دیگر به صورت کاملتر در اولین روزهای سقوط شاه در پنجمین سالگرد اعدام او در شب ۲۹ بهمن ۱۳۵۷ از تلویزیون سراسری ایران پخش شد. او در دادگاه از عقاید مارکسیستی خود و تأثیر پذیریاش از اسلام سخن گفت و رژیم شاه را به شدت محکوم کرد. بخشهایی از این دفاعیه: - «ان الحیاه عقیده و جهاد» - - سخنم را با گفتهای از مولا حسین شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم.
-
من که یک مارکسیست-لنینیسم هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم. -
هنگامی که مارکس میگوید: «در یک جامعه طبقاتی ثروت در سویی انباشته میشود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سویی دیگر در حالیکه مولد ثروت طبقه محروم است.» و مولا علی میگوید: «قصری بر پا نمیشود مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند.» در این دو گفته نزدیکی بسیاری وجود دارد و در این تاریخ میتوان از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و از سلمان پارسیها و اباذر غفاریها. - در ایران انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند. این نوع برخورد با یک جوان یادآور انکیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است.» Khosro Golesorkhi
زخم سیاه گونهی تو از چیست؟ آن شال سبز را ز شانه خود بردار در چشم من همیشه زمستان است &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
جاریست هزاران هزار پرنده بی تو کبوتریم بی پر پرواز &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
در سرزمینی که عشق آهنی ست انتظار معجزه را بعید میدانم : در سرزمینی که عشق کاغذی ست انتظار معجزه را بعید میدانم &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
با یک شکوفه با تو من آغاز میکنم حماسهی بزرگ عشق را &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
ویرانگری،اساس نبرد است ویرانگری نوید آبادی هرانچه ساختند از خشت خشت ویران باد ای لالههای سرزمین من گلگونه های فسرده گو بی شما تاریخ را هرچه بسازند ویران باد آبادی ضحاک ویران باد &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
هر سلام خداحافظی است &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
دستی همیشه منتظر دست دیگریست چشمی همیشه هست که نمیخوابد &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
جان او از ریشه در مرداب &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
کار ما نیست شناسایی راز گلسرخ کار ما شاید این است که در افسون گلسرخ شناور باشیم.../. #سهراب سرود به مناسبت اعدام #خسروگلسرخی.
#مارکسیسم رهاورد کارگران از سفر های قفقاز و دانشجویان بورسیه در آلمان بود... . مکتبی #آتئیست با اندیشه استقلالطلبی از جوامع غربی و تبدیل ایران به امثال کوبا ها. خسرو یک شاعر و نویسنده مارکسیست بود.... . برخورد با دژ نفوذناپذیر بافت مذهبی ایران خیلی زود کمونها رو که معتقد بودند بسته به نوع جامعه میبایست انعطافپذیر بود(چرا که هدف بهقطع وسیله رو توجیه میکنه)؛ به این فکر فرو انداخت که برای نیل به هدف یا باید درباره مذهب سکوت کنند و دایره فعالیتشون در ایران محدود به تلاش در راستای برابری اقتصادی و مبارزه با امپریالیسم، بورژوازی و خرده بورژوازی و گسترش مساوات (و نه عدالت) باشه؛ و یا باید با درهمآمیختن باورهای مارکس و اسلام، یک انشعاب اسلامی ایجاد کنند. درشرایطی که کمونیستها (و بهطبع اون مارکسیستها) اعتقادی به وجود خدا ندارند؛ با ستودن شخصیت های مبارز اسلامی در طی تاریخ، سعی در نفوذ در اذهان عمومی داشتند. چنانچه #گلسرخی که بارها از خودش تحت عنوان مارکسیست-لنینیست نام برده، در ادامه این عنوان در وصیت نامه اش به احترامی که برای اسلام قائله اشاره، و همواره از شخصیت های #امام_علی و #امام_حسین علیهما السلام بعنوان اسطوره های آزادی و ظلم ستیزی یاد کرده. #خسرو_گلسرخی اگرچه بعنوان یک مارکسیست که اعتقادی به اسلام نداشت، مورد پذیرش جامعه نبود؛ اما بخاطر جسارت و شجاعت تحسین برانگیزش در دادگاه رسیدگی به پرونده ترور ولیعهد، توجه گسترده مردمی رو به خودش جلب کرد.این چریک در شرایطی که جلسه دادگاه از سیمای ملی پخش می شد، از فرصت استفاده کرد و بجای دفاع از خودش به تبیین عقایدش پرداخت. اکثر هم حزبی های گلسرخی به محض دستگیری حاضر به همکاری با #ساواک شدن و بعد هم مورد عفو قرار گرفتند. گلسرخی صبح ۲۹ بهمن ماه ۵۲ در سی سالگی اعدام شد/. پ.ن: قویا با هیچیک از عقاید گلسرخی کوچکترین توافقی ندارم.
