Paul Zindel was an American author, playwright and educator.
In 1964, he wrote The Effect of Gamma Rays on Man-in-the-Moon Marigolds, his first and most successful play. The play ran off-Broadway in 1970, and on Broadway in 1971. It won the 1971 Pulitzer Prize for Drama. It was also made into a 1972 movie by 20th Century Fox. Charlotte Zolotow, then a vice-president at Harper & Row (now Harper-Collins) contacted him to writing for her book label. Zindel wrote 39 books, all of them aimed at children or young adults. Many of these were set in his home town of Staten Island, New York. They tended to be semi-autobiographical, focusing on teenage misfits with abusive or neglectful parents. Despite the often dark subject matter of his books, which deal with loneliness, loss, and the effects of abuse, they are also filled with humor. Many of his novels have wacky titles, such as My Darling, My Hamburger, or Confessions of A Teenage Baboon.
The Pigman, first published in 1968, is widely taught in American schools, and also made it on to the list of most frequently banned books in America in the 1990s, because of what some deem offensive language.
خیلی اتفاقی از تو قفسه برداشتمش و از اسمش خوشم اومد، و الان حس میکنم چقدر انتخاب درستی کردم.. جنون زندگی و روابط آدمها.. مادری عصبی که در آستانه فروپاشی روحیه، و دو دخترش که دنیاهاشون باهم خیلی متفاوته. نگاهش به علم و برداشتی که ازش داشت رو خیلی دوست داشتم. علم روزنهی امید دختری نوجونیه که تو فضای متشنج خونهای بدون پدر برای دوست داشتن زندگی تلاش میکنه. به قول تیلی: «روزی فرا میرسد که انسان از خداوند بخاطر نیروی عجیب و زیبای اتم سپاسگزاری میکند»
▪️ هیچ کی واسه چیزی که دوستش داره اونقدرها سرش شلوغ نیست.
نه عنوان نمایشنامه برام جذاب بود و نه طرح جلدش، ولی چون تعریفش را شنیده بودم خواندمش و واقعا غافلگیر شدم. هرچند فضا دلگیره و سوژه تلخ ولی سرشار از نوعی طنز و ظرافت خاصه.
خواندن نمایش نامه برایم ساده نیست . پرش فکری معمولم ، باخواندن نمایش نامه بدترمیشود. شخصیتها گم میشوند.چندبارباید برگردم وازسربخوانم . وای به نمایش پر شخصیتی مثلا" سیاوش خوانی بیضایی که درزمان انتشارش بااولین بارخواندن تقریبا" چیزی دستگیرم نشد ودومین بارش راگذاشته ام برای شاید وقتی دیگر ! بادیدن نام وکارگردان این نمایش که هم اکنون درسالن پالیز تهران روی صحنه است ، تشویق شدم که ابتدا آن رابخوانم وبعد به دیدنش بروم . نمایش کوتاه خوبی است .بامضمونی تلخ از سیاهی های زندگی و اینکه آیااگر هم بخواهی ، آیا همیشه گریزی ازتباهی وسیاهی شرایط زیستت داری ؟ نمایش هم خوب بود.به ویژه بازی مهتاب نصیرپور..توصیه میکنم خواندن ودیدنش را.
A heart wrenching look at the degree to which a dysfunctional family can pull members into even deeper depression. Beatrice (the mother) is a woman who is trapped in a cycle of self abuse and self loathing; she can't break away from years of accumulated trauma. Ruth (the older sister) is a suffering from a medical condition (epilepsy) and is often at odds with her mothers strange behavior. Ruth often takes on the 'facilitator' role with Beatrice when things start to get bad; but often just makes things worse. Tillie (the younger sister) is a bright young girl who is very interested in science (hence the title) and could accomplish so much more if only encouraged by her mother. The focus of the play is the night Tillie is to go to school to the science fair at the school to see if she has won with her experiment (the title of the play). What happens next is one of the most raw looks at mental illness I have ever encountered in literature.
