حکایت از عشق است و غنی شدن؛ حکایت زنی ایرانی، نهال تجدد (نویسنده، چینشناس)، از خانوادهای فرهیخته و مردی فرانسوی، ژان کلود کرییر (سناریست، نمایشنامهنویس، نویسنده). یکی از اینجا و دیگری از آنجا. کتاب بر دو بخش است: ایران و انیران. آنچه نویسنده از این سرزمین به همسر فرانسوی خود بخشیده است و آنچه او از غرب به دستهای نهال سپرده. آگاهی و کشش ژان کلود کرییر به فرهنگ ایران زمین نهال را ایرانیتر میسازد و در خود او چنان تحولی به وجود میآورد که میگوید: گاهی من چون یک ایرانی رفتار میکنم.
Nahal Tajadod was born in Teheran in 1960 and left Iran for France in 1977. She studied at INALCO where she obtained a doctorate in Chinese. Her thesis was on Mani, the Buddha of light and gave for the first time a translation of a Manichean text in Chinese, a real textbook written by the Manicheans themselves. She has been researching the Iranian contributions to Chinese civilisation. Buddhism, Christianism, Manichaeism, Zoroastrianism, Judaism and Islam were all spread in China by Iranian missionaries. Born into a family of Iranian erudites, Nahal Tajadod was initiated into Sufism in childhood. She has contributed to the translation of the Rûmi and has written a fictionalized biography of the great master of Sufism. She is the wife of famous screenwriter and film critic Jean Claude Carrière.
زندگینامهی جالب و قشنگی بود. زندگی نامهای از خانم نهال تجدد، از بخشهای مهم زندگیشون و آشنایی با همسرشون و اتفاقات مهمی که در زمان زندگی با ایشان برایشان رخ داده... کتاب صوتی با صدای خودشان گوش دادم، گرچه برخی خاطرات آمده در کتاب با مواردی که در برنامهی اکنون تعریف شده، تکراری بود....
(⚠️اول نهال تجدد رو بشناسید بعد این کتاب رو بخونید و امتیاز بدید!!) این کتاب یه گوشهی دنجه از حومهی ایران و پاریس، هند و مولانا و خیام و گذشته و آینده و ادبیات و سینما. نهال عزیز و بزرگوار، الگو و آرزوی جدیدم. اولین مواجههم بدون اینکه افتخارات نویسنده رو بشناسم کتاب صوتیش بود. یکم گوش کردم و جوری بود که گفتم نمیشه این کتاب خوندنیه نه گوش کردنی، باید بعدا بخرمش. چند هفته بعدش که گفتگوی ایشون رو تو برنامهی اکنون سروش صحت تماشا کردم و تازه فهمیدم کیان و چیان و چقدر افتخارن و چه شخص مهم و ارزشمند و فهمیدهای هستن(مولانا رو ایشون به فرانسویها شناسوندن و ترجمه کردن- چه زیستی زیباتر از این) تازه رفتم و از همون نشر چشمهی مرکزی ای که حرفش تو بخش آخر کتاب هم بود با آگاهی و شناخت و شوق کامل خریدمش. (حیف که چند هفته زودتر نشناختمشون چون روز تجدید چاپ خودشون اومده بودن اونجا و میتونستم ببینمشون❤️🩹)
ابن کتاب یکجور زندگینگارهس و میتونم تصور کنم که برای کسایی که نشناسن ایشون و شوهرشون رو چندان جذابیتی نداشته باشه (و نتیجهی این ناآگاهی میشه این همه قضاوت بیهوده و بد تو ریویوها که توی امتیازش ناحقی میشه...باگها و ترسهای نویسندههای زنِ ناشناختهی ایرانی!) بنابراین پیشنهادم اگر هنوز نخوندیدنش فقط و حتما و خواهشا قسمت چهاردهم برنامهی اکنون از فیلیموعه، اصلا قبل از دیدن اون نخونیدش، بعدش عاشق ایشون شدن دیگه با شماست🤍
این کتاب تو ۲۴ ساعت و کمی زیر درخت توت پارک تو یه ظهر بادی بهاری و کمی حیاط مادربزرگ و کمی با فکری مشغول و فراری از ایرانی و ایرانی تر شدن با اخباری فاجعه آمیز خونده شد. تمام مکانها و چیزهایی که این تن بیستوخوردهای ساله رو داره هرروز ایرانی تر میکنه.
