این رمان داستان آدمهایی است ساکن خانهای بزرگ در جنوب تهران، خانهای بازمانده از سالهای دور. داستان در زمان پهلوی دوم میگذرد و قصهی آدمها و رازهایی که هر کدام در سینه خود دارد موضوعی میشود برای روایت نویسنده. در این خانه هر کس اتاقی اجارهای دارد، عنصر "نداربودن" گره خوره با گذشتهای وهمآلود که باعث شده ماجراهای خاص و حتا خشنی رقم بخورد. خانه لهستانیها مملو از تکههای احساسی و روایی است که در آنها میتوان ردپای هراس از رها شدن در دل شهر را درک کرد. قصهای از زنهایی که این خانه دنیای شخصیشان است و اگر کسی به این دنیا تعدی کند سرنوشت چندان خوبی در انتظارش نیست...
واقعا عاشق تک تک شخصیتهای این کتاب شدم وباهاشون زندگی کردم کتاب هیچ موضوع خاصی رو دنبال میکنه و از دغدغه های شخصیتهای رمان صحبت میکنه ولی اینقدر پرکشش و جذاب بود غیر ممکنه بخونین و خوشتون نیاد
اگر قبلاها این کتاب را میخواندم، میدانم که از آن خوشم نمیآمد و یک «خب که چی؟» بزرگ برایم باقی میگذاشت. ولی این روزها تماشا کردن زندگی را دوست دارم. که بنشینی و نگاه که به حیات آدمهایی که ساده زندگی میکنند و با مشکلات ریز و درشتشان دست و پنجه نرم میکنند. که چقدر لحظات کوچک زندگی هم ستودنی است... یکی از چیزهایی که داستان را لذتبخش کرد این بود که خود نویسنده کتاب را خوانده است. که انگار همه این کتاب، روایتی شخصیست که کنار دوستی مینشینی و میگذاری تا برایت قصه بگوید. خلاصه بهتر از اینکه بنشینی پای صوتیش، نمیتوان این کتاب را تجربه کرد.
واقعا موندم چی بگم 😐، کتاب رو تا اواسطش دوست داشتم ولی خب بعدش خیلی دچار افت شد.🚶🏻♀️ کتاب "خانه لهستانیها" خیلی تم آثار علیاشرف درویشیان رو داره؛ توی یه خونه قدیمیِ، دست به گریبان بودن با فقر و نقل ماجرا از زبان آدمهایی توی یک رنج سنی از شباهتاشون هستن. نکاتی که زیاد خوشم نیومد در مورد کتاب این بود که گاهی مشخص بود حرف از دهن یه بچه ۱۰ ساله بیرون نمیاد و نویسنده تعمدا حرف گذاشته توی دهن بچه، یعنی خودش اومده وایساده توی اثر و اینکه به نظرم کار پر از ریسکیه که یه زن بخواد از زبان یک پسر بچه یا مرد داستان تعریف کنه و برعکسش هم همین طور. یعنی منی که یه دخترم در قالب یک دختر و با ذهنیات اون بزرگ شدم طبیعتا تعریف ماجرا از جایگاه یه پسربچه برای من دشوارتره و شاید در نیاد (مثل این کتاب که خوب در نیومده) نمیدونم واقعا اگه مثال نقضی میدونید که اشتباه فک میکنم بگید.🤔 کتاب یه جاهایی باگ داره که آشکارترینش رو اینجا میگم: توی داستان اومده که پدر و مادر سهراب از اول توی خونه لهستانیها زندگی کردن و اونجا سهراب به دنیا اومده و مادام هم اصلا از اولِ اول توی خانه لهستانیها بوده، بعد چندین صفحه بعد سهراب با قاب عکس پدرش حرف میزنه میگه تو مادام رو نمیشناسی من برات میگم که کیه :/ وقتی کتاب رو میخوندم به نظرم میومد که برای همه ی سوال ها کلیشهای ترین و دمدستی ترین پاسخها انتخاب شده بودن، پایانبندی فوق عجیب و در یک کلام بدِ کتاب هم از دیگر دلایلم برای دوست نداشتنشه. البته کتاب روونه و من یه روزه تمومش کردم این خوبی رو داره ولی کم هم نیست، کوتاهتر میبود بهتر بود.
از متن کتاب: بابای تو اهل هیچ فرقهای نبود. نه عرق میخورد، نه سیگار میکشید، نه حشیش، نه شیره. بابای تو فقط آه میکشید. اونقدر آه کشید تا دِق کرد و مُرد.