قشنگی خوندن نمایشنامهها به اینه که میتونی خودت رو جلوی یه صحنه تئاتر تصور کنی و درواقع خودت نباشی که مشغول خوندن دیالوگهایی، بلکه این نمایشه که جلوت اجرا میشه. شخصیتها میان و میرن و مونولوگها و دیالوگها ادا میشن و احساسی که در اون لحظه و صحنه وجود داره رو درک میکنی. این نمایشنامه کاملا این تجربه رو برام بههمراه داشت. تراژدی جالبی بود، دوستش داشتم، باهاش ارتباط خوبی برقرار کردم و از همه مهمتر، از خوندنش لذت بردم.
این نمایشنامه با تاثیر از زندگی خود نویسنده در کودکی، با پدری که خانواده رو ترک کرده، مادری با رفتارهای غیر عادی و یک خواهر دچار به صرع، نوشته شده. نمایشنامه نسبتاً کوتاهه و شخصیتهای اصلی سه تا بیشتر نیستند، بئاتریس و دو دخترش تیلی و روت. فضای نمایشنامه سرد و تاریکه و رابطهی بین مادر و دخترها تیره. این رابطه در دیالوگهایی رک به تصویر کشیده شده. تیلی با پناه بردن به آزمایشهای علمی سعی میکنه تا از تنش دور باشه اما آیا همه چیز در اختیار خود انسانه؟ نمایشنامهی خوبی بود در حد سه ستاره اما فکر میکنم میشد ترجمهی بهتری کرد، در این حجم کم با صرف زمان بیشتر میشد اثر بهتری ارائه داد.
بعد از دوره کتابهای آقای فوئنتس داستانی خطی و سرراست واقعا به آدم میچسبید. کتاب رو دوست میداشتم، و فضاسازیای که داشت برای من مطلوب بود. صاف و ساده بود، بله!
نمایشنامه «اثر پرتوهای گاما بر گلهای همیشهبهار ساکنین کره ماه» اثر پل زیندل، نمونهای درخشان از تلفیق نگاه علمی با روانشناسی عاطفی و اجتماعی است که به شکلی عمیق، تنشهای خانوادگی، آرزوهای گمشده و تلاش برای بقا در میان فشارهای محیطی را به تصویر میکشد. این اثر که در سال ۱۹۷۱ موفق به دریافت جایزه معتبر پولیتزر شد، در دو پرده اجرا میشود و با ظرافتی هنرمندانه، جهان درونی شخصیتهایش را همچون لایههای پیاز آشکار میسازد؛ هر لایه، زخمی تازه، ناامیدی عمیقتر و در عین حال جرقهای از امید را نمایان میکند.
داستان در خانهای رخ میدهد که بیش از آنکه رنگ آرامش داشته باشد، یادآور فضای یک پناهگاه آشفته یا حتی دیوانهخانه است. تیلی (ماتیلدا)، دختر نوجوان و باهوش خانواده، با مادری تلخخو و پر از عقده به نام بئاتریس، و خواهری به نام روث که از صرع رنج میبرد، زندگی میکند. بئاتریس، زنی است که در گذشتهای پر از شکست غرق شده و در رویاهای دستنیافتنی خود، آرزوی راهاندازی یک چایخانه برازنده را در سر میپروراند. اما این رویا مانند بسیاری از خواستههای او، در زندان محدودیتهای مادی و روانی گرفتار مانده است. روث، با سرکشی نوجوانانهاش و بیماری مزمنش، ترکیبی از عصیان و شکنندگی است که فضای خانه را پرتنشتر میکند. در این میان، تیلی تنها پناه خود را در دنیای علم و آزمایشهایش مییابد؛ پروژهای علمی که تأثیر پرتوهای گاما بر گلهای همیشهبهار را بررسی میکند.
