A delightful romantic fable about an idealistic scoolteacher, Leon Tolchinsky... the townspeople of a remote Ukrainian village who are all fools because of the curse put on the town two hundred years ago... and Sophia, the enchanting young pupil whom Leon vainly sets out to educate in hopes of lifting the spell but winds up falling in love with instead. When Leon and Sophia marry, the curse is miraculously lifted (since it only remained in force while people believed in its power) and the townspeople are free to become as intelligent - or as foolish - as they would have been otherwise.
Marvin Neil Simon was an American playwright and screenwriter. He wrote more than 30 plays and he received more combined Oscar and Tony nominations than any other writer. He was one of the most reliable hitmakers in Broadway history, as well as one of the most performed playwrights in the world. Though primarily a comic writer, some of his plays, particularly the Eugene Trilogy and The Sunshine Boys, reflect on the twentieth century Jewish-American experience.
دوستانِ گرانقدر، این نمایشنامه، به این دلیل شهرت پیدا کرده که در دلِ داستانی طنز و ساده، مفاهیمِ عمیقی را جای داده است.. کاری که بزرگانِ زیادی همچون زنده یاد ولتر نیز انجام داده اند و منظورشان را در داستان به خوبی به مخاطب نشان داده و به هدفی که در نظر داشته اند، رسیده اند... از دیدگاهِ من، با خواندنِ این نمایشنامه متوجه میشوید که بزرگترین مانعِ رسیدن به آگاهی، جز خودِ شخص در مقابلِ خودِ او هیچ نیست.. کسی که از به روز شدنِ خویش ترس و هراس دارد، بدونِ شک به خردگرا شدن و فهیم شدنِ خود، پاسخی انسانی نداده است این نمایشنامه را ما ایرانی ها به خوبی میتوانیم درک کنیم، چراکه همچون مردمِ کله پوکِ روستایِ "کولِنچیکُف" که در نمایشنامه آمده، ما نیز در اطرافمان با مردمی سر و کار داریم که اسیر موهومات و خرافات شده اند و حتی با وجودِ نشان دادن مسیرِ درست به این کله پوکها، بازهم خودشان را به کوچهٔ علی چپ زده و ترجیح میدهند تا نادان بمانند. . گویی نانشان در گروِ نفهمیدن و نادانیست.. مردمِ این روستای دور افتادهٔ اوکراین نیز اینگونه اند.. مردمی که خودشان را به خواب زده اند و تظاهر به حماقت و نادانی میکنند را به سختی میتوان بیدار کرد.. شخصیتهایِ نمایشنامه، هرکدام به نوعی، نمایندهٔ رکنِ اصلی و شاخه ای از اجتماع هستند.. موهومات و خرافات، به راحتی میتواند سیاست، رسانه، قشر دانشگاهی، قانون و تجارت و دیگر ارکانِ یک جامعه و سرزمین را مسموم کرده و به نابودی بکشاند و در این میان، تنها راهِ چاره، آگاه شدن است و بس مردم روستا دویست سال است که در جهل و نادانی به سر میبرند و دویست سال است که نسل به نسل میگویند، خدا نجاتشان بدهد، ولی نمیدانند که تنها راه نجاتشان آگاه شدن است. عزیزانم، کمک خواستن از موهومات و نیروهای ماورا الطبیعه، یکی از راههای خلاصی برای افرادی است که از زندگی کردن در حیطهٔ شعورِ عینی زندگی و طبیعت به ستوه آمده اند بدونِ شک از خواندنِ این نمایشنامهٔ خواندنی و طنز، لذت خواهید برد.. در زیر چکیده ای از این نمایشنامه را بدون لو دادنِ پایانِ آن برایتان مینویسم ----------------------------------- جوانی به نامِ «لئون تولچینسکی»، به عنوانِ یک آموزگارِ تازه کار، واردِ روستای دورافتاده ای در اوکراین، به نامِ "کولِنچیکُف" میشود از آنجایی که به قولِ «اسنِتسکی چوپان» همه در این روستا، خنگ و کله پوک هستند، بنابراین هیچ آموزگاری در این روستا ماندگار نشده و فرار کرده است.. لئون که از همه جا و همه چیز بیخبر است، قرار است، برای شروعِ کار در روستا، آموزگار دخترِ ۱۹سالهٔ «دکتر زابریتسکی» یعنی «سوفیا» باشد...