تا اینجاشو که تو پیج اینستام نوشته بودم. اما گودریدز جای خاص تریه(: دوستای گودریدزی هم خاص تر(: طوریکه ارزش خاصی واسه همه دوستای ندیده ام تو اینجا قائلم(:
پس چنتا تیکه از شعرای گلسرخی رو به این دست نوشته ام اضافی میکنم:
اگر گرگی نظر دارد که میشی را بیازارد نهال دشمنان را تیغ ها باید اگر غفلت کند او خود گنه کار است دگر صبح است دگر هر شخص بیکاری در این دنیای ما خوار است
------------------
من همین فردا به رفیقانم که همه از عریانی می گریند خواهم گفت گریه کار ابر است من و تو با انگشتی چون شمشیر من و تو با حرفی چون باروت به عریانی پایان بخشیم و بگوییم به دنیا به فریاد بلند عاقبت دیدید ما صاحب خورشید شدیم
------------------
ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم آیا شود که باز درختان جوانی را در راستای خیابان پرورش دهیم و صندوق های زرد پُست سنگین از غمنامه های زمانه نباشد؟
------------------
پرندگان همه خیساند و گفتگویی از پریدن نیست در سرزمین ما پرندگان همه خیساند در سرزمینی که عشق کاغذی است انظار معجزه را بعید می دانم
------------------
دشمن گرچه خون می ریزد ولی از جوشش خون می ترسد مثل خون باش بجوش! شهر باید یکسر بابکستان گردد تا که دشمن در خون غرق شود
------------------
همیشه قلب مرا زخم، زخم کهنهی کاری همیشه دست تو را تیغ، تیغیر فاتحانهی دگیر
------------------
قلب بزرگ ما پرندهی خیسی ست بنشسته بر درخت کنار خیابان ای کاش قلب ما می خفت بی هراس ای کاش تمام خیابان های شهر جنگل بود.... .
------------------
باید که در هجوم هرزهی علف درخت بمانی!
------------------
من فکر میکنم که هنوزا هنوز هم آنقدر فرصت داریم که عشق هامان را زندگی هامان را با یکدیگر قسمت کنیم
شامگاه چهار مهر ماه نود و پنج/تبریز/ دوران فیزیوپات
بالام بالام پاتاوانی آنام آنام آبکناری گمنام خفته به جنگل بی سلاح در آن ستیز سرخ ماکلوان بر شما چگونه گذشت؟ که پوزخند حریفان نشست؟ بالام بالام پاتاوانی آنام آنام آبکناری بر تپه های گسکره چه انتظار دور و شیرینی احاطه کرد شما را که شادمانه درو کردید بی وقفه گرگان هرزه درا را؟ گلونده رود صدای گام شما را هنوز در تداوم جاری اش زمزمه دارد در جنگل این صداست: همیشه تپنده و سبز همیشه جنگل باش!
بعد از خوندن ارباب حلقه ها، همیشه حسرتم بود که چرا ما شعر حماسی نداریم؟ شعر حماسی واقعی در ستایش شهامت های یه قهرمان واقعی، نه اسطوره ای. مثلاً وصف کارهای یک یاغی که علیه خان جنگیده، یا یک جنگجو که توی جنگ چالدران شهامت به خرج داده. توی ارباب حلقه ها، مردم خودشون برای قهرمان هاشون شعر میگن، و قهرمان ها هم امید دارن که توی شعرها به یاد بمونن. همیشه حسرتم بود که چرا همیشه شعر سرودن برای ما اون قدر حرفه ای بوده (مردم کوچه و بازار برای دل خودشون شعر نمی گفتن، یا شاید می گفتن؟) که به این موضوع های کوچک و مقطعی نمی پرداختن. شاید توی اشعار محلّی از این شعرها باشه، ولی توی شعرهای شعرای بزرگ نه. مضمون اصلی شعرای بزرگ، یا عاشقانه و عارفانه است، یا مدح سلاطین و وزرا. نمی دونم. شاید هم اشتباه می کنم.
