Jump to ratings and reviews
Rate this book

زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره‌ی شهرها و آدم‌ها

Rate this book
کتاب شامل ۱۰ تک‌نگاری است از طلوعی درباره‌ی شهرهایی که در آن‌ها زیسته، چه زیستی طولانی‌مدت چه سفری چند روزه. از رشت تا بیروت و از تهران تا پالرمو... در هر کدام از این تک‌نگاری‌ها تکه‌هایی از خاطرات یا مشاهدات او برجسته می‌شود که به نظر نویسنده با جان، تاریخ و البته فردیّت او گره می‌خورد. بنابراین نمی‌توان این نوشته‌ها را سفرنامه یا چیزی مانند آن دانست بلکه بیش از هر چیز برآمده‌اند از تماشای جهانی که نویسنده به کشف آن مبتلا می‌شود، از زادگاهش تا شهری که کوتاه مدت در آن اقامت می‌کند، درک تجسدی که در هر کدام از این شهرهای شخصی شده وجود دارد.

156 pages, Paperback

First published January 1, 2021

9 people are currently reading
104 people want to read

About the author

محمد طلوعی

20 books113 followers
I'm a writer.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
25 (11%)
4 stars
61 (27%)
3 stars
79 (36%)
2 stars
27 (12%)
1 star
26 (11%)
Displaying 1 - 30 of 57 reviews
Profile Image for sAmAnE.
1,368 reviews153 followers
April 5, 2022
چقدر من رو یاد کتاب شهرهای ناپیدای ایتالو کالوینو انداخت، سفر به درون شهرها و رمزگشایی احساسات ناپیدای مدفون شده در آن‌ها...
Profile Image for Sana.
316 reviews163 followers
October 13, 2023
ابن کتاب رو بصورت صوتی شنیدم و گوینده خود نویسنده هست خیلی لذت بردم.

در این کتاب با نویسنده سفری را از رشت به سمت تهران آغاز می کنیم و بعد در استانبول و پاریس و آمستردام و دمشق و .... همسفر می شویم .
ادبیات نویسنده به دور از هر تکلفی است و کتابی بسیار روان و خوش‌خوان است .انگار که کسی راحت با تو هم صحبت شده و دارد برایت وقایعی که از سر گذرانده را تعریف می کند .
Profile Image for Salamon.
143 reviews70 followers
June 24, 2022
صمیمی و بی‌تکلف، راحت و خوشخوان؛ مخصوص آخر شبای خسته. گاهی خیلی خوب ولی معمولاً خیلی معمولی که توی این دسته کتاب خیلی هم بد نبود برای من. نویسنده از خاطراتش از چند شهر صحبت میکنه ولی انتظار توصیف دقیق یا کمی از این شهرها رو نداشته باشین؛ فقط از حس و حال بسیار شخصی خودش میگه. البته گاهی این حس و حال رو به عنوان واقعیت تعمیم‌پذیر ارائه میکنه که از نظر من قابل بخشش و اغماض بود.




بریده‌هایی از کتاب


___________________________________________________________________________


"یادم است یکبار که از مدرسه برگشتم خودم را در دستشویی حیاط زندانی کردم. خودم خودم را تنبیه کرده بودم، چون باز پاک‌کُنم را گم کرده بودم. وقتی پدر و مادرم نگران برنگشتنم به خانه همه جا را گشته بودند و آخر آمده بودند پشت درِ دستشویی حیاط، گفته بودم بیرون نمی‌آیم. گریه نکردم یا داد نزدم. فقط گفتم بیرون نمی‌آیم. بیرون نمی‌آمدم چون خودم را مقصر می‌دانستم و باید تنبیه می‌شدم. قبلش هیچ‌وقت تنبیه نشده بودم اما فکر می‌کردم دیگر وقتش است."

"... پیش از انقلاب پدربزرگم زنانه‌دوزِ اسم‌و‌رسم‌داری بوده با دیپلم از پاریس — به قول خودش مزونش اعیانی بود. اما بعد از انقلاب فقط می‌نشست در مزونش و سیگار می‌کشید و با دوستانش تخته بازی می‌کرد و از جیب می‌خورد. مردانه‌دوزی برایش شگون نداشت و عارش می‌آمد خُرده‌کاری کند، و همین‌جور مُرد، در شکوهی از گذشته و اطوارهایی بدون دلیل: کراوات‌هایی که سیصد و شصت و پنج روزِ سال روزی یکی می‌بست و دکمه‌سردست‌هایی که لنگه می‌شد و بعد دیگر حوصله نمی‌کرد ببنددشان، در عادت به ریش‌زدن هرروزه و سیگار کشیدن با مُشتوک. در همین چیزها مُرد، در عادت‌هایش..."

