Sana kelimelerden kaleler yaptım. Hendekli, balkonlu, eflatun bayraklı, girişi saklı kocaman kaleler. Bir odasında bıraktım yüreğimi. Merasimsiz, habersiz, tantanasız ve beklentisiz usulca düşürüverdim elimden, olur da bulursan belki sevinirsin diye, öylesine.
Sana harflerden sarmaşıklar ördüm; geceleri gözlerini kapadığında, uyku ile uyanıklık arası o tekinsiz aralıkta durduğunda, cinlerin meşveret alanında yapayalnız kaldığında koklarsın belki, hatırlarsın diye.
Sana alfabeden kaftan diktim; azametle giyesin ve hiç üşümeyesin diye, kalın kadifeden, sırma ipliklerle. İşledim üzerine isminin baş harflerini, sessiz ve derinden, kimse bilmeden, sadece Yaradan'ın duyduğu bir yemin gibi.
Sana noktalardan güller, virgüllerden bülbüller, ünlemlerden yaylalar, noktalı virgüllerden dağlar ve ovalar yaptım. Her bir imla işaretini özenle ekledim isminin büyüsüne. Çünkü sevmek, yeni bir dil inşa etmek demek. İki kişilik bir dil. Çünkü aşkın olduğu yerde muhakkak kelam vardır, sessizlik değil.
Elif Shafak is an award-winning British-Turkish novelist and the most widely read female author in Turkey. She writes in both Turkish and English, and has published seventeen books, eleven of which are novels. Her work has been translated into fifty languages. Shafak holds a PhD in political science and she has taught at various universities in Turkey, the US and the UK, including St Anne's College, Oxford University, where she is an honorary fellow. She is a member of Weforum Global Agenda Council on Creative Economy and a founding member of ECFR (European Council on Foreign Relations). An advocate for women's rights, LGBT rights and freedom of speech, Shafak is an inspiring public speaker and twice a TED Global speaker, each time receiving a standing ovation. Shafak contributes to major publications around the world and she has been awarded the title of Chevalier des Arts et des Lettres. In 2017 she was chosen by Politico as one of the twelve people who would make the world better. She has judged numerous literary prizes and is chairing the Wellcome Prize 2019. www.elifshafak.com
دیگر از هم نمیپرسیم: «چطوری؟» حال و روزمان آشکار است. نه تحمل شنيدن خبرها را داريم،نه میتوانيم از شنيدن خبرها صرفنظر كنيم.در حقیقت،دور ماندن از رویدادهای روز غيرممكن است. اخبار مثل باران و تگرگ بر ما میبارند. هر روز با اين سؤال كه باز هم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ از تختخوابهایمان بلند میشویم. خواب میبینیم كه بهعنوان تبعیدی در کشورهای دیگری هستیم. به همین دلیل است که با آشفتگی از خواب بیدار ميشويم. هر که ببیند،فکر میکند که تمام روز بیگاری کردهایم.خستهایم. ذهنمان از دست جسممان خسته است. زمان در ترکیه چنان با سرعت میگذرد که انگار هر روز و هر لحظه آبستن حادثهای است. آرامش جمعی مثل خرگوش يا سگ شکاری, آرام و قرار ندارد. از مقابل چشمها فرار میکند.سعی میکنیم به پایش برسیم. اما نمیتوانيم؛ واين باعث بیطاقتیمان میشود.