The collapse of the Iranian monarchy in 1979 inaugurated a dangerous new era in the Middle East and dealt a severe blow to the prestige and confidence of the United States. During the final days of the Shah's regime, Western observers were puzzled both by his apparent loss of nerve and by the failure of his powerful armed forces to take the initiative and uphold his rule. The President of the United States, Jimmy Carter, decided to send an envoy to report on the strategic situation and, if necessary, to advise and assist his Iranian ally's Chiefs of Staff. That envoy was General Robert E. Huyser, then serving as Deputy Commander-In-Chief of the US European Command under General Alexander M. Haig Jr. The Huyser mission provoked an immediate and continuing controversy. This is General Huyser's detailed story of his activities in Iran. It is an account of of the breakdown of the policy-making process both in the US and Iran, and a close up view of the Shah's generals, and the author's fight to sustain their morale and effectiveness under the fierce pressure of a gathering revolution. It is a unique portrait, drawn from the viewpoint at the center of events, of a disintegrating nation, and an invaluable glimpse of the harsh high level where the demands of diplomacy and strategy are hammered out.
"رابرت هایزر" ژنرال چهار ستاره نیروی هوایی آمریکاست که در جریان انقلاب ایران با مأموریتی ویژه از سوی "جیمی کارتر"، رییس جمهور وقت آمریکا، در ماه های آخر پیش از سقوط رژیم پهلوی وارد ایران میشود. وی مأموریت خود را چنین توصیف میکند که از جانب شخص "کارتر" دستور داشته است تا مقدمات حفظ انسجام ارتش را پس از رفتن شاه از ایران، فراهم سازد و ارتش را به ترک انقیاد به شاه و سپردن حمایت و تعهد نسبت به یک دولت غیرنظامی وفادار به آمریکا، به رهبری شاهپور بختیار وادار کند. اما در روز اول مأموریتش که به دیدار سفیر آمریکا در ایران میرود، با دستوری حدید مواجه می شود. " سولیوان" پیامی را که از " سایروس ونس "وزیر خارجه آمریکا دریافت کرده بود به دستش میدهد. " در پیام دستور داده شده بود تا تمام دستورات قبلی را نادیده بگیرم. به نظر میرسید که دیگر نباید طبق دستور مقرر با رهبران نظامی ایران تماس بگیرم. قرار شد تا اطلاع بعدی از واشنگتن کاری نکنم. مقدمهی خوبی نبود. دریافتم که در واشنگتن وحدت نظر وجود ندارد. بدیهی بود که وزارت خارجه در مورد ایران نقطه نظر خاصی داشت و وزارت دفاع نقطه نظر دیگری " . طبق گفتهی "هایزر"، سفیر در مورد تغییر ناگهانی برنامه اظهار نظری نکرد اما ناراحت هم به نظر نمیرسید اما خود "هایزر" از شنیدن این خبر " برزخ " شده بود. " هایزر" و " سولیوان " با هم گفتگو کردند اما این گفتگو نتیجهای در بر نداشت. " سولیوان " معتقد بود ارتش ایران توان انجام کاری را ندارد و کار شاه تمام است و باید هر چه زودتر ایران را ترک میکرد و بختیارهم نمیتوانست دولت تشکیل دهد. هایزر میگوید: " برای من عجیب بود که با دستور رییس جمهوری وارد ایران شدم که همه را وادار به حمایت از بختیار کنم، اما از نمایندهی رییس جمهوری شنیدم که بختیار قبل از آغاز بازی شکست خورده است. در حقیقت سفیر معتقد بود که باید بختیار را حذف کنیم و مسقیماٌ به سراغ بازرگان برویم ".
مأموریت در تهران ورود ژنرال رابرت هایزر به تهران : 14/10/57 خروج هایزر از تهران : 14/11/57 از متن کتاب ص ۲۶ – فکر میکنم شاه سلطه خوبی بر ازهاری داشت و وفاداری و انقیاد او به شاه باعث ازدست رفتن کفایت او شده بود ص ۳۴ – مردان ایرانی متفاوت از مردان غرب بزرگ میشوند... علت فقدان ابتکار عمل در میان افسران جزء ارتش همین بود. بدون وجود رهبری مرکزی پرقدرت، ارتشیان به آدمهای محتاط منفعل تبدیل میشدند ص ۳۵ – ربیعی قبول داشت که طرح مشخصی برای مقابله با اوضاع جاری وجود ندارد ص ۶۳ – ارتش آموزش ندیده بود که فی نفسه مشکلات را حل کند. ارتش به رهبری پرقدرتی متکی بود که در وجود شاه و آمریکا خلاصه شده بود ص ۶۸ – 20/10/57 فرماندهان نظامی ایران کاملاً درمانده و ناتوان بودند و ارتش هیچ قدرتی نداشت ص ۷۵ – * در مورد انتخاب اعضای شورای نیابت سلطنت : از سولیوان خواستهام نام تیمسار قرهباغی را در فهرست بگنجاند و فکر میکنم قابل قبول باشد ص ۹۴ – 22/10/57 ربیعی : کمونیستها در صفوف رهبران مذهبی نفوذ کردهاند. یکی از این افراد پانزده سال پیش در مسکو آموزش دیده است و حالا به ایران فرستاده شده تا اوضاع را اداره کند ص ۱۱۹ – 25/10/57 شاه از سفیر سولیوان خواسته بود به مصر اطلاع دهد وی روز شانزده ژانویه در ساعت دو بعد از ظهر وارد مصر میشود ص ۱۳۳ – ... آیا فرماندهان نظامی همراه شاه خواهند رفت و یا اینکه زیر فرماندهی من خواهند ماند ص ۱۳۸ – 26/10/57 احساس میکنم در مأموریتم موفق شدهام. زیرا هدف من حفظ وحدت در ارتش، نگاه داشتن فرماندهان ارتش در داخل کشور و قرار دادن آنها در پشت سر بختیار بود. تا حالا همه چیز خوب پیش رفته بود ص ۱۴۳ – بیش از پنجاه درصد از جمعیت سی و چهار میلیونی ایران زیر هجده سال سن دارند که هیچکدام از آنها در آن روزها در مدرسه نبودند. مدارس تعطیل بود ص ۱۴۶ – جناح سولیوان و همکارانش هنوز اصرار داشتند که دولت بختیار و شورای سلطنت باید استعفا دهند ص ۱۷۵ – تصمیم گرفتیم پول را در خارج از کشور چاپ کنیم، با هواپیما به داخل بیاوریم و حقوق ارتشیان را نقداً بپردازیم. این طرح عملی شد و طبیعتاً نتیجه خوبی هم داد ص ۱۹۲ – 3/11/57 سیل گزارشهای اطلاعاتی سرازیر بود که منابع خودی و غیرخودی اطلاع داده بودند که اسلحه و مهمات در حال عبور از مرز است. این گزارشها توسط منابع خارجی هم تأیید شده بودند ص ۱۹۶ – ارتش توان این را ندارد که یک دولت پیچیده را اداره کند. آنها ارتش را در یک هیأت کاملاً نظامی نگاه داشتهاند ص ۲۵۷ – 11/11/57 مسئله بیبیسی اینک حادتر شده بود و همهی ما به این نتیجه رسیده بودیم که باید اقدامی صورت گیرد. به دلایلی نتوانسته بودم آنها را به ایجاد پارازیت روی امواج رادیو بیبیسی وادار کنم
General Huyser was sent by president Carter to Iran to liaison with their military leadership as the nation was in great turmoil and the Shah was losing power. Huyser tells the story of how his trip went and how he was received by Iran's military leadership and by the Shah while the difficulties became more and more severe.
Huyser had a very long career in the military, one of the few people to be drafted and then go on to become a general. He does not tell his life story here, focusing instead on this one crisis and his role within it.
"If it is morally right to intervene to protect a staunch ally against invasion, it is any less virtuous to protect a staunch and deserving ally against internal subversion supported and motivated by external elements?"
ترجمه ی کتاب، در واقع مترجم کتاب، واقعا اذیت کرد. سلایق کاملا شخصی و جهت گیرانه رو وارد کرده بود که باعث میشد کمتر بشه به وفادار بودنش به متن اصلی اعتماد کرد. این که واقعا چه اتفاقی افتاد که انقلاب شد؟ آیا میشد جلوش رو گرفت؟ آیا واقعا انقلاب کاملا ملی بود بدون دخالت بیگانگان؟ آیا شاه دروغ گو و خمینی راست گو بود؟ به نظر من صرف نظر از زجر کشیدن در حین دیدن کامنت های شخصی مترجم، واقعا مفید بود و ارزش خوندن رو داشت. قطعا دوباره این کتاب رو میخونم، اما به زبان اصلیش.
I knew Dutch Huyser in the years that he wrote this book through his involvement with the Boy Scouts of America in Santa Clara County. I remember ending up on a flight with him from Seattle to San Jose. We sat and he told me about this book, why he wrote the book, the development of the cover and his life after retirement. It was so amazing to read the book after that and hear his voice in the stories.