پ.ن: میدونستید نویسندهی کتاب همون خانم ثروتمنده توی فیلم "پر پروازه" که نقش رقیب عشقی زیبا بروفه رو بازی میکرد؟ :))
من عاشق خاله پری شدم، خیلی شخصیتشو دوست داشتم. یه آدم نترس که ترس از قضاوت شدن رو نداره. داستانش معمولی بود ولی متنش کشش داشت. خیلی دوست دارم برم تو خونه لهستانیها، برم پیش مادام واسم فال بگیره برم پیش خاله پری بشینیم باهم حرف بزنیم.
٤.٥ ستاره سبك داستان و موضوعش رو دوست داشتم ازون كتابايى كه درس ندارى زمين بزارى و ميخواى بخونى تا ببينى سر آدماش چى مياد اولين كتابيه كه از خانم شيرمحمدى ميخونم و احتمالا برم سراغ بقيه كتابهاشون حال و هواى قديمى كتاب، خونه لهستانى ها كه الان ديگه نيست براى من جذابه و البته لوطى گرى يه جاهايى از كتاب طنز لطيفى داشت كه بر جذابيتش ميفزود
خانه لهستانیها کتابی، بی مدعا و قصه گو است و دارد داستان همسایگانی را از زبان کودکی 10 ساله روایت میکند. یکی از نقاط قوت کتاب لحن شیرین و خواندنی آن است، طوری نوشته شده و روایت میشود که کمابیش برای تمامی ما فضاهای آشنایی پدید آمده و ماجراهای آشنایی رخ میدهد. کتاب و نویسنده در قصه گویی توانسته اند از عهده کار برآیند و خوشبختانه خود را به جملات فسلفی و مفهومی نباختهاند. شخصیت پردازیها تقریبا خوب از آب در آمده و ما حین خواندن می توانیم با اکثر شخصیتها همزادپنداری کنیم و آنها را درک کنیم. چه هنگام خواندن و چه هنگام شنیدن نسخه صوتی، میپنداشتم که نویسنده اگه توی داستان بخواد یکی از این شخصیت ها رو انتخاب کنه و در اصل خودش باشه،اون شخص کسی نیست جز خاله پری ...!
یکجا مصاحبه ای خواندم از خانم مرجان شیرمحمدی نویسنده کتاب که به نکات متفاوتی اشاره کرد بود اما مهم ترین نکته برای من همین ادای دینش به خاله پری و دفاع از کاراکترش بود. در حالی که در قصه اکثرا او را دیوانه و خل وضع میپنداشتند اما برای نویسنده ما نمادی از قدرت و نترس بودن بود. در اصل نویسنده قصد دارد با خلق شخصیت خاله پری به ما از از دیدگاهش نسبت به ترس و ضعف در زندگی بگوید. و نسبتا خوب از عهده این کار برآمده، من به عنوان خواننده هنگام خواندن کتاب به صورت کامل حس قدرت و شخصیت مستقل و قوی خاله پری را از کتاب میگرفتم. نترسیدن در روبرو شدن با مشکلات، نترسیدن در قضاوت شدن توسط دیگران، نترسیدن در دیوانه دیده شدن توسط دیگران، نترسیدن از زندگی کردن خلاف بقیه و عرف اجتماع و همراستا با میل خود. کاراکتر مادام که تماما حس واقعی کلمه "مادام" را به ما منتقل میکرد. اشاراتی به جنگ و سختی و فقر و کوچ و از دست رفتن عزیزان و شمارههایی که زندانیان را با آن شمارهها صدا میکردند شد اما همچنان ضربهای به قصه وارد نمیشود و تمامی اینها عضوی از قصه میشوند. راوی ما (سهراب) با سرعت قصه خود را پیش میبرد. مابقی شخصیتها که نمیخواهم یکی یکی راجع به هر یک صحبت کنم، شخصیتهای واقعی را برای ما میساختندکه اکثرا در زندگی شخصی خودمون یا با آنها آشناییم یا از آنها خاطراتی شنیدهایم و یا قصه هایی خواندهایم. از سهراب قصه گو یا همون راویمون و دوستش فری گرفته که چند باری دعوا کردند و مثل اکثر هم نسلهای ما مشکلاتی با ناظم مدرسه و سیستم تنبیه و از بالا نگاه کردنشان داشتند (اما مثل خاله پری قدرت انتقاد و بازگو کردن را هم نداشتند، البته تقصیری هم نداشتند، خوب یا بد، سهراب و فری و خیلی از ماها اینطور یاد گرفتیم و به این سیستم عادت کردیم. شاید اگر کسی بود که در همان مواقع مثل خاله پری پشتمان درمیامد و به ما یاد میداد تا نگذاریم حقی ناحق شود یا ناظمی حتی در صورت دیدن کار اشتباهی ما یا دوستانمان را تنبیه فیزیکی کند، چه بسا حتی سیستم آموزشی با شیب بسیار تندی رو به بهبود میرفت)؛ گرفته تا بانو و دلشاد خانم و بهجت خانم و فرشته و فریده و آقا قاسم و حتی آقا کیا کفتر باز که راه و رسم کفتر بازی را چه به ما آموخت و چه به سهراب و فری. آمیز جلال هم که الگو و الهامبخش خاله پری بود و با اینکه ما حتی در هیچ جای داستان زنده نداشتیمش اما آنقدر خوب برای ما بازگو شد و ازش سخن به میان آمد که تداییگر لات و لوت های دوران قدیم بود که ناموس براشون از تپش قلب و نفس کشیدن مهمتر بود.