نفسمان به شماره میافتد. همه به عنوان یک ملت، مضطرب و نگرانيم. دوستى در ايميلش نوشته بود:«چه خوب بود يک صبح بيدار میشدیم و میدیدیم که معجزه شده و همه چیز رو به راه شده است.بلند میشدیم و میدیدیم صلح و دوستى آمده است،دموکراسی آمده است،گلها شکوفه دادهاند...» روزهاى غریبی را تجربه میکنیم جسمهای جوان زیر خاک مدفون میشوند. فراموش نکردیم،مگر میشود فراموش کنیم؟ کلمهی«غریب»را در معنی«عجیب»یا«غیر طبیعی»به کار نمیبرم،به معنی بیکسوکار به کار میبرم.تُرک بودن،در واقع ترکیهای بودن،با حس تنهایی در آمیخته است. چه کسی حال ما را درک میکند؟ خاورمیانه؟ اروپا؟ در حالی که میان خودمان چنین شکافهایی وجود دارد و انسانها با هم صحبت نمیکنند و دیوارهای شیشهای دور خود کشیدهاند... قدیم به پل زدن میان انسانها باور داشتم.باور داشتم به این که میتوان میان انسانها،با کلمهها و قصهها پیوند ایجاد کرد.باور میکردم به این که با همدلی و بهرهگیری از ادبیات میتوان شکافهای میان«محافظهکارها»و«تجدیدخواهها»را کمتر کرد.اما یقینها به مرور کمرنگتر شدند.درهای صلح و آشتی بسته شد.شکاف میان«آنها» و «اینها» آنقدر عمیق بود که هیچ پلی نمیتوانست این دو گروه را به هم وصل کند. رنگها کم شدند،آزادی نایاب شد،نشانههای تمامیتخواهی بیشتر از همه در این مفاهیم پنهان هستند.هرچقدر سیستم بیشتر به سمت دیکتاتوری پیشبرود،جامعه هم رفته رفته محافظه کار تر میشود.بی تحملی در مقابل تفاوتها مُد شده است.سیاه و سفید از بین رفته،تنها رنگی که باقی مانده خاکستری است،خندههایمان به رنگ خاکستر است.ما کشور خشمها و انسانهای عصبانی هستیم. من دوران دبستانم را در آنکارا گذراندم.هیچگاه پنجرههای مدرسهمان را که تا نیمه به رنگ خاکستری رنگ شده بود،فراموش نخواهم کرد.نمیدانم با چه منطقی این کار را کرده بودند تا بچهها به بیرون نگاه نکنند.همیشه دوست داشتم روی آن شیشههای رنگ شده روزنهای باز کنم.نمیخواستم شیشهها را بشکنم،میخواستم پنجرهها را به سمت آسمان باز کنم،به طرف آسمان آبی.میخواستم درهای آزادی را که از اینجا به فراسوها گشوده میشد باز کنم.نمیخواستم در عزلت خود فرو برویم.نمیخواستم همه شبیه هم شویم. شبیه هم شدن چیز خطرناکی است... وقتی که چک بودم،کلمهی«فرد»به مثابهی یک فحش به کار میرفت.حالا بدتر از آن وقت است.اما من همیشه به این کلمه ایمان داشتم و دارم.هنوز هم سعی میکنم به صورت فردی حرکت کنم.از گروهها دور باشم و تا آنجا که ممکن است،تنها باشم.شاید ماها،ما پرندگان پر شکسته،باید از گروهها و دستههای ایدئولوژیکی و زبان تهاجمی سیاست پیروی کنیم.طبق گفتهی گرامشی،اگر آدمهای تاریک ذهن با انسانهای با وجدان یکجا جمع شوند،شاید بتوانیم زبان تازهای خلق کنیم.شاید بتوانیم سبک و اسلوبی عاری از خشم و نفرت و خصومت به وجود بیاوریم.و میتوانیم با این اسلوب،آزادی و فردیت و برابری را فریاد بزنیم. وسط این تاریکیها،محافظهکاریِ اقتدارگرا،کم تحملی،پیشقضاوتها و فرهنگ حذف مخالف،به آزادی احتیاج داریم تا آن را آرامآرام همچون هوا درون ششهایمان بکشیم.همچنین به این احتیاج داریم تا همه با هم بخندیم.بخندیم به خودمان و به حال روزمان.و نیز نیاز داریم به با هم گریستن. به جانهایی که میسوزند.به در آغوش کشیدن کسی که او را«دیگری»میپنداریم. باید دوباره از خاکسترمان خلق شویم... حالا که همه چیز تا این حد بد و غیر قابل تحمل شده،حالا که هیچ تکیهگاه و دستاویزی جز دوستیها،دلهای خویش و هنر نداریم،مثل درختها و گیاهانی که اکسیژن تولید میکنند،باید بسترهای فرهنگی بسازیم.