ولی جز این شعر بلند خسرو گلسرخی و چند شعر مشابه از احمد شاملو، ندیدم از شاعرهای معروف کسی به این مقوله پرداخته باشه.
حقیقتش اینه که تعداد شعرهاییش که برام جذاب باشه خیلی کم بود. جملههای خیلی خوب وسط ضعر.هاش داشت ها اما کم پیش اومد که کل شعریش برام جذاب باشه. چشمگیرتر برام زندگی و اعتقاداتش و اتفاقاتی بود که حین زمان زندگیش و بعد از اعدامش افتاده، چند تا از ترانههایی که بعد از اعدامش با اشارههایی براش نوشته شدن و خوانده شدن هم زیبا بود. از چیزای عجیب دیگه اش برام ممنوع شدن پخش یه سری چیز تو رادیو بود. که اینها داخل کتاب نبودند.
فقط این وسط یه نکتهای هست، هرجا گل سرخ دیدیم لزوما ربطی به خسرو گلسرخی نداره؛ مثلا وسط شعر صدای پای آب سهراب قسمتی هست که میگه کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم
و چندین جا دیدم که اشاره شده این به مناسبت اعدام گلسرخی سروده شده؛ در صورتی که گلسرخی سال پنجاه و دو اعدام شده و صدای پای اب سهراب سال چهل و چهار چاپ شده.
ای کاش هزار تیغ برهنه بر اندوه تو مینشست تا بتوانم بشارت روشنی فردا را بر فراز پلکهایت نگاه کنم... . پوزخند دشمن نتواند هرگز سست دارد پای ایستادنت را
«شب كه مي آيد و مي كوبد پشت در را به خودم مي گويم: من همين فردا كاري خواهم كرد كاري كارستان و به انبار كتان فقر كبريتي خواهم زد تا همه نارفيقان من و تو بگويند: « فلانی سایه ش سنگینه پولش از پارو بالا میره» و در آن لحظه من مرد پیروزی خواهم بود و همه مردم ، با فداکاری یک بوتیمار کار و نان خود را در دریا می ریزند تا که جشن شفق سرخ گستاخ مرا با زلال خون صادقشان بر فراز شهر آذین بندند و به دور نامم مشعل ها بفروزند و بگویند: «خسرو از خود ماست پیروزی او در بست بهروزی ماست» … من همین فردا به رفیقانم که همه از عریانی می گریند خوا��مگفت: گریه کار ابر است … و بگوییم به دنیا به فریاد بلند عاقبت دیدید ما صاحب خورشید شدیم و در این هنگام است و در این هنگام است که همان بوسه ی تو خواهم بود کز سر مهر به خورشید دهی»
يك خيابان شيب دار هست كه هر يك وجب به يك وجب بايد جوابشان را بدهي كه بله يا خير.هر يك وجب به يك وجب نگاهيده ميشوي.هر يك وجب به يك وجب دزديده ميشود حجم باقيمانده اي از تو كه درون تو هنوز باقي مانده و با رنج و ترس و احساس مداوم گرسنگي و نا اميدي و جدا افتادگي بدن های تکیده لاغر از بين خواهد رفت.آيا هرگز اين چنين غمگين بوده ايم؟آيا در سمت بی اختیار تاريخ پر اشتباه ايستاده ايم؟اشك و نیاز موجودات زنده در سمتي كه سمتي نيست هميشه بر همه چيز برتري دارد.كه اگر بخواهي روشن بشوم و از اين ميان روم هيچ مانعت نميشوم.لطفن بخواه. به تاريخ زمستاني كه براي اندك لحظاتي خواهر كوچك بی پناهان خیابانهای شیب دار میشدم.و بوی بهارش با تاخیر بسیار همراه بود.
خسرو گلسرخی (۱۳۲۲-۱۳۵۲)، نویسندهای مارکسیست و شاعری از دیار رشت بود که در آخرین دفاعیۀ خود در دادگاه از امام اول شیعیان بهعنوان نخستین سوسیالیست و از حسین بن علی به منزلۀ منادی ایستادگی یاد کرد. گلسرخی، که بهزعم برخی نه سیاست را میشناخت و نه از اندیشهای مستحکم برخوردار بود، پیوسته از آزادگی و دفاع از حـقوق انسانی سخن میگفت و درنـهایت جان خویش را قربانی اهدافش نمود.