این پروژه بهظاهر ساده، استعارهای قدرتمند از مسیر رشد انسان در شرایط سخت است. برخی از گلها در اثر تابش این پرتوها پژمرده میشوند، در حالی که برخی دیگر، شکوفا و زیبا میگردند. این تضاد، بازتابی از دو مسیر متفاوت در زندگی شخصیتهاست: شکست یا شکوفایی در دل سختیها. تیلی، برخلاف مادر و خواهرش، یاد گرفته است که با وجود محیط آشفته و فشارهای بیرونی، مسیر رشد را انتخاب کند. او میکوشد از تکرار سرنوشت تلخ مادرش جلوگیری کرده و آرزوهایش را، هرچند کوچک و شکننده، زنده نگه دارد.
زیندل در این اثر با مهارت تمام، از زبان علمی و ساختار نمایشی برای کاوش در روابط انسانی بهره میبرد. نمایشنامه، نهتنها درباره یک آزمایش علمی است، بلکه درباره آزمایش زندگی است: اینکه چگونه افراد، تحت فشارهای بیرونی و تابش مداوم مشکلات، واکنش نشان میدهند و چه کسانی توان تغییر و شکوفایی را دارند. بئاتریس، که تلخی و ناکامیهایش او را به زنی بدبین و گاه سنگدل بدل کرده، نماد آن دسته از افرادی است که تحت فشار، پژمرده میشوند. روث، با بیماری و رفتارهای غیرقابل پیشبینیاش، میان دو قطب این طیف در نوسان است. و تیلی، با کنجکاوی و ارادهاش، امید به امکان رشد حتی در سختترین شرایط را زنده میکند.
یکی از نقاط قوت نمایشنامه، پرداخت دقیق به جزئیات شخصیتی و دیالوگهاست. بئاتریس با تمام سختگیری و گاه بیرحمیاش، در عمق وجودش تمنای عشق و امنیت دارد، هرچند نمیتواند آن را بهدرستی ابراز کند. روث، با انفجارهای عصبی و لحظات شکنندگیاش، تصویری از نسلی سرخورده و بیپناه را ترسیم میکند. تیلی، آرام و درونگرا، اما با نیرویی درونی، تلاش میکند با انتخابی آگاهانه، مسیر متفاوتی برای زندگیاش بسازد.
اقتباس سینمایی این اثر در سال ۱۹۷۲ به کارگردانی پل نیومن و با بازی جوآن وودوارد، روبرتا والاک و نل پاتس، توانست فضای خاص نمایشنامه را به تصویر بکشد و تضاد میان آشوب خانه و سکوت درونی تیلی را برجسته کند. فیلم، با حفظ هسته عاطفی و علمی داستان، توانست به شکلی بصری، استعاره گلهای همیشهبهار و اثر پرتوها را به مخاطب منتقل کند. بازی وودوارد در نقش بئاتریس، تصویری پیچیده و چندلایه از زنی شکستخورده اما همچنان امیدوار ارائه داد که با تلخیها �� ضعفهایش دستوپنجه نرم میکند.
در لایهای عمیقتر، «اثر پرتوهای گاما بر گلهای همیشهبهار» اثری است درباره علم بهعنوان راه نجات یا حداقل پناهگاهی ذهنی. تیلی، با تمرکز بر آزمایشهایش، نهتنها به دنبال پاسخهای علمی، بلکه به دنبال معنا و کنترل بر بخشی از زندگیاش است که در محیط خانه امکانپذیر نیست. این وجه علمی داستان، همچون نیرویی پاککننده، بخشی از آشوب احساسی و خانوادگی را تعدیل میکند و نشان میدهد که حتی در تاریکترین مکانها، جرقهای از کنجکاوی و امید میتواند روشن بماند.
زیندل در این نمایشنامه، با استفاده از استعاره گلهای تحت تابش گاما، موفق میشود تجربه زیسته بسیاری از انسانها را بازگو کند: اینکه گاهی، شرایط بیرونی میتواند ما را خرد کند یا بالعکس، به نیرویی برای رشد و تغییر بدل شود. همانطور که برخی گلها در اثر پرتوهای گاما نابود میشوند و برخی دیگر به زیبایی میشکفند، انسانها نیز در مواجهه با فشارها و بحرانها، واکنشهای متفاوتی نشان میدهند.
