The year 2022 marks 2,500 years since Athens, the birthplace of democracy, fought off the mighty Persian Empire. This is the story of the three epic battles—Marathon, Thermopylae and Salamis—that saved democracy, forever altering the history of Europe and the West.
In 2022 it will be 2,500 years since the final defeat of the invasion of Greece by Xerxes, the Persian king. This astonishing clash between East and West still has resonances in modern history—and has left us with tales of heroic resistance in the face of seemingly hopeless odds. The Harvest of War makes use of recent archaeological and geological discoveries in this thrilling and timely retelling of the story, originally told by Herodotus, the Father of History.
In 499 BC, when the rich, sophisticated Greek communities of Ionia on the western coast of modern Turkey rebel from their Persian overlord Darius I, Athens sends ships to help them. Darius crushes the Greeks in a huge sea battle near Miletus and then invades Greece. Standing alone against the powerful Persian army, the soldiers of Athens' newly democratic state—a system which they have invented—unexpectedly repel Darius's forces on the planes of Marathon.
After their victory, the Athenians strike a rich vein of silver in their state-owned mining district, and decide to spend the windfall on building a fleet of state-of-the-art warships.
Persia wants revenge. The next Persian king, Xerxes, assembles a vast multinational force, constructs a bridge of boats across the Hellespont, digs a canal through the Mount Athos peninsula, and bears down on Greece. Trusting in their "wooden walls," the Athenians station their ships at Artemisium, where they and the weather prevent the Persians landing forces in the rear of the land forces under the Spartan King Leonidas at the nearby pass of Thermopylae. Xerxes's assault is a disastrous failure, until a traitor shows him a mountain track that leads behind the Greeks. Leonidas dismisses the Greek troops, but remains in the pass with his 300 Spartan warriors where they are overwhelmed in an heroic last stand.
Athens is sacked by the Persians. Democracy is hanging by a thread. But the Athenians convince the Greek allies to fight on in the narrow waters by the island of Salamis. Despite the heroism of the Persian female commander Artemisia, the Persian fleet is destroyed.
The Harvest of War concludes by exploring the ideas that the decisive battles of Marathon, Thermopylae, and Salamis mark the beginnings of Western civilization itself—and that Greece became the bulwark of the West—representing the values of peace, freedom, and democracy in a region historically ravaged by instability and war.
“…and although Leonidas’s Spartans emerged with the undying kleos (glory), it is clear that all the Greek contingents were heroes.” -Stephen P. Kershaw, Harvest of War: Marathon, Thermopylae and Salamis: the Epic Battles that Saved Democracy
The Harvest of War is an in-depth exploration of the Greco-Persian war with background information on the three major states of the conflict: Persia, Athens, and Sparta. Each background gives a brief history of the rise of each state, their political structure, culture and values.
The title can be a bit misleading. While it does have robust chapters on the three battles in the title, Kershaw also walks readers through other key battles that are often overlooked such as Artemisium and Plataea.
Kershaw’s main source that he mentions is Herodotus and he often provides insight on the likelihood of whether Herodotus’ work is accurate in each instance. Kershaw also uses other sources including Plutarch and often mentions the latest archaeological finds as of the writing of the book.
This book is very accessible and reads at a quick pace which I found enjoyable.
This book provides a great overview of the Greek and Persian Empires in the build-up to the Battle of Marathon and then the events leading to Thermopylae and Salamis as well as the Battle of Plateae in 479BC.
I'm not sure why Plateae wasn't included with the three other battles in the title of the book (so as to make it the four battles that saved democracy) because Marathon began the salvation of the Greeks and Plateae completed this salvation so convincingly that the Persians stayed where they were and never attempted an invasion again.
I'm not 100% convinced that Athens was the cradle of democracy as it's portrayed in many history books, indeed there's a convincing argument that democracy started in modern-day Iraq over a thousand years earlier, but it's certainly true that what democracy there was in Athens would have been crushed by the tyranny of Xerxes.
Once again, the military prowess of The Spartans comes to the fore even though they arrived a day late at Marathon and so missed the battle, which would have upset them a lot.
Best book on the Persian wars since Tom Holland, in some ways better. Wonderfully concise with a wealth of contextual and cultural detail. Crisp narrative keeps the story moving at a page turning clip - and what a great story it is. Stephen Kershaw should give up his day job tutoring and write history full time.
This is a plainly written and solid overview of the Ancient Greek battles of Marathon, Thermopylae, Salamis, and Plateae against the Persian Empire. The book isn't just a military history, but includes the religious, societal, cultural and political aspects of each group involved. The Spartans are funny, with their laconic responses, even though they probably didn't intend to be. The author also spends the last chapter discussing the influence these battles had on Western culture (e.g. opera, plays, novels, films, music) and his opinion that these three battles saved democracy and mark the beginnings of Western civilization.
Other Recommended Book: Persian Fire by Tom Holland.