و اما چرا همه در این روستا کله پوک هستند!!! داستان از این قرار است که از دویست سال پیش، یک نفرین، دامنِ روستا را گرفته است، که شاملِ همهٔ زنان و مردان و بچه ها و حتی حیواناتشان میشود و نسل به نسل این نفرین ادامه داشته و با این نفرین، اهالیِ روستا به قدری کله پوک هستند که به قولِ خودشان، قدِ یک فضلهٔ موش هم به چیزی فهم نداشته و نمیفهمند... دلیلِ این نفرین چه بوده و از کجا نشأت میگیرد!؟ جریان این است که دویست سال پیش، در روستای کلینچیکُف، پسرِ جوان و خوشتیپ، اما کشاورز و بیسواد، به نام «کازیمیر یوسه که ویچ» عاشقِ دختری به نامِ «سوفیا زابریتسکی» فرزندِ فهمیده ترین آدمِ روستا یعنی «میخائیل زابریتسکی» میشود.. پدرِ سوفیا از آنجایی که کازیمیر بیسواد بوده، به دخترش اجازه نمیدهد با او ازدواج کند، سوفیا نیز مجبور میشود تا با یک دانشجو ازدواج کند.. خبرِ ازدواجِ سوفیا باعثِ افسردگیِ کازیمیر شده و جوانِ بیچاره، خودکشی میکند پدر کازیمیر، یعنی «ولادیمیر» که اهلِ جادو و جن گیریست، تمامیِ روستا را نفرین میکند و میگوید: هرکس در روستا متولد شود، در جهل به دنیا بیاید و در جهل از دنیا برود چنانچه دختری از خانوادهٔ "زابریتسکی ها" با پسری از خانوادهٔ "یوسه که ویچ ها" ازدواج کند، این نفرین از بین خواهد رفت... ولی دویست سال گذشته و چنین ازدواجی هنوز صورت نگرفته است حال، آموزگارِ جوانِ ما، یعنی لئون تولچینسکی، که در همان نگاهِ نخست، دلباختهٔ سوفیا شده است و در این راه با تنها بازماندهٔ خاندانِ یوسه که ویچ ها، یعنی «کنت گرگور» رقابت دارد، تنها یک شبانه روز فرصت داشته، تا کاری کند که این نفرین از بین برود، در غیرِ این صورت، به گفتهٔ اهالی روستا، یا باید به سرعت روستا را ترک کند، یا خودش نیز اسیرِ این نفرین شده و برای همیشه کله پوک باقی میماند.. آیا قدرت عشق و آگاهی میتواند، نفرین و مشکلاتِ دویست سالهٔ مردم این روستا را برطرف کند!؟ عزیزانم، بهتر است خودتان این داستان را خوانده و از سرانجامِ آن آگاه شوید ----------------------------------- جملاتِ انتخاب شده از این کتاب ++++++++++++++++ سوفیا: اگه فقط یه روز میتونستم حسِ دوست داشتنِ تو رو تجربه کنم، صدهزار سال نفرینو تحمل میکردم ****************** لئون: اگه یکی از والدینِ آدم بهش بگه که از بدوِ تولد، بچهٔ تخس و سرکشی بوده، آدم با این اعتقاد که موجودِ بی ارزشیه، بزرگ میشه.. شما هم از موقعی که چشم وا کردین، بهتون گفته شده که همتون احمقین ****************** گرگور: از وقتی یه الف بچه بودم، پدرم بهم یاد داد که اگه میخوای رویِ این مردم نفوذ داشته باشی، اصلاً نباید باهاشون مهربون باشی. همیشه کاری کن بترسن و بلرزن ****************** اسلوویچ قصاب: اگه نفرین باطل شد و من دستگیرم شد که از همون اولشم عقلِ درستی نداشتم، چی؟ ----------------------------------- عزیزان و نورِ چشمانم، به یاد داشته باشید که عبور از دیوار و حصارِ نادانی و جهل، تنها با کسب آگاهی و خواندنِ کتاب، فراهم خواهد شد.. مغزِ ما انسانها تنها با کلیدِ آگاهیست که باز میشود، قفلی که کلید نداشته باشد، بلا استفاده مانده و شک نکنید که زنگ خواهد زد امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب، کافی و مفید بوده باشه «پیروز باشید و ایرانی»
خوندن نمایشنامه ای که میتونی در عرض چند ساعت تمومش کنی و اسم نیل سایمون هم پشتش باشه،خالی از لطف نخواهد بود.مخصوصا اگر به طنزهای کلامی سایمون( که اوج آن را در این کتاب به نمایش میگذارد) آشنایی داشته باشید. قطعا نمایش نامه ها یا دست کم کتابهای خیلی بهتر و پر مغزتری وجود دارن که مسئله ی اجتماعی کله پوکی یا حماقت رو به تصویر کشیدند،ولی از اونجایی که کتاب کمی بیشتر از ۱۰۰ صفحه اس و وقت زیادی نمیگیره خوندنش رو توصیه میکنم.ترکیب نکات قابل تامل و طنز کلامی آن میتواند برای خواننده کتاب لذت بخش باشد.