این اثر، در نهایت، بیش از آنکه پاسخی قطعی ارائه دهد، پرسشی بنیادین مطرح میکند: در برابر تابش بیوقفه مشکلات و فشارهای زندگی، ما کدام گل خواهیم بود؟ پژمرده یا شکوفا؟
اگر بخواهیم «اثر پرتوهای گاما بر گلهای همیشهبهار» را در یک جمله خلاصه کنیم، باید گفت که این نمایشنامه سفری است از دل آشوب و شکست، به سوی امکان و امید؛ سفری که در آن علم و احساس، عقل و دل، همزمان حضور دارند و در تضادی زیبا و تلخ، به زندگی معنا میبخشند.
در سال 1972، پل نیومن از روی این نمایشنامه فیلمی ساخت که اتفاقاً خیلی خوشساخت و خوشرنگ و لعاب هم است. منتها وقتی بخوای از یه نمایشنامۀ نود صفحهای، صد دقیقه فیلم دربیاری، مجبوری بهش چیزهایی اضافه کنی و حقیقتاً بهنظرم محتوای اضافهشده هیچ کمکی به داستان که نکرده بود، بعضاً اضافی هم بودن. خودِ نمایشنامه رو بهمراتب بیشتر پسندیدم. خصوصاً پایانش رو که تفاوت زیادی با فیلم داشت و برای من خیلی ملموستر و جذابتر بود. اگر من جای جناب نیومن بودم، خیلی وفادارتر به متن کتاب، یه فیلم کوتاهتر ازش درمیآوردم.
A terribly tragic play about an intellectually curious girl and her broken home and upbringing. She yearns to escape from the confinement of her small-minded and downward-spiralling family, while still being torn with love for them. One of my favorites!
نه اونقدر شاهکار و بهیادموندنی و نه اونقدر بیاهمیت که از خاطر بره.
نمایشنامه در مورد زندگی یک خانوادهی سه نفره، یعنی مادر و دو تا دختریه که مدام در حال آسیب زدن به خودشون و همدیگه هستن. مادری که حالش خوب نیست و آسیب میزنه و میدونه حالش خوب نیست و میدونه آسیب میزنه. مادری که هر روز لجبازانه با خیال رسیدن به آرزوهای ازدسترفتهش زندگی میکنه، مادری که از زندگی نفرت داره، از بچههاش و اول از همه از خودش. شخصیت مادر این کتاب بینظیره، از اون شخصیتهاست که همیشه در ترس شبیه اونها شدن زندگی میکنم، شخصیتی که بهم میگه آگاهی لزوما عمل به همراه نمیاره و شخصیتی که خیلی خیلی خیلی درست ساخته و پرداخته شده. شخصیت بعدی دختر بزرگیه که صرع داره، تشنج میکنه، مدرسه میره و سیگار میکشه، با مامانش روابط بهتری داره، بین طرفداری از خواهرش و حمایت از مامانش میمونه و از همه شاید گمگشتهتر باشه. و در نهایت خواهر کوچیکه که انگار آخرین روزنهی این خانواده برای خوشبختیه. دختری که نابغهست و میخواد بره دنبال «علم» اما زور خانواده و تروماهای نسلی خیلی بیشتره.
چیزی که این کتاب رو خاص میکنه لخت بودن اونه. به خاطر ندارم از بین کتابهایی که تا به الان خوندم، هیچکدوم از اونها به مسائل و مشکلات روحی انقدر لخت و بیپروا پرداخته باشن. اگر دلش رو دارید توصیه میکنم به نسخهی صوتیش گوش بدید. از روایتی که در مورد خانواده و بیماری روحی و مستأصل بودن شخصیتها میخونید، نمیتونم بگم لذت میبرید اما قول میدم با روایت همراه میشید و همراهشون درد میکشید.
