محمدحسین محمدی هستم ـ و به گفته ما مردم: محمدحسین ولد قنبرعلی ـ پدرم میگوید: ۱۳۵۴ به دنیا آمدهای ـ چلهٔ تابستان بوده گویی ـ اما در تذکرهام نوشتهاند: ۱۷ سالهٔ ۱۳۷۵ و در کارت مهاجریی که داشتم، سالی دیگر را نوشتهبودند و در گذرنامهام سالی دیگر… و من ماندهام کی به دنیا آمدهام؛ مگر یک آدم چند بار به دنیا میآید؟!
مجموعه بسیار حیرت انگیز و بی نظیر بود. به خصوص داستان هشت نفر بودیم که پای نداشتیم به شدت روی خواننده تاثیر به سزایی خواهد گذاشت. داستانی که کاملن از مسایل جنگ و انگار قرینتینه ای که هشت نفر را تبعید کرده اند اطلاعات می دهد. داستانی که زاویه دید اول شخص و من راوی روایت می شود که از دید یکی از آن هشت نفربیان میشود.هشت نفری که به علت جراحت و نداشتن پا در آن قلعه محبوس واقع شده اند و به علت آنکه فرمانده ای بر آن ها نظارت ندارد و گویی تاس ها هستند که سرنوشت آن ها را رغم میزند و پیش می رود و شخصی سالخورده هر از چند گاهی برای آنها بوسیله قاطر آذوقه و مهمات میآورد و آن ها تنها سرگرمی که به نظر می رسد دارند شلیک به قبرستانی است که بین قلعه ی خودشان و قلعه خیالی و فرضی دشمن است شکل می گیرد. جایی که گمان میرود حتی زن هایی هم که در قبرستان در داستان به آنها اشاره می شود، برای بازدید و مزار از دست رفته گان می آیند که کشته شده اند انگار! دیگر زیبایی داستان را می توان از فلاکت جنگ و بد بختی، تجاوز و میل به هم جنس و امیال های سرکوب شده ی افراد جنگ که از اثرات جنگ است را عنوان کرد. جایی که سرنوشت مهدوم آن ها، گریبان گیر آن ها شده است که در تاس ریختن هم به خوبی بدان اشاره میشود. دلیل دیگر و پرداخت زیبای عالی که به درستی نویسنده در چیدمان داستان آورده این است که مجروح شدگان به آنجا آورده می شوند و پسری نو رس و پشت لب سبز شده ی نوجوان گرفتار آن ها می شود و ...
فرهنگ افغان با وجود قرابت ونزديكي كشور هامان همزباني وهم كيشي والبته مهاجرات افغانها به ايران باز هم براي ما ايراني ها ناشناخته است ..شايد خودمان هرگز نخواسته ايم انها را بشناسيم ..ما از افغانها جز كارگري واوارگي ومهاجرت غير قانوني چه ميدانيم از محصولات افغانستان جز نام ترياك ويا حشيش چه چيز ديگر را شنيده ايم .. ...از افغانستان در خبرها جز عمليات انتحاري ويا بمب گذاري ويا جنگ چه دانسته یا شنيده ايم ..اين كتاب در چند داستان كوتاه گوشه اي از زندگي تلخ ومردمان افغان منعكس ساخته است
دوستی به مدار صفر درجه میگفت کتاب آموزش لهجه اهوازی؛ این کتاب هم مناسب آشنایی با فارسی افغانستان است. من با این لهجه خیلی خاطره دارم ولی باعث نشد کتاب برایم جالب شود. هر داستان این کتاب در حد یک ایده است که در سطر سطر آن تکرار میشود و با وجود کوتاهی کسل کننده میشود.
اجازه بدهید همینجا دوستان را از اشتباه دربیاورم: اوغان یا افغان (که در کتاب آمده) یعنی پشتون که قومی است ساکن افغانستان و پاکستان و به زبان پشتو صحبت میکند. زبان پشتو غیر از آن فارسی است که در افغانستان صحبت میشود؛ فارسی افغانستان، ان شاالله، برای ایرانیان قابل فهم است. اما پشتو را فارسی زبانان نخواهند فهمید مگر زحمت بکشند و یاد بگیرند.
با این که تاریخ نگارش داستان ها تازه نیست اما هر 9 داستان کتاب، خواندنی و خوب است. این کتاب هم شاهد دیگری است بر این که باید محمدحسین محمدی را ستایش کرد
فکرمی کنم داستان ها متعلق به گذشته و اوایل نویسندگی نویسنده هستند.به نظرم قدرت روایی و ساختاری داستان های مجموعه انجیرهای سرخ مزار بیشتر بود.برای من به دلنشینی ان مجموعه داستان نبود ولی در این کتاب هم داستان اخر و داستان ماهشت نفربودیم را از همه بیشتر دوست داشتم.
این مجموعه داستان جز زبان هیچ اثر و نشانی از افغانستان ندارد دلم میخواست فرهنگ و جغرافیا و ... بیشتر در کتاب پررنگ باشد ولی خبری نبود و داستانهایی بود با شصخیتهایی مختلف و خب ردپای مبهمی از اتفاقات و حوادث افغانستان در آن دیده میشود و چیز زیادی از فرهنگ و آداب و رسوم ... افغانستان در کتاب دیده نمیشود...
چهار داستان «آواز شن»، «تو هیچ گپ نزن»، «هشت نفر بودیم که ما پای نداشتیم» و «چلی» خوب بود و باید در جمع بهترین داستانهای جنگ و ضدجنگ افغانستان قرار دادهشود.