خاما نبايد نوشته میشد. يك بار يكی خيلی سال قبل او را زندگی كرد و در شبی، اين راز مگو را گفت و ديگر به سخن درنيامد. لال شد. و گذشت و گذشت و گذشت تا رسيد به يكی كه كارش گفتن است. اين كلمهها اميد دارند خاما زنده شود و آن راوی هم. به رقص و به رنگرنگ زرد و قرمز اين حلقهی آتش، بايد كه جاری شد؛
Yousef Alikhani (Persian: یوسف علیخانی; born 1975) is an Iranian writer.
Alikhani was born in the Deilami-speaking village of Milak, Qazvīn Province. He studied Arabic literature at the University of Tehran.
Books: Xamah, Aamout Publication, 2018. ISBN 978-600-384-032-4. Biveh-koshi • Widow Killing, Aamout Publication, 2015. ISBN 978-600-6605-07-4. Aroos-e’-Beed (Willow’s Bride), Aamout Publication, 2009. ISBN 978-600-91197-5-2. Dragon Slayage, Aamout Publication, 2007. ISBN 978-600-91197-8-3. Ghadam Bekheir was my Grandmother, Aamout Publication, 2003. ISBN 978-600-91197-9-0.
یوسف علیخانی (متولد اول فروردین ۱۳۵۴ در روستای میلک الموت) نویسنده معاصر ایرانی است. علیخانی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در روستای زادگاهش به قزوین رفت و پس از اتمام دوره متوسطه برای ادامه تحصیل راهی تهران شد. وی سال ۱۳۷۷ از رشته زبان و ادبیات عرب دانشکده ادبیات دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. از یوسف علیخانی جدا از چند کتاب پژوهشی، سه مجموعه داستان به نامهای قدمبخیر مادربزرگ من بود، اژدهاکشان و عروس بید و همچنین و رمان خاما و بیوهکشی منتشر شدهاست. وی در حال حاضر با پژوهش و نوشتن، و مدیریت نشر آموت گذران زندگی میکند.
رمان: خاما، چاپ اول: بهار ۱۳۹۶، چاپ پانزدهم: پاییز ۱۳۹۸ (نشر آموت) بیوهکشی، چاپ اول: بهار ۱۳۹۴، چاپ سیزدهم: پاییز ۱۳۹۸ (نشر آموت)
- مجموعه داستان: عروس بید، چاپ اول: ۱۳۸۸، چاپ هفتم: ۱۳۹۸ ، (نشر آموت) اژدهاکشان، چاپ اول: ۱۳۸۶، چاپ هفتم: ۱۳۹۸ ،(نشر آموت) قدمبخیر مادربزرگ من بود، چاپ اول: ۱۳۸۲، چاپ هفتم: ۱۳۹۸ ، (نشر آموت)
- سایر آثار: معجون عشق، گفتگو با نویسندگان عامهپسند (نشر آموت)، ۱۳۸۹ داستان زندگی حسن صباح، به دنبال خداوند الموت، (نشر ققنوس)]، ۱۳۸۶ داستان زندگی صائب تبریزی، انتشارات مدرسه، ۱۳۸۶/ چاپ سوم ۱۳۹۲ داستان زندگی ابن بطوطه، انتشارات مدرسه، ۱۳۸۳/ چاپ سوم ۱۳۹۱ عزیز و نگار - بازخوانی یک عشقنامه، (نشر ققنوس)، چاپ اول ۱۳۸۱. چاپ دوم ۱۳۸۵، چاپ سوم ۱۳۹۲، چاپ چهارم: ۱۳۹۳ نسل سوم داستاننویسی امروز ایران - گفتگو با نویسندگان نسل سوم، نشر مرکز، ۱۳۸۰ بازنویسی قصههای تذکرة الاولیا: نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۰ به دنبال ناصر خسرو: داستان زندگی حکیم و شاعر قبادیانی، نشر ققنوس (زیر چاپ) قصههای پرهیزکاران: (گردآوری قصههای مراغیان رودبار و الموت), (زیر چاپ) قصههای مردم الموت: (الموت پایین و الموت بالا) به همراه افشین نادری، ۱۳۹۶
- در عرصه تصویری: ساخت فیلم مستند عَلَم ۱۳۹۱ ساخت فیلم مستند نوروزبَل ۱۳۸۷ ساخت فیلم مستند عزیز و نگار ۱۳۸۵