« ترکیه فرزند جغرافیای دشوار و پیچیدهای است. دلمان میخواست همسایههامان کشورهای نروژ، سوئد یا فنلاند باشند. سر پا ماندن در منطقهای دشوار کار آسانی نیست. »
• یکی، دو سال قبل ویدئویی دیدم که چند تا سیاستمدار ترک پلاکاردهایی دستشون گرفته بودند با این مضمون : «ما مثل ایران نمیشیم.»
همین چند وقت پیش هم مصاحبهی یه زن ترک رو دیدم که رو به دوربین فریاد میزد : «الان زنهایی توی ایران هستند که برای بدست آوردن آزادیای که آتاتورک اون سالها به ما داد میجنگند. ایرانیهایی که دنبال آزادی هستند رو بیارید اینجا، ترکهایی که دنبال اسلام هستند رو بفرستید ایران.»
وقتی هم که این کتاب رو شروع کردم، با هول و ولا هر نیم ساعت یه بار سایتای خبرگزاری رو چک میکردم. نتیجهی نسبتاً قطعی انتخابات ترکیه رو که اخبار اعلام کرد، انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم. مسخرم کردند که انتخابات ترکیه به تو چه؛ ولی من میتونم بفهمم دوباره رئیسجمهور شدن اردوغان یعنی چی. اینکه یه کشور دیگهی خاورمیانه هم داره تخته گاز میره به سمت انحطاط من رو هم غمگین میکنه.
بعد به این فکر کردم که وضع کدوم یکی بدتره، یه جوون بیستوپنج، سیسالهی ترک یا یه جوون ایرانی با همون سن و سال؟ کسی که دارن آزادیش رو از دستش میگیرن، یا کسی که تا به حال مزهی آزادی رو نچشیده و در تلاشه که حقش رو بگیره؟
• سعی میکنم هر چند وقت یک بار یه کتاب از الیف شافاک بخونم. هر چقدر هم که مغز "بیشفعالی" داشته باشه و توی نوشتههاش از یه شاخه به شاخهی دیگه بپره، موقع خوند قلمش یه حس خوب و آشنا دارم. انگار دارم با کسی همکلام میشم که میفهمتم و میفهممش.
این اولین کتاب(و شاید آخرین کتاب) از این نویسنده بود که خواندم و بالطبع برداشتهای بنده از نویسنده فقط به این کتاب محدود میباشد. نکات زیادی هست که میشود بیان کرد اما دو نکته برای من از همه برجستهتر بود که میخواهم در اینجا به آنها بپردازم نکته اول) در بخشهای زیادی از این کتاب به اختلافات موجود در جامعه ترکیه میپردازد و طبیعتا به مسئله کُردها هم اشاره میکند. در نگاه اول از دید یک ناظر بیطرف و ناآگاه به مسائل داخلی ترکیه، این اشارات به خودی خود دلگرم کننده و شجاعانه محسوب میشود ولی وقتی به این نوشتهها کمی دقت میکنید یک لنگی محسوسی میبینید. در بخش اول خانم شافاک از کُردها به عنوان اقلیت بزرگ و مخالف یاد میکند و از دولت ترکیه میخواهد که سر یک میز بنشینند و اختلافات را کاهش دهند! تصور کنید! از کُردهایی که دولت ترکیه نه تنها دشمنی با آنها را انکار میکند که از بیخ کُردها را انکار میکند. اصلا کُردها را به رسمیت نمیشناسد و از آنها به عنوان ترکهای کوه نشین یاد می کند. سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که خانم شافاک چطور انتظار دارند که دولت ترکیه با قوم یا ملتی که به رسمیت نمیشناسد سر یک میز بنشیند؟ آیا این انداختن توپ در زمین کُردها نیست؟ آیا این تزویر و دو رویی نیست و خود را یک فرد مستقل و مدافع صلح دانستن نیست؟ در بخش دیگر مسئله کُردها را تا سر حد آموزش زبان مادری پایین میآورد. گویی که تنها مسئله اساسی کُردها آموزش به زبان مادری است کُردهایی که به رسمیت شناخته نمیشوند و انواع و اقسام اجحافات و ظلمها در حقشان روا داشته میشود و به عمد مناطق کُردنشین در فقر نگه داشته میشوند این مشکلات را تا حد آموزش زبان مادری پایین میآورد گویی در این رابطه فقط حکومت ترک مقصر است و از جامعهی ترک هیچ سخنی به زبان نمیآورد؛ جامعهای که در قرن 21 به طور وحشایانه، افرادش کُردهای دانشجو در دانشگاه استانبول را از پلههای دانشگاه پرت میکردند و بر سر جنازههاشان همانند گرگها زوزه میکشیدند و بسان خران جفتک پرت میکردند شرم بر قلمی که این چنین متظاهرانه به دست این چنین شخص گرفتار گشده. شرم... نکته دوم) در جای جای این کتاب شما می توانید افکار فمنیستی را بیابید. در جای جای این کتاب به تمام زنها ظلم میشود زنها همه فرشتهاند و مردها انسانهایی پست که باعث ایجاد همه مشکلات هستند. حتی تا جایی پیش میرود که در قسمتی تو گویی صور اسرافیل را در دست دارد و با دمیدن در آن از همه زنها میخواهد برخیزند و علیه این همه نابرابری طغیان کنند و عملا چوب تو آستین مردها کنند چرا؟ چرا باید چوب در آستین مردها کرد؟ واقعا از خانم شافاک میخواهم دلیل این را واضح بیان کند که اگر قانع کننده بود چوبی را دردست میگیرم و در آستین فرو میکنم تا خانم شافاک و همصنفانش را به زحمت نیاندازم! در روزگاری که بیعدالتی بیداد میکند، جان انسانها مفتش گران است و شرایط اقتصادی در اقصی نقاط دنیا بغرنج است، خانم شافاک و همصنفانش در پی یک انقلاب و رستاخیز علیه تمام مردان دنیا هستند. باید اعتراف کرد که شرایط کنونی دنیا به کام این لمپنها است تا جایی که اگر زن سیاهپوست همجنسگرا باشی به کعبهی آمال دنیا بدل میشوی، به فردی که تمام خوبیها را یک جا دارد.
روزی با الیف شافاک آشنا شدم که یکی از همکارام کتاب ملت عشق رو بهم معرفی کرد.. کتابی که زندگیم رو تکون داد و همیشه جزو بهترینهام باقی میمونه... جملات فوقالعاده در کنار داستانی که از زندگی مولانا الهام گرفته شده بود، ترکیب آرامشبخش و منحصر به فردی رو ساخته بود که هر کسی رو محو خودش میکرد.. و امّا درمورد این کتاب ..
فکر نکن تنهایی جزو جدیدترین اثرهای الیف شافاک هستش.. کسی که ملت عشق رو خونده باشه ناخودآگاه انتظار زیادی از بقیهی نوشتههای الیف شافاک داره که البته اشتباهه.. کلا نباید انتظار داشت وقتی نویسندهای، یک اثر فوقالعاده خلق میکنه، قراره بقیهی نوشتههاش هم عالی باشن.. چنین طرز فکری شما رو مایوس میکنه! . این کتاب خیلی خوب به مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تا حدودی مسائل مربوط به بانوان پرداخته.. اما با وجود اینکه به نظر، الیف شافاک سعی داره فمنیست باشه، توی بعضی سطرهای این کتاب جملاتی پیدا میشن که باعث میشه به آدم به عنوان یک انسان ، به عنوان یک زن و به عنوان یک فمنیست بر بخوره! تنها چیزی که توی نوشتههای ایشون آزارم میده همینه.. موارد دیگه، عالی.. . .