نمیشه حتی به چشم یک انتراکت ،یا میان پرده نگاهش کرد،بعد خوندن اثری از نویسنده ی ایرانی،اثری پر از فکر خودکشی،و خودکشی!!!تیره و ملال اور،این اثر زنگ تفریح محسوب میشد،یا حداقل من امیدوار بودمباشه!!!!مشنگ ها،راجع بهشهری که به نفرین مشنگ بودن دچاره،و فقط عشق اون ها رومیتونه نجاتبده،.....بامزه است،اما از اون اثاری یه حتی قبل از تمومشدن ،فراموش میشه،چرانباید بشه!؟نمیشه به شوخی ها یابزوردش خندید،و نمیشه بی تفاوت گذشت از کنار اسم سایمون.....خب بخونینش،هر چی باشه از نخوندش بهتره....استدلالی مشنگ وار در ستایش اثر!!!!!
اگه یکی از والدین آدم بهش بگه از بدو تولد آدم تخسی بوده، آدم با این اعتقاد که موجود بی ارزشیه بزرگ میشه. شمام از موقعی که چشم وا کردین، بهتون گفته شده همهتون احمقین.
سوفیا:می دونم سالها پیش اتفاقی افتاده که مانع می شه من بدونم سالها پیش چه اتفاقی افتاده.کاش شما منو نه اونجوری که الان هستم،بلکه اونجوری که می تونستم بوده باشم می شناختین
لئون:ولی اگه شما اینجوری که الان هستین نبودین،دیگه منم اینجا نبودم که کمکتون کنم تا بشین همونی که می تونستین بوده باشین
سوفیا:اصلا ممکنه شما از کسی خوشتون بیاد که نمی ?شه اون جوری بشه که من می تونستم بوده باشم
لئون:ممکنه من از کسی خوشم بیاد که نمی شه اونجوری باشه که شما می تونستین...متوجه شدم منظورتون چیه.فهمیدم چه منظوری دارین.آره.آره.میشه.امکان داره.امکان خواهد داشت.دارم.دارم
سوفیا:انگار دارین دنبال خرگوش می کنین.آدم متوجه نمی شه
لئون:اگه تند تند حرف میزنم پرت و پلا می گم،به خاطر کاریه که تو با من کردی سوفیا.وختی فکرا از قلب بیرون می آن،بعضی وختا روی زبون آدم سکندری می خورن
(I really miss .5 stars in goodreads...) I feel this is fairly a 3.5 star play: slightly shallow story line, somewhat funny, definitely easy to read. I believe I would enjoy a good performance of it, but as a script I'd say it's so and so.
Una commedia in cui sono tutti cretini ha un potenziale comico sufficiente a far ridere in compagnia, alcune frasi come la dicotomia tra felicità e intelligenza sono anche buoni spunti di riflessione. Ho interpretato Gregor Mikhailovič Yousekevič ed è un bel personaggio, fiabesco, che prova sempre a sposare Sofia ed è uno sfigato totale. Sempre lo sfigato mi danno da interpretare! Il discorso dell'opera è che l'amore è un sentimento trasversale, che trascende classi sociali, mentalità, intelligenza, ogni condizione umana. Tuttavia è il modo in cui si svolge la vicenda a non convincermi. Un po' bambinesco, ecco. Semplificato per menti infantili che devono essere introdotte alla scoperta di che cos'è l'amore.
سادگیاش مثِ داستانآی بچهها بود -البته همین سادگی شاید بتونه برِ کسی جذّاب باشه در عین حال. گاهی بانمک و خندهدار؛ داستانِ یه معلّمی که برای تدریس به یه روستای فرضی به نامِ کولینچیکُف میره که توش همه «کلّهپوک»ان، از طرفی هر کسی بعد از یه شبانه-روز موندن تو این روستا دچار این نفرینِ کلّهپوکی میشه و... اینطور
طنز سایمون تو این نمایشنامه بیش از اون که طنزِ موقعیت باشد طنزِ دیالوگ و لحن است . وقتی نمایش نامه تموم شد اولین حسی که بهم دست داد این بود که اگر اجرا بشه می تونه خیلی لوس یا بامزه در بیاد ، اینکه بازیگر ها بتونن لحن و شوخی ها - که بعضا بسیار ساده و حتی بچگانه هستند - را درست در بیاورند به شدت در بامزه بودن نمایش نامه تاثیر داره ..
