احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.
هزار پله به دريا ماندهست كه من از عمر خود چنين ميگويم
فقط ميخواستيم ميان گندمزارها بدويم حرف بزنيم و عاشق باشيم اما گمشدن دلهامان را حدس زدند و اكنون در انتهاي كوچهي انبوه از لاله عباسي كسي را از دار فرود ميآرند
من پیرم پیرتر از تو که بر پلههای راه آهن ساعت حرکت قطار را میپرسی چهل سال از تو پیرترم که جوانی خود را با کلاه گیسی خیس در راهروهای تابستانی جا گذاشتهام .... خونها و رگهایی که در تنم جاریست دیگر در این زبان مادری، عشق را، نخواهد سرود که تمامی تابستان را آمدهام بی که نام آن گل کنار پنجرهات را از تو بپرسم پس چمن در چه رنگی ملتفت عبور من و تو خواهد شد و کیست آنکه مرگمان را از پنجرهی روبرو حدس زده است؟
اشعار کتاب که سبک معمول احمدرضا احمدی رو دارن و به غیر از چند اوج معدود، از نظر من جذابیت دیگری ندارن و خیلی راحت فراموش میشن بعد از حتا چند بار خواندن؛ و خیلی راحت میتونن اشتباه گرفته بشن با اشعار شعرای حجم. یکی از اوج های کتاب اینه: فقط می خواستیم میان گندم زارها بدویم حرف بزنیم و عاشق باشیم اما گم شدن دلهامان را حدس زدند و اکنون در انتهای کوچۀ انبوه از لاله عباسی کسی را از دار فرو میاویزند
خود کتاب توسط نشر آوانوشت چاپ شده به تازگی (چاپ اول 1350) و آوانوشت در این مورد هم مثل همۀ کتابهای دیگه ش یه اثر هنری زیبا خلق کرده؛ طرح جلد یه نقاشی قشنگ؛ جنس کاغذها کاهی و زیبا و شاعرانه؛ شکل و اندازۀ قلم زیبا؛ و فقط اگه قطع کتاب رو هم پالتویی یا جیبی که مورد علاقۀ من هست میزد دیگه غوغا میشد.