This work has been selected by scholars as being culturally important, and is part of the knowledge base of civilization as we know it. This work was reproduced from the original artifact, and remains as true to the original work as possible. Therefore, you will see the original copyright references, library stamps (as most of these works have been housed in our most important libraries around the world), and other notations in the work.
This work is in the public domain in the United States of America, and possibly other nations. Within the United States, you may freely copy and distribute this work, as no entity (individual or corporate) has a copyright on the body of the work.
As a reproduction of a historical artifact, this work may contain missing or blurred pages, poor pictures, errant marks, etc. Scholars believe, and we concur, that this work is important enough to be preserved, reproduced, and made generally available to the public. We appreciate your support of the preservation process, and thank you for being an important part of keeping this knowledge alive and relevant.
Leonid Nikolayevich Andreyev (Russian: Леонид Николаевич Андреев; 1871-1919) was a Russian playwright and short-story writer who led the Expressionist movement in the national literature. He was active between the revolution of 1905 and the Communist revolution which finally overthrew the Tsarist government. His first story published was About a Poor Student, a narrative based upon his own experiences. It was not, however, until Gorky discovered him by stories appearing in the Moscow Courier and elsewhere that Andreyevs literary career really began. His first collection of stories appeared in 1901, and sold a quarter-million copies in short time. He was hailed as a new star in Russia, where his name soon became a byword. He published his short story, In the Fog in 1902. Although he started out in the Russian vein he soon startled his readers by his eccentricities, which grew even faster than his fame. His two best known stories may be The Red Laugh (1904) and The Seven Who Were Hanged (1908). His dramas include the Symbolist plays The Life of Man (1906), Tsar Hunger (1907), Black Masks (1908), Anathema (1909) and He Who Gets Slapped (1915).
في خمس لوحات مسرحية يُصور ليونيد أندرييف حياة انسان من الولادة وحتى الموت رحلة بين طرفين يمر بها الانسان على الكثير من المتناقضات الفكرية والحياتية الرضا والسخط, البؤس والترف, السعادة والحزن, الفقر والغنى وتبدو فيها نفس الانسان الحائرة أمام تصاريف القدر ما بين الرفض والقبول
واقعا که حیفه چنین نمایشنامههایی، اینجا انقدر مهجور مونده باشند. نوشتن بررسی و نمره دادن برای چنین نوشتههایی برای من واقعا سخته؛ چرا که در وهله اول به نظرم سواد تشخیص و قضاوتِ درستی برای چنین آثاری رو ندارم. همونطور که آندرییف نویسنده اکسپرسیونیستی بوده، این نمایشنامهها هم منو یاد نمایشنامهی اکسپرسیونیستی سونات اشباح استریندبرگ انداخت. اگه بخوام از نظر درونمایه، خط داستانی (مخصوصا برای نمایشنامه دوم)، توجه به جزئیات، چفت و بست داشتن روایت، پرداخت دقیق شخصیتها و استفاده از عنصر غافلگیری به این اثر نمره بدم، قطعا 5 شایستهاشه. انتقاد از شرایط جامعه روسیه اون زمان، مذهب، سیاست، وضعیت اجتماعی و اقتصادی مردم، مردسالاری، رذیلتهای اخلاقی و تاملات فلسفی گوناگونی راجع به طیف وسیعی از معضلات انسانی، اصلیترین وجوه درونمایه این اثره.
واقعا از نظر تکنیک و سبک و فرم و... من حرف زیادی نمیتونم بزنم (شاید برای همینه که از محتوا بیشتر میگم و نمایشنامههای امانوئل اشمیت رو، با علم بر اینکه تقریبا از ظرافتها و تکنیکهای ناب و خفن نمایشی عاری هستند، راحت بهشون 5 میدادم!). جدی هم تحلیل سبک و فرم و... این اثر به نظرم سواد بالایی نیاز داره. اما میتونم از تجربه شخصیم بگم. این اثر خاطرهی خیلی جذاب و جالبی رو برای من زنده کرد که فقط با یکی دو تا از نمایشنامههای ایبسن تا حالا تجربه کرده بودم: اینکه حداقل برای مدت کوتاهی، واقعا حس کردم دارم نمایشی رو تماشا میکنم و یا عینا، در دنیای به تصویر کشیدهی نویسنده، نفس میکشم.
آندرییف در این نمایشنامههای به غایت تیره، تلخ و تاریک، شخصیتهای ساده اما در عین حال عمیق و نمادینی خلق کرده: از شخصیت "انسان" گرفته تا خود "فرمانروای گرسنگان". در نمایشنامه اول، زندگی انسان، مخاطب با دنیای سیاهبختیِ انسان مواجه میشه که از پایانی حتی تیرهتر خبر میده. از تولد هراسانگیز و یهویی و در سایهی "انسان" تا زندگی و مرگِ تسلسل وار و پوچاش؛ اما با نویدی (هرچند بسیار کم رمغ) از نوعی مبارزه و تسلیم نشدن. در نمایشنامه دوم، با اثری بسیار انتقادی، لایه لایه و پیچیدهتر طرفیم که از انواع و اقسام نمادها و گفتگوهای تأمل برانگیز، آکنده شده. شاید بتونم خیلی بیشتر از این نمایشنامهها بنویسم ولی حس میکنم هیچچیز اندازه خوندنشون، حق واقعی مطلب رو ادا نمیکنه.
دو نمایشنامه ی اکسپرسیونیستی که با ترجمه ی بسیار عالی آبتین گلکار توسط هرمس چاپ شده. نمایش نامه ها طولانی هستند اما به نحو بسیار شگفتی وجه نمادین و کاربردی زیبایی دارند. . در نمایش نامه اول یعنی زندگی انسان با نگاهی تلخ و کنایه آمیز زندگی فردی به نام انسان روایت می شود که به راحتی می تواند زندگی تمام نوع بشر باشد. در نمایش نامه دوم یعنی فرمانروای گرسنگان به شکلی بسیار بسیار زیبا و با زبانی توانمند وجه نمادین انقلاب های مردمی در جوامع بشری به خصوص انقلاب بلشویکی ترسیم شده است. هرچند که این اثر نیز می تواند دور نمایی از کلیت حرکت های مردمی را ترسیم کند.
در مدحت و مذمتِ تفسیرهای پیشساخته! (اگر در جستوجوی برداشتهای بدیع از این کتابید، اصلا این مرور را نخوانید.)
1- در این مجلد، دو نمایشنامه از آندرییِف را به همراهِ مقدمهای تفسیری مشاهده میکنیم. ترجمه آبتین کلگار عالی بود.(دیگه بیشتر از این نمیتونم درمورد ترجمه اظهار فضل کنم.) آندرییِف «زندگی انسان» را اینگونه آغاز میکند: «و شما، ای کسانی که برای خنده و سرگرمی به اینجا آمدهاید، ای گرفتاران مرگ، بنگرید و بشنوید:....» این آغاز روایتی از فراز و نشیبها، سختیها، حماقتها، تزویرها و در یک کلام «چرخه زندگیِ» انسان است. زندگیای که آن را در بیپردهترین حالت ممکن میبینیم(البته اگر سانسور مزاحم نشده باشه! و همان چیزی را بتوانیم بخوانیم که آندرییِف نوشته است.). این همان اکسپرسونیسم است، ارائه اگزجره و عیان تمام مفاهیم.کلام آندرییِف کوبنده است و بیرحم.
____________________________ [در ادامه اسپویل داریم. البته مگر زندگیای را سراغ داری که به مرگ ختم نشود؟] در پایان داستان، "زندگی انسان" تمام شد. واقعا تمام شد. [شمع خاموش] -سکوت! انسان مرد.
[پرده میافتد.]
اتمسفر داستان و حتی برخی بنمایههایش النعل بالنعل مطابق با شعر رحیل ابتهاج بود. عجب شعری: فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زینگونه بسی آمد و زینگونه بسی رفت آن طفل که چون پیر از این غافله درماند وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت ... ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت رفتی و فراموش شدی از دل دنیا چون ناله مرغی که ز یاد قفسی رفت ... **این عمر سبکْسایهٔ ما بسته به آهیست دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
از استعاره گذر عمر به مثابه شمع گرفته، تا فضای خاصی از بدبینی، مرگ یک جوان و... عجیب تصاویر این دو متن همکف هم اند. یکی در اتمسفر روسی با مدیوم نمایش، دیگری در اتمسفر فارسی با مدیوم شعر کلاسیک! ولی عظمت ابتهاج از اینجا مشخص است که در چند بیت چیزی خلق کرده، حسدارتر، سر ضربتر و در یک کلام درستتر نسبت به آندرییِف. سایه، سایه سایه! باور نکردم شمعت خاموش شده... یه چیز هم همینجوری بگم. همیشه وقتی سمفونیِ 5 بتهوون(همون خیلی معروفه) رو میشنوم، گویی تصویری از گذر زندگیست؛ تولد، کودکی و التهاب جوانی، آرامش میانسالی و شاید تشویشهای آخر. خلاصه این متن دوباره روندی که در ذهنم از این سمفونی ساخته بودم رو زنده کرد. این نمایشنامه عجیب ذهنم رو فعال و مقایسهگر کرد. ____________________________ باورم نمیشد بعد از زندگی انسان و یادداشتهای اینجانب همچنان بتوان چیزی خلق کرد در سفلی درجه سیاهی. «فرمانروای گرسنگان» تماما تاریک، خشمگین و بیرحم بود؛ خشونت محض. یک سوژه مظلوم در این نمایشنامه نداشتیم. میخواستم در خدمت و خیانت متون تفسیریِ الصاقی به کتابها بنویسم، خودم دچارش شدم؛ البته مگر گریزی از تاویل و تفسیر هست؟ حتی اگر بگویید: «میخواهم یک دفتر شعر را به شما معرفی کنم»، تفسیری رخ داده است. چیزی/متنی را «شعر» معرفی کرده اید.لایمکن الفرار از تفسیر! (با تشکر از پالمر جان که این نکتهسنجی رو از کتاب علوم هرمنوتیک آن در عمقِ وجودم ثبت کردم.) این نوشته از آندرییِف من را تجسمِ جمع اضداد کرد. کسی که از شعاردادن و اگزجره بودن متنفر است، همراهِ نمودِ عیان اغراق بود. چقدر نمادپردازیهای شاذ این متن، دیالوگهای غیرمنطقیاش را دوست داشتم، ایضا بولد کردن حماقت، تزویر، خودبینی و.... به صورت نامعقولاش را. نکتهای دیگر در مورد زاویهام با آندرییِف اما درگیری با قلمش هست که باشه برای بعدا؛ صرفا در همین حد بگم که: «لعنت به هنر و ادبیات». 2- برسیم به عنوان این مرور، قطعا تفسیر خواندن در مورد آثار بزرگ و مهم، ضروری است، اما آیا باید از پیش به ذهنِ خودمان قالب بزنیم؟ یعنی تفسیر خواندن آن هم تفسیر جامع و جزئی از اندیشه و ظرافتهای یک ادیب، فیلسوف و الخ کاملا میتواند رهزن یک برداشت جدید باشد. از برداشت غلط نباید ترسید، چرا باید همیشه 20گرفت؟ ببینید! میگوییم 20 «گرفتن»، نمره را میگیریم چون در اغلب مواقع از ما خواسته شده است مبتنی بر برداشتهای از پیش تعیین شده چیزی را بفهمیم، و اگر آن فهم را عرضه کردیم، بازار با اعتای نمره قبولی، تسویه میشود! مدرس تفسیر مقبول را در دست دارد و باید آن را با «گرفتن» برای خود کنیم. البته تلاش برای رسیدن به یک تفسیر با قابلیت توضیحدهندگی بالا و تا حدقابل قبول فراگیر و منطقی برای یک اثر مهم است-هزاران مرتبه طلبِ عزت و جاه دارم برای نویسندگان و محققانِ تفاسیرِ دقیق و دور و دراز، اما چرا این تجربۀ نابِ دریافتِ خام اولیه را از خود دریغ میکنیم؟ قبول ندارید تجربۀ «اشتباهِ دوستداشتنی» ناب و لذتبخش است؟ البته اینجا در پایان جفتکی هم بر حسب عادت بندازم، آقا این چپا چرا اینجوری نقد میکنن؟ «متنی ارتجاعی» در مورد این نمایشنامه از آندرییِف؟ به صورتِ مشخص با این دعوای درون خانوادگی کاری ندارم، اما چرا ایدئولوژی را جوری فربه میکنیم که همهچیز را تسخیر کند؟ چرا باید با پیشانگارههای خودساختۀ مارکسیستی هرچیزی را تایید/تخطئه کرد؟
أحسست وقت القراءة أن آندرييف كان يحاول أن يكتب سِفر داود الخاص به …لكن داود هنا لم يستطع الصبر ..داود هنا غير داود النبي …ناقم على القدر يطلب مبارزته ..يطلب بعض العدالة و لكنه يطلبها بكبرياء و رأس مرفوع …
هى مسرحية تصور محنة الإنسان أمام ما لا يفهم محنة الإنسان أمام قدره ومصيره
و ان كانت تيمة المسرحية قديمة قدم الانسان لكن كل كرة تقرأ معالجة لها لا تملك الا أن تردد
Когда я только собиралась читать эту пьесу, мне представлялось нечто очень пафосное - достаточно было только взглянуть на название. Да и аннотация намекала на нечто очень-очень возвышенное.
Пафос в "Жизни Человека", действительно, есть, но он сродни пафосу греческой трагедии - несмотря на маски, котурны, эффектные позы, "громы и молнии" и многочисленные намеки на божественное влияние, изображенные в них события все-таки захватывают даже современного зрителя настолько, что он начинаете сопереживать героям как своим близким.
В пьесе Андреева тоже есть маски - метафорические, не буквальные. Ни один из персонажей не получил личного имени, даже главный герой назван просто Человеком. Кроме него на сцене появляются Жена Человека, Друзья Человека, Враги Человека, Гости, Соседи, Пьяницы, Наследники, Музыканты и, наконец, самая загадочная фигура из всех действующих лиц - Некто в сером. Зрителям (и читателям) предлагается самим решить, что или кого Он олицетворяет - Бога, Судьбу, Рок, просто безучастного наблюдателя?
Отдельного упоминания заслуживают описания декораций в начале каждой новой сцены, связанной с тем или иным критическим периодом в жизни Человека - их очень легко представить даже при чтении, и они наверняка выглядят очень эффектно при реализации на сцене. При этом очень большое внимание уделяется свету и теням.
У пьесы две версии финала - первая, в кабаке с Пьяницами, и более поздняя, в доме Человека с Наследниками. Второй финал зацепил меня больше - в нем больше трагедии, и она воспринимается ближе и ярче.
. زندگی انسان و فرمانروای گرسنگان دو نمایشنامه از نویسنده روس، لئانید آندری یف است که در سالهای نخست سده بیستم نوشته شدند. . آندری یف در نمایشنامه "زندگی انسان" مراحل مختلف زندگی انسان از تولد تا مرگ را به تصویر می کشد و روایت خود را از جایگاه و تاثیر نیروهای بیرونی حاکم بر سرنوشت انسان ارائه می دهد. در این اثر ماجرای غمبار و ازلی و ابدی انسان اسیر در چنگ سرنوشت را روایت می کنداو این نمایشنامه را به همسرش تقدیم کرد که به تازگی بر اثر تب زایمان از دنیا رفته بود تاثیر روزهای سختی که نویسنده هنگام مرگ همسرش از سرگذرانده بود و احساس ناتوانی برای کمک به او آشکارا در درون مایه فلسفی و هنری نمایشنامه به چشم می خورد. . در "فرمانروای گرسنگان" تقابل اجتماعی ثروتمندان و تهیدستان و پیامدهای گسترده آن به نمایش در می آید، تقابلی که در نهایت به شورش و طغیان تهیدستان می انجامد.نقطه قوت فرمانروای گرسنگان بدون شک در انتقال آشکار و عیان حس نفرت خشم آلود از بی عدالتی های اجتماعی است . نگرشهای فلسفی نویسنده در هر دو اثر، در طول بیش از صد سال که از زمان نگارش آنها میگذرد، همواره واکنشهای گوناگون و گاه متضادی را برانگیخته و ارزیابیهای مثبت و منفی به همراه داشته، ولی آنچه مسلم است نمایشنامههای آندرییف در به فکر واداشتن خواننده درباره محتوای فلسفی آنها کاملا موفق بودهاند. . آندری یف برجسته ترین چهره مکتب ادبی اکسپرسیونیسم در ادبیات روسیه به شمار می رود.ویژگی اصلی اکسپرسیونیسم یعنی تشدید جنبه های شاعرانه و اغراق و تخیل در اثر و تبدیل آنها به ابزار اصلی بیان هنری در آثارش به خوبی به چشم می خورد. آندریف نیز همانند هنرمندان اکسپرسیونیست اعتراض خود علیه کاستی ها و معایب موجود در نظامهای جهان را از طریق دگرگون جلوه دادن عمدی و آگاهانه واقعیت،نمایش جهان در شکلهای بی تناسب و ناهماهنگ آن،برخورد مستقیم و عیان تضادها و تناقضها و سیماهای بسیار کلی و تک بعدی اعلام می داشت.هنر آندری یف که ریشه ای عمیقا انسان گرایانه دارد،آکنده از حال و هوای طغیان وار و نرم ناپذیر، بی عدالتی های عیان و تضادهای عقیدتی و فلسفی بی پاسخ است. .
رو، لوس، سمبولیک، ایدئولوژیک، بورینگ... چیزایی که -هرجا- ازشون بدم میاد. میتونست تهش هم «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین» رو بنویسه و بگه: زندگی همینه؛ زندگی همیشه همینه و به نظر برای همین چپها رو حرصی کرده (توی مقدمه گورکی رو بین مخالفهاش جا دادهن). اسم این نویسنده رو اخیراً زیاد شنیدم ولی این نمایشنامههایی که خوندم مالی نبودند؛ احتمالاً رمانهاش بهترند.
ПРОСТО НЕЧТО. Давно не читал с ТАКИМ удовольствием, это самое настоящее потрясение. Очень хотелось бы увидеть на сцене. Образы чёткие и выразительные. Посыл громкой и отчетливый. Кайф.
1. Андреев сразу пишет «в левый столбик». Можно ставить постановку по одним ремаркам. Очень сильно 2. Хороший ход с фигурой, которая стоит на протяжении всего произведения рядом с Человеком. Свечка = жизнь - это тоже просто нечто 3. Ну и финал (даже 2, выбирай любой) однозначно один из сильнейших, из тех, что я видел и читал.