"سرِ چهارراه وصال ایستادیم. هزار نفر، شاید هم بیش‌تر، چهار طرف چهارراه ایستاده بودیم. جلوِ شیرینی فرانسه و آن‌ور، جلوِ پمپ‌بنزین. هزار نفر آدم ایستادیم و تماشا کردیم که یک جوان هفده هجده‌ساله که ریشش هنوز تُنُک بود، موهای زنی پنجاه و چند ساله را گرفته بود و روی زمین می‌کشید. وسط چهارراه زن را ول کرد. از خیابان وصال همین‌جور کشیده بودش و خسته شده بود. ما دورتادور ایستاده بودیم، جوان اسلحه نداشت، لباس نظامی نپوشیده بود، کسی همراهش نبود، خودش هم از جمعیتی که دوره‌اش کرده بودند ترسیده بود، خسته بود، به کاری که می‌کرد مطمئن نبود، اما آن‌جا ایستاده بود و می‌دانست اگر ذره‌ای تردید کند این جمعیت نابودش می‌کند. زن از بس جیغ زده بود نای التماس هم نداشت، فقط با چشم‌هایش کمک می‌خواست. منتظر بود یکی از ما هزار نفر برود و زیر بغلش را بگیرد و بلندش کند و ببرد سر خانه‌و‌زندگی‌اش. آن روز جرئت نکردم آن یک‌نفر باشم. قبلش در استانبول با پلیس‌ها درگیر شده بودم و بالای ابرویم شکافته بود، باتوم خورده بودم، کشیده بودندم روی زمین، اما اینجا در خیابانِ خودم در شهرِ خودم سر جایم ایستاده بودم و نگاه می‌کردم، مثل کسی که می‌ترسد توی خانه‌اش داد بزند. جوان به دوروبرش نگاه کرد و بعد نشست روی سینه‌ی زن، اسپری‌ای از جیبش درآورد و گرفت جلوِ صورت زن، داد زد:《جلو بیاید، اسپری رو خالی می‌کنم تو صورتش.》
جوان ترسیده بود اما خودش را از تک‌و‌تا نمی‌انداخت. ما تماشاچی‌های بی‌آزاری بودیم. مثل شغال‌هایی که جنگ شیر و گاو وحشی را تماشا می‌کنند، فقط ایستادیم و نگاه کردیم تا ببینیم کی پیروز می‌شود. دسته‌ای موتورسوار رسیدند و جوان را سوار کردند و زن را هم انداختند ترک موتور با خودشان ببرند. وقتی می‌رفتند ما هزار نفر آدم بودیم که نمی‌توانستیم توی چشمِ هم نگاه کنیم."

"سال‌های دانشجویی، بُنه‌کن شده بودم: رشت را ول کرده بودم و به تهران هم نمی‌چسبیدم. تهران مثل اژدهایی که غیب می‌شود و دوباره ظاهر می‌شود، هر طرف بود و غریبه‌ها را می‌جورید و من، مثل قصه‌های پریان، با کفِ دستی نان و کوزه‌ای آب، بدون شهر، بی‌پول، بی‌کار، با لهجه‌ای که داد می‌زد غریبه‌ام، سرگردان میان دنیاهایی که دوست داشتم. همه‌چیز انگار تاریک بود اما روشنی‌هایی هم بود: کتاب‌هایی که مثل موریانه می‌جویدم، فیلم‌هایی که مثل دیوانه‌ها می‌دیدم و دختری که دوستش داشتم."

"باغ ژاپنیِ پارک لاله یکی از باغ‌هایی است که به ژاپنی به آن می‌گویند سو وابی یعنی باغ با جزئیات کم و جایی برای آرامش و تنهایی. صخره‌‌ی مرکزی باغ که عناصر متعادل‌کننده باید حول آن جمع شوند سمت راست است و عدم تقارنی سیال و آرام‌کننده با نهرها و برکه‌ی کم‌عمق ساخته، نه آن‌جور که چشم ایرانیِ ما عادت دارد با تقارن‌ها و خط‌های افقی پاسخ‌دهنده. جوری نا‌چشم‌نواز و خلاف عادت است که هیچ‌کس این‌جای پارک نمی‌نشیند. حتی جمعه‌ها هم هیچ خانواده‌ای، بساط‌اندازی، بساطش را نمی‌آورد این‌جا. مردم چمن‌پرست همه می‌روند سمت چپ باغ ژاپنی و زیر درخت‌ها کباب باد می‌زنند و قلیان می‌کشند. باغ ژاپنی مال من است و دو مواد‌فروش و یک زن میان‌سال که جنده‌های کم‌سال شهرستانی را دست‌به‌دست می‌کند."

