نام شمس لنگرودی پس از انتشار مجموعههای «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دههٔ ۱۳۶۰ مطرح شد و پس از چاپ «قصیدهٔ لبخند چاکچاک» به شهرت رسید؛ سپس دهسالی را با سکوت در شعر میگذراند و سرانجام در سال ۱۳۷۹، مجموعه شعر «نتهایی برای بلبل چوبی» را روانه بازار کتاب میکند. این شاعر در دههٔ ۱۳۸۰ سالهای سکوت و کمکاری را جبران میکند؛ در این سالها هشت مجموعه شعر از او منتشر میشود که از آن جملهاست: «پنجاهوسه ترانهٔ عاشقانه»، «رسمکردن دستهای تو» و «شب، نقاب عمومی است». از این میان، مجموعه شعر «۲۲ مرثیه در تیرماه» از طریق رسانههای اینترنتی منتشر شدهاست.
(Shams Langeroody) محمد شمس لنگرودی (زاده ۲۶ آبان ۱۳۲۹) شاعر معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران است. او فرزند آیت الله جعفر شمس لنگرودی است که مدت ۲۵ سال امامت جمعه لنگرود را بر عهده داشت. وی استاد دانشگاه بوده و تاریخ هنر درس میدهد.
امتیاز سلیقهای آنچنان دوستش نداشتم، فرم و محتوا با سلیقهم نمیخوند. میون اینهمه شعر فقط 20 موردش رو نشانهگذاری کردم که بعدا بهش رجوع کنم، با باقی اشعار ارتباط چندانی برقرار نکردم
شعر شماره 14 - باغبان جهنم
چرا همگان را نبخشم چرا از خاطر نبرم زخمها را من که فراموش خواهم کرد نشانی خانهام چهرهی کودکم و تلفظ نامم را از دهانت ***
تباهی - رفتار تشنگی
تنها رسالتم از ماندن گویا گریز بود و تباهی که حرکتم همه با کاستنم، برابر آمده است ***
شعر شماره 54 - باغبان جهنم
به این همه پنجه نیازی نبود درخت چنار من به این همه پنجه نیازی نبود اگر چیزی در هوا بود ***
شعر شماره 46 - باغبان جهنم
نابینای توام نزدیکتر بیا فقط به خط بریل میتوانم که تو را بخوانم نزدیکتر بیا که معنی زندگی را بدانم
دیدار تو کشتزار نور است آهویى بی قرار که از لب تشنه اش آفتابِ سحر فرو می ریزد، دیدارت سکوت است آبشار پرندگانى که راه سپیده را می جویند، لیوانى عسل در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ می دهد، چایى دم کشیده (درست لحظه یى که از تمام دغدغه ها فارغ می شوى) دیدار تو کشتزار نور است با بزهایى از بلور که به سوى صخره چرا می کنند بى آن که بدانند می شکنند و غبار بلور در روحم فرو می پاشند.
من خواب زیاد میبینم؛ یعنی واقعا زیاد میبینم! تقریبا همه شبا که بیشترشون کابوسوار و عجیب و اعصاب خرد کنن. عجیب یعنی واقعا عجیب؛ شده که 5 بار در یک خواب ببینم که از خواب بیدار میشم ولی همچنان خوابم! سخته توضیح دادن و فهمیدنش مگه این که تجربه شده باشه:) و بارها شده که وسط یه خوابی بپرم و دوباره بعد به خواب رفتن ادامهاش رو ببینم!
معمولا بین 10 تا 20% خوابام یادم میمونه اونم نصفه و نیمه؛ ولی یه خوابی رو بعد گذشت شاید10-15 سال عین شب اول یادمه؛ اینقدر خواب عجیبی بود که بلافاصله صبحش بلند شدم و اونو نوشتم... نمیخوام اون خواب رو الان تعریف کنم، فقط میخوام به اتفاق عجیبی که آخرش افتاد اشاره کنم:
آخرای خواب دیدم که وارد یه کلبهای شدم که قبلا هم اونجا رفته بودم و زادگاهم بود و یه پیرمردی اونجا بود و اون پیرمرد فقط یه جمله به من گفت؛ جمله ای که بعد گذشت 10-15 سال از یادم نرفته و هیچوقتم از یادم نمیره:
"نظرت رو همیشه با شعر بگو"
رویاهایم را به من بدهید کاغذم مدادم جوانی انگشتهایم و به من بگوئید نامم را از چه جهت مینویسند! زندان شما حروف الفبا را از یادم برده است...
آسمانی که از آن من است چیزی نیست جز سیاهی شبانگاهی که برفپوشامیدی بیمار سپیدش مینمایاند...
چندان تحمل کردیم که زمین را تاب تحملمان نیست...
ای درد! از درد بی قرار که جز من انگار با هیچ کست کاری و وعده دیداری نیست روح مرا با خون آزگار تو پرداختند که لحظهای مرا تنها نمیگذاری؟ ای درد ای درد تماشگر...
شمس لنگرودی ادیب بزرگی است و کارهای زیادی در زمینه ادبیات فارسی انجام داده است به ویژه در زمینه تاریخ ادبیات اما از دید من شاعر متوسطی است. شعر هم مانند بسیاری از هنرها، باید از درون بجوشد گوهری که در نزد استاد ارجمندم نیست
. زیاد اهل شعر خوندن نیستم، اما از اونجا که این کتاب رو با امضای خود شاعر هدیه گرفتم، آرام آرام شروع کردم به خوندن. سطح شعر ها بالا و پایین داره و بعضی از بقیه دلنشین تر هستن (البته مثل هر کتاب دیگه ای این موضوع کاملا سلیقه ای هست). اما در کل لذت بردم.