2 تا نکته نمیخوام جا بیافته: 1. کتاب مطلب جدیدی برای عرضه نداشت ( اما هنوز میگم در قصه گویی خوب عمل کرده و به بیراهه نکشیده خودش رو ) و حس و حال زندگی همسایگانی رو برامون روایت میکرد که نمونه های خیلی خوبی رو از قبل ما داشتیم از قبیل "مهمان مامان" نوشته هوشنگ مرادی کرمانی. 2. بعضی جاها احساس میشد که وجود این دایره لغات، احساسات و منطق در ذهن یک پسربچه 14 ساله جای شک داره و آیا از چشم نویسنده راوی قصه یک نابغه است ؟ من میگم بله! حداقل در انشا نوشتن و داستان نوشتن که اینطور است. سهراب خودش در داستان میگفت که همیشه در کلاسهای درس و در هر مقطع تحصیلی انشاهای خوبی مینوشت که معلمها آن انشاها را برای یکدیگر میخواندند و حتی سرخابی علیرغم میل باطنیش از سهراب میخواست که سر صف برای تمامی دانشآموزان بخواند.
من به این کتاب امتیاز پنج ستاره میدم چون تونست شب های زمستونی من رو به یاد موندنی کنه چون تونست من رو با زندگی نوجونی به اسم سهراب همراه کنه و من تک تک لحظات به جای سهراب زندگی کنم درست توی خونه لهستانی ها جایی که تو محله های پایین شهر واقع شده و هر طرف حیاط یکی از همسایه ها خونه داره . این کتاب باعث شد از این به بعد دلم تنگ بشه واسه همه اون شب هایی که حرف های خاله پری قصه رو میخوندم یا از شخصیت عاقل مامان رعنا دلگرم میشدم ، اق جلال ، فری ،فریده ، مادام (و اخ مادام که چقدر دوسش داشتم😍) و بانو شخصیت هایی بودن که ویژگی هاشون ، دیالوگ های ماندگارشون حالا حالا ه�� به یادم میمونه . و من چقدر لذت بردم از این این کتاب ،اگه اهل نوستالژی هستید و میخواید سری به دهه ۴۰ شمسی بزنید یا حتی دنبال یه داستان اروم میگردین که حس خوبی بهتون بده حتما این کتاب رو بخونید .☘️
پافشارى نويسنده هاى معاصر ايرانى بر استفاده از " فقر " را متوجه نميشم! به قدرى از اين المان در داستان هاى ايرانى پيدا ميشه كه تقريبا جذابيت خودش رو از دست داده. كتاب داستان مشخصى نداره و صرفا بيانگر زندگى چند خانواده است كه در يك خانه قديمى در كنار هم زندگى مى كنند و هركدام به نوعى درگير مشكلات خودشان هستند. راوى داستان پسر بچه ١٠ ساله ايست كه پيرو آن ، نثر داستان بسيار ساده و غيركتابيست اما انگار نويسنده اين نكته را فراموش ميكند و از اصطلاحات و كلماتى استفاده ميكند كه به كار بردن آن ها توسط بچه اى ١٠ ساله بسيار عجيب به نظر ميرسد. كتاب تونست به خويى من رو تو فضاى اون خونه قرار بده اما ضعف داستان ( فقدان داستان ) بسيار منو نااميد كرد و اگر وسواس من به تموم كردن كتاب ها در هر شرايطى نبود ، اين كتاب مطمئنا نيمه كاره رها ميشد.
بزرگترین حسن کتاب بی ادعایی آن است، وگرنه کتابی است که حتی قصه مشخصی هم ندارد و تشکیل شده از آدم هایی با تیپ خاص که هر کدام به فراخور قصه وارد و خارج میشوند. در کل به نظرم ارزش یکبار خواندن را دارد.
خب اول از همه بگم که من نسخهی صوتیه این کتاب رو با صدای خانم شیرمحمدی گوش دادم.. و واقعا باید بگم که لذت بردم.. شخصیتها رو عالی بازی کردند و صداشون هم بی نظیر بود.
شخصیت پردازی داستان خیلی قشنگ بود.. خانهی لهستانی ها یک روایت خیلی ساده از زندگی ادمها و همسایههای مختلف داره.. اگر منتظر یک اتفاق خیلی خاص و هیجان انگیز هستید باید بگم که این کتاب اصلا انتخاب خوبی برای خواستتون نیست.. در خانهی لهستانی ها قرار نیست اتفاق هیجان انگیزی بیفته.. ولی در این خانه حس زندگی جریان داره.. حس آدمهایی که هر کدوم داستان زندگی خودشون رو دارند..
این کتاب رو به دلیل روایت ساده و شخصیت پردازی خیلی قویش، دوسداشتم.. دلم برای سهراب و بانو و فریده و فرید و خاله پری تنگ میشه.. اخ از خاله پری.. کاش هممون مثل خاله پری بودیم.. کاش هممون مثل خاله پری، قضاوت هیچ ایهاالناسی برامون مهم نبود و زندگی خودمون رو اونجوری که دوسداشتیم، میساختیم.. اخ از شخصیت پردازی های این کتاب.. که همین الان هم دلم براشون تنگ شد:((
من یک گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش میکردم و دلم می خواست بروم طرفش و دستش را بگیرم و بگویم آنا اوچیم من تو را میشناسم. از این زندگی کوفتی خیری ندیدی؛ این از آن جمله های محبوب مادرم بود.وقتی ناراحت بود میگفت. #خانه_لهستانی_ها #مرجان_شیرمحمدی
مدت ها بود که کتابی نخونده بودم که دلم نیاد کنارش بزارم و واقعا کشش داشته باشه برام. شخصیت پردازی ها خیلی قوی بود. ماجرایی جالب روایت میکنه و با یک غافلگیری به پایان میرسه.
راوی پسر ده ساله ای هستش که با مادرش و مادربزرگ و خاله اش توی این خونه زندگی میکنه. نوع روایت خواندنی و دوست داشتنیِ و البته اشاره کتاب به جریان ورود لهستانی ها به ایران بعد از اسارت و بیگاری در شوروی برای من نو بود
خانهی لهستانیها نسخهی صوتی با صدای خانم نویسنده
-بعد یک دفعه متوجه چیزی شدم. چیزی که تا آن روز نفهمیده بودم. این که چطور آرامش ما به زندگی آدمی بند بود که حتا یک بار هم ندیده بودیم. یک پیرمرد زهوار دررفته که با مرگش حسابی حال همهی ما را جا آورد. یک دفعه دلم برای خندههای دلشاد خانم تنگ شد. روزهایی که می آمد وسط حیاط مینشست و همسایهها دورهاش میکردند و دلشاد خانم با آن لباس های گُل دار و موهای قرمزش خندههای از ته دلش را نثار ما میکرد و ما حالیمان نبود که خوشبختی یعنی این.
داستان این کتاب از اونا بود که دلم نمیخواست تموم شه و واقعا حیف که کم بود. یه داستان سرراست و تو دل برو، دیگه از یک کتاب چه انتظاری میتونه داشته باشه آدم؟! خیلی پیشنهاد میکنم.
یادآوری کنم که این کتاب رو من به صورت صوتی گوش دادم..:) و خیلی لذت بردم! با اینکه خیــیلی طول کشید.. داستان خاص و معرکهای نداره، اتفاقا بخاطر ساده بودنش قشنگ بود!