شامپانزهها نزدیکترین گونهی نخستیها به هوموها (یعنی ما انسانها) هستند. آنها حدود هفت تا شش میلیون سال پیش از جد مشترکمان جدا شدند. یکی از ویژگیهای اصلی اجتماعات شامپانزهای حیات قلمروی آنهاست. نرهای شامپانزه برای گسترش قلمرو و یا دفاع از آن با یکدیگر پیمانهای راهبردی میبندند و با ابزارهایی شبیه نیزه و همچنین قلوهسنگ به جنگ مهاجمان یا ساکنان قلمروهای تحت تهاجم میروند. در این جنگهای شامپانزهای کشتارهای هولناکی گزارش شده است. بااینحال، هرچند شامپانزهها در مواقع مقتضی جنگجویان قابل جهان نخستیان هستند، هرگز به پای انسانها نمیرسند! تا اطلاع ثانوی، جنس هومو جنگجوترین و قاتلترین جنس قلمرو حیوانیست. نبرد واترلو یکی از حیاتیترین نبردهای دو سدهی اخیر در مقیاس جهانی است. انسانهای بسیاری در آن کشته شدند. تنها تصوّر کنید جهان مدرن چه شکل و شمایلی داشت اگر ناپلئون توانستهبود در آن جنگ بر نیروهای متفق به پیروزی برسد! اما چنین نشد و نیروهایی که برای پاسداری از «دموکراسی و آزادی» اتفاقنظر داشتند (بریتانیا، پروسیه، روسیه، اتریش-مجارستان) توانستند آشوبهای ناپلئونی را در اروپا جمع کنند (هرچند که تبعات آن از ۱۸۱۶ میلادی تا همین امروز در جنگهای اطلاعاتی پیچیدهای که میان فرانسه، آلمان، بریتانیا و روسیه وجود دارد، همچنان تداوم یافته است و سرزمینهایی نظیر ایران نیز همیشه کارتهای بازی این جنگهای اطلاعاتی بوده و هستند). همانطور که نویسندهی کتاب «سه نبرد حماسی که دموکراسی را نجات داد» اشاره میکند، در سدهی نوزدهم میل فراوانی وجود داشت که نبرد واترلو به عنوان یک نقطهی عطف در نجات تمدن و پیشرفت آن بهشمار آید و برای همین بارها آن را با نبرد ماراتون مقایسه میکردند؛ نبردی حماسی که ایدهی نجات دموکراسی غربی در مقابل استبداد شرقی را برای حدود دو هزار و پانصد سال زنده نگه داشته است. کتابِ «سه نبرد حماسی که دموکراسی را نجات داد؛ ماراتون، ترموپیل و سالامیس»، به قلم استیفن پی. کرشاو، یکی از معلمان باسابقهی تاریخ کلاسیک در دانشگاه اکسفورد به تازگی منتشر شده است تا نگاهی روزآمد و همگون با آخرین دستاوردهای سندشناختی و باستانشناختی از جنگهای کلاسیک پارسیان و یونانیان در اختیار بگذارد؛ نگاهی که البته همچنان با محوریت روایتهای هرودوت و چند نمایشنامهنویس یونانی، بهخصوص آخیلوس صورت گرفته و قلمی که به لحاظ لحن و بیان، بارها خستهکننده و در جاهایی غیرقانعکننده نشان داده است. بااینحال، خواندن این کتاب بهانهای شد تا بخواهم از زاویهای متفاوت، بار دیگر روی این برههی مهم از تاریخ کلاسیک جهان تأمل کنم. قصدم آن نیست که شرحی از فصلهای مختلف کتاب و محتوای موردبحث در آنها در اختیار بگذارم و تنها میخواهم چند نکتهی کلی را به دور از زیادهگویی باز گویم. ۱. جمشید نخستین پادشاه اساطیر حماسی ایرانیان نبود، اما همو بود که آلاتوادوات رزم ساخت و چونان مصلحی نیک، نهادهای اصلی جامعه را تأسیس کرد. شاید برای همین باشد که ایرانیان بهطورسنتی ویرانههای برجسته را، همچون ویرانههای پارسهی باستانی، به نام او زدهاند و آن را تخت جمشید خواندهاند. او حتی به جای آنکه دیوان را همچون پدرانش در بند کند، آنها را هر یک به کاری گماشت تا در ساختنِ جامعه همراه آدمیان باشند. همو بود که جامعه را به چهار طبقهی اصلی تقسیم کرد تا هر یک باری از دوش آن بردارند؛ کاتوزیان به عبادت نشستند، نیساریان لشکر رزم را فرماندهی کردند، نسودیان کشاورزی پیشهکردند و پیشههای صناعی را اهتوخوشیان برعهده گرفتند. این ساختار اجتماعی به یک معنا آغاز شهرنشینی را در سپهر اساطیری ایران نشان میزند و از جمشید، نخستین قهرمانِ شهریشدن میسازد. هنوز و حتی در ساختار حکومتی کنونی نیز میتوان به روشنی دید که روحانیان بر بالاترین جایگاههای سامانهی قدرت ایرانی نشستهاند و «سپاهیان» در مرتبهای پائینتر، بر امور مختلف لشکری و کشوری سایه انداختهاند و کشاورزان و صنعتگران نیز در مراتب پائینی جای دارند؛ هر چند وضعیت امروز یک جمشید کم دارد (شاهی که خود فراتر از همهی این طبقات و حلقهی اتصال آنها به یکدیگر و به تمامیت جامعهی ایرانی باشد). اساطیر حماسی یونانی نیز چنین شخصیت بنیانگذار و «حکمسازی» را دارد. تسئوس نیز همچون جمشید نخستین پادشاه نبود، اما مطابق با آنچه در وقایعنامهی پاریان میخوانیم، او بنیانگذار دموکراسی بود. تسئوس نخستین پادشاه (مونارک)ی بود که جامعهی یونان را متمایز و مشخص کرد و آنها را در سه طبقهی نجبا، زمینداران و صنعتگران گنجاند. جامعهی تسئوس موبد یا روحانی نداشت، بلکه خاندانهایی برجسته داشت که به شکل موروثی آزاده بودند، تجارت میکردند، فلسفه و تفکر میورزیدند و دنیا میدیدند. اینها نجیبزادگان بودند؛ برتر از زمینداران و صنعتگران! شاید این تفاوت میان ایران و یونان در ابتدا آنقدرها به چشم نیاید، اما در عمل دو جامعهی انسانی کاملاً متفاوت را برمیسازد؛ دقیقاً همانکه امروز به عنوان شرق در مقابل غرب میشناسیم. ۲. جمشید یک مونارک بود که بر «بندکان» حکم میراند. حاکمیت او حاکمیتی آرکیک بود. آرکی که صورت یونانی ارگ پارسی و عرش عربی است، «حکمکردن» یا جاریساختن فرمان معنا میدهد و دارندهی آن، منشأ هر فرمانی و همهی فرمانهاست. وقتی تالس میگوید آرکهی جهان آب است، یعنی منشأ جهان و حکمِ هستی آن آب است. همین تصویرِ تالسی عیناً از فرهنگ یونانی وارد قرآن عربی شد، آنجا که در جایی ذکر میشود عرش خدا بر آب قرار دارد. مراد از این آیه آن است که خدا به عنوان منشأ آفرینش، بر آرکهای جای دارد که همانا آب است! وقتی گفته میشود شکل حکومت جمشید مونارکی شرقی است، یا آنطور که یونانیان همزمان با جنگهای یونان و پارسیان و پس از آن عادت داشتند بیان کنند، مونارکیِ استبدادیِ شرقی، منظور آن است که جمشید بر آرکی (حکم و مبدأ صدورِ آن) ایستاده است و خودش همان حکمی است که جاری میشود. از اینجاست که جمشید و جمشیدیان در مقام «خدایگان» نمایان میشوند با فرهای که از اهورامزدا دریافتهاند و با آن همچون ریسمانی طبقات مختلف جامعه را به هم میدوزند. و از همین رو است که در الهیات قدرتِ ایرانی، مونارک یا آنکه منشأ صدورِ حکم و دلیل اجرای آن است، هرگز نمیتواند به موبد، ارتشتار یا طبقات دیگر فروکاسته شود. برای همین است که در بالا نوشتم حکومت کنونی ایران طبقات اجتماعیِ اساطیر ایرانی را دارد، اما از «جمشیدِ جم» بیبهره مانده است! ۳. در مقابل الهیاتِ قدرت ایرانی، الهیاتِ قدرت یونانی را داریم که البته آن هم مونارکی است. یونانیان خود را اتوکتونوس (سنگ/خاکِ خودرو از زمین) مینامیدند و نخستین شاهشان از زمین متولد شد و بدن آدم و دمِ مار داشت. در زمان فرمانروایی او بود که میان آتیکا و پوزیدون نزاعی درگرفت و «آتن» به عنوان اسم رمز «تمدنِ غربی» حاصل آن نزاع شد. اما همانطور که پیشتر بیان شد، همردیف جمشید پادشاهی است که تسئوس نام دارد و او نخستین شاهِ یونانی است که اجتماعات متحد یونانی را ساخت و آتن را پایتخت آن نمود و گفت: «من تنها جنگ را فرمانروایی میکنم و حافظ قوانین هستم». از اینجا بود که مونار��ِ یونانی تنها منحصر به دو اصل پایهای میشود: حفاظت از قلمرو، تمامیت ارضی، و جانومالِ اعضای آن جامعه؛ و پاسداری از نظم و انسجام جمعی از طریقِ قانون. تسئوس آورندهی دموکراسی بود: دمو + کراسی. کراسی با ��رکی تفاوت بنیادین دارد. آرکی منشأ فرمان است، اما کراسی منشأ چیزی نیست، بلکه قدرت اجرا و عمل است. «-آرک» مبنا و سرچشمهی حکم است، اما «-کرات» تنها دارندهی قدرت و قوّت است. تسئوس تصمیم میگیرد منشأ حکم و فرمانِ حفاظت از قلمرو (فرماندهی جنگ) و نظم و ثبات جامعه (قانون) باشد و قدرتِ ادارهی آن را به دموها واگذار کند. اشتباه است که «دمو» را «مردم» ترجمه کنیم. مردم واژهای مبهم است و هیچگاه و در هیچ برههی تاریخی هیچ قدرتی نداشته است! در بخش بعد دربارهی معنای دقیق دمو و دموکراسی و تبعات آن شرحی خواهد آمد، اما پیش از آن باید گفت که دموکراسیِ آتنی سه رکن اساسی دارد: الف. برابری اعضای دموها در مقابل قانون؛ ب. برابری اعضای دموها در اظهارِنظر و عرضِ کلام؛ پ. برابری اعضای دموها در داشتن یا کسب قدرت. البته همه میدانیم که زنان، نایونانیان و بردگان از همان ابتدا خارج از این سامانه بودند. دلیلِ این امر ساده است: زیرا دمو به معنای مردم نیست که هر مردمی را شامل شود، بلکه به معنای جمعی از خویشاوندانِ همخون است که خانوادههای نجیب یا صاحب زمین و مال و اموالِ یونانی را شامل میشوند که در رأس هر خانواده هم یک «پدر/مرد» جای دارد. ۴. یونانیان بنیانگذاری دموکراسی خویش را به قهرمانِ حماسی، تسئوس نسبت میدهند، اما ابداعگر واقعیِ آن یک پادشاه تاریخی به نام کلئیستنس است. او با کمک اسپارتیها توانست هیپیاسِ تیران (طاغوت؛ کسی که به زور قدرت را غصب میکند) را سرنگون کند. اما بعد در نزاع بر سر قدرت آتن شکست خورد و تبعید شد. مدتی بعد مردم دوباره او را برگرداندند و رهبری آتن را به او سپردند. آنجا بود که تصمیم گرفت سازمان سیاسی آتن را برای همیشه دگرگون و آن را به دموکراسی تبدیل کند. برای اینکار چهار قبیلهی سنتی آتن را که قدرت در آنها سلسلهمراتبی و موروثی بود و شمایلی خانسالارانه داشت از میان برد و ده واحد جمعیتی جدید ایجاد کرد (هفتههای یونانی ده روز داشت و تعداد خدایان پارتنون یونانی نیز ده بود). هر قبیله به محلههای کوچکی تقسیم میشد که «دمو» نام داشت و اعضای آنها همگی یونانی و خویشاوند بودند. دموها کوچکترین واحد سیاسی را شکل دادند و هر کدام از آنها یک شورای ریشسفیدان، یک دمارکوس (حاکم دمو)، خزانهدار و شورای دمو داشت. حالا باید روشن شده باشد که چرا دموکراسی را نمیتوان به «مردمسالاری» ترجمه کرد. در اینجا خبری از واژهی مبهم «مردم» نیست؛ بلکه محلههایی هستند که هر کدام یک دمو را تشکیل میدهند که اعضای آن دمو با یکدیگر نسبت خویشاوندی دارند و مردهای بالغشان میتوانند به عضویت شورای آن دمو در آیند (عموماً به شکل توافقی) و دمارکوس را انتخاب کنند. در واقع در اینجا با شکلی از خویشاوندسالاری یا قدرت خویشاوندی مواجه هستیم که در سطح بالاتر قبیله را شکل میدهند که حاکم آن قبیله از میان دمارکوسهای دموها انتخاب میشود. البته برای آنکه امکان زورگویی و زورگیریِ قدرت به حداقل برسد، کلئیستنس یک سنت دیگر را نیز ابداع کرد که به «استراسیزم» (نفی بلد) معروف است. مردم هر سال نام شخصی را که به زعم خودشان احساس میکردند میتواند مستبد باشد روی یک تکه سفال یا صدف مینوشتند و کسی که بیشترین رأی را میآورد به مدت یکسال از آتن اخراج میشد! از آن پس به هر شخص آتنی سه نام تعلق میگرفت: نام کوچک خودش، نام پدرش و نام دمویی که در آن ساکن بود. طرح کلئیستنس ابتکار دیگری هم داشت. او هر یک از آن ده قبیله را به سه بخش تقسیم کرد: یک بخش متشکل از دموهای نواحی داخلی، یک بخش متشکل از دموهای ساکن در سواحل و یک بخش متشکل از دموهای شهری. هدف او از این کار آن بود که اعضای هر قبیله به یکاندازه به منابع طبیعی همهی نواحیِ محیطی و اقلیمی آتن دسترسی داشته باشند و امکان نزاع بر سر منابع طبیعی میان آنها به حداقل ممکن برسد. در رأس این سازمان سیاسی نوین، شخص کلئیستنس قرار داشت که خود را فرماندهی ارتش و حافظ قانون میخواند. این نکته بسیار مهم است و در ادامه بیشتر واکاوی خواهد شد. ۵. اما این ماجرا یک ریشهی طولانیتر هم دارد؛ یکی از آرزوهای متفکران یونانی دستکم از سدهی هشتم پیش از میلاد که مدارک و اسناد مکتوب بیشتری در اختیارمان است، اتحاد و یکپارچگی شهرهای پراکنده و خودمختار ایونیه بود که بیشتر به خاطر بومشناسی خاص آن منطقه، میل به استقلال داشتند. تالس یکی از نخستین متفکران سیاست است که خود را یونانی خواند و کوشید تا انسان یونانی را بر عرش اتحاد بنشاند. در جریان همین جنگهای ایران و یونان معلوم بود که شهرهایی با شاهان ایرانی پیمان میبستند و علیه شهرهای یونانی دیگر خیانت پیشه میکردند. حتی در جریان نبرد ترموپیل، اسپارتیها به جای آنکه نیروهای خود را برای کمک به آتن گسیل دارند، ابتدا تصمیم گرفتند از قلمرو کوچک خود پاسداری کنند، تا آنکه گارد مخصوص لئونیداس و خودِ وی که در شمار تنها ۳۰۰ تن ذکر شدهاند، همگی در نبرد با نیروهای خشایارشا کشته شدند. از همین رو بود که متفکران یونانی شرقیان را به هوش سرشارشان میستودند و یکی از جلوههای این هوش را در یکپارچگی آنها ذیل فرمان حاکمِ ایدهآل میدیدند. چنانکه برای مثال افلاطون یونانیان را در مقابل مصریان چونان طفلی خُرد در نظر میآورد. متفکران یونانی بارها کورش را نمونهای راستین از فرمانروایی یافتند که یکتنه خیر را بر جهان میگستراند و از نبود چنین شخصی برای خویش غبطه میخوردند. هر چند هرودوت و بیشتر کاتبان جنگهای پارسیان و یونانیان به عمد میکوشیدند تا لشکر ایرانیان را تودههای بردهی بیدستوپا به تصویر بکشند و خودِ پارسیان و شاهشان را شخصی بردهدار، زنباره و مستبد (نمونهی کلاسیک این تصویر را میتوان در فیلم سیصد مرد اسپارتی مشاهده کرد؛ منظری که در مقالات متعدد، مثل مقالهی کایلر یانگ باستانشناس بهشکل معقول رد شده است؛ همچنین متون متعددی نشان دادهاند که خلاف تصوّر رایج، زنان در یونان باستان، بهخصوص در نواحی شهری و میان نجیبزادگان از محدودیتهایی به مراتب بیشتر از زنان نزد قبایل و اجتماعات ایرانی رنج میبردند؛ چه آنکه نام زنان ایرانی از همان الواح تخت جمشید و محوطههای دیگر برجای مانده که حامل مسئولیتهای قابل توجهی بودهاند)، اتفاقاً ایرانیان، مطابق با همان متونِ یونانی برجای مانده، یونان و حکومتداری آن را خوب میشناختند. برای مثال، هنگامی که هفت دسیسهچین پارسی علیه بردیای دروغین جلسهای تشکیل دادند تا در باب شکل حکومت گفتگو کنند، اُناتِس مدعی شد که مونارکی شیوهای از مُد افتاده است و به سوءاستفادهی نامقبول از قدرت میانجامد و پیشنهاد کرد که از الگوی دموکراسی آتنی گرتهبرداری شود. شخصی دیگر به نام مگابیزوس در همان جلسه الیگارشی را به عنوان شکل مطلوب حکومت پیشنهاد کرد و سرانجام، داریوش کبیر قانع نشد، از شرارتهای دموکراسی فاسد گفت و از اینکه الیگارشی در نهایت به فرقهبازی و مونارکی میانجامد. پس چه بهتر که مردم از همان ابتدا با یک مونارکِ عادل و نیک پیمان ببندند و در بندگی خویش به اهورا استوار باشند. در اینجا نکتهی نغزی نهفته است؛ یونانیان چه در زمان جنگهایشان با پارسیان و چه پس از آن، حکومت ایرانیان را «امپراتوری بردگان» میدانستند فقط بدانخاطر که پادشاه ایران خود را چوپان «بندگان» میخواند. مرادفسازی بندک ایرانی با آنچه یونانیان (به عنوان یکی از بردهدارترین ملل آن روز جهان) در نظر میگرفتند عملاً از یک سوءتفاهم الهیاتی برمیخاست؛ چه در منظومهی الهیاتی ایرانی، آدمی آفریدهی اهورامزدا در نبرد با اهریمن است و شاهِ عادل فرماندهی اهورا که باید دیگر بندگان او را به واسطهی فرهی ایزدی که در اختیارش است در این نبرد بنیادین فرماندهی کند. ایرانیان (ریشسفیدان، سران قبایل و عشایر، خانهای شهرها) آزادانه با شاهان ایرانی پیمان میبستند و حتی هنگام عبور شاه از قلمرو خویش، از وی باج و خراج میستاندند. ایرانیان نیز از شاه خویش توقع داشتند حافظ قلمرو و عدل باشد و در اصل، خود را بندگان آن موجودی در نظر میگرفتند که فرهی ایزدی را به شاه ایران اعطاء میکرد و اگر وی از مسیر عدالت دور میشد، موبدان چنین میپنداشتند که فرهی ایزدی (درست همچون جمشید در اواخر عمر خویش) از وی جدا شده و نوبت آن است که جانشینی برایش یافته شود. این نوع نگاه را به وضوح میتوان در مدفنهای نقشرستم یافت آنجا که نمایندگان قبایل مختلف با لباسهای محلی خود، آزادانه و به اختیار تابوت پادشاه هخامنشی را بر دوش کشیده و روح او را به جانب خورشید هدایت میکنند. این را بیشتر متفکران یونانی یا نفهمیدند، یا کاملاً وارونه و به اشتباه فهمیدند! همانطور که گفته شد، سازمان اجتماعیِ اساطیری یونانی طبقهی «موبد» را کم داشت و خدایان یونانی، هر یک عملاً سرنمون یک شخصیت انسانی بودند و در زندگی روزمره چون انسانها زادوولد میکردند و جدای از جانهای انسانی نبودند. حتی خدای پیشگوی آنها، آپولو، و همسرش که در معبد دلفی پیام او را به درخواستکنندگان میرساند، آیندهای را پیشگویی نمیکرد، بلکه با عقلی انسانی، میکوشید تا بهترین پاسخ ممکن را برای یک سوال مشخص و عملی در اختیار بگذارد. آن شکل از تعالیِ الهیاتی خدا و فرماندهی انسانی او که در قملرو ایرانی رایج بود و در «فرهی ایزدی» تجسم مییافت، هرگز در تخیّل انسانِ یونانی نمیگنجید و او را در خطایی فاحش گرفتار میکرد. درست از بطن همین خطای فاحش بود که مفهوم انحرافی «آزادیِ یونان در تقابل با استبداد ایرانی» شکل گرفت و تا همین امروز جدایی شرق و غرب را دامن زده است. برای مثال، در اسنادِ تاریخی هست که پادشاهی افسانهای به نام «بلادود» که تبارش به بروتِ تروایی میرسید، با الگوبرداری از دموکراسیِ پدرانش، پادشاهیهای جزیره را متحد ساخت و «بریتانیا» را تأسیس کرد و همراه با آن، «ماگنا کارتا» را آمد که قانونیست که حتی پادشاه باید تابع آن باشد. وقتی امروز به همهی قلمروهای مستعمرهی بریتانیا سفر میکنیم، بلااستثناء لطیفترین و ظریفترین عناصر یونانی را چه در ساختار معماری و چه در شیوهی اداری و عبارات و کلام حقوقی میتوانیم بهوضوح مشاهده کنیم. در مقابل، آن شاهِ مستبد شرقی را داریم که ضدزنترین آدم روی زمین است و حاکمِ مطلق امپراتوریِ بردگان (حالا بماند که از همان تالس متفکر عبارتی به یادگار مانده که چنین است: «خدایان را سپاس که مرا انسان آفریدند نه حیوان، مرد آفریدند نه زن، یونانی آفریدند نه بربر». و بماند که در هیچیک از شوراهای یونان باستان مطلقاً هیچ زنی امکان حضور نداشت و به زنان جنگجو که عموماً میان قبایل شرقی مشاهده میشدند، آمازون، یعنی زن بدون پستان، گفته میشد!) ۶. اما حالا چه از میراث یونان و ایران بر جای مانده است؟ یونانیان تا ۱۸۲۲ تابع امپراتوریهای مختلف، از بیزانس تا عثمانی بودند. مسیحیت ارتدوکس عملاً فرهنگ یونانی را در زمینههای مختلف منقرض کرده بود. در سال ۱۸۳۲ و با امضای پروتکل لندن، پادشاهی به حکومت تازه تأسیس یونان بازگشت و دوازده سال بعد، یونان جزو نخستین حکومتهای جهان شد که قانون مشروطه را امضاء کرد و گامهای مدرنیزاسیون را با سرعت برداشت. پس از جنگ جهانی اول، چپهای جهانوطن و وفاداران پادشاهی که عموماً از اقشار سنتی جامعه بودند با هم درگیر شدند و همراه با یک کودتای نظامی، پادشاهی سرنگون شد و جمهوری بر سر کار آمد. اما طولی نکشید که در جریان جنگ دوم جهانی، بار دیگر یک پادشاهی دموکراتیک بر یونان سایه افکند که دشمن جانیِ احزاب کمونیست بود. همین دشمنی عریان و آشکار، هواداران کمونیسم را در اروپای مرکزی و غربی نسبت به پادشاهی یونان بدگمان کرد تا آنکه سرانجام با کمکهای جهانی، این پادشاهی نیز فروپاشید و از ۱۹۷۴ بدینسو، جمهوریِ یونان با سلطهی نسبی نیروهای چپ برسرکار آمد و تاکنون تداوم دارد. تاریخ جدیدِ ایران نیز بیشباهت به رخدادهای یونان نیست. البته ایران از پیش استقلال داشت و «ممالک محروسهی ایران» خوانده میشد، بااینحال با امضای قانون مشروطه توسط شاهان قاجار (ایران نخستین کشور آسیایی بود که این قانون را تصویب کرد) و بیش از همه با تحولات سیاسی متأثر از جنگ جهانی نخست، ساختار سنتی پادشاهی دیگر پاسخگو نبود و ظهور یک دولت ملی مدرن ذیل نام «ایران» اجتنابناپذیر شد. از همان ابتدا فشارهای اروپایی برای تبدیل ایران به جمهوری وجود داشت و حتی رضاشاه یکم نسبت به آن تمایل داشت؛ امری که با مخالفت محمدعلی فروغی و برخی علمای شیعه روبهرو شد و مسکوت ماند. ایران نیز همچون یونان در زمان نخستین پادشاه خویش اصلاحات قابلتوجهی را در زمینهی ایجاد نهادها و مدرنیزاسیون پشتسر گذاشت که تا فرزند او نیز ادامه یافت. نکتهی جالب دیگر اینکه ایران هم همچون یونان در جریان جنگ جهانی دوم دستخوش تحولات تزلزلآوری شد و حتی دو جمهوری دموکراتیک (مهاباد و آذربایجان) را با کمک شوروی و برخی دولتهای اروپای غربی به خود دید. اما با مقاومت ارتش شاهنشاهی و حمایت بریتانیا، یکپارچگی ایران همچنان حفظ و نظام پادشاهی باقیماند. تا آنکه سرانجام در سال ۱۹۸۰ میلادی، پس از آنکه اتحاد مرجعیت مدرن شیعه (ذیل گفتمانِ علی شریعتی که در پی ایجاد امتِ چپِ اسلامی بود) و کمونیسم موجب سرنگونی حکومت محمدرضاشاه شد، یک جمهوریِ چپگرا، فرانسوی و حامی منافع سازمانهای چپ/آزادیبخش خاورمیانه بر سر کار آمد که تا امروز هم تداوم دارد. ۷. یونان و ایران هر دو پادشاهان خود را از دست دادند؛ دقیقاً همان نهادی را که به طور کلاسیک وجود داشت تا حافظ قلمرو و قانون باشد. یونان به دست رئیسهای جمهوری افتاد که بازیچهی نهادهای جهانی بوده و هستند. در ایران و در نبود «جمشید»، یکی از کاستها (کاست موبدان) عملاً حاکمیت و حکومت را در قبضهی خود درآورده است و سیاستهایی فرقهگرایانه را پیش میبرد. و هر دوی اینها هم به نام جمهوری اتفاق میافتد. اما یادمان باشد جمهوری و پادشاهی هر دو نظامهایی کهنه هستند. نخستین رسالهی جمهوری را افلاطون در ۲۵۰۰ سال پیش نگاشت، اما همو بود که از حاکمیت «حکیم متأله» در رأس این جمهوری سخن میگفت که در نظر او باید همچون «کورش پارسیان» باشد. دموکراسی حکومت مردم بر مردم نیست، و اگر یک نهادِ حافظ قلمرو و قانون که جدای از بخشهای اجتماعی مختلف و ناظر بر آنها باشد وجود نداشته باشد، دموکراسی چیزی جز حکومت مافیایی خانوادههای صاحب نفوذ نخواهد بود که میلی شدید به تعریف و تجزیهی قلمروهای کوچکتر و قابل کنترلتر دارند. دموها بنابر ذات خویش خصلتی اتنیک و خویشاوندی دارند، و اگر بناست تا «ملیت» و یکپارچکی ملی ساخته شود، این امر بدون وجود «شهریار» ممکن نخواهد بود.
Good history of the the Greco-Persian wars. Interesting look at the real facts behind the myths and cultural stereotypes. Kershaw delves into the more lurid side of Greek culture and society frequently, which makes for an entertaining read. The authors use of modern slang from time to time can be quite jarring, but overall a good book.
At the start of Chapter 7 – Marathon: Democracy Saved, Kershaw quotes John Stuart Mill: “The Battle of Marathon, even as an event in English history, is more important than the Battle of Hastings. If the issues that day had been different, the Britons and Saxons might still have been wandering in the woods.” The book is an exposition of Mills’ premise, expanded to include the inseparably related battles of Thermopylae, Salamis and Plataea. It is brilliant.
Kershaw immerses the reader in the ancient world of Greece and Persia. He narrates the origins of the Persian Empire, the Athenian democratic city/state, and the geneses of the distinctively unique, practically alien, culture of the Spartan demos. Sparta was weird... and you have to read this to appreciate the extent of it. Kershaw lays out the origins of the Persian Empire from Cyrus the Great, through Darius (Marathon and Thermopylae) and Xerxes, son of Darius, who prompted Salamis and Plataea to avenge Persian humiliation at Marathon. He explains the workings of the Athenian system of democracy, and the Persian imperial rule as well as the Spartan oligarchy. He puts the reader in the culture and the society, writing in a relaxed, readable and engaging manner from foundational sources including surviving documents, archeological finds, relics, and other sources. He is scrupulous in presenting conflicting accounts and details, discussing the discrepancies and offering reasoned judgments of the best interpretations.
Kershaw explains battle tactics and strategies, weaponry, land warfare, army organization, trireme construction (crews, handling, naval protocols and tactics) – Persian and Greek. The reader is presented with personal accounts, insights and perspectives of the leaders and key players on both sides. His accounts of the battles themselves read like the best writing of the most experienced and competent war correspondents of our modern day. It is gripping history.
The contrasts between the Imperial dictatorship and its absolute power (Xerxes simply beheads the engineers of his first bridge across the Hellespont when it fails – lesson learned, as Kershaw comments) versus the convoluted web of fluctuating Greek rivalries, sensitivities, betrayals, shifting political loyalties and incentives, intrusions of ego and personalities, petty disagreements and frequently uncertain levels of commitment to the cause. It is striking, and the reader will often marvel that the Greeks were able to come together and fight as effectively as they did, when they did, to the very great fortune of the Western world as it ultimately evolved. Kershaw’s main point, that these battles were critical to the birth of Western thought and democratic forms of government, to human freedom and the success of classical liberal thought and principles is well made, and well argued. We today owe those early Greeks a huge debt.
On the negative side, the profuse use of Greek names (unavoidable) and then-existent ancient Greek place names is often confusing, even though Kershaw offers proximate modern locations when and where he can. It is difficult to locate actions and events geographically in the reader’s mind, almost impossible. Kershaw offers maps at the very beginning of the text, but they are very basic and it is annoying to have to constantly page back to the maps and then try to find a location on them. It would have been better to have more detailed, more specific maps spread throughout the text in appropriate locations. Perhaps a pronunciation guide to ancient Greek (and Persian) would be helpful, too. Regardless, this is a minor nit that I am picking – the book is superb history, brilliantly narrated - compelling and important. It is comprehensive, insightful and engaging – hard to put down. I love this book!
I liked it in general, but it kinda ended in the weeds. Probably too much information for the regular person. I was especially interested in the subject, and it was still too much info. Need more maps available when reading this stuff.
The Harvest of War is an incredibly thoroughly-researched book that, unfortunately, does not have a lot of information about its titular battles (or Platea, the land battle that finally ended the Persian invasion). While the battles were undoubtedly decisive events in world history, there are no primary sources describing them. The main accounts are from Herodotus and Persian historians written decades later. These accounts lack details, conflict, are biased and are otherwise suspect (the sizes of the Persian army seem dramatically overstated). Aside from Thermopylae, it's not even clear where precisely the battles were fought due to the limited information in the sources and significant changes in topography over the past 2,500 years.
The weaknesses of the available evidence are not Kershaw's fault, and he does his best to reconcile, explain and give his best guess as to what really happened. But most of the book is historical context relating to the invasions and the internal politics of Greece and Persia.
One of the few books that covers all of the Greco-Persian wars in detail including the Battle of Marathon (the primary reason I read this). Unlike most history authors, Stephen Kershaw writes for the most part in plain English, which I found refreshing. Normally with history books, writers love using complex, esoteric language which means I am constantly looking up words in the dictionary at the same time I am trying to read the book. Kershaw uses a surprising amount of Millennial/Gen Z slang which I enjoyed as well. Other enjoyable segments include discussions of contemporary portrayals such as the 300 graphic novel/movie and Spartan influence in heavy metal music. The major flaw is a lack of a character list that links everyone’s relationship to each other. It got confusing at times because of the sheer number of people involved, although this is a common issue with most history books. Overall a great read!
A comprehensive assessment of the major batles that saved democracy for western civilization. It is a step by step approach to the events in a very readable manner. I did not give it five stars as i felt it was almost too measured, and took a while to get to the major events. The last chapter covered the references to the battles throughout history including one about 9/11 hero's. This is a solid work that makes one truly appreciate the impact of the battles. If anything i wish there could have been more energy and effusiveness as it may come across as dry to those notsteeped in ancient history.
Loved it. Would definitely recommend reading it! It included all the possible context one would want to know, from a historical point of view, for each of the battles, and for everything that happened before, during and after. It also included different perspectives, which I found very interesting.
. . . not for the feint of heart or mind, the historic details are deep and consistent . . . might want to keep your e-pronounce close by unless you already have an extremely deep grasp of Greek and Persian names and places . . .
Decent but relatively dry read. Some of the passages just lists of cities and numbers of ships or soldiers. Does not break any new ground but a good overview of the battles and what they meant to the Greeks fighting them.
Nice book about the Persian war with some introduction about Athens, Sparta and Persia, the book is very informative and makes comparison sometimes about the version of different historians about the events like Herodotus,diodorus, ..etc with the opinion of the author about each narrative.... But some passage of the book are very dry and bit boring describing and discussing the numbers and the composition of each army ....and ending the book by the echoes of marathon and Thermopylae in the 21 century