پن: قسمت ایران رو خیلی بیشتر از انیران دوست داشتم.
کتابو به معنای واقعی کلمه قورت دادم. خیلی خیلی سریع خوندمش. البته طولانی نبود و واقعا هم جذاب بود و نمیشد زمینش گذاشت. چرا امتیاز این کتاب اینقدر کمه؟ دارم فکر میکنم اگه هیچوقت خارج از ایران زندگی نکنی این کتابو نمیفهمی.توی ایران که هستی حافظ و سعدی و تخت جمشید و زبان فارسی و اینجور چیزها واسه اهل فرهنگ و یه سری آدم خاصه ولی خارج از ایران که هستی همینها میشه تنها چیزی که تورو به ایران وصل میکنه. تنها چیزی که یادت میاره تو یه هویت ایرانی داری. در مورد این کتاب باید بگم که ژان کلود رو از کتاب از کتاب رهایی نداریم میشناختم. اون کتابو توی یکی از مهمونیهای دورهمی دانشجویی توی خونه یکی از بچه های دانشگاه پردو دیدم. نشر نیلوفر فکر کنم چاپش کرده. ازش خواهش کردم و برای یه مدتی بهم قرض داد و خوندمش و بعد هم بهش پس دادم. فکر کنم اون روز که اون کتابو ازش گرفتم تقریبا چهارسال بود که هیچ کتاب فارسی جدیدی دست نگرفته بودم. به دو دلیل یکی اینکه دور و برم کسی کتابخون نبود، دو اینه اندازه الان این کتابفروشیهای انلاین و اینها نبودند که راحت هرکتابی میخواستی رو برات میفرستند. خلاصه اسم نهال تجدد رو اونجا برای اولین بار شنیدم و برام جالب بود که نویسنده اون کتابی که میخوندم میگفت زنش ایرانیه البته کنجکاو نشدم که سرچ کنم و ببینم طرف کیه. حالا خاطره خرید این کتاب هم اینه که دو سال پیش که بعد ۸ سال برگشتم ایران، یه روز صبح زود بیدار شدم و به مامانم گفتم میخوام برم توی کوچه خونه قبلیمون دور بزنم و اونجارو ببینم بیاد قدیمها و وقتی رفتم اونجا دیدم که یه کتابفروشی توی اونکوچه باز شده. رفتم توش کتابفروشی نسبتا بزرگی هم بود و مسلما هیچ آدمی جز من هم روز وسط هفته کله سحر نمیومد کتاب بخره. برای همین فرصت با فروشنده اش حرف بزنم. خیلی جالب بود که توی گودریدز همدیگرو داشتیم ولی خب همدیگرو نمیشناختیم. بهش گفتم که بعد هشت سال برای عروسیم اومدم ایران و این کتابفروشی اینجا نبوده قبل رفتنم. ازش در مورد کتابهایی که میخواستم پرسیدم ولی هیچکدومو نداشتند. روی میز تازه هاشون این کتابو دیدم و صرفا چون نمیخواستم دست خالی خارج شم خریدمش با اینکه اصلا نمیدونستم در مورد چی و کیه. کتاب نزدیک یه سال و نیم توی قفسه ام بود و من اتفاقی دیشب شروع کردم بخوندنش و الان خیلی خوشحالم که این کتابو فیزیکی خریدم چون واقعا دلم میخواد توی کتابخونه ام باشه. واقعا دوسش داشتم و البته دست مریزاد خانم تجدد. مشتاقم کتابهای دیگه تونم بخونم.
راستی این تنها کتابیه که من از نشر چشمه دارم. عجیبه نه؟ خب من خیلی کتاب فیزیکی فارسی ندارم.
حقیقتا این چی بود؟ به نظر من به شدت سطحی بود و بهتر بود هر فصل کپشن یک پست اینستاگرامی بشه! نمونهی بارز آدمی که سالها بیرون ایران زندگی میکنه و چون میتونه به وسیلهی پول و اسم و رسم از خیلی امکانات استفاده کنه، اینطوری گل و بلبل میگه. امام رضا؟ محمد و حرا؟ ایران کشور اسلامی؟ چرا آنقدر امتیاز کتابها در گودریدز و فیدیبو با هم تفاوت داره؟!
عمیقا درتعجبم و متاسفم برای نشرچشمه بابت این کتاب. سطحی تر از این کتاب وجود نداره. احتمالا اگه منی که هیچی از نویسندگی نمیدونم یه شوهر تاریخ شناس فرانسوی داشتم که به واسطه اون با افراد مشهور مراوده میکردم خروجی بهتری میدادم تا این کتاب. اول تا آخرش پر از اسمای هنرمندا و افراد معروفی که این خانوم به واسطه شوهر و مادرش باهاشون ارتباط داشته. بی محتوا...
خیلی زور زدم بیشتر از سه ستاره بدم، نشد. خیلییی کم بودن قسمتهایی که نهال تجدد از این میگفت که چرا با ژانکلود «ایرانیتر» شده و بیشتر کتاب فقط ردیف کردن یه عالمه اسم بود از کسایی که باهاشون رفت و آمد داشته. امیدوارم بیرحمانه نباشه اگه بگم منم اگه شوهر فرانسوی هنرمندی داشتم که با این همه آدم معروف تو کل دنیا میره میاد میتونستم همچین کتابی بنویسم. هیچ نقطهی قوت دیگهای توی کتاب ندیدم که منو جذبم کنه. فقط خوندن دربارهی ایران، از ایرانی که خوبیاش برای خود من کمرنگ شده تونست منو کمی باهاش پیوند بده. همین.
کتابی صوتی اش را گوش دادم با صدای خودشان، بانو نهال تجدد. و ذره ذره اش عشق و احترام شد و نشست در جانم! ____________ به خودم قول دادم که حتما یک بار دیگه گوش کنم و حتما یک بار هم بخوانم این عشق نامه را!
دیدم که خیلی ها حوصلهشون با این کتاب سر رفته. برای من اینطوری نبود. شاید چون این افراد رو از کودکی و نوجوونی دنبال میکردم و فرانسه بگی نگی میفهمم. بهنظرم میتونه نقطهی ضعفی باشه، چون همهی مخاطبین قرار نیست با این افراد آشنایی داشته باشن. البته که کتابها هم برای همهی مردم نوشته نمیشن. بخش ایران بسیار جذاب بود چون فکر میکنم یهوقتایی یادمون میره این ایران چقدر از هو��تمون رو ساخته. عشق و مادرانگی سرتاسر این کتاب رو گرفته و درک نگرانیهای خانم تجدد هر بار که میخواد از مرگ صحبت کنه آنقدری خواننده رو درگیر میکنه که واقعاً نگران مردن اون شخصیت ها میشیم. در حالی که خیلیهاشون خیلی وقته بینمون نیستن. وقتی که توی ساری خانم تجدد رو دیدم هیچ کتابی از ایشون نخونده بودم، تنها ملک گرسنه رو داشتم و با خودم آورده بودمش، من هیچ نوشتهای از ایشون نخونده بودم و تنها با صحبت کردنشون بخش بزرگی از ایشون رو شناختم. ایرانیتر رو که خوندم به صحت این شناخت رسیدم. بغض و نگرانی و اون همه عشق یک مادر مازندرانی با موهای سیاه و چشمانی پر از امید برای من شمال ایران رو تداعی میکرد. انگار تا قبل از دیدن نهال دوست نداشتم ایرانی و مازندرانی باشم؛ صورتش من رو وابسته به هویتم کرد. ممنونم خانم تجدد❤️