-داستان از زبان یه پسر ۱۰ ساله به اسم سهراب روایت میشه که توی خونهای بزرگ با مادر و خاله و مادربزرگش زندگی میکند و آدمها و همسایه هایی که همگی در همین خانه سکونت دارن! خونه ای که قبلا محل سکونت لهستانی ها بوده!.. گفتن ماجراها و اتفاقات بین این آدمها از زبان سهراب خیلی شیرینه..!🤧
عاشق خالهپری بودم چقد حرفاشو دوست داشتم با اینکه با بعضی حرفها و حرکاتش بقیه رو میترسوند😂👌🏼 خیلی دلنشین و سرگرم کننده بود درکل! البته اتفاقی که پایان کتاب افتاد واقعا دهنم باز موند😶 باریکلا خاله پری🤣… پیشنهادی که سهراب به فریده داد لعنتی بود😂 کاملا تاثیر گذار! ولی شما امتحان نکنین..-_-
داستان زندگی های عادی که خیلی نزدیک بودن به واقعیت. اینکه بیچارگی و گرفتاری های مختلف رو لا به لای روزمرگی شخصیت ها معرفی کرده بودند خیلی زیبا بود. صفحه آخر داستان پایان قصه نبود، بلکه پایان قصه لا به لای همون روزمرگی ها تعریف میشد که خیلی حس بازگو کردن خاطرات رو میداد، که شاید قبل از اینکه داستانمونو تموم کنیم خیلی وقت ها سرانجام رو میدونیم. در کل کتاب زیبایی بود.
ساده و شیرین خواندنی . دوست داشتم طولانی تر باشد. از جهت راوی و طنازی ها شبیه به آب نبات هل دار بود. پایان خلیی سریعی داشت. عین سریال های ایرانی 50 قسمت داستان می چینن، در عرض یه قسمت شخصیت منفی داستان به هلاکت می رسونند شخصیت خوبا ازدواج می کنند و تمام.
حیاط، حوض، تهران زمان پهلوی، خونه قدیمی، این ۴ تا عنصر توی هر کتاب، فیلم و ... هر جایی باشه من عاشق اون کتاب میشم، حش و حال خانه لهشتانی هم دور از این فضا نیست، روایت اینجور کتابا برای من مثل شنیدن قصه مامانبزرگا تو سرمای زمستون زیر کرسیه. (که البته جز حسرتهاب زندگیمه و هیچوقت تجربهش نتونستم بکنم) تنها مشکلی که داشتم یکی این بود که بعضی وقتها فکرای سهراب بیشتر از سنش میخورد و دیگر این که پایان داستان یکم عجیب تموم شد، انگار نویسنده یهو خسته شده و هدفش این بود خب بسه دیگه تمومش کنم!!! ، یه همچین حسی به خواننده منتقل میکرد.
پ.ن: سوال بیخودی: چرا همه راویهای کتابای اینطوری پسربچهن؟ مثل همسایهها، مجموعه طنز آبنباتها و ...
تموم شد :) تاریخ پایان: 27/1/1401 باید بگم که آخرش هیچی نیست و اگه دنبال کتای هستین که اخرش به جایی برسه از این خبرا نیست پایانش بازه بیشتر ولی خب روندش خیلی ملو و سوییت بود و کلا یه جور استراحت بین کتابای سنگین تلقی میشه و خب شخصیت پردازی و فضاسازی و قصه گویی همشون عالی بودن ❌⭕هشدار اسپویل
فکر کنم فریده هم از بس تظاهر کرد به دیوونه بودن واقعا دیوونه شد :) و خب اینو خیلی دوست داشتم
خانه لهستانی ها داستانی سرراست داره که از زبون پسر بچه نوجوونی تعریف میشه. فقر و نداری تم مشترک تمام این همسایه هاست که دور هم توی یه خونه جمع شدن ول در کنارش اون همبستگی و محبت همسایه ها و محله های قدیمی رو هم نشون میده. قریب به اتفاق شخصیت های کتاب زن ها هستن که بنا به رسوم معمول اون زمون تابع شوهر هستن و جنس دوم. اما بین این زن ها هم شخصیت های جسور و قابل تحسینی هستن مثل پری، مثل مادام و مثل مادر سهراب. فقط ای کاش آخر کتاب اون جور نمیشد (ماجرای خاله پری منظورمه) چون خیلی بی منطق بود تو همه این داستان ها و ماجراها.