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخرکلاسیها لواشک بین هم تقسیم میکردند
و آن یکی در گوشهای دیگر جوانان را ورق میزد
برای اینکه بیخود هایوهو میکرد
و با آن شور بیپایان تساویهای جبری را نشان میداد
خطی خوانا به روی تختهای کز ظلمتی تاریک غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید بپاخیزد
به آرامی سخن سَر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم مات برجا ماند و او پرسید
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سؤالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه زوروزَر به دامن داشت بالا بود؟
و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زَر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه صورت نقرهگون چون قرص مه میداشت بالا بود؟
و آن سیهچرده که مینالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود این تساوی زیرورو میشد
حال میپرسم اگر یک فرد انسان واحد یک بود نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟
یا چه کس دیوار چینها را بنا میکرد؟
یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم میشد؟
یا که زیر ضربه شلاق له میگشت؟
یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد؟
معلم نالهآسا گفت
بچهها در جزوههای خود بنویسید
یک با یک برابر نیست (گلسرخی، ۱۳۹۱: ذیل «تساوی»، ۱۲۶ الی۱۲۸). منبع:
_ گلسرخی، خسرو، ۱۳۹۱، مجموعه اشعار خسرو گلسرخی، به کوشش کاوه گوهرین، تهران، نگاه.
قلبِ بزرگ ما پرندهی خیسیست بنشسته بر درختِ کنار خیابان در زیرِ هر درخت صدها هزار برهنهی بیدار از تبر جنگل! ای کاش قلب ما میخفت بیهراس بر گیسوان درهم نمناکت ای کاش تمام خیابانهای شهر جنگل بود…
۲ جنگل، گسترده در مِه و باران ای رفیق ِسبز بر جادههای برگ پوش وسیعت بر جادههای پر از پیچ و تاب تو هرروز مردی به انتظار نشسته مردی به قامت یک سرو با چشمهای میشی ِ روشن مردی که از زمان تولّد عاشقانه میخواند ترانهی سیّال جنگل را برای مردم شهر مردی که زادهی تجمّع توست و هیمههای بیدریغ تو او را در فصلهای سرد ادامهی خورشید وده است…
۳ ای شیرِ خفته، ای خالکوبی بر سینهی شهید، بر ساعد ِبلند راه ِمجاهد کاینَک متروک مانده شگفت مَنویس منویس با “راش”های جوان، “این نیز بگذرد…”
۴ ای سبز به اندیشههای روز جنگلِ بیدار! در سایهسار روشن نمناکِ تو که بوی و عطر رفاقت میپراکند گلگون شدهست چه قلبهای تهوّر که سبزترین جنگل بود شکستهست چه دستها که فشفشه میساخت در سکوتِ شبهایت…
۵ ای پناهگاه ِخروسان ِتماشاگر جنگل ِ گسترده بر شمال آن رُعب نعرهها در فضای انبوهت آیا تناورترین درخت نیست؟ وحشیترین کلام ِتو اینک حرکتِ برگ است بر شاخههای جوان…
۶ بر شانههای بلندت که از رفاقتِ انبوه ِشاخههاست بر جای ِاستوار خاکستری نشسته خاکستری از هر حریق که جاریست در قلبِ مشتعل ما مگذار باد پریشان کند مگذار باد به یغما برد از شانههای تو خاکستری که از عصارهی خون است…
۷ جنگل! ای کتابِ شعر درختی با آن حروف سبز مخملیات بنویس بر چشمهای ابر بر فراز مزارع متروک : باران باران…
این سرزمین من چه بی دریغ بود ! که سایه ی مطبوع خویش را بر شانه های ذوالاکتاف پهن کرد و باغ ها میان عطش سوخت و از شانه ها طناب گذر کرد این سرزمین من چه بی دریغ بود...
شاپور دوم ساسانی را ذوالاکتاف (صاحب شانهها) لقب دادند، زیرا کتفهای اعراب را سوراخ کرد. ذوالاکتاف معادل «هویه سنبا» (هوبه سُنبا= شانه سوراخکن) فارسی است که خود برگردان «شانگ آهَنج» فارسی میانه است. بر اثر حملات شاپور دوم، عدهای از اعراب به نواحی مرکزی عربستان رانده شدند و ناحیهٔ خلیج فارس در تسلط شاهنشاهی ساسانی باقی ماند.