از نظر جمله بندی و نوشتاری عالی بود وقایع و تاریخ رو خیلی زیبا توصیف کرده بود به نظرم میتونست مفصلتر باشه و توضیح ادبیات ایران و هند رو بیشتر باز کنه برای خواننده
بخش ایران رو از انیران بیشتر دوست دارم. و البته به نظرم اگه خانم تجدد عزیز خاطرات خودش رو یکم مبسوطتر و با شرح جزئیات بیشتر مینوشت حتما کتاب جذابتر هم میشد. ولی درکل از خوندنش لذت بردم. "ایرانی بودن و ایرانی ماندن"
اشتباه کردم حقیقتش فکر میکردم کتاب داستان باشه وگرنه خوندن بیوگرافی و خاطرات یه آدم رندوم که نه میشناسمش نه برام اهمیتی داره آخرین کاریه که در حال حاضر علاقه دارم انجام بدم
از شنیدن این کتاب با صدای خانم تجدد بسیار لذت بردم:) از دیدشون نسبت به زندگی لذت بردم و گاهی به دانششون غبطه خوردم.. دلم میخواد کتاب های بیشتری توی این سبک پیدا کنم و بخونم
زندگینامه کوتاهی از یک زن ایرانی مهاجر، ثروتمند و خانوادهدار که همه اینها راه را برای او آسان کرده و در سایه موفقیت پدر و مادر، و بعد همسر؛ زندگی همواری را تجربه کرده است. با او در برنامه اکنون آشنا شدم و بعد این کتاب را باصدای خودش شنیدم. برام جالب بود قسمتهایی را با بغض و احساس یادآوری آن خاطره میخواند. از شنیدنش پشیمان نیستم اما امتیازم بهش بالا نیست.
#ایرانی_تر# اثری است که با نگاه انتقادی، فرهنگی و فلسفی به مفهوم ایرانیبودن و هویت ملی میپردازد. این کتاب اثری بینارشتهای است که تلفیقی از تفکر فلسفی، خاطرهنویسی، و تأملات فرهنگی میباشد.کتاب پر از ارجاع به متون کهن، اسطورهها، شعر کلاسیک فارسی و تجربههای معاصر است، بهگونهای که خواننده را وارد یک سیر ذهنی و فرهنگی پیچیده میکند. حس من این بود که خود نویسنده گویی در دو راهی ایستاده چون گاهی نگاهی انتقادی به غربگرایی دارد و گاه همچنین نگاه خودانتقادی به سنت ایرانی! نحوه ارائهی روایت نیز بیشتر شبیه به مونولوگ درونی و تأملات ذهنی است. پرسشی که نهال تجدد سعی در پاسخ دادن به آن دارد این است که چه چیزی باعث میشود فردی «ایرانیتر» باشد؟ ولی به گمانم با این که پرسشی جذاب است ولی نویسنده گویی بیشتر دچار احساس شده در پاسخ به این پرسش مهم! زیرا شکاف میان شرق و غرب، سنت و مدرنیته، خود و دیگری، بخشی از تجربهٔ زیستهٔ اوست. زندگی در فرانسه، ازدواج با فیلمنامه نویس مطرح فرانسوی به نام ژان کلود کاریر و ارتباطش با روشنفکران غربی زمینه آشنایی او را با فرهنگ فرانسوی و مدرنیته فراهم کرد.این رابطه، مانند بخش بزرگی از زندگی نهال تجدد، بین دو جهان بود: ایران و فرانسه، زن و مرد، سنت و مدرنیته.