"از آن جای امن جز ویرانه‌ای باقی نیست. در بازسازی‌های غیرکارشناسانه، آن باغ ژاپنی را به پارکی سنگ‌کاری‌شده تبدیل کرده‌اند. جزیره‌یِ میزبانِ محبوب من دیگر نیست، سنگ‌ها چپاول شده‌اند و اندوه همه‌جایش را گرفته، هنوز اما کسی آن‌جا نمی‌نشیند."

"من سال‌های جنگ ایران و عراق یادم است اما بعد از انفجارِ دیروز فهمیدم واقعاً چیزی از جنگ نمی‌دانم. تنها باری که هواپیماهای عراقی به رشت رسیده بودند بمبی در محله‌ای حاشیه‌ای انداخته بودند و گودالی که محلِ اصابت بمب بود تا سال‌ها بعد که پُرش کردند جزء جاذبه‌های توریستی رشت بود. فهمیدم جنگ برای من همیشه چیزی توریستی بوده و برای همین حالا اینجایم: کسی که جنگ را واقعاً فهمیده باشد همچین کاری نمی‌‌کند؛ خودش را وسطِ ورطه‌ی هلاک نمی‌اندازد."

"از این تصویر کوژِ پاریس تسوکومُگامی ساخته‌اند، چیزی همان‌قدر جادویی. در فرهنگ ژاپنی، اشیایی که صد سال عمر کرده باشند می‌توانند جان بگیرند و به تسوکومُگامی تبدیل شوند؛ موجوداتی که ممکن است ترسناک باشند یا مهربان، خوش‌خُلق یا بدخواه. تسوکومُگامیِ پاریس را هم طی قرن هجده و نوزده با کلمات ساخته‌اند. یوسا وقتی از پاریس می‌نویسد انگار از سیاره‌ای دیگر حرف می‌زند، همینگوی پاریس را شبیه گتوی خوشبختی تصویر می‌کند و فریدونِ هویدا پاریس را اتاقی که وسعتش به اندازه‌ی یک دنیاست."

"من این قدرت را دارم که جهان را همان‌جور که هست ببینم: جایی بسیار بسیار تاریک، با یک روزنه‌ی کوچک. بله، من همه‌چیز را وارونه در این اتاق می‌بینم، چیزهایی که از چشم خیلی‌ها پنهان می‌ماند، اما دلم نمی‌خواهد کسی دستم را بگیرد و نشان بدهد چطور چیزها را ببینم و پاریس این‌جور است: یک تسوکومُگامی، دستِ یک مشت نویسنده‌ی درجه‌‌یک."

پ.ن: البته یوسا، همینگوی و هویدا هر سه قرن بیستمی هستند.


"هیچ‌وقت صورتش را فراموش نمی‌کنم. صورت سوفی مثل کاغذی بود که رویش چیز مهمی نوشته‌اند، بعد آن نوشته را فراموش کرده‌اند و سال‌ها توی کیف یا کُمد مانده. وقتی نوشته را می‌خوانی حتی یادت نمی‌آید چرا آن چیز برایت مهم بوده که جایی بنویسی‌اش و همه‌چیز به نظر بی‌معنی می‌آید."

"رشت غریبه‌ها را از روی زبان‌شان تشخیص می‌دهد: این املشی است، آن یکی صومعه‌سرایی و آن یکی سیاهکلی. از روی جزئیات در تلفظِ تنها یک هجا یا صامت. آدم‌های زیادی نیستند که رشت به دنیا آمده باشند و لااقل سه پشت‌شان رشتی باشد. برای همین فاصله‌ای کم‌عمق اما واقعی بین رشتی‌ها و باقی هست. مثل پاریسی‌ها که معتقدند هر خاکی در دنیا غیرِ پاریس بیابان است، رشتی‌ها فکر می‌کنند هر چیزی غیر از گیلکیِ رشتی ریگزار است. مادرم توی این ریگستان زندگی می‌کند. مثل یک بادیه‌نشین اصیل، با عزت‌نفس زیاد و علوم غریبه‌ای حاصل از این انزوا....مادرم یادم داد مهم نیست کجا زندگی کنی؛ کافی است آدم‌های آن شهر را وادار کنی نقص‌های تو را، عیب‌های تو را هر روز ببینند و به آن عادت کنند."
Profile Image for مسعود.
Author 5 books338 followers
Read
May 23, 2021
‌محمد طلوعی، در کتاب تازه‌اش دست مخاطب را می‌گیرد و «زیر سقف دنیا» می‌گرداند و او را با خود به ده شهر جهان می‌برد: به سفر ماهیگیری پدر و پسرانه در رشت،‌ ابتیاع متاع از ساقی‌های نیمه‌شب تهران، تماشای بغاز از وسط کودتای استانبول، جاخالی‌بازی با بمباران دمشق، کافه‌گردی در پاریس و رستوران‌گردی در بیروت، دخمه‌گردی و ساندویچ‌خوری در پالرمو، فوتبال در سارونو، علف‌کشی در آمستردام، و بازارگردی دوباره در رشت. ‌

مسافران دو دسته هستند: گردشگرانی که به جاهای دیدنی شهرها و کشورها می‌روند، و سفرروهای حرفه‌ای که دوست دارند روح زندگی معمول ساکنان را در مقصدشان تجربه کنند. محمد طلوعی دسته سوم را تشکیل می‌دهد. او در هر مقصد تجربیاتی ر�� می‌زید و چیزهایی را می‌بیند که کسی که آنجا زندگی می‌کند هم ندیده باشد. بعد همین‌ها را با مخاطب هم به اشتراک می‌گذرد به شکلی که انگار روایتی خوشخوان و جذاب و ورق‌برگردان می‌خوانی بی آنکه حواست باشد ��جربه‌ای که از سر می‌گذرانی چه اندازه بکر و متفاوت است.

تجربه در مکان شکل می‌گیرد؛ در مکان رخ می‌دهد؛ و محمد طلوعی در «زیر سقف دنیا» دست روی نقطه قوت داستان‌نویسی‌اش گذاشته است: آفرینش مکان داستانی، این بار در ناداستان، از روی واقعیت. بازآفرینی شهرهایی که در آن‌ها آشپزی کرده و برای آشپزی خرید کرده است.

روایت‌های طلوعی از شهرها، نه فقط تصویر، که صدا، بو، رنگ، و البته مزه دارد. صدای زنی که با لهجه گیلکیِ نادرست در بازار رشت خرید می‌کند، بوی کافی‌شاپی در آمستردام که علف‌هایی کشیدنی سِرو می‌کند به نام «اقیانوس آرام» و «بانجی جامپینگ»، رنگ آب‌های مدیترانه و موهای دختر مجار، و مزه‌هایی که کلمات نویسنده از غذاهای ناچشیده‌ی هر شهر زیر زبانت می‌سازد.

نویسنده باید نگاه کند تا به هر کجا که رفت چیزی را ببیند که کسی که آنجا زندگی کرده است هم ندیده باشد تا بعد حرفی برای گفتن، چیزی برای نوشتن، داستانی برای روایت کردن داشته باشد. مزه‌هایی که هر لحظه اراده کرد زیر زبان خواننده شکل بگیرد، نویسنده بگوید باش، و شهر و مزه‌هایش، باشد.

«زیر سقف دنیا» مجموعه‌ای از ده #جستار روایی محمد طلوعی است، در ده شهر جهان، که نشر چشمه در ۱۵۶ صفحه منتشر کرده است.
Profile Image for Alireza.
198 reviews42 followers
October 23, 2023
من دوستش داشتم!
حس فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» رو به آدم میده
نه میشه بهش گفت سفرنامه و نه شاید روایت پیوسته‌ی خاصی داشته باشه.
ولی خوندنش به آدم حس خوبی میده.
روایت روزمرگی و زندگی در شهرهای مختلف دنیا.
Profile Image for Atoosa.
58 reviews23 followers
January 6, 2025
گویی کنار کسی در مترو نشستی و برایت از زندگیش بگوید. از سفرهایش ... تجربه‌ی خوبی بود
Profile Image for Razieh mehdizadeh.
369 reviews78 followers
Read
January 4, 2022
مقیاس من برای شهری که مال من باشد چیست؟ اینکه در آن آشپزی کرده باشم.

این چیزهاست که انگار به آدم اهلیت می دهد. شهر را در دید آدم می آورد.

.

پشت دیوار حیاط خلوت، خانه باغ بزرگی ست با درخت های خوج و ازگیل

.

در مدرسه نمی گفتند به پدرتان بگویید بیاید مدرسه. خانه ها خانه ی مادرهای مان بود. خانه را پدرها می خریدند و چیزهای تویش را. اما خانه ها خانه ی مادرم بود. چون پدرم نمی توانست هیچ چیز را در زندگی نگه دارد حتی یک خانه را که می شد در آن جشن تولد گرفت.

.

پیرمرد و دریا- کودک و رودخانه ی پسیخان

.

آدم هایی که یاور بوده اند و برنج همسایه شان را درو کرده اند و ساقه های برنج نرمه ی دست هایشان را برده.

آدم هایی که چای را می ریزند توی نعلبکی و فوت می کنند، یک حب تریاک را با نوک انگشت می گردانند و بعد انگشتشان را می لیسند.

.

پیش از انقلاب پدربزرگم زنانه دوز اسم و رسم داری بوده با دیپلم از پاریس. به قول خودش مزونش اعیانی بود. اما بعد از انقلاب می نشست در مزونش و سیگار می کشید و یا دوستانش تخته نرد بازی می کرد و از جیب می خورد. مردانه دوزی برایش شگون نداشت و عارش می آمد خرده کاری کند و همینجوری مرد. در شکوهی از گذشته و اطوارهایی بدون دلیل.

.

عمویم سال شصت و سه مرد- سهراب دیروز مرد شاهرخ مسکوب...

به قول پدرم به شیشکی جوری که هیچ افتخاری در آن نبود. در سال هایی که جوان ها یا چپ بودند و در خیابان و زندان تیر می خوردند و می مردند و فخر خانواده بودند با حزب اللهی بودند و در جبهه تیر می خوردند و شهید می شدند و اعتبار محله و پدر مادرشان می شدند عموی من وسط زمین فوتبال باغ محتشم مرد. در یک شادی بعد از گل چند نفر آویزان گردنش شدند و گردنش را شکستند و همانجا وسط زمین کچل افتاد و مرد. بدون هیچ افتخاری.

.

در بشکه های دویست لیتری خیارشور و باقلا و زیتون می آورد و رومی سینی های رویی پنیر سیامیزگی و سیرترشی و اشپل شور می گذاشت.

.

خانم جان از ان زن هایی بود که می توانست با فصاحت یک شاعر و یا ظرافت یک مرصع کار و با پشتکار کسی که از دهانه ی آتشفشان گوگرد پایین می اورد فحش بدهد.

ساندویچ های مارتادلا با نان آریا درست می کرد و رویش زیتون و پنیر می گذاشت.

.

کافه مکس بیکن دودی داشت و نان کنجدی و پنیر چدار و گوجه فرنگی.

.

سیب زمینی های ریز. کدوهای کج و معوج. لبوهای بیل خورده. همه را پوست می کنم و آبپز. گاهی هم برعکس...

سبزیجات نیم پز را با کره تفت می دهم. بهشان کمی معجزه اضافه می کنم زعفران و دارچین و گل سرخ. بعد همه چیز را در یک قابلمه می ریزم و یک تکه آب مرغ و آب قلم.

.

دور میدان آزادی چرخیدم. مسافرهای رشت منتظر اتوبوس شب رو بودند. یک ماشین پلیس و یک ماشین راهنما رانندگی پشت هم ایستاده بودند. یک چرخ طوافی لبو می فروخت و یک دکه سیگارفروشی بود که چند چراغ گاز دورش روشن بود و چند نفری خودشان را با حرارتش گرم می کردند.

(از خانه ها و خیابان ها و ادم ها نوشتن... جزییات رشت و عطر و بوی غذاها...)

.

پوست می اندازم و این خانه برای پوست انداختن کوچک است. به جایی بزرگتر نیاز دارم. همین است که باغ ژاپنی پارک لاله را پیدا کرده ام.

.

لهجه دارد. لهجه ی دست نخورده ی رشتی.

.

می گویند قصد سفر انگیزه ها و دلایل و زخم هاشان را پنهان می کنند. من این چیزها را راحت می فهمم چون خودم همیشه دروغ می گویم.

.

روی اجاق برقی نمی شود غذای ایرانی پخت که اصلش بر آتش ملایم و جاافتادن غذاست.

باقالی قاتوق و ماهی دودی و میرزاقاسمی و ماست بورانی را در ظرف های دولیتری میکشم. ماهی سفید دودی تکه ای پنج لیر بود و شربت سنکنجبین و نعنا لیوانی

.

درواقع کافه گری سعی می کند آخرین تصویر قبل از جنگ دمشق را با چنگ و دندان بگه دارد. تصویر آدم هایی که سواتی اعتقادات و مرام شان می توانستند کنار هم بنشینند. رویایی که حالا فقط در این کافه محقق می شود. دور یک میز دخترهایی که دکولته پوشیده اند با دخترهایی که حجاب کامل دارند و سرآستین انداخته اند.

.

مادرم یک همچین زنی ست. زنی که ضعف هایش را می شناسد اما به آن ها توجهی ندارد و با آن ها زندگی می کند. مادرم یادم داد مهم نیست کجا زندگی کنی. کافی ست آدم های آن شهر را وادار کنی نقص های تو را، عیب های تو را هر روز ببنند و به آن عادت کنند.
Profile Image for امیرمحمد حیدری.
Author 1 book73 followers
November 27, 2021
چه نثر شیوایی. چه روایت ظریف‌بینانه‌ای. این عناصر، یک سفرنامه را به یک ادبیات خواندنی تبدیل می‌کنند.
Profile Image for Tahmineh Baradaran.
567 reviews137 followers
April 26, 2023
روایتهایی ازچندشهردنیاو بیشتر رشت. بعضی خوب وبعضی نه !
Profile Image for Sara.
31 reviews9 followers
April 1, 2023
محمد طلوعی با لحن سرد و زبان مسلط و قوی‌اش در این کتاب، مکان‌های مختلف را مثل رشت و تهران و بیروت و آمستردام و سیسیل و... از دریچه نگاه خودش نشانمان می‌دهد. در این جستارها، قرار نیست ما سفرنامه بخوانیم یا اطلاعاتمان از این مکان‌ها بیشتر شود؛ قرار است قابی از تجربه‌های یک نفر را ببینیم و به نسبت همان قاب، اطلاع پیدا کنیم.

Profile Image for Mohsen.
118 reviews27 followers
November 21, 2021
کتاب خوش‌خوان و‌ روان است. برای من نشستن پای خاطرات یک آدم خوش‌مشرب در یک که مهمانی شلوغ را تداعی کرد.
Profile Image for Amene.
815 reviews84 followers
December 3, 2021
عالی بود.
خیلی وقت بود این‌قدر از یک کتاب سرشار نشده بودم.
دوست داشتم بعضی بخش ها تا ساعت ها تمام نمی‌شدند.
نسخه‌ی صوتی واقعا لذت‌بخشی داشت.
خیلی چسبید.
Profile Image for Riri.
70 reviews83 followers
April 15, 2025
کاش انقلاب، شانزده آذر و مترو مثل قصه‌های کتابا بودن، پر از تجربه ها و آدمای جدید.
زندگی واقعی و روزمره ی مترویی بدون آهنگ پس زمینه میتونه فرسوده کننده باشه.
محمد طلوعی جالب می‌نویسه؛ از شهرها و آدمایی که توی این کتاب دیگه معمولی به نظر نمیان.
جزئیات و توصیفات زیادش باعث می‌شه حس‌کنی خودت اونجایی، کنار آدم‌های کتاب.
Profile Image for Nasim.
78 reviews9 followers
April 26, 2025
با صدای نویسنده کتاب شاید خیلی ملموس‌تر تونستم نوشته‌ها رو تصویرسازی کنم و با سفرهاش همراه بشم.
رشت رو خیلی دوست داشتم مخصوصا اون نوای محلی که پخش میشد، حس خوبی رو بهم می‌داد.
بقیه شهرها هم در نوع خود معمولی و کمی جالب بودن به دلیل نوع روایت و دیدگاه ایشون مثل دمشق.
Profile Image for Rey.
35 reviews83 followers
September 29, 2022
یادداشت‌های تهران و رشت رو خیلی دوست داشتم
بقیه‌اشون خیلی کوتاه بود و می‌شه گفت طوری نوشته شده بود برای کسی که خودِ اون خاطرات رو تجربه نکرده و حتی ��وی فضایی که روایت می‌شه تا به حال حضور نداشته، قابل درک نبود و من به عنوان خواننده نمی‌‌تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم
Profile Image for Maryam.
60 reviews1 follower
January 3, 2025
از نوشته های محمد طلوعی توی اینستاگرام خوشم می اومد، این کتاب رو خیلی وقت بود توی قفسه م داشتم و یه بار تو راه سفر تصمیم گرفتم بخونمش. اوایل یکم ارتباط گرفتن باهاش سخت بود، اول هر جستار بهش شک میکردم ولی به پایانشون که می‌رسید کاملا ازش لذت برده بودم.
این تجربه ها ، این شهرها و این داستانا همه حس غبطه ی عمیقی برام به وجود آوردن، چقدر از زندگیم گذشته و چقدر هنوز فرصت دارم که تو خونه های مختلف با آدمای مختلف تو دل وقایع مختلف زیست کنم؟ بنظرم اگه چند وقته تو روتین گیر افتادین، یا اگه یه کتاب سبک اما به شدت جذاب می‌خواین حتما مطالعه ش کنین.
Profile Image for Helia.
59 reviews48 followers
September 1, 2021
گفت:" من یه قدرتی پیدا کردم که دنیا رو همونجور که واقعا هست ببینم: یه اتاق خیلی خیلی تاریک با یه روزنه یه گوشه ش. من همه چیز رو وارونه تو این اتاق می بینم، همه چیز برعکسه اما واقعیه.یه چیزهایی که بقیه نمی بینندش."
گفت:" باریدن برف رو دریا خیلی عجیبه. آدم فکر میکنه برف سبکه، رو آب میشینه ولی نمیشینه."

"وقتی برگشتم آرام بودم، مثل تخته پاره ای روی آب که باورکرده تخته پاره است و انتظار بادبان و سکان و مقصد از خودش ندارد.
خیابان انقلاب تمام عشق ها را به من داده بود و رهایم کرده بود مثل تخته پاره ای که دنیا را گشته و به تخته پاره بودن خودش ایمان آورده است."

"مادرم معلم بود، وقت نداشت آشپز خوبی باشد اما خیلی ظریف یادم می داد چه طور در دنیای ذهن خودم زندگی کنم و دیوانه نشوم. مادرم یادم داد مهم نیست کجا زندگی کنی؛ کافی است آدم های آن شهر را وادار کنی نقص های تو را، عیب های تو را هر روز ببینند و به آن عادت کنند."


همراه دوست داشتنی روزهای مغشوش ، مثل جرعه جرعه نوشیدن چای داغ با عطر هل و دارچین
مثل ساعت های گپ زدن با دوستی که مدتهاست ندیدیش
ساده و دلنشین
زیباست اینکه یک شهر رو از دید یک غریبه ببینی و باهاش زندگی کنی و تو تک تک خیابونهاش با افکارش همراه باشی
Profile Image for Zahra Saedi.
367 reviews21 followers
September 22, 2023
در زیرتیتر کتاب نوشته جستارهایی درباره‌ی شهرها و آدم‌ها، و به معنای واقعی کلمه در مورد شهرها، آدم‌ها و حشرونشر نویسنده با این آدم‌هاست. اگر دنبال خواندن سفرنامه‌ای هستید که در آن نویسنده از زیروبم شهرها حرف زده باشد و موبه‌مو تعریف کرده باشد کجا رفته و چه دیده این کتاب راضی‌کننده نیست. اما اگر می‌خواهید خرده‌روایت‌هایی از اتفاق‌ها و آدم‌ها در شهرهای مختلف بخوانید این کتاب معرکه‌ است. اتفاق‌های عجیب و غریبی که طولانی نیستند، شروع و پایان دارند و مثل قصه‌اند. که چون واقعی‌اند برای من خوشایندتر بود.
72 reviews2 followers
October 5, 2022
بی نظیر در ژانر جستار، در نوع روایت و نگاه خاص نویسنده به شهر و خاطراتی که از دل آن برمی خیزد.
برای منی که خوره ای شهر و ادبیات شهر دارم این کتاب بی نهایت لذتبخش بود.
کلکسیون "در واقع" نشر چشمه به شدت کلکسیون امیدوارکننده ایست
خواندنش هم لذت بخش است و هم آموزنده بخصوص برای کسانی مثل من که شیفته جستارنویس شدن هستند
Profile Image for Sajede.
176 reviews12 followers
August 23, 2022
نمی‌دونم با چه متر و معیاری این نوشته ها جستار خونده میشن، اما اگر به عنوان یک مجموعه روایت از گوشه و کنار زندگی شخصی نویسنده بهشون نگاه کنیم، مجموعه روان و جالبی بود.
Profile Image for Sarah.
129 reviews13 followers
August 19, 2022
امتیاز: شاااید یکمی کمتر از ۴، نمی‌دونم.

خوندن این کتاب خیلی به من چسبید، خصوصا تجربه‌ی دیدار با نویسنده‌ش و گفتگو با ایشون بسیار به‌یادموندنی بود🥲
درمقدمه‌ی کتاب، گفته می‌شه که مارکوپولو حین سفرهاش، برای قوبلای قاآن که وقت نمی‌کنه تمام سرزمین‌های تحت حکم‌رانیش رو ببینه، شهرهایی که سر راه دیده رو جوری توصیف می‌کنه که قاآن تصور کنه اونجا بوده.
این کتاب همین‌کارو با من کرد!
من رنگ‌ولعاب میوه‌های دلبر بازارهای رشت رو دیدم و رطوبت هوا رو حس کردم‌. گیلکی حرف زدن ناشیانه‌ی مادر آقای طلوعی رو شنیدم.
همراه دوستان آقای طلوعی، وجهه‌ای از تهران و خیابان انقلاب رو دیدم، که درین ۱۶ سال ندیده بودم.
فصل استانبول رو تو خیابون حین راه رفتن می‌خوندم، و وقتی سرم رو از روی کتاب بالا آوردم، یه لحظه طول کشید تا یادم بیاد آدم‌هایی که اطرافم قدم می‌زنن، ترکی نیستن و اینجا هم تهرانه، نه استانبول! کودتای استانبول‌ رو از پشت‌بام مسجد سلطان‌احمد به تماشا نشستم.
فصل دمشق حالم بد شد... صدای گلوله‌ها و بمب‌ها رو شنیدم و بغض گلوم رو فشرد از تصور کردن آدم‌هایی که عزیزانشون و جانشون رو از دست می‌دن و کاری از دست من برنمیاد... چهره‌ی کثیف جنگ. :)
من تو خیابون‌های پاریس قدم زدم و تو کافه‌هاش قهوه خوردم.
وفا و غدرا رو در بیروت ملاقات کردم.
با اگنس و خانم بنفش و خانم صورتی، برای خرید به بازارهای ایتالیا و سارونو رفتم.

خلاصه که این کتاب درنوع خودش برای من جذاب بود، تجربه‌ی دوست‌داشتنی‌ای بود هم‌سفر شدن با آقای طلوعی که بخش‌های زیادی ازین دنیا رو دیده!
برام جالب بود روزی که حرف می‌زدیم، آقای طلوعی گفتن من از بچه‌های نسل شما بدم می‌آد! چون همتون می‌خواید برید، می‌خواید مهاجرت کنید! پرسید الان کسی اینجا هست که بخواد بمونه؟! چند نفری دست‌هامون رو بردیم بالا...
گفت اگه همه یه جایی رو ترک کنن و برن، و اونجا خالی بشه، چطور می‌خواد بهتر بشه؟! کی قراره درستش کنه جز جوونا؟
تو ذهنم موند نوع نگاهش وقتی که گفت :" هیچ‌کجای دنیا بهتر از اینجا نیست... هیچ‌جایی فرق نمی‌کنه! اینو از منی بشنوید که لیست شهرها و کشورهایی که دیدم و ملاقات کردم بلندبالا‌تر از اونیه که بخوام تو این کتاب بنویسم..."
Profile Image for Moha Arzhang.
88 reviews4 followers
June 1, 2024
من از محمد طلوعی چیزی نخوانده بودم. سال‌ها پیش، زمانی که هنوز او داشت می‌گشت تا جایش را پیدا کند، به تهیه‌کننده‌ی تلویزیونی‌ای برخورده بود که او، به من گفت طلوعی او را به یاد من می‌انداخته است. شاید برای همین به صرافت نیفتاده بودم چیزی از طلوعی بخوانم؛ از آن حساسیت‌های بی‌توضیح: آدم چرا باید چیزی را از کسی بخواند که شبیه خود اوست؟ در این کتاب اما من آدمی را دیدم که ادعایی ندارد، به دنبال تجربه است و قلم روان و جذابی دارد. نمی‌دانم کدامِ این خصلت‌ها به من شباهت دارد. هر چه هست، او چه شباهتی به من داشته باشد یا نه، تجربیات جذابی را با زبانی گیرا در این کتاب روایت کرده.
Profile Image for Maha Soltani.
66 reviews37 followers
August 19, 2024

نویسنده اول کتاب درباره‌ی این می‌گوید که دلش می‌خواسته در مورد شهرهایی که رفته بنویسد، اما درباره‌ی چگونگی نوشتن در مورد شهرها، دچار شک و تردید می‌شود.
در هر حال کتاب روایاتی پراکنده و جالب از شهرها و آدم‌ها در جاهای مختلف ایران و دنیا است، که خیلی دوست داشتم.
Profile Image for Zahra.
115 reviews10 followers
August 10, 2021
باید یه چیزی در موردش بنویسم. اینجوری نمی‌شه.
Profile Image for Mahsa Shahshahani.
104 reviews26 followers
November 15, 2021
خوندنش سرگرم‌کننده بود. ولی واقعا چیز خاصی نداشت. برای من ارزشش به اندازه‌ی همین حوالی جومپا لاهیری که چند هفته پیش خوندم بود.
22 reviews
March 26, 2022
واقعا نمی‌فهمم چرا بعضیا از این کتاب تعریف میکنن هیچ جوره نمیتونم خودمو راضی کنم که حتی دو ستاره بهش بدم البته من دارم از نگاه یک خواننده آماتور به کتاب نگاه میکنم.
Profile Image for Harir Heidary.
155 reviews32 followers
March 3, 2024
عجب کتابی، عجب نثری، عجب قلمی. درست زمانی که لازم بود سر راه من قرار گرفت و عمیثاً راضی کننده بود.
Profile Image for Sepideh Rad.
10 reviews3 followers
August 15, 2024
توصیفهایی از تجربه اقامت و زیست در شهرهای مختلفه، که بیشتر متن روایتگر خود نویسنده س تا اون مکان،
من اینطور سفرنامه‌ها رو بیشتر دوست دارم
مثل کتاب مکان‌نگاری‌ها از محمد عابدی
Displaying 1 - 30 of 57 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.