با اینکه مترجم این کتاب، صابر حسینی هستش (که تعداد دیگهای از کتابهای الیف رو هم ترجمه کرده) اما کلا بیشتر تمایل دارم ترجمههای ارسلان فصیحی رو بخونم.. قلمش بیشتر به دلم میشینه.. اما از این ترجمه هم نمیشه ایرادی گرفت.. خیلی خوب بود
Hediye alınmıştı bana bu kitap,kitabı okudum ve çok sevdim.Sahilde,ormanda,bazen bir araba yolculuğunda bana eşlik etti ama hep severek okudum.
Bir deneme kitabı da diyebiliyoruz sanırım buna ve Şafak da denemenin hakkını vermiş.Yazılar güzel,akıcı,yazarla bir sohbet gibi...Yazılarında alıntılar yaparak da anlatımı kuvvetlendirmiş.
Zaten deneme kitabından bir hikaye bekleyemeyiz öyle değil mi...Kitapta bir bütünlük yok diyenlere inanmayın derim;bu tip bir kitapta işlenen konular birbirinden apayrı olabilir gayet normal. Bu iddiada olanlara birer deneme ustaları olan Montaigne ya da Nurullah Ataç kitaplarına bakmalarını öneririm.Böylelikle deneme hakkında fikir sahibi olurlar😊
Elif şafağın kelimeleri kullanmada ki ustalığına ve dilin akıcılığına hep hayran olmuşumdur. Fakat bu kitapta her ne kadar merak uyandıran kendi düşüncelerini ve hikayeleri birleştirmiş olsa da siyasi anlamda artık rahatsız edecek seviyede sürekli göze sokmak istercesine mezheplerden ve topluluklardan bahsetmiş ve vurgulamış. Bu itici nokta haricinde kitap kolay okunan sürükleyici bir kitap olmuş.
الیف شافاک راوی خوبی است. خواه داستان روایت کند خواه در یادداشت های جدی بخواهد نکته ای را گوشزد کند. در همه یادداشت های منتشر شده در این کتاب ماجرا از یک قصه جذاب آغاز و در نهایت به هدفی که نویسنده برای رسیدن به آن قصه را شروع کرده ختم می شود. الیف شافاک نویسنده مهمی در جهان امروز است. جهانی که زندگی کردن در آن برای اهالی سرزمین های اسیر دیکتاتوری به خودی خود سخت است وای که منتقد باشند، وای که زن باشند.
Elif Şafak'ın kelimeleri kullanışına, üslubuna her zaman hayran oldum. Ama bu kitapta sanki biriyle dertleşir gibi sabun köpüğü yazılar var. Konular derin ama içerik yarım kalmış.
Elif Şafakın son əsəri "Sanma ki yalnızsın" artıq üçüncü köşə yazılarından ibarət kitabdır ki, oxuyuram. Elif Şafakı böyük həzzlə oxuyuram... Mənə görə Elif Şafak Qərblə Şərqin ortasında dayanıb hər iki mədəniyyəti də layiqinci təmsil etməyə çalışan nadir ziyalılardan biridir... Sevənləri çoxdur... Nifrət edənləri də az deyil... Amma mən bu qadının yazdıqlarını bəyənirəm... Onun kitablarındakı ruhu, auranı bəyənirəm... Kəlimələrlə oynadığı oyunları, fəlsəfəsini, hadisələrə yanaşmasını bəyənirəm... Özümə sual verirəm bəyənmədiyin bir tərəfi varmı? Yox hələlik yoxdur... Elif Şafak qaydalara görə oyun oynayan bir yazıçıdır... Müasir dünyanın tələblərini yaxşı dərk edib, onu oxucularına çatdırmağa çalışan bir ziyalıdır... Ailəcə hər kitabını maraqla gözləyirik... Yoldaşım da onun böyük heyranıdır... Bu son kitabı birinci mən oxudum, çünki o "13 səbəbi" oxuyurdu... Halhazırda ona vermişəm... yaxında başlayacaq... Oxuduqdan sonra müzakirə etmək maraqlı olacaq... Kitab dediyim kimi köşə yazılarından ibarətdir... İndiyə qədərki ki oxşar kitablarına M. K. Perker illustrasiyalar çəkirdi... Çox xoşum gəlirdi... Son kitabının illustrasiyalarını başqası çəkib... Hələlik öyrəşə bilməmişəm... Qısası "konfet kimi" kitab olub... Zövq aldım... üstəlik ölkəmizə, xalqımıza da xas problemlər dilə gətirilib... bu baxımdan da maraqlıdır... Bu kitabın digərlərindən fərqi, daha çox sosyal məsələlərə üstünlük verməsindədir... Yəqin məlum Türkiyədəki hadisələrə görə... Qısası kitaba görə Elif Şafaka təşəkkür edirəm və hamıya məsləhət görürəm...