What a devastatingly great play. The play does show its age a bit, a little rust around the edges, but nothing that a good director couldn’t adjust. This is an emotional play about a mother and her relationship with both of her daughters. In some ways you can say there are parallels to of the mother and Willie Loman from Death of a Salesman. Both have not accomplished what they thought they would in life, and both fooling themselves to an extent, only the mother in this is so much more self aware of her failures. Her misery she inflicts on to both her daughters with little to no thought as to what she is doing to them. One daughter is at the point or rebelling the other is there trying to appease. I thought this was a very accurate portrayal of this kind of unhealthy family dynamic, you often see this in families with an alcoholic parent.
I picked up Zindel's play after watching the movie adaptation. The Effect of Gamma Rays on Man-in-the-Moon Marigolds as a film resonated strongly with me, so I figured I should read the play and perhaps even compare the literary work and the movie.
But after reading the play, I realized just how well Paul Newman had captured Tillie's situation and transferred it to the screen. The living conditions that border on deplorable, being just a few steps above abject poverty, living with an embittered mother and unwell sister, constantly being disregarded as the youngest and quietest, being the odd-one out at school thanks to all of the above... yes, both the play and the movie encapsulate the feelings of aloneness, distance, differentness. Tillie is radically different from her setting, both in her demeanor and tastes. She is an introverted, scientifically minded girl who does her Science fair project with so much diligence, and despite being used as a verbal punching bag, she still finds enough kindness in herself to nurture a bunny, do things for her mother (more than she is supposed to do!) and treat Nanny, the elderly boarder her mother has taken in, with respect.
The symbolism of Tillie's science project - Man-in-the-Moon marigolds exposed to various degrees of radiation - becomes obvious after being immersed in Tillie's life. Just as the modestly radiated marigolds, which have grown into wonderful specimens with useful mutations, it's hinted that that will be the outcome of Tillie's growing up in a toxic environment - a beautiful and strong human being.
انسان های شکست خورده، زندگی روزمره شکست ها و غم ها و انسانی که هر چند در جمع اما تنهاست و اگر کمی متفاوت باشد پذیرفته نمی شود. و در انتها از دنیا متنفر می شود.
ترجمه : خوب امتیازم ۲/۸
پ.ن: من با کتاب و نمایشنامه و ... کوتاه ارتباط نمی گیرم گمونم مشکل از منه پ.ن ۲: کتاب صوتی اش رو می تونید با صدای مریم پاک ذات گوش کنید
من معمولا نمایشنامه نمیخونم، پس فعلا هر نمایشنامه برای من تجربهای بهشدت جدیده. و این نمایشنامه با وجود حجم کمش واقعا من رو درگیر کرد. یه ماه پیش حدودا برای خرداد چالش طاقچه خوندمش و یادم رفته بوداینجا اد کنم. ریویو هم برای یادداشتیه که تو ویرگول نوشته بودم.
اثر پرتوهای گاما بر روی گلهای همیشه بهار ساکنین کره ماه در مورد یه خانواده است که همه اعضای اون زنن. تمرکز اصلی البته روی «تیلی» ماتیلدا هانسدورفره. دختر کوچک تر، با شخصیتی ساکت و دورنگرا که تمام علاقهاش معطوف به علمه و البته روی اثر پرتوهای گاما بر روی گلهای همیشه بهار ساکنین کره ماه تحقیق میکنه. خواهرش روث، که صرع داره، برای مشکلات روانیش تحت درمانه اما دوست داره تیلی رو به عنوان دیوانه خانواده معرفی کنه، یه نوجوون گیج که دائما داره به محیطش واکنش هایی نشون میده که راحتتر زندگی کنه. و مهم ترین شخصیت بنظرم بئاتریس هانسدورفر، مادر تیلی و روث. به شدت کنترلگر، با وجود همه تلاشهاش برای گذران زندگیش و بزرگ کردن بچههاش به تنهایی میدونه که چقدر مادر ناکافیایه و میدونه که شرایط زندگیش چه چیزهایی رو ازش دریغ کرده شرایطی که بچههاش هم جزوی از اونهان. دو قسمت برای من اهمیت حیاتیای داشتن، خوابی که بئاتریس تعریف میکنه و جایی تیلی که نتایج ازمایشش رو اعلام میکنه. دو قسمتی که بیشتر از همه برای من رفتار به شدت کنترلگر و مخرب و abusive بئاتریس رو، نه اون طور که به نظر میاد، اونطور که خودش تجربه اش میکنن نشون میده. بئاتریس خواب میبینه که زیباترین لباسی که میتونه تصور کنه رو پوشیده، موهاش رو بالا بسته، تمام چیزهایی که به نظر خودش زیبا میکندش و گاری پدرش رو برمیداره تا سبزی و میوه توی شهر بفروشه، اما هیچکس اونجا نیست و رویای لذت بخشش تبدیل میشه به یه کابوس که اگه سبزی هاش خراب بشن چیکار کنه. و این تمام چیزیه که ب��اتریس رو میسازه، زنی که میخواسته زیبا باشه، دغدغهای نداشته باشه تا از زیباییش و زندگی لذت ببره. اما مجبوره زندگی خودش و دوتا دخترش رو بگذرونه، پس گذروندن زندگی تمام ذهنش رو پر میکنه و کم کم از دنیای اطرافش، بچههاش، پیرزنی که برای پول ازش مراقبت میکنه، معلمهای مدرسه دخترش، همه کسایی که میشناخته و مهمتر از همه خود ناموفقش متنفر میشه و خشم تمام وجودش رو پر میکنه. بئاتریس اونقدر میخواد موفق بشه و اونقدر شیفته تصویر موفق خودشه -تصویری که فرسنگها با خودش فاصله داشته- که تبدیل به یک شکست کامل میشه. نمیتونه پیرزن رو تحمل کنه، به روث سیگار میده تا کارایی که میخواد رو بکنه، خوب بودن و استعداد تیلی توی مدرسه براش قابل تحمل نیست و دائما دنبال بهانه میگرده که نذاره مدرسه بره. ناخوداگاه تلاش میکنه تا فرزندانش بازتولیدی از خودش باشن، چون موفقیت اونها توی زندگیشون بیشتر از هرچیزی میتونه بهش نشون بده که از چه چیزی محروم مونده. اما بئاتریس بیشتر از هرچیزی بچههاشو دوست داره و دائم داره تلاش میکنه زندگی رو برای اونا بهتر کنه، تلاشی افراطی که نتیجه عکس میده: اثر پرتوهای گاما بر گلهای همیشه بهار. نتیجه ای که تیلی اعلامش میکنه، نزدیکی زیاد گلها به اشعه اونها رو تبدیل به گیاهانی کوتوله میکنه، نزدیکی زیادی که همون وسواس بئاتریس در ت��مین زندگی فرزندانشه. پل زیندل هم در محیطی بزرگ شده نزدیک به محیطی که این خانواده زندگی میکنن، با همون استعدادی که تیلی نشون میده در شیمی و ادبیات، که البته شیمی رو انتخاب کرده و وقتی معلم شیمی بوده این نمایشنامه، اولین کارش، رو مینویسه. در تمام صحنههای نمایشنامه تجربه خود زیندل دیده میشه، بئاتریس شخصیت تخت و پرداختنشدهای نیست که وجودش برای تیلی و احتمالاً خود زیندل ترحم بخره. بئاتریس موجودی سراسر خشم و نفرت به دنیاست، خشمی که به همه حتی خرگوشی که نشون دهنده رابطه خوب دخترش با معلمشه، ابراز میکنه. اما بئاتریس یه انسانه، شخصیتی چنان پرداختشده که میدونیم و میپذیریم که واقعیه، که شاید حتی یه روزی درون خودمون پیداش کنیم. . لینک طاقچه
I've always wanted to read this play because of the title -it's a great title. One of the worst mothers in all of literary history and one of the most hopeful, sweet protagonists. I would dearly love to adopt Tillie right out of the book and bring her home with me.
کتاب ساختار ساده ای داره و صحنه ها بعضا من رو به یاد مک دونا می انداخت ولی آنچه اونو متمایز می کرد هم آمیختگیش با علم بود که بر موضوعات تکراری و همیشگی سایه افکنده بود.
تاثیر گذار،تاثیر گذار به اون معنی که میشه غم شرایط رو حس کرد و مشکلات ساده ای که خیلی راحت میشه فهمیدش، دلیلشم اینه که نویسنده تموم اینارو تجربه کرده و باهاشون بزرگ شده و به نظرم این دلیل زنده بودن مایه ی داستانه.
This book had been on my bookshelves for several years prior to my picking it up a few days ago. I'm not quite sure how it arrived there, although I think I may have acquired it for free at a book giveaway at my alma mater's library. To be completely transparent, I was simply looking for a quick book to read and noticed that this one was short and appeared relatively interesting, so I grabbed it and flipped through it to find out it was actually a short play, and also found the text to be quite spaced out on the page—two things that encouraged my reading of it.
A bit of brief history: The Effect of Gamma Rays on Man-in-the-Moon Marigolds had its world premier in the theatre in 1964 and was published in book form in 1970. It was later adapted for the screen in 1972. Its author is Paul Zindel, a playwright and science teacher from Staten Island, New York.
The plot centers around a dysfunctional family: a widow named Beatrice Hunsdorfer and her two daughters, Matilda ("Tillie") and Ruth. Throughout the play, the introverted-yet-highly-intelligent child Tillie prepares an experiment for her school's science fair involving marigolds raised from seeds exposed to varying degrees of radioactivity. However, her self-centered and abusive mother, Beatrice, continuously attempts to halt Tillie's progress due to her own self-loathing and overall abusive nature toward her children. The other daughter, Ruth, is more extroverted than Tillie but considerably mentally unstable. As the play develops, Tillie wins the science fair through perseverance, Ruth repeatedly attempts to stand up to her mother but experiences several nervous breakdowns, and Beatrice is eventually driven insane and commits several violent acts toward her family and local community. However, despite it all, Tillie continues to believe that everyone is truly valuable.
I greatly enjoyed this play—even though I don't have much experience reading plays. The story is much more character-driven than plot driven, as there isn't a whole lot going on plot-wise, but the characters are fascinating to observe. Watching Beatrice treat her daughters with such vitriol and warden-like control is difficult but it makes for an intriguing book that is difficult to put down. Zindel does an excellent job of keeping the reader in the dark about many of the plot points and character reveals, waiting until the right moment to present new information that will help to understand what is going on in the family's overall dynamic. Even though I don't typically go to the theatre, I would certainly consider seeing this play performed live, and I highly recommend giving it a read if you get a chance, as I was pleasantly surprised.
I was required to read this play in Language Arts class when I was a middle school student, and I just re-read it this week as I am preparing to coach the Academic Superbowl team at the middle school where I now teach.
While I might describe the storyline as powerful and thought-provoking, I would not say that I enjoyed it (then or now). It is a depressing tale, in which the young protagonist, Tillie, is at the mercy of her seemingly-deranged mother and manipulative older sister.
Not my cup of tea, but part of the "cannon" I suppose. Perhaps if I saw it performed, I would like it more.
This story hits me on a personal level. As a teacher, I've taught kids from dysfunctional families and have witnessed the uphill ongoing battle they faced. One of my students had a parent who committed suicide. Others have persevered with parents like Tillie's mother Beatrice. It's comforting to realize that many will survive and be the stronger for their experience. I can relate to Ruth's epilepsy, accurately and sympathetically conveyed by the author. I wish I had known about this book earlier and would have read it to my older students.
This play is so powerful, devastating and uplifting both. It’s a painful but wonderful story about a bright child’s ability to surmount her circumstances; her sister and mother are not able to do so. Some very unpleasant (verbal) child abuse depicted. Terrific use of symbolism. This is one that really got to me emotionally.
۳.۵ برام خیلی خوشحال کننده بود که نویسنده تمام تلاشش رو برای ارتباط یک موضوع علمی و ادبیات کرده بود.نمایشنامه زیاد چیزی رو توضیح نمیداد.سرنخهایی از شخصیت و گذشته و حالات روحی افراد دستت میداد که خودت باید تکمیلش میکردی.در کل غمانگیز بود.