[نمیدونم یه سری آدما از چیِ این کتاب بدشون اومده.. یا چرا بنظرشون شعاری یا غیرواقعی اومده..] من دوستش داشتم و از شنیدن این روایتها واقعا لذت بردم. با این شخصیتها بیشتر آشنا شدم و گویی من هم ایرانیتر شدم. خیلی جاهای کتاب بغض کردم و با خودم میگفتم: سرزمین من... خسته خسته از جفایی... از کتابهایی بود که در بهخوان باهاشون آشنا شدم و با دیدن یادداشت دوستان ترغیب به خوندنش شدم و بسیار از این آشنایی خرسندم. + شنیدن نسخهٔ صوتیش با صدای خود نهال تجدد واقعا دلپذیر بود.
من کتاب رو دوست داشتم. این روزها که ایران فقط برام یادآور درد و غمه، کمی در مورد عشق به ایران خوندن بد نبود برام. قسمت دوم کتاب خیلی بعضی وقت ها بی ربط و بی بنیه میومد. انگار که نویسنده فقط میخواست یه سری اسم رو بیاره تو کتاب. اما قسمت اولش رو دوست داشتم. از نحوه روایت هم خوشم اومد. استفاده از ادم ها بعنوان فصول کتاب برای تعریف یه داستان واحد برام جالب بود.
این کتاب کمک زیادی میکنه برای دیدن دنیا و تفکرات «روشنفکران» ادایی ایران. ادمهایی که به نظر خودشون تافته جدا بافتهای هستن از بقیه مردم و براشون بدیهی هست که از مردم عادی به مراتب بیشتر میفهمن. اینها وقتی راجع به ایران هم صحبت میکنن نگرانن یهو حرفی زده نشه که جلوی خارجیها ابروشون بره.
این کتاب غمانگیز است. فریاد است برای اینکه ببینید من چقدر ایرانی بودم و فرهنگ دوست. پر از حسرتهای نویسنده و اقتدایش به شوهرش است. خانم تجدد ایرانی بشوید ایرانی تر پیشکش شما.
از خواندن کتاب لذت نبردم اگرچه می دانم که تلاش شریفی در پس نوشتن این کتاب بوده است، اما گسست عمیقی که بین نویسنده و ایران هست با زرق و برقی که به کتاب تزریق شده قابل پوشاندن نیست. نویسنده همواره با فاصله از ایران واقعی می گوید درست مثل شرق شناسانی که از بیرون به ایران می نگرند و ایران برایشان غذاهای خوشمزه، مهمان نوازی ایرانی ها، سعدی و حافظ و معماری و تاریخ پرشکوه ایران است. در حالی که اینها ایران هست و ایران نیست. موقع خواندن کتاب یاد زمانی که افتادم که داشتم کتاب شدن میشل اوباما را می خواندم، تمام مدت خواندن کتاب داشتم فکر می کردم نویسنده به عنوان یه زن چه دستاوردی به جز اینکه همسر یا دختر یک مرد قدرتمند یا معروف یا ثروتمند باشد داشته است ؟ نویسنده این کتاب، نهال تجدد، آدم کمی نیست. خودش تحصیلکرده و باسواد است، اما در تمام طول کتاب انگار چنگ می زند به هویت پدر و مادر و همسرش و تلاش می کند این مبدا ها را به ایرانی بودن بخیه بزند که تلاش ناموفقی است. در تمام طول کتاب انگار ناگفته فریاد می زند من همسر آدم مهمی هستم، من دختر آدم مهمی هستم، ما مهم هستیم و تلاش می کنیم از این مهم بودن استفاده کنیم تا ایران را معرفی کنیم. من البته با این جنس نگاه از بالا به ایران و فرهنگ ایران آشنا هستم. ایرانی هایی که انگار در ایران توریست هستند و فقط آن بخش قشنگ و فانتزی ایران را می خواهند و بقیه ایرانی برای آنها چیزی است که باید اصلاح شود و ارتقا داده شود آن هم به نسخه ای که آنها می پیچند متاسفانه این گسست قشر روشنفکر و ثروتمند و ایرانی