Tane tane, not ala ala okuduğum bir kitap..bitirmeye kıyamadım desem abartı mı olur?
Bu kitabın en çok hoşuma giden yanı şu oldu..bir kitap okurken, okumak için başka bir kitap/kitaplar daha keşfettim..hemen sipariş listeme ekledim tabi onları..bu tarz bilgilendirici kitaplara bayılıyorum..okuyucuya çok şey katıyor..
Kitabın çok feminist olduğunu düşünenler çıkacaktır..memleket meselelerine bakış açısı farklı olduğu için eleştirenler de olacaktır..kadın hakları, azınlık hakları, demokrasi, hukuk, özgürlük, ifade özgürlüğü gibi meselelerde net duruşunu beğenmeyenler de olacaktır..ama kitap hepsiyle alakalı olması gereken doğru düşüncelerle dolu..
Umarım istifade edilen bir eser olur..benim için de memleket için..
This book is like a pill for loneliness as the title says. Even one line from the book is enough to make you feel relieved. The sincere writing of Elif Shafak is like sailing on a still water in the afternoon. Some parts worths underlining, esp. the one that she writes about woman and her relationship with her father.
کتابی که در هر فصل آن از واقعیت های موجود کمک گرفته و با نثری زیبا آن را به تصویر کشیده فصل های کتاب داستان خاصی را دنبال نمی کند و بیشتر آشفتگی های ذهنی نویسنده است . بررسی اوضاع موجود در ترکیه و مسائل اجتماعی و فرهنگی بسیار آشناست. دیدگاه نویسنده که تفاوت های زنان و مردان را بیان می کند بسیار آشکار است که رفتارهای هم جنس خود بسیار آزرده است و با کنایه رفتار مردان را بهتر می بیند .
Kitap Elif Şafağın çeşitli gazetelere yazdığı kose yazılarınin derlemesi ve romanlarında okuduğum Elif Şafak kalemine göre biraz yavan geldi açıkcası . Bununla birlikte romanlarında görmediğimiz hayattan kişisel itirafları görmek , samimiyet acisindan okuyucuya hoşluk katmakta.
Elif şafağın kim olduğunu daha yakından öğrenmek çok güzel bir şey. yıllar boyunca yazdığı ve gazetelerde yayımladğı makaleleri burda okumak mühteşemdi. Son yazı, en son iki ayda okuduğum en güzel parçaydı.
“Sanma ki Yalnızsın” diyerek, zaman zaman aklınıza gelen, sonra günlük telaşlarda kaybetmemek için aklınızın çekmecelerinde özenle sakladığınız, sorulara kendi yanıtlarını vermiş... Bir kitap okumuyor, bir dost sohbeti yapıyorsunuz...
Elif Şafak genel olarak çok hoşuma giden bir yazar ve bu kitap onu daha da çok sevmeme neden oldu. Kitapta bir sürü önemli sorun hakkında konuşuyor, bence herkez okumalı.
Romanlarından alışkın olduğumuz dili yok bu kitapta. Bazı yazıları hariç tutarak söylüyorum, başka dünyalara yolculuk da yapmıyorsunuz. Yazıların geneli sohbet havasında yazılmış ve güzel yanı; okuduklarını, öğrendiklerini, gözümüzden kaçanları ya da aