What do you think?
Rate this book


114 pages, Paperback
Published April 26, 2013
جان پس از عمری دویدن لحظهای آسوده بود
عقل سر پیچیده بود از آنچه دل فرموده بود
عقل با دل روبهرو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل برمیگشت راهی را که دل پیموده بود
عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود
عقل منطق داشت، حرفش را به کرسی مینشاند
دل سراسر دست و پا میزد، ولی بیهوده بود
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
من کیام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود
ای دلِ ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرمِ نابخشوده بود