توریست در ایران بارها در تاریخ ایران به ایران آسیب زده. نگاه و راه حال آنها در اصطلاح معرفت شناسی اکسترنال است و هیچ گاه با پدیده ای که ادعای مالکیت و خیرخواهی آن را دارند به معنای واقعی کلمه یکی نمی شوند. نهال تجدد گویا ایران را فقط در زیر سایه امنی دیده که عقبه خانوادگی و امتیازات همسرش برایش فراهم کرده. زیر مقبره دانیال نبی تنها جنبه ای از ایران نیست که او در زیر سایه امن ثروت و شهرت به آن دست یافته است، بسیاری از روایت های او روایت های آدمی است که با استفاده از امتیازهایی کسب کرده که دستاورد شخصی خودش نیست و بنابراین اکثر ایرانیان از آن محرومند. از آن طرف اکثر ایرانیان و تاریخ ایرانی جنبه هایی دارد که نهال تجدد تا زمانی که امتیازهایش را کنار نگذارد و با سوژه اش، ایران، واقعا یکی نشود نمی تواند به فهم آنها دست یابد. و این حفره عمیقی است که بین این کتاب و من خواننده ایرانی فاصله می اندازد
نوشتن از این کتاب برام راحت نیست. بعضی از صفحههاش متحیّرم کرد، بعضی دیگهش منزجر. با بعضی صفحههاش بغض کردم، با بعضیهاش اینجوری بودم که «الان که چی؟» کمتر کتابی انقدر منو بلاتکلیف کرده تا حالا. برای همین صبر کردم چندهفته از خوندنش بگذره بعد بیام بنویسم. بنویسم که خودم بهتر بفهمم فازم چیه باهاش.
نویسنده آدم جالبیه و زندگی جالبی داشته. خوشحالم از خوندن بعضی از این صفحات. ولی خب اون ایرانی که نویسنده ازش حرف میزنه، با ایرانی که من میشناسم تفاوت زیادی داره.
قطعا هرکسی میتونه تصور متفاوتی از وطنش داشته باشه. هرکسی یک روی این عروس هزارداماد رو دیده بالاخره. تصوری که نویسنده از ایران و فرهنگ ایرانی داره (اون طور که من از کتاب فهمیدم) تصوری ایدهآل، رمانتیک و ماورائیه.
جایی که آدما بیحسابوکتاب بخشندهن و دریای معرفت جاریه اگر که طالب باشی.
درحالیکه برای من خواننده، اون بخشش بیحسابکتاب میتونه نشانهی احساس حقارت جلوی یه مرد خارجی باشه و اون شلوغی و آبادی توی بیمارستان، نشانهی بیاعتنایی به نظم عمومی و آرامش بیمارای دیگه.
کلاً ماهایی که از ایران رفتیم به نظرم وظیفه داریم محتاطتر باشیم در مخابرهی تصور رمانتیک و گلوبلبلی که از ایران و فرهنگ ایرانی داریم.
به خاطر عنوان کتاب و تعریف خود نویسنده در برنامه اکنون، کتاب رو گرفتم تا ایرانی تر شدن را تجربه کنم... اما دریغ و هزار افسوس که نویسنده چقدر از ایرانی بودنش دور بوده که همسرش سبب شده ایرانی تر شه! با این کتاب، بیشتر ژان کلود تر شدم 🤠 ترک خوردم وقتی خوندم با دخترش تا پنج سالگی فارسی حرف نزده! یعنی زبان انتقال احساساتش به فرزندش، زبان مادری ش نبوده و حتی فراتر، چراغ خونه پدری فرزندش رو تو روستایی در فرانسه روشن نگه داشته تا بچه به ریشه های پدری ش خوب گره بخوره. در مقابل از ملک رها شده مادری ش در روستایی در شمال میگه و... کلا حس کردم یه موجود بی تفاوتی بوده که یکی پیدا شده به دنیای بی رنگش، رنگ بده! چقدر هم از رگ و ریشه های فرهنگی ش میگه! امیدوارم که جدا از این نقد همیشه سرشون سلامت باشه و هر جور که هستند، خوش باشند. غمناک عمیق شدن در تفکر نویسنده کتاب...