اول 🔹️در آخرین پستی که به معرفی کتاب درباره زندگی و شخصیت میرزاده عشقی میپردازم. رمان «ماه غمگین ماه سرخ» نوشته رضا جولایی را معرفی خواهم کرد.
یک 🔸️رضا جولایی در سالهای اخیر با نوشتن رمانهای تاریخی در بین مخاطبان جدی ادبیات جایگاه ویژهای برای خود به دست آورده است، نویسنده کاربلدی که به دور از حاشیه گونه مطلوب ادبیاش را پیگرفته و داستانهای خوبی در این زمینه نوشته است، رمانهایی چون: سوءقصد به ذات همایونی یک پرونده کهنه و شکوفههای عناب
دو 🔸️ 《ماه غمگین ماه سرخ》 آخرین رمان اوست که به تازگی منتشر شده است و روایتگرِ پنج روزِ پایانی زندگیِ میرزاده عشقی -شاعر و روشنفکر معاصر ایرانی-ست. داستان از یکشنبه هشتم تیرماه سال ۱۳۰۳ آغاز میشود و پنجشنبه دوازدهم همان ماه به پایان میرسد. جولایی رمانش را به ترتیب این پنجروز فصلبندی کرده است و با وارد کردن شخصیتهای شناخته شده تاریخی نظیر ملکالشعرا بهار، سیدحسن مدرس، احمد قوام، رضاخان، پاسیار محمددرگاهی و ... تصویر زندهای از روزهای منتهی به ترور عشقی ارائه میدهد روزهایی که به گواه تاریخ اوقات پرتشویش و پراضطرابی برای عشقی بوده است.
سه 🔸️در زندگی کوتاهِ عشقی مقاطعی که به کار نوشتن یک رمان خواندنی باشد کم نیست، اصلاً زندگی و مرگ عشقی خیلی به کار نوشتن رمان و یا ساختن یک فیلم سینمایی میآید ولی این پنج روز به خاطر اتفاقاتی که در آن میافتاد پتاتسیل بیشتری برای یک روایت داستانی دارد. عشقی در روز شنبه هفتم تیرماه آخرین روزنامه معروفش "قرن بیستم" را که دربردارنده تندترین انتقادات و یا بهترست بگوییم ریشخندها و هجوها درباره رضاخان که در آن مقطع آخرین رئیسالوزاری حکومت قاجار است و با تصاحب تمام و کمال قدرت فاصله چندانی ندارد، منتشر میکند و در پنجشنبه همان هفته توسط عمّال رضاخان ترور میشود. نزدیکان عشقی درباره این پنج روز روایات متعددی دارند که یکی از این روایتها که از چند نفر نقل شده خوابیست که او در یکی از این روزها میبیند و او را به وحشت میاندازد. عشقی خواب میبیند که در یک زیرزمین که به بیرون پنجره دارد کشته میشود و آنقدر خاک بر روی او میریزند که حتی پنجرهها را هم میپوشاند، خوابی که چند روز بعد تعبیر میشود.
چهار 🔸️جولایی در روایت این پنج روز انصافا خوب عمل کرده است او در هر کدام از فصلها با شخصیتهای اصلی همراه میشود و به فراخور داستان هریک را معرفی میکند از شخصیتهایی تاثیرگذار تاریخی (که در بالا به آنها اشاره کردیم) تا شخصیتهایی که در تاریخ تنها اسمی از آنها هست مثل دو فردی که مامور به قتل عشقی شدهاند یا کوکب معشوقه عشقی. جولایی درباره افراد دسته اول با استناد به روایات تاریخی به شخصیتپردازی آنها مباردت میکند و درباره افراد دیگر با تکیه بر خیل خود شخصیتهای آنها را ساخته و پرداخته میکند. که در بسیاری از موارد موفق عمل میکند به عنوان مثال او از محمد درگاهی رئیس نظمیه تهران که پیش از به قدرت رسیدن رضا خان از اراذل تهران بوده است و به محمدچاقو شهرت داشته است تصویری جانانه و به یادماندنی ترسیم میکند. البته به تصویری که از بهار میسازد انتقاداتی اساسی وارد است. منش بهار رمان جولایی با روایتهای تاریخیی که از زندگی و شخصیت او کردهاند فاصله زیادی دارد. متاسفانه مجال پرداختن به مصداقها نیست.
پنج 🔸️باید منصف بود، جولایی از معدود داستاننویسان امروز است که کارش را خوب بلد است، هم روایت را میشناسد و هم میداند که چگونه یک روایت تاریخی را دراماتیزه کند و هم با زبان و اصطلاحات دورهای که به آن میپردازد آشنایی دارد. ولی به نظر میرسد اینکه او درسالهای اخیر پرکار بوده است و بیفاصله از هم رمان منتشر میکند دقتهای لازم را در روایات تاریخی خود روا نمیدارد. در همین رمان مغایرتهایی با روایات تاریخیست که توجیهی نمیتوان برایش تراشید. مثلا جولایی در سال ۱۳۰۳ غزلی را در دهان بهار میگذارد که او آن را سال ۱۳۰۷ سروده است یا تصویری سانتیمانتال و رمانتیک از بهار ارائه میدهد که اصلا با فردی معمم که قصیدههای محکم و استوار میگوید همخوانی ندارد، یا اینکه جولایی در جایی مدرس و عشقی را در مقابل هم قرار میدهد و به گونهای روایت میکند که انگار مدرس و عشقی برای اولینبار است همدیگر را ملاقات میکنند در حالی که آشنایی مدرس و عشقی به سالها پیش از ترور عشقی در جریان سفری به استانبول میرسد و یا موارد دیگر که اینجا مجال برشمردنش نیست. متاسفانه این بیدقتیها در این رمان دیده میشود.