دوست داشتنی و روون من ترجمه شهرام زرگز رو ترجیح میدم چون حقیقتا دو سه تا ترجمه دیگه دیدم که جالب نبود گفتگو های لئون و سوفیا حقیقتا فوق العاده بود اما خب از لحاظ ساختار داستانی ریتمش می تونست قوی تر باشه و همین طور فراز و فرود های قصه خب. نمایشنامه هست و باید گفت دیالوگ ها تقریبا موفق بودن و همین طور که گفتم تو گفتگو های سوفیا و لئون در اوج
مشنگ ها-چاپ يكم ١٣٩٤ --------------- سوفيا:آرزو چيزيه كه آدم دلش ميخواد ولي هيچ وقت برآورده نميشه. --------------- اسلوويچ:فكرشو بكن نفرين كه از بين بره من متوجه بشم از اولش هم واقعا آدم كودني بودم. -------------- تو اين دنيا مثل كول ينچيكف زياد پيدا ميشه.
ترجمه خوبی داشت و داستان جالبی داشت و خندیدم. شاید اگه آخرش یه جور دیگه تموم میشد پنج ستاره میدادم. فکر میکنم نسخه اصلیش بهتر باشه چون بازی با کلمات زیاد داره با اینکه مترجم سعی کرده بود بعضی جاها رو اشاره کنه.
Kulyenchikov, petit village ukrainien, est la proie d'un sortilège qui a plongé toute sa population dans une profonde stupidité. Seule Sophia peut le briser, soit en étant éduquée ou en épousant Youskevitch. Et l'arrivée du professeur Tolchinksy changera les choses...
Une pièce simple reprenant la formule classique de l'étranger bouleversant la culture établie d'un petit village. Elle aurait mérité des personnages plus en profondeur, car ceux-ci (en particulier les villageois) semblent très superficiels.
A classic Broadway play , referring and judging the political structures and the ethos of the elder Russian/Ukrainian society. The humor was mid but valid - the characters were indeed stupid as hell due to the curse casted to their town. Briefly romantic. Leo's plan and the ending of the story was unexpected but dumb as well . Nothing really special at the end of the day . Just a silly Broadway play , meant to be comedic and elevated through direction, costumes ,visuals etc.
معلمی به روستایی اعزام میشود که متوجه میشود همه ی اهالی آن روستا به خاطر نفرینی 200 ساله احمق هستند. و معلم اگر نتواند در عرض 24 ساعت به حداقل یکی از آنها آموزش بدهد خود دچار نفرین میشود. طرح و ایده ی نمایشنامه جالب بود و خواننده را تا انتها دنبال خودش می کشاند و طنزی که در دیالوگ ها بود به دلیل شرایط خاص شخصیت ها، ویژه بود. تنها ایراد به نظرم پایان کلیشه ای و تکراریش بود.
Certainly witty, especially funny, was unsure of the location and why it was set there of all places. A very lite story, but cute and entertaining none the less.
Neil Simon is a playright whose plays I'm familiar with and when I heard we were doing not one, but TWO of his productions at my college's theater I was excited. I'll be doing costume design for this play in the spring and after reading through the play I can't wait to get started.
The play starts off simply. "Leon Tolchinsky is ecstatic. He's landed a terrific teaching job in an idyllic Russian hamlet. When he arrives he finds people sweeping dust from the stoops back into their houses and people milking upside down to get more cream. The town has been cursed with Chronic Stupidity for 200 years and Leon's job is to break the curse. No one tells him that if he stays over 24 hours and fails to break the curse, he too becomes Stupid. But, he has fallen in love with a girl so Stupid that she has only recently learned how to sit down."
Within the first few pages, I was laughing out loud (which doesn't happen a lot). The characters were easy to see as well as the interactions. At times it was just goofy, but it was so well done with smooth dialogue it fits really well. This is a new favorite play for me and as I said earlier, seeing it put together will be a great joy for me. If you have a spare hour, this is a great play read. Even if you don't usually find plays entertaining, this one may change your mind.
This is such a clever play. Our school just did it for our fall performance, and it was a great comedy. It actually makes you laugh, and it has one of those clever underlying messages that is right on the paper. It's about how we need to take life as it is an enjoy the things we do have. "There is nothing like the logic, of an illogical mind"-Leon. That is so true. WORTH THE READ!
I love Neil Simon. Fools is the story of a small Ukrainian village called Kulyenchikov which has a curse on it--so that everyone in the village is stupid and does brainless things. It's fun and funny. And--at the end--the narrator says, "We all have been in places like Kulyenchikov," and I thought, "Yes, I feel like I'm in it now."
This play is only rated so highly because I played Something-Something Snetsky in my High School's rendition of "Fools." Otherwise, as far as literature goes, it isn't deep, it isn't insightful--however, it's funny. And silly. And full of puns.