- جایزهها: نامزد نهایی جایزه قلم زرین سال برای رمان بیوهکشی عروس بید نامزد نهایی جایزهٔ مهرگان ادب برنده دهمین دوره جایزه کتاب سال حبیب غنیپور برای نوشتن مجموعه داستان عروس بید نامزد دوازدهمین دوره جایزه کتاب فصل برای نوشتن مجموعه داستان عروس بید شایسته تقدیر در نخستین جایزه ادبی جلال آلاحمد و نامزد نهایی هشتمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری برای نوشتن مجموعه داستان اژدهاکشان نامزد بیست و دومین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران و برنده جایزه ویژه شانزدهمین جشنواره روستا برای نوشتن مجموعه داستان قدمبخیر مادربزرگ من بود برنده جایزه بهترین فیلم هفتمین جشنواره منطقهای سینمای جوان ایران برای ساخت فیلم مستند عزیز و نگار
اونطورها که میگفتند کتاب بدی نبود، کتاب افتضاحی بود! کاش خاما همان "نوشته نمیشد" جناب علیخانی. خودت فهمیدی چه نوشتی؟ کسی نیست به عمر هدررفته ما مخاطبان فلک زده رسیدگی کنه!؟!
نام کتاب : خاما نویسنده: کسی که منو با رمان فارسی آشتی داد. خیلی زودتر از اینکه دستور زبان فارسی یاد بگیرم کلاس زبان انگلیسی شروع شده بود و طبیعی بود که کم کم ارتباطی که با انگلیسی برقرار کردم خیلی بیشتر و بهتر بود. مخصوصا که سنم کم بود و کتاب هایی مثل هری پاتر تازه معروف شده بود. هرچقدر بزرگتر شدم رمان های انگلیسی فضای بیشتری از کتابخانه رو به خودش اختصاص داد و حتی کتاب های فارسی که کادو می گرفتم جاشون داخل کمد بود نه توی قفسه. تا یک روز... کتابی خریدم به اسم بیوه کشی و شروع کردم به خواندن و دوباره خواندن و دوباره خواندن بعد اون کتاب شد یک دلیل برای تغییر و تحول. روزی بیوه کشی بین آن همه رمان انگلیسی تنها کتاب فارسی قفسه من شد و کم کم به تعداد رمان های فارسی اضافه شد و اون حس بیگانگی از بین رفت. و بعد خاما رسید. شلوغی تهران اجازه نداد به موقع به رونمایی برسم. با نا امیدی به شهر کتاب محله خودمون رفتم. انگار که به فروشنده ای که منو از کودکی میشناسه الهام شده بود که من میام. بدون اینکه حرفی بزنم برام یک نسخه نگه داشته بود. و من خوشحال... خوشحال از اینکه درسته نسخه امضا شده ندارم اما حداقل خاما رو دارم. خاما برای من جنبه شخصی داره. یکی از مهم ترین افرادی که ده سال از زندگیم دوستی خوب و همراه بوده ذهنش به خاطر کشته شدن هم نوعانش درگیره و غمگینه، خیلی غمگین و از دست من هم کاری بر نمیاد. و غمی که در خاماست از جنس همین غمه. انگار که فقط خاما میتونه توصیف کنه این حس و حال رو. خاما برای من خیلی بیشتر از یک کتابه خاما کمک کرد بالاخره غمی رو درک کنم که سالها تلاش می کردم و درست نمیفهمیدمش. بعد از خواندن این کتاب یک حس به شما اضافه میشه و طوری بخشی از شما میشه که به نقل از کتاب با تغییراتی ناشیانه: گویی از ابتدای تولد همراه شما بوده و ماندگار خواهد ماند تا هزاران سال بعد. سپاس فراوان از خالق خاما
چطور شادی کنم برای منتشر شدن #خاما که خاماهای #عفرین را دارند زندهزنده میکشند چطور قلبم آرام بگیرد که هنوز درد دختران #کوبانی تمام نشده، جایی دیگر دارند دختران و پسران #کرد را از خانه و زندگیشان آواره میکنند چطور نفس بکشم که باز باید نود سال دیگر بگذرد تا یکی داستان دختران و پسران و مردم عفرین و کوبانی را بنویسد نود سال میگذرد از غروبهای #آغگل و دریاچهاش و #آرارات هنوز دارد گریه میکند برای پرندههایی که هیچوقت آشیانهشان را پیدا نکردند #خاما درد پنهان آدمی است که در قالب ِ ملت ِ کرد نمود پیدا کرده؛ از دیروز تا اکنون. همین #یوسف_علیخانی https://www.instagram.com/p/BeZ0qYolShK/ @aamout https://t.me/aamout/6988
This entire review has been hidden because of spoilers.
خاما ... به نظرم اون كتابي كه انقدر ازش تعريف مي كردن نبود..داستان خوب بود ولي بي نظير و فوق العاده، نه نبود...گويش هاي محلي اش دلچسب اش مي كرد البته براي من كه علاقه دارم به كتاب هايي با گويش محلي، پايان كتاب خوب بود ولي كتاب كلا مي تونست خلاصه تر باشه و آسيبي به داستان وارد نمي شد...اونطور كه تو ذهنم بود نشد و جذبم نكرد..جمله هاي زيادي از توش هايلايت نكردم كه واسه خودم معيار سنجيدن كتاب به حساب مياد و تفكري كه پشت اش هس..كتابي نبود كه بخوام پيشنهاد بدم ...
در اوايل كتاب فكر مى كردم كه نظرات منفى بى انصافانه داده شده و كتاب بدى نيست.اما از حدود صفحه ى ٣٠٠ به بعد واقعاً موافق شدم با تعداد زيادى از اون نظرات و تعجب كردم از افرادى كه اين كتاب رو با سال بلواى عباس معروفى مقايسه كردن.كتاب جزئيات بسيار بسيار زيادى داره.به عنوان آدمى كه جزئيات رو دوست داره و با اين سبك كتاب ها ميتونه تصوير سازى خوبى داشته باشه تو ذهنش،اين رو ميگم كه:كاملاً خسته كننده شد از يك جايى به بعد،چون روش پرداختن به اين جزئيات روش اشتباهى بود و نويسنده صرفاً از يك سرى كلمات تكرارى استفاده مى كرد مثل"كشكرت".به خاطر علاقه اى كه به قوم كرد(كورد)و فرهنگ و سنت هاشون دارم كتاب رو با علاقه شروع كردم اما واقعاً به خاطر نوع نگارش نويسنده حوصله سر بر شد و وقتى به صد صفحه ى آخر رسيدم از هر صفحه چند جمله خوندم و رد شدم و چيزى رو هم از دست ندادم.كتاب پر از اصطلاحات خاص چند قومه كه حتى معنى هم براشون در پاورقى نوشته نشده.مثلاً يك سرى كلمات كردى كه من هيچ ايده اى در مورد معنى شون نداشتم و مجبور مى شدم يا تو اينترنت جستجو كنم يا بگذرم ازشون.به نظرم فروش كتاب تا حد زيادى به خاطر اسم نويسنده بوده نه محتواى خوب كتاب.
نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم تا صفحه ۲۰۰ خیلی مشتاقانه باهاش میخوندم تا صفحه ۳۰۰ به زور خودم و کشوندم بعدش دیگه فقط ورق زدم راستش و بخواین که تموم شه
"یک عمر دنبال سر کسی بگردی و دست آخر به خودت بگویی، اصلا میدانست دنبالش هستم؟"
به طور کل، سبک نوشتار یوسف علیخانی رو دوست دارم. حال و هوای نوشتههاش و دیالوگهایی که به لهجههای محلی نوشته میشه، حس خوبی بهم میده؛ اما همیشه به نظرم از لحاظ داستانپردازی ضعف داره. ایده کلی خیلی جذابه ولی به جزئیات و شاخ و برگ دادن به داستان بهایی داده نمیشه.
توی این کتاب، ذهنم مدام از سیر داستان عقب میموند. تا میومدم به فضای جدید عادت کنم و اتفاقاتی که افتاده رو هضم کنم، داستان چندین سال جلو رفته بود.
خیلیها به توصیفات بیش از حد خرده میگرفتند؛ اما منی که اصلا حوصله خوندن توصیفات رو ندارم اذیت نکرد. به نظرم اگر توصیف نمیکرد، حرف دیگهای هم برای گفتن نداشت.
"خاما" رو تو شرایط بدی شروع کردم. اوایل کتاب رو، که زیباترین بخش کتاب هم بود، با جون و دل خوندم. وسطها رو شنیدم و اواخر داستان رو هم از پشت یه هاله تار، یه خط درمیون رد کردم تا فقط تموم شه تا از برنامه مطالعهم عقب نمونم.
پایانش رو خیلی دوست داشتم.
پشت جلد کتاب میخونیم: "خاما نباید نوشته میشد." البته که منظور نویسنده به کل متفاوت از چیزیه که من میخوام بگم، ولی هر صفحه رو که ورق زدم، به این فکر کردم که نوشته شدن یا نشدن این کتاب، توفیری هم میکرد؟
در مورد این کتاب نظرات ضد و نقیض زیادی شنیده بودم و همین نکته باعث شد که بخونمش. داستان در زمان رضا شاه و در بحبوحه مبارزات استقلال طلبی کردها اتفاق میفته و از زبان خلیل، (شخصیت اصلی قصه) روایت میشه. مردم روستای آغگل که خلیل به همراه خانواده در آنجا زندگی میکنه، به دلیل حمایت از مبارزین استقلال طلب، توسط دولت و به اجبار کوچ داده میشن. و این آغاز اتفاقات داستان رو رقم میزنه و ما با خلیل همراه میشیم، همراه سختی هایی که کشیده، عشقی که رهایش کرده، دلتنگی هایی که داشته، و خاطراتی که همیشه همراه خودش داره، . . . . کتاب در خیلی از قسمت ها (بیشتر در گفتگو ها) به زبان محلی نوشته شده، در ابتذای کتاب به زبان کردی و در ادامه به زبان الموتی. شاید یکی از دلایلی که بعضی افراد نتونستن با کتاب ارتباط برقرار کنن همین نکته باشه (البته به نظر من این نوع نگارش میتونه به جذاب شدن داستان کمک کنه)، بعضی از کلمه ها ناآشنا هستن. بهتر بود که برای درک و ارتباط بیشتر در پایین صفحه معنی آن ها آورده میشد. . به نظرم در درون هرکدوم از ما میتونه یک خلیل وجود داشته باشه که عشقشش رو گم کرده، دلتنگه و یک دنیا حرف نگفته داره
فصل يكم #خاما ازچي بگم؟ازكجا شروع كنم؟ ازعشق دايه وباب شروع ميكنم كه به مثابه ي عشق هاي تا نسل پدر ومادرم بي اينكه حرف بزنن وادعا كنند ازهم تا پاي جون دفاع ميكردن وتوي حركات روزمرشون ميشه عشق رو ديد از روح بزرگ وازاد وجسور دايه هنوز مانده كه بگم كه لرزه به تنم ميندازه كه زن انقدر جسور وقوي؟؟؟؟؟انقدر شيرزن كه البته وصدالبته توي ايران مادران وهمسران اينچنين كم نداريم! ازخاما بگم كه خودتربيت كرده بود وپناهي براي دايه وبابش وخليل! از محدو��يت هايي كه فاطو رو ناكام كرد!صدحيف وافسوس! ودرنهايت از خليلي كه درتب وتاب ميسوخت وبي حد وحصر بودن تخيلاتش انگار خودمو ميزد توي صورت خودم! درنهايت ازكتابي بگم كه برام اموزندس نه براي شعار بلكه با وا��ه هاي جديد ومعرفي اقليم واداب ورسوم ناشناخته اي كه هيچوقت ازش خبر دار نبودم وپيگيري نكردم وهيچ نميدانم ازش واين سراغازي شد براي پيگيري واطلاعات بيشتر! اين فقط حلاجي فصل يك خاما بود توي ذهن بنده! فصل دوم #خاما سخنان دايه اتش انگيزه به جانم مينداخت كه باوجود هرمانعي به پيش برم واقعا ادم رو ازهرچي دور كنند انگار كشش بيشتر ميشه تابه اينجا خليل براي من يه راوي منفعله كه صد البته به خاطر سنش بوده بنظر بنده! مشكلم اينه ايكاش پاورقي داشت كتاب واينطوري كمتر ازكتاب جدا ميشدم وبه گوگل متوسل ميشدم! فصل دوم #خاما بخش دوم: احترام وپشتيباني دايه وباب بازهممممم تو ذهن من يه حماسه افريد وباز هم موندگار ترين بخش شد برام تعريف كردن باب از دايه نزد پسراشون بهترين حس رو برام تداعي ميكنه كه بعد ازهرسختي اگر پدر ومادر باهم باشند اون زندگي برفنا نميره!حتي سختي تبعيد هم با محبت وعشق ميتونه روان تر شه! نقش كليدي مادر قصه وروح بزرگي كه داره... هميشه مادر بزرگم چايي ميبرن براي اهالي روستاي ابا واجدادي ومن فكر ميكردم خب خوراكي هاي بهتر كه هست!اخه چرا چاي انقدر مهمه كه خب ديدم توي اين داستان دل نشين اصلا پايه ي قسم ها به چاييه!!!!!خيلي برام دل نشين بود اين درك از موضوع،شايد پيش پا افتاده باشه ولي براي من كلي خاطره زنده شد. راجع خانواده ي پر جمعيتشون قبل ازاينكه خليل به اين فكر بيوفته كه اگر برادرانش نبودن بابش چه ميكرد به فكر افتادم كه واقعا چه حس جالبيه هم ازاونور فكر ميكني خواهر وبرادر زياد مانع ميشه ادم امكانات بهتري داشته باشه وهم ازاين طرف ميبيني چقدر دل پدر ومادر گرمه به نيروي بچه هاشون! عبارت در پناهِ آسمان يه حس خيلي مثبت برام #خاما فصل سوم: الان فصل سوم تمام شد ومن موندم وتصميم خليل كه درستي يا نادرستي تصميمش توي فصلاي بعدي مشخص ميشه وحتي پايداري خودش روي تصميمش!تا اخر فصل سه يه شخص منفعل صرفا خيال پرداز بود وبااين حركت نشون داد بلاخره جنم تغيير داره البته اينو موقع چاقاله چيدن هم شعشعه هاش رو نشون داده بود بنظرم بهترين كار بود ولازمه بگم متنفرم ازاسماعيل!بااين شخصيت حقه بازش واقعا راسته ك ادم عاشق خواب وخيالش ميشه معشوق وبااين حرف كه بادوري ازمعشوق بيشتر بش حس نزديكي داري موافقم ولي خب اينم دردناكه واين حس به خوبي منتقل ميشه. ظلم وستم كه توي همه ي دوره ها بوده وهست وخواهد بود ولي واقعا طاقت دوري از وطن رو چجوري باب ودايه تحمل ميكنند وبرمي تابند برام عجيبه!اصلا تصورشم برام دردناكه
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
خاما عاشقانه ایست بی نظیر، از آن نوشته های حال خوب کن که تا مدتها سکر و شهد و شیرینی آن در وجودت نقش می بندد. زیبایی داستان و شخصیت ها، حکایت مظلومیت کردها و آگاهی از بخشی از تاریخ این مرز و بوم همه یک طرف و گفتگوهای خلیل و خاما طرف دیگر. یک عمر عاشقانه سخن گفتن و سخن شنیدن و قصه نامکرر عشق... آری ریشه همه انارهای دنیا به یکجا میرسد
تجربه شیرین و دلچسبی بود. البته که هرچی به پایان کتاب نزدیک میشدم،داستان جذابیتشو از دست میداد برام به طوری که سه بخش اول کتاب رو توی چندساعت خوندم و سه بخش آخر چندروزی طول کشید. گویش های محلی توی کتاب خیلی شیرین و قشنگ بود فقط ای کاش کتاب پاورقی داشت چون بعضی از جمله ها و دیالوگ ها برام نامفهوم بود. من زیاد اهل رمان فارسی نیستم اما خاما رو دوست داشتم و حس خوبی گرفتم از خوندش در کل.
انتظاراتم نسبت به کتاب خیلی بیشتر بود و تعاریفی که از کتاب توسط بلاگرهای کتاب شنیدم خیلی جذابتر بود. اما پس از خوندن کتاب نظرم عوض شد و فقط خواستم که تمومش کنم
خاما خاما تو كيستي؟ چيستي؟ سوال هاي درك نشدني؟ آنچه نايافتني است؟ قسمتي از وجداني كه خاموشي ندارد؟ آرزوهايي كه حقيقت نيافته؟ راهي كه بايد در آن خطر كرد؟ حسرت هايي كه در دل هر انساني باقي مانده؟ ناخودآگاه روان انسان كه چون سايه اي همواره در كنارش است؟ خاما آيا تو نشاني هستي از هر آنچه كه بايد مي كردم و ناتوان بودم؟ كسي از خاما خبر ندارد، نداشته و نخواهد داشت. . . خاما... جانا... قرارمان زير كدامين انار درخت؟ . . قسمتي از كتاب: آدمي انگار بايد گاهي از مسيري كه مي رود ايست كند و برگردد و يك مسير بزند به راهي كه آمده تا به خاطرش بيايد چند وقت گذشته است و زمان از هر دري وارد مي شود كه تو نفهمي كجا بوده اي و خامايت كه بوده و فقط مي خواهد تو را ببلعد، گويي زمان است كه عاشق آدمي است و دوست ندارد جز خودش، تو را كسي با خود ببرد.
بعد از سمفونى مردگان و سال بلواى عباس معروفى هيچ رمان ايرانى اى اينجور به دلم ننشسته بود .. از همون اول كتاب جورى محوش شدم كه سرعت خوندنمو كمتر كردم تا مدت بيشترى ازش لذت ببرم . عشق خاما و گذشته اى كه تو ذهن راوى موندگار شده هيچوقت ولش نميكنه و انقد ملموس و تاثيرگذاره كه غمش راحت منتقل ميشه .. در دو كلمه: كيف كردم .
به نظرم نیمهی اول کتاب بهتر از نیمهی دومش بود. از یه جایی به بعد درک نمیکردم که شخصیت اول داستان یه سری کارارو چرا داره انجام میده و خیلی هم تند پیش میرفت کتاب. یه جاهاییم به نظرم نویسنده میخواست جملات تاثیرگذاری رو بگه ولی خب به حال و هوای اون بخش نمیخورد و انگار به زور جملاتو گذاشته بود اون وسط :دی.
از پایانش خوشم اومد ولی.
* بازگشت شکوهمندانهی خودم به کتاب خوندن رو به خودم تبریک میگم. باشد که ادامهدار باشد :) *
"بعضی اوقات، دیدی آدم حوصله شنیدن چیزی را ندارد و وقتی هم دارند باهات حرف می زنند، انگار تو محو آب چشمه ای و هی یکی، سنگ می اندازد توی آب و آب، موج برمی دارد و باز می نشینی آب، از موج بیفتد و تو به خیال خودت برسی، اما باز آب را موج می اندازند و خیالات ات را آشفته."
با خودم قرار گذاشته بودم تا قبل از کنکور که تو اردیبهشت کتابی نخونم ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم که خاما رو نخونم. خاما تجربه کتابخونی کاملا متفاوتی بود برام. دلیلش اینه که من خیلی وقت بود از رمان های ایرانی ناامید شده بودم و از کلیشه هایی که درباره اشون مینوشتم خسته شده بودم، برای همین کلا خونون رمان ایرانی رو کنار گذاشتم. وقتی فهمیدم داستان خاما کاملا خارج از اون کلیشه هاش تصمیم گرفتم بخونمش و فوق العاده از این بابت خوشحالم. خاما برای من یک عاشقانه تاریخی بود. یک عاشقانه متفاوت و یک تاریخ متفاوت که هزاران بار ارزش نوشته شدن و خوانده شدن رو داره. تمام این موارد همراه با سبک نوشتاری آقای علیخانی و کلماتی که نشان دهنده زبان و لهجه محلی شخصیت ها بود رمانی متفاوت به وجود آورد. تنها مشکلی که داشتم این بود که تو بیست صفحه اول کتاب یه ذره ارتباط برقرار کردن باهاش برام سخت بود ولی وقتی به شخصیت ها عادت کردم عادی شد. دلم میخواست قسمت عاشقانه کتاب کمی بیشتر باشه و درباره خانواده خلیل بعد از کاری که کرد هم بدونم، اینکه سرنوشت چه بازی دیگه ای براشون داشت. به دفعات کتاب منو یاد "صد سال تنهایی" مینداخت، تو هردوشون شخصیت ها زیاد بودن و با مشکلات دست و پنجه نرم میکردن ولی باز هم ادامه میدادن. در کل خیلی خیلی زیاد خاما رو دوست داشتم و حتی ساعت هایی که نمیخوندمش هم فکرم پیشش بود و از ذهنم بیرون نمیرفت. قطعا خوندنش رو به همتون پیشنهاد میکنم.
خلیل عبدویی بعد از گفتن قصه ی «خاما» دیگر به سخن نیامد...لال شد. من نیز پس از اینکه آخرین صفحه ی این واقعیت را از زبان نوه ی خلیل که کارش نوشتن است خواندم؛لال شدم و نمی دانستم چگونه در این باره بنویسم.پس قلم را به دست دل سپردم تا او از این روایت برایتان سخن بگوید.... .
قصه ی خاما به سر رسید...که ای کاش نمی رسید...داستانی که با لحظه لحظه اش زندگی کردم. گاهی خودم را برایم تداعی می کرد...گاهی مرا به گریه وامی داشت و گاهی می خنداند. .
خامای داستان دختر کردی است که از اول داستان من او را شبیه تنها دختر کردی که تا به حال در زندگیم دیده ام و از دوستان من است تصور کردم. .
قصه ی «خاما» برای من رویایی بود که با "رویا" در آن غرق شدم. .
خاما می گفت: « ترک و کرد نداره خلیل! خدا مردم رو یک جور آفریده.سیاستمدارا هستند که مردم را به جان هم بیندازن.» .
و من با وجود اینکه نه کرد هستم نه ترک اما با افتخار می گویم که ایرانی ام و مطمئن هستم که هر دختر و پسر ایرانی می تواند خودش را درون این رمان بیابد. . 📣سوالی دارم و از شما خواهش می کنم که آن را از خودتان بپرسید. شما خامایتان را پیدا کرده اید؟؟ نکند که آن را دیده اید و نشناخته اید!!؟؟ و یا اینکه شناخته اید و به وصالش نرسیده اید؟؟ .
از تو می خواهم جوابی برای این سوال پیدا کنی و خودت را دریابی. .
چرا که « خوراک آدمی فراموشی است و فراموشی به هزار شکل در جنبش است تا تو خود را نیابی و خامایت را از خاطر ببری» .
اما تو بر این فراموشی غلبه کن!!!😊 خامایت را پیدا کن!!😍 و روزی که آن را پیدا کردی از صمیم قلب با خودت تکرار کن: «خاما بی جهت نیست خامای من است و جان من است و جهان من است و آرارات من است.» . #آرارات_ام_آرزوست
برای من روایت زندگی عشایری و سختی هایی که عنوان شد جذاب بود و بخش های آخر کتاب هم تغییر رو خوب در شخصیت خلیل نشون میداد . مدتی بود که سخت کتاب میخواندم با سی صفحه اول این کتاب هم این مشکل رو داشتم اما بعد اون کتاب برای من خیلی روان بود البته اواخر کتاب حوصله بیشتری میطلبید . در کل این کتاب اونقدری که در کامنت ها خوندم بد یا فاجعه نبود . یک رمان ایرانی که روایت خوبی داشت و با اینکه نمیتوانم بگویم شاهکاری بینظیر بود اما من رو علاقه مند به قلم نویسنده کرد که شاید در آینده باز هم از یوسف علیخانی بخوانم.
کتاب عالی بود ... روانی نوشتار و توصیف های عالی غرق میکرد انسان رو ... اولش کمی شباهت تو سبک نوشتن دیدم با کلیدر ...اما سبکتر “خوراک آدمی حرف است و حرف ها کلمه میشوند و کلمه ها جمله و زندگی این طور از لحظه ها به روزها و از روز ها به ماه ها و سال ها می رسد ... تا آدمی زنده است گفتن ها زنده خواهد ماند”
📚چشم خلیل دنبال خاماست، شیرزن کرد روستایشان، آغگل... در آرارات انقلاب شده است و مرد و زن کرد باید بروند به مبارزه...خاما رخت جنگ میپوشد، تفنگ بر دوش میگذارد و میتازد به سمت آرارات و خلیل میماند و غم دوری خاما... روزها ی بی خامای خلیل یکی پس از دیگری میگذرد تا اینکه یک روز امنیه ها به روستا می ریزند و مردم را با خود میبرند... ▪ 📖کمتر پیش میاد که از داستان های ایرانی خوشم بیاد ولی خاما یکی از بهترین کتابای ایرانیه که تا حالا خوندم...داستان فوقالعاده کتاب و قلم گرم آقای علیخانی عزیز شما رو با خودش همراه می کنه تا سفری طول و دراز داشته باشید با خلیل...
دو دلیل باعث شد که من از کتاب خامای آقای علیخانی خیلی انتظار داشته باشم؛ اول اینکه قبل از اون دو رمان ایرانی (دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد و سمفونی مردگان) رو خونده بودم. دو کتابی که برای من فوق العاده بودن و دوم اینکه بیوه کشی آقای علیخانی و تعاریف و تبلیغاتی که برای خاما شد، شد انتظار خواندن یکی از بهترین رمان های ایرانی کتاب داستان خلیل کم سن و سالی است که در خانواده ای کرد درگیر عشق به خاما می شود و جنگ آنها را آواره این شهر و آن روستا میکند. داستان کلی کتاب برام جذاب نبود مخصوصا سن پایین خلیل نمیگذاشت با کتاب ارتباط برقرار کنم البته صفحات پایانی کتاب کمی جذابتر شد؛
اما جملاتی در کتاب به وفور دیده میشد که معانی بسیار زیبایی داشتند. بارها و بارها جملات مختلفی خواندم که واقعا لذتبخش بود برام. یکی دیگه از جنبه های قشنگ کتاب خاما اشاره به زندگی های سنتی اقوام مختلف ایران داشت که هنوز هم میشه این سنت هارو در گوشه گوشه کشور دید.
راوی داستان “خلیل”پسر کم سن و سال در خانواده کُرد است که درگیر عشق “خاما “میشود. و جنگی که کردنشینان را آواره این شهر و اون شهر میکنه. اوایل داستان برام جالب بود مخصوصا از اینکه شنیده بودم کردها چه سختی در هر دوره کشیدن و همیشه نظام با اونا مخالف بوده. اما چون راوی پسر بچه کم سن و سال و سر به هوایی بود زیاد برام جذابیت نداشت. «ترک و کرد ندارد، خدا مردم رو یک جور آفریده. سیاستمدرا هستن که مردم و به جون هم میندازن» تعریف این کتاب و زیاد شنیده بودم اما با سلیقه من جور نبود کتاب خیلی خسته کننده و کش دار بود و پر از اضافه گویی،جذابیتی برای من نداشت. گویش های محلی جالبی داشت اما ای کاش معنی بعضی از کلمات در زیر نویس کتاب بود.