آخر 🔹️سخن آخر اینکه 《ماه غمگین ماه سرخ》 رمان خواندنی و خوبیست و امتیازات فراوانی را میتوان برای آن برشمرد ولی ایکاش با دقت بیشتری نگاشته میشد. جولایی نویسنده کاربلدیست
رمان ماه غمگین ماه سرخ به پنج روز آخر زندگی میرزاده عشقی میپردازه. اما میرزاده عشقی کیست؟ میرزاده عشقی، شاعر، روزنامهنگار و نویسندهی دوران مشروطه و مدیر نشریهی قرن بیستم بود. در سال ۱۲۷۳ متولد و در سال ۱۳۰۳ ترور شد. در ابتدا با ملک الشعرای بهار و سید حسن مدرس مخالف بود و اشعار تندی علیه آنها نوشت اما در جریان مشروطه با آنها علیه رضاخان دست دوستی داد. (اطلاعات از ویکیپدیا) در این رمان با راویان مختلف روبرو هستیم در نتیجه با نگاه افراد مختلف درگیر در قضیهی ترور و زندگی میرزاده عشقی سعی شده ابعاد ماجرا روشن بشه. اگه بخوام منطقی نگاه کنم هم موضوع و هم سعی در صحیح بودن از لحاظ تاریخی در کتاب کاملاً قابل قبول بود اما قصه آنچنان چارچوب مستحکمی نداشت. در واقع برای نوشتن یک رمان تاریخی به قصهی بیشتری نیازه و صرفاً تاریخ کافی نیست. با اینکه صفحات کتاب زیاد نیست اما بعضی مواقع واقعاً خسته کننده میشه. کتاب متوسطی بود در مجموع. در آخر چند بیت از شعرای میرزاده عشقی رو بخونیم با هم
این مجلس چارم به خدا ننگِ بشر بود دیدی چه خبر بود؟! هر کار که کردند، ضرر رویِ ضرر بود دیدی چه خبر بود؟! این مجلسِ چارم، خودمانیم، ثمر داشت؟ والله ضرر داشت صد شکر که عمرش چو زمانه به گذر بود دیدی چه خبر بود؟! دیگ وکلا جوش زد و کف شد و سر رفت باد همه در رفت ده مژده که عمر وکلا عمر سفر بود دیدی چه خبر بود! دیگر نکند هو نزند جفته مدرس در ساحت مجلس بگذشت دگر مدتی ار محشر خر بود دیدی چه خبر بود! دیگر نزند با قر و قنبیله معلق یعقوب جعلق یعقوب خر بارکش این دو نفر بود دیدی چه خبر بود؟ سرمایه بدبختی ایران دو قوام است این سکه بنام است یک ملتی از این دو نفر خون بجگر بود دیدی چه خبر بود!
چه شتابان گذشتى اى عمر!بروم از اين خاك ومردمانش كه همه چيز را مى خواهند ونمى خواهند بابت خواسته هايشان هيچ چيز بپردازند وهنگامى كه بلوا از راه مى رسد فقط گليم خود را از سيلاب بيرون مى كشند.اين ها شاعر نمى خواهند،اديب نمى خواهند.شعر وقصه،فقط براى تفنن.نان وآب مى خواهند وقانع اند به رزق مرسوم.
از متن كتاب ----
رمانى از رضا جولايي كه مانند شاهكار بزرگ او"سوء قصد به ذات همايونى" به اتفاق و ماجراي تاريخى برداخته شده است. روزهاى آخر زندگى ميرزاده ى عشقى، وحكايت روح وجان وافكارو اين شاعر در واپشين روزهاى عمر و قبل قتل اين شاعر جوان . سفر به تازيخ آن روزگار و همراه شدن با شخصيت هاى ديگر ماجرا با جملات كوتاه وجان دار كه خواننده را با خود همراه مى كند.
"عشقی" که درد عشق وطن بود درد او / او بود مرد عشق، که کس نیست مرد او (اولبیتِ شعرِ استاد شهریار بهیادِ میرزاده عشقی)
دست مریزاد آقای جولایی، چه کار ارزشمندی. این رمان، فیالواقع به پنج روز پایانیِ میرزاده عشقی، این شاعرِ سی، سی و یک ساله میپردازد. پنج روزی که به خود او هم الهام شده بود که کمکم رفتنی است. بنا به گفتهها، میرزاده عشقی چند روز پیش از مرگِ خود در خواب میبیند که:" کسی بمن تیر خالی کرد. تیر بمن خورد، مرا بيك زير زمين بردند که پنجرههائی بخارج داشت اما ناگهان خاکها از اطراف ریخته و پنجرهها را مسدود کرد و کلوخ بزرگی براهرو افتاد و راه را بست و من آنجا مدفون شدم." و به این ترتیب، بر اساسِ این رمان دو نفر و بر اساس برخی از گفتهها سه نفر، به فرمان رضاخان، در روز پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۰۳ وارد خانهی این شاعر و نویسنده شده، به او شلیک کرده و فرار کردهاند. اما یکی از ضاربها همانطور که در این رمان هم به آن اشاره میشود توسط همسایهها گیر افتاده و بهناچار دستگیر و دادگاهی میشود. اما طبق سندی تازه یافته، دیوان عالی تمیز آن موقع رای به تبرئه گردیدنِ این متهمِ به قتل داده است. متهمی که هر چند قاتل اصلی نبوده(ظاهرن این شخص مسئول سرگرم کردنِ میرزاده عشقی بوده و شخص دیگری به او شلیک کرده) اما استحقاق تبرئه شدن هم نداشته است. مقالهای با عنوان" رای دیوان عالی تمیز دربارهی قتل میرزادهی عشقی" توسط حسین زرینی در یک فصلنامه منتشر گردیده که بریدههایی از آن را در ادامه اضافه میکنم:
"... یادکرد این نکته ضروری است که واژهی "تبرئه" در عبارت "متهم مزبور را تبرئه نموده" در سطر دوم آن [متن این رای]، دارای خراشیدگی است و از روی قرائن و ردهای خراشیده، به خوبی قابل استنباط است که کلمۀ پیشین "محکوم" بوده است. چه، جای خراشیدگی سرکش حرف « كاف » و دنبالهی حرف « میم »، تردیدی در این باره باقی نمیگذارد. هر چند این موضوع تفاوت چندانی در نتیجهی رأی بر جای نمینهاد و با دستگیر نکردن مسببان اصلی، عملا مجازاتی درخور برای مأموران اجرای دستور نمیتوان تصور کرد، اما شاید همین موضوع بی اهمیت، نشان دهد که از نظر محرر دادگاه نیز، قاتلان عشقی محکوم بودهاند و آنها را به زور تبرئه کردهان��."
"دو قاتل دیگر عشقی هم عملاً مجازات نشدند، اما سرنوشت خوبی پیدا نکردند. زیرا سالها بعد به شیوههای ناخوشایندی در گذشتند. ابوالقاسم بهمن(همان شخصِ دستگیر شده) نیز در سال ۱۳۲۶ ش./ ۱۹۴۷ م. در حالت مستی، زیر دیوار میخانهای که با وزش باد بر سرش آوار شد، مرد."
"تشییع جنازهی عشقی در همان زمان، نشانگر محبوبیت بسیار و مردمی بودن او و انزجار مردم از رضاخان و قاتلان عشقی بود. جنازهاش، با حضور علمای بزرگ، فضلا، محصلان، کسبه و مردم تهران، از مقابل مسجد سپهسالار تشییع شد. پیراهن خونینش، روی تابوت قرار داشت. زن و مرد تهران، بر او گریستند. جنازهاش را تا ابنبابویه، با شکوه بسیار مشایعت کردند؛ آن چنان که گفتند: چنین وفاداریای نسبت به هیچ پادشاهی ابراز نشده است!"
در آخر اینکه میرزاده عشقی، از همان وقت که در استانبول بود، شور وطن در سرش بود. هر وقت نام ایران برده میشد، دلش بیخود میزد. درد میهن داشت و ایران، معشوق او، سرزمینی که باید بعدها چند وجب از آن با خون پاک و جوانش رنگین شود، از مدتها پیش، عشق و قلبش را ربوده بود. عشقی میتوانست باز هم در استانبول بماند. ولی او برای بازگشتن به ایران بیقرار بود. دلش پر میزد و میخواست زودتر خود را برساند و برای خدمتگذاری بمیهن، میهنی که او آنرا از صمیم قلب میپرستید، شتاب کند.
گفته میشود او در راه سفر به استانبول، در میانهی راه به تماشای طاق کسری واقع در عراق کنونی رفت و همانجا الهام گرفت و اولین اپرای تاریخ ایران را ساخت. اپرایی که البته با تعریفِ اپرا فاصله دارد و بیشتر از آن به عنوان اپرتا یا موزیکال یاد میشود.
برای مطالعهی بیشتر دربارهی میرزاده عشقی دو کتابِ "عشقی" از محمد قائد و "یا مرگ یا تجدد" از آجودانی پیشنهاد میشود.
چه فرق کند کشتنِ میرزاده ی عشقی باشد یا هلاکِ بکتاش آبتین روی تختِ مریض خانه؟ پزشک احمدی باشی یا فارغ التحصیلِ دست آموز دانشکده ی علوم پزشکی! کشتن، کشتن است به هر طرز به هر عقیده به هر سَبک. مساله فراموشی است و بالا گرفتن دامنی که به هر طریق نجاست می پاشدش و رهایی ندارد از آلودگی که ما آلوده ترینِ مردمانیم
کتاب ماهغمگین، ماهسرخ نوشتهی رضاجولایی از نشر چشمه
میرزادهی عشقی نویسنده و سردبیر روزنامهی قرنبیستم که ترور میشود که قربانیِ نخبهکشی بعدی میشود و حال این کتاب، روایت پنج روز آخر داستان میرزادهی عشقی است.
دوربین روایتِ جولایی طبق معمول روی خاصترین زاویهی داستان است و سخت میشود باور کرد که این کتاب، کتابِ نوشتهشدهی همان سالها نیست. که راوی شهر را میشناسد و آدمهایش را و حتی گذشتهی دردناک خاک شده در شهر را و تمامیشان بوی خوشتبحر دارد. و این نکته که با وجود سومشخص بودن راوی، با فوکوس روی هر کاراکتر، راوی لحنخاص او را به خود میگیرد، بیش از پیش به این تبحر اوج میدهد. لحنی که منطبق بر کاراکتر و گذشتهی از سر گذرانده و فرهنگ اوست و جولایی در این روایت، از کوچکترین و جزئیترین کارکتر هم بیتوجه عبور نکردهست. هر کاراکتر برای خودش کسی است! و این پرداخت دقیق، لذت خوانش روایت را چند برابر میکند. حضور ملکالشعرایبهار هم در اینبین، خود لطف دیگری داشت که نباید نادیده گرفت :*)
" تمام این سالها با نوشتن زنده ماندم. وگرنه تفاوتی با مرده نداشتم. تا میل به فداکاری را در این ملت بیدار کنم. تا بفهمانم برای به دست آوردن هر ارزشی باید بهایی بپردازند." " مردم خسته شدهاند و بی اعتنا و قلدرها عاشق جماعتِ بی اعتنا هستند." " کتاب نخوان، آواره میشوی. هرچه بیشتر بخوانی، اندوهت بیشتر میشود..." " هیچکس نمیتواند به تنهایی مدعی شناخت حقیقت باشد مگر دیکتاتورها، و حقیقت هم برای آنها جز دروغ نیست. منتها دروغی که به آن ایمان دارند." " سیاست یعنی فساد را با دروغ بپوشانی و دروغ را حقیقت جلوه دهی." " ما ملت همه بیقراریم و صبر نداریم عمارت چندهزارساله را میخواهیم یک شبه ویران کنیم و اصلا نمیدانیم قرار است چه چیزی جای آن بسازیم." " دیکتاتورها همیشه بیشترین بهره را نه از موافقان خود، بلکه از جماعت بی اعتنا میبرند." " قدرت چنان توده را محسور میکند که اختیار خود را بیاختیار به قدرتمندان میسپارند. متاسفم که این را میگویم اما ما شکست خوردیم برای آنکه نمیتوانیم باهم باشیم. بلد نیستیم." " عقل و انسانیت به جمع معدودی از آدمها تعلق دارد که معمولا هیچکارهاند و برای آنکه کارهای شوند، باید همهی اینها را زیر پا بگذراند." " جماعت در ناآرامی خواهان ظهور مرد مقتدری میشوند تا نفسی به راحتی بکشند و برای همین، آزادی و اختیار خود را با اشتیاق به او میسپارند." " رنج اگر معنایی به زندگی انسان نداد، ویران میکند." " روزگاری فیلسوفی در جایی گفته که با سرنیزه میشود همیشه پیش رفت اما نمیشود بر آن تکیه زد." " خیل آدمهایی که سرشون به یه لقمه نون و عائله گرمِس و میگن ما کاری نداریم کی میآد و کی میرِد، در واقع پشتیبان اونا هستن." " زندگی همین است. پر از ستیز در فاصلهی زندگی و مرگ." " چه شتابان گذشتی ای عمر! بروم از این خاک و مردمانش که همهچیز را میخواهند و نمیخواهند بابت خواستههایشان هیچچیز بپردازند و هنگامی که بلوا از راه میرسد، فقط گلیم خود را از سیلاب بیرون میکشند. اینها شاعر نمیخواهند، ادیب نمیخواهد. شعر و قصه، فقط برای تفنن. نان و آب میخواهند و قانعاند به رزق مرسوم."
"رضا جولایی"، میرزادهی عشقی را از یک خواب پریشان بیدار میکند. کابوسی که در آن او هم چون خیل عظیمی از روشنفکران آزادیخواه با داس مرگ درو میشود. حال " میرزادهی عشقی" برای بقای جان خود دست به کار میشود تا از این مهلکه بگریزد؛ ولی افسوس که با تقدیر نمیتوان جنگید.
به نظرم قسمت درخشان این کتاب پاراگراف پایانی آن است. همین چند خط علت عدم پیشرفت و بسیاری از مشکلات مملکت را که همان فراموشی است به خوبی نشان میدهد. یک ساعت بعد قبرستان خالی است. عدهای به خانه میروند و عدهای هنوز در خیابان هستند و بر مسبّبین این واقعه، نظمیه و سردار سپه لعنت میفرستند. غروب با دلی پُر به خانه میروند، شام میخورند و میخوابند. فردا گروهی از آنها ماجرا را از یاد بردهاند، گروهی دیگر ماجرا برایشان کمرنگ شده و باقی تا مدتها با تاسف از سرنوشت شاعر یاد میکنند. روزهای آینده، این واقعه در گوشهای از ذهن آنها بهصورت خاطرهای دردناک باقی خواهد ماند.
پ.ن. کتاب را با صدای آقای عقیلیپور گوش دادم؛ هرچند جملات بسیار شنیدنی بود ولی متاسفانه خوانش چندان مطلوبی نداشت تا حدیکه چندین بار تصمیم گرفتم نیمهکاره رهایش کنم . این امتیاز را به صوتی کتاب دادم، شاید اگر خودم میخواندمش امتیاز بهتری میگرفت.
بی نظیر مثل تمام کارهای جولایی اون هم وقتی که از اول کتاب پایان داستان رو میدونی و این هنر جولایی هست به جز این حضور بهار و مدرس هم خیلی خوب و بی نقص هستش توی کتاب و اگر طرفدار کتابهای مهدی یزدانی خرم هستید بدونید که میرزاده عشقی که داستان کتاب درباره ی اون هست همون روح شاعر آزادی خواه کتابهای یزدانی خرم هست و در پایان بازهم بی نظیر
عالی. عالی. این کتاب، دربارهی پنج روز آخر زندگی میرزادهی عشقی، شاعر مشهور و آنارشیسته. هر فصل، یک شخصیت اصلی داره اما موضوعی که تمام این شخصیتها رو به هم پیوند میده، مرگ عشقی و ارتباط اونها با این تروره. مثل باقی آثار رضا جولایی، از خوندن “ماه غمگین، ماه سرخ” هم خیلی لذت بردم! زیبا و غمانگیز؛ مثل تاریخمون
ماجرای حذف فیزیکی میرزاده عشقی ، شاعر مبارز هم دوره و دوست ملک الشعرای بهار به قلم رضا جولایی به نظرم داستان خوب بود و کشش لازم رو داشت ، اینکه کلیت این داستان واقعی هست و قاتل این شاعر مبارز کسی هست که الان تطهیر شده و قبله خیلی از مردم ، نکته دردناک داستان بود . نکته ای که شاید امید اصلاح امور از این مرز و بوم رو به کلی در ذهن میکشه . زیبا بود و باز هم از رضا جولایی میخوانم ...
یک ماجرای تاریخی در قالب داستانی خواندنی، اولین کاری بود که از این نویسنده خوندم و فراتر از انتظارم بود. به زودی میرم سراغ «شکوفه های عناب» رضا جولایی.
ماه غمگین ، ماه سرخ روایت رضا جولایی از پنج روز آخر زندگی شاعر مشروطه خواه ، میرزاده عشقی در تیرماه 1303 است. شاعر ناآرام و منتقدی که ترور تراژیکش یکی از نمادهای کشتن ذهن های آزادی خواه در تاریخ معاصر است . نویسنده همزمان چند داستان را از زبان چند شخصیت مختلف و به صورت موازی در این پنج روز بیان می کند که روایتش بازسازی بخشی از تاریخ معاصر و تر��یبی از تخیل است .. تصویر تهران در آخرین روزهای حکومت قجرها و قدرت یافتن "سردار سپه" ای که نمی خواهد عشقی زنده بماند . چنان که شخصیت هایی چون عارف قزوینی ، ملک الشعرای بهار و قمرالملوک وزیری در گوشه های داستان زنده می شوند و در روزهای پایانی عمر شاعر حضور می یابند . میرزاده عشقی از برجسته ترین روشنفکران عصر مشروطه به شمار می رود که مدافع حقوق زنان بوده و از حضور آنان در جامعه دفاع می کرده آنچنان که در خاطرات قمر الملوک وزیری نقل می شود، قمر به تشویق و دلگرمیهای میرزاده عشقی و عارف قزوینی، در اجرای کنسرتهای موسیقی اش در لاله زار مصمم میگردید و در برابر تهدیدهای مخالفان خود، از حمایت و پشتیبانی آنها برخوردار بود. از طرف دیگر عاملان و مجریان ترور در روایت نویسنده ، نماینده بخشی از جامعه هستند که با تحقیر، بی مهری ، خشونت و فقر تربیتی پرورش یافته اند و روزگاری سراسر سیاهی و تباهی را گذرانده اند که از نگاهی می توان گفت در حکومت های دیکتاتوری همین قماش فرصت عقده گشایی می یابند که روزی شاعر منتقدی را ترور می کنند ، در روزگاری دیگر مجریان کودتا علیه نخست وزیری می شوند و در روزگاری دیگر .....
[In reply to MyBooks] در گفتگویی که توسط ناصر حریری با #احمد_شاملو انجام شده از او پرسیده میشود : "آیا هنر و سیاست جایی به هم میرسند؟ او پاسخ میدهد: « آه بله، حتما. نرون شهر رم را به آتش میکشید و چنگ مینواخت. شاه اسماعیل خودمان صدها هزار نفر را گردن میزد و غزل میگفت. بتهوون عظیمترین سمفونیِ عالم را در ستایش شادی ساخت و هیتلر که آرزو داشت نقاش بشود، عظیمترین رنجگاه تاریخ، کشتارگاه زاخسنهاوزن را. ناصرالدینشاه هم شعر میسرود و هم نقاشی میکرد و نقاش میپرورد. اما، برای یک تکه طلا میداد سارق را زندهزنده پوست بکنند. انسان برایش با بادمجان تفاوتی نداشت. خب بله، یک جایی به هم میرسند: متاسفانه بر سر نعش یکدیگر» در جایی دیگر از این مصاحبه و به نقل از کافکا و در مذمت حکومتها میگوید : «حكومت، حكومت است؛ چه حكومت زور باشد چه حكومت زر باشد چه حكومت اهل خِرد. و بايد قبول كرد كه ناچار حياتىترين هدف هر حكومتى اين است كه قدرت و حاكميتش را حفظ كند. اگر اين را نپذيريم معلوم مىشود كلمه "حكومت" را درست معنى نكردهايم. حاكميت شعور هم مشمول همين قاعده است و افلاطون هم در رساله معروفش آرمانشهر (یوتوپیا) از حكومت دم مىزند و حسابش هم كاملاً روشن است. او شاعران را به كابينهاش راه نمىدهد چون هدف شعر تغيير بنيادى جهان است و درست به همين علت هر حكومتى به خودش حق مىدهد شاعر را عنصرى ناباب و خطرناك تلقى كند.» شاملو مىگويد: «شعر سفرى است به قصدِ كشف حقيقت. و رازى برتر از حقيقت وجود ندارد.» و در تکمیل حرفش گفت: «شاعرْ متعهدِ اين وظيفه است كه انسان تنهاىِ وحشتزده از مرگِ مقدر را به زندگىِ جاودانه هدايت كند.» دو پاراگراف مزبور، مصداق بارز دو بخش مجزا از کوششهای #میرزاده_عشقی برای رهایی از خفقانی است که بر زندگیاش سایه انداخته بود، او پس از سرودن اشعاری در نقد جمهوریتِ #رضاخان در روزنامهی قرن بیستم؛ با #محمدتقی_بهار همراه میشود تا بلکه راه گریزی بیابند. داستان این گمشدگان تاریخ را #رضا_جولایی رماننویس در کتابی منتشر شده از #نشر_چشمه به نام #ماه_غمگین_ماه_سرخ از میان روزگاران غبارگرفته بیرونکشیده و برای مخاطب، زنده نموده است؛ روایتی از پنجروزآخر زندگی میرزاده عشقی شاعر آزادیخواه و ناآرام ایرانی که ترور تراژیکش یکی از نمادهای سرکوب آزاداندیشان این سرزمین است... ماجرای پاراگراف ابتدایی به گفتگویی میان میرزاده و رکنالدین خانبختیاری مرتبط است؛ آن هنگام که خانبختیاری در پاسخ به سوال عشقی که چطور یک هنرمند می تواند در قالب یک جلاد برود؟ میگوید: «من خودم هیچ کسی را نکشتهام. اگر کسی چنین گفته شایعه است. اما در مورد بیرحمی؛ این یکی شایعه نیست و ماجرا بسیار هم ساده است. اتفاقا اینها دو روی یک سکهاند. هنر و جنون؛ ساختن و ویرانکردن. چند مثال در تاریخ برایتان بیاورم. میدانید شاهشجاع با مادر خود چه کرد و چه بلایی سر پدر خود آورد. خود او شاعر بود و مشوق شعرا از قضا چه اشعار لطیفی هم سروده. شاهاسماعیل هم شاعر بود و مثل آبخوردن گردن میزد. شاهطهماسب نقاش و مذهّب بینظیری بود، برادرهای خود را هم یکایک خفه کرد. شاهصاحبقران هم که شاعر و نویسنده و عکاس بود، میدانید چگونه دستور مجازات عملهواکرهی بدبختی را داد که چند ماه مواجب خود را نگرفته و به طرف کالسکه اش کلوخ پرتاب کرده بودند؟ خشونت لازمهی برقراری نظم است. هر کس مخالف نظم است بهتر است نباشد. از قافله عقب نمانید آقا. دوران جدیدی آغاز شده و شما در خواب هستید.» و ماجرای پاراگراف دوم به ملاقات او با #قوامالسلطنه میپردازد و قوام علیرغم بیرونبودن از گود سیاست، ترجیح میدهد بجای حمایت از عشقی به نصیحت شاعر بپردازد: «آقای عشقی، شما در اشعارتان همه چیز را ویران کردید و همه را محکوم. آسمان و زمین و وزیر و وکیل و ... خواستید با فقرا همدردی کنید، غافل از آنکه با همدردی نمیشود چیزی را ساخت. شاید با سیاست میشد که آن را هم برای ما نگذاشتید. سیاست یعنی فساد را با دروغ بپوشانی و دروغ را حقیقت جلوه دهی. رک بگویم، شما سیاست را نمیفهمید، انقلابی هم نیستید. آنارشیست هستید و آنارشیستها نمیتوانند چیزی بسازند، متاسفانه فقط میتوانند ویران کنند. حالا خودتان میان چند جبهه ایستادهاید و کسی که میان چند جبهه ایستاده باشد از چند طرف تیر میخورد. ایستادن در برابر جریان تاریخ ماجراجویی است و شما ماجراجویی کردهاید.» در این کتابِ ارزنده که از مرارت نویسندگان و شاعران داد سخن برزبان آورده به ملاقاتهای دیگری نیز اشاره میگردد و به موازات آن از افراد درگیر و خاستگاهشان در پروژهی ترورِ عشقی سخن میگوید، تصویری که جولایی از شخصیتهای داستان و زمانهی آن ترسیم میکند همچون آیینهای تمام قد از تاریخ روزگاران سپریشدهی ماست که از یاد بردهایم و او در این مسیر با ظرافت خاصی به نقد قدرت و حکومت مطلقهی آن پرداخته است...
کارهای جولایی از نظر روایی نامنسجماند. دیدگاه راوی دائما درمیره از دستش، همهی شخصیتها یکجورن، تقریبا ادبیات یکسان، با مونولوگهای یکسان. در قیاس با سوءقصد ماه غمگین رمان پختهتریه، توصیفات زندهای داره و نویسنده انگاری بیشتر با لحن و ادبیات اون دورهی ایران آشنا شده.
فرم کلی کارهای جولایی تا اینجا که من خوندم همه یکسانن، بلد نیست طور دیگهای روایت کنه. اول از دیدگاه شخصیت اول شروع میشه بعد میره به سراغ بقیهی شخصیتها در باقی فصول و در آخر رمان شخصیتها دوباره بههم میرسند. مشکل این شیوهی روایت اینه که رمان از موضوع محوریش دور میشه، اینکار گویا راه اطنابی شده برای جولایی تا از یک داستان هفتاد الی صد صفحهای رمانهای مطولی بنویسه. به اینکه فرم تکراری در نهایت خستهکننده میشه برای مخاطبین یک نویسنده نمیپردازم.
واپسین روزهای عشقی، شاعر جوان و ناکام، به قلم روان جناب جولایی. چقدر عشقی این صفحات ملموس و باورپذیر بود، قهرمان وارسته و دست از جان شسته نبود، زندگی را دوست داشت و ازو گرفتندش، به نامردی.
رمان « ماه غمگین، ماه سرخ » غیرخطی و روان روایت می شود. مثل بقیه ی آثار اقای جولائی تاریخی و چنانچه خود ایشان ذکر می کنند داستانی تاریخدار است. داستان پنج روز آخر عمر سید محمدرضا کردستانی (مشهور به میرزاده ی عشقی) شاعر معترض به جمهوریت سردار سپه را با افعال مضارع تعریف می کند و ذهن خواننده را به خوبی با ماجراهای آن روزهای ملتهب درگیر می کند. با توجه به سیر روایی آقای جولائی آیا داستان بعدی وی در زمان سلطنت رضا پهلوی خواهد گذشت؟
کتاب «ماه غمگین، ماه سرخ» نوشته داستاننویس برجسته و توانا، آقای رضا جولایی است. این کتاب توسط نشر چشمه و در 168 صفحه چاپ شده است. بنده چاپ چهارم کتاب را با قیمت 40 هزارتومان از فروشگاه شهرکتاب به صورت آنلاین تهیه نمودم. داستان ماه غمگین، ماه سرخ از 13 تیر 1303 با اعلامیه مد��س شروع میشود. جایی که میرزاده عشقی به قتل رسیده است. میرزاده عشقی شاعر، روزنامهنگار، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرانی در دوره مشروطیت و مدیر نشریه قرن بیستم بود. او را خالق اولین اپرای ایرانی میدانند. شاعری که با نقدهای تند خود از سردار سپه زمینه ترورش را فراهم کرد! ترور تراژدیک او به یکی از نمادهای کشتن ذهنهای آزادیخواه بدل گردید. رضا جولایی با قوه تخیل فوق العاده خود 5 روز آخر زندگی میرزاده عشقی را با تمام جزئیات ممکن برای خواننده ترسیم میکند. روایتی که سراسر از هیجان است و به خوبی وضعیت آن روزگار را به نمایش درمیآورد. این کتاب روایتگر دا��تانی حقیقی از مرگی دلخراش است که به لطف قلم روان آقای جولایی به داستانی جذاب و پرکشش تبدیل شده است اما بسیاری از روایتها ساخته ذهن نویسنده بوده و همین امر شاید برای بسیاری از خوانندگان مورد پسند نباشد. نکتهای که برای خود بنده جالب بود مغایرتهایی بین داستان روایت شده آقای جولایی با صفحه ویکی پدیای میرزاده عشقی بود. به هر صورت خواندن این کتاب خالی از لطف نیست.
شاعر شوریده :میرزاده عشقی این سومین کتابی است که از جولایی میخوانم. قبلا از او سوء قصد به ذات همایونی و شکوفه های عناب را خوانده بودم. در این سه تجربه باید گفت که جولایی دیگر به عنوان رمان نویس تاریخی برای خودش جایگاهی دست و پا کردهاست. البته در مقایسه با رمانهایی مثل خون خورده که مصالح اش تاریخی است اما مستقیما ربطی به روایتگری تاریخ ندارد و بیشتر بر داستان گویی متمرکز است ، این سری رمانها دقیقا روایت گری تاریخ است. در این روایت ما با پنج روز آخر زندگی میرزاده عشقی تا قبل از ترورش به دست عوامل رضاشاه مواجه ایم. در این داستان جولایی پرتره ای از عناصر درگیر این حادثه تاریخی را به ما نشان میدهد و تا حدی درک میکنیم که چرا انسانهایی در یک حادثه به عنوان قاتل یا قربانی ، خبرچین ، یار موافق و مخالف نقش بازی میکنند اما در کنار این واکاوی جزییات، فاقد نگاهی از بالا به ماجرا است و نمیدانیم چرا اصولا در آن چهار راه از تاریخ آن نیروهای اجتماعی به هم برخورد کرده اند و کدام یک بر حق اند و کدامین مزاحم روند تاریخ. با این حال به گمانم داستان واجد کششهای لازم برای دنبال کردن آن هست و تا حدی خوش خوان و سر راست هم هست که میتوان آنرا به یکباره خواند. #کتاب #رمان #داستان #ماهغمگینماه_سرخ #جولایی #نشرچشمه #استبداد #مشروطه #ترور #عشقی #آزادی
به قول معروف اولین ها همیشه به یاد میمونند.اولین کتابی که از نویسنده محبوبم خوندم همین کتاب بود.منو جذب قلم خودش کرد و باعث شد برم یکی یکی سایر آثار ایشون رو بخرم و بخونم.این کتاب واسه من از این نظر کتاب مهمیه.خدا حفظ کنه جناب جولایی عزیز رو..
به نظرم موضوع میرزاده عشقی برای داشتن داستان و روایتی جذاب واقعا انتخاب خوبی بود اما پرداخت داستان و شخصیتها کشش نداشت. جایی ذکر نشده بود که چقدر از داستان تحقیق شده است و چقدر دراماتیزه شده توسط خود نویسنده است ولی احساس من حین خوندن کتاب این بود که بیشتر تصورات نویسنده دخیل شخصیتها شده. این مورد در نوبه خودش مشکلی نداره ولی در این کتاب این تصورات یا به شدت کلیشهای بود یا به شدت توی ذوق میزد. جدای از این مطلب، من هرچه گشتم همه جا دیدم میرزاده در هنگام مرگ 29 سال داشت، نمیدونم اصرار نویسنده بر اینکه ایشون 31 سال داشت از کجا میاد... شاید منابع معتبرتری در دسترس داشتن. این اولین کتابی بود که من از رضا جولایی میخوندم و حقیقتش چیز درخشانی نبود.
برهه ی کوتاهی از زندگی میرزاده عشقی که به دنبال مخالفت با رضا خان و شعرهای انتقادی که معلوم نیست مال خودش هست یا نه ترور شد. https://taaghche.com/book/108822/%D9%...
در ادامه سو قصد به ذات همایونی و شکوفه های عناب این داستان هم دقیقا در همان فضا میگذره، نسبت به اون دوتای قبلی کم مایه تره، به خصوص فکر میکنم برای خواننده پیگیر رضا جولایی شاید مثل قبلی ها جذاب نباشه چون بسیاری از وقایع غیر تاریخی و تخیلی قابل پیش بینی هستند. من رو به یاد کتاب گزارش یک قتل از پیش برنامه ریزی شده مارکز هم انداخت.
این کتاب رو یه روزه خوندم و دومین کتاب 1402 بود. 160صفحه،روان،ترو تمیز، موضوع جذاب خیلی خوشخوان بود. درباره روزهای آخر زندگی شاعر میرزاده عشقی بود که تو خونهاش میکشنش و... با این کتاب رفتم تو حال و هوای مشروطه و تهران قدیم و اسمهای آشنایی مثل محمد تقی بهار بهچشم میخورد و در کل خیلی جذاب بود برام.
۰ « چند لحظه از نوشتن میماند. در فکر فرو میرود: فایدهی این نوشتهها چیست؟ چه کسی آنها را خواهد خواند؟ بود و نبود من برای چند نفر اهمیت دارد؟» ۰ اینها واگویههای میرزاده عشقی است. شاعر ناآرام و آزادیخواه هنگامهی برکشیده شدن سردار سپه. شاعری که روح ناآرام و سرکشاش تاب و تحمل کالبدش را ندارد. او را سر باز ایستادن در برابر به زیر کشیده شدن آمال مشروطهخواهی نیست. قلم را بیهراس و بیهیچ واهمهای بر صفحات سپید جولان میدهد. و این است که سردار سپه را طاقت بیپروایی و گستاخی او نیست. او باید سر به نیست شود. ۰ کتاب ماه غمگین، ماه سرخ یک هفتهی منتهی به ترور میرزاده عشقی را پی میگیرد. اگر روح عصیان و آزادیخواهی در جان ناآرام شاعر جولان میدهد، سردارسپه را هم قلدری آنقدری هست که تاب و تحمل در برابر منتقدین نباشد و از روحیهی رواداری نصیبی نبرده باشد. ۰ شاعر را اگر خرده همصحبت و همسخنهایی چون ملکالشعرا هست و اندک روزنامههای که بتواند شعرهایش در آن چاپ کند، سردار سپه هم مجهز به نظمیه و کلی خبرچین هست که بتواند آزادیخواهی بیپروا را در نطفه خفه کند. او را دستگاه عریض و طویل هست که بتواند این و آن را اجیر کند تاکه شاعر را زیر نظر بگیرند. نظمیهاش کلی آدم قلدرمآب مثل خود در چنته داشت که به همان فرهنگ کذایی قلدری برکشیده شده بودند و در دست و بال سردار سپه، صاحب مقام شده بودند. ۰ انگار که حس و حال آزادیخواهی آنقدری از توش و توان نحیف بود که نتواند در آن جامعه به بار بنشیند. سردار سپه برآمده در همان روحیهی قلدری، آنقدری غریب این جامعه نبود که شاعر آزادیخواه بود. او محصول عیاق این جامعه بود، محصولی طبیعی؟ و شاعر طفیلی آن روزوروزگار؟ ۰ این بود که تنهایی و عزلت و بیکسی نصیب میرزاده عشقی بود. و اگرهم او پانزده سال عمر اندکش را به نوشتن پرداخته بود، چندان راه به دوام و قوام پیدا نکرده بود. نمیتوانست به خیالی آسوده روزوروزگار خود را سرکند. حتمن که سر به نیست میشد. ۰ کتاب تلاش دارد، روایتی از تنهایی و بیکسی ایام آخر میرزاده عشقی را روایت کند و تصویری از دونپایگی و سفلهپروری ریشه دوانده در حول و حوش قدرت را راوی شود. ۰ #ماه_غمگین_ماه_سرخ #رضا_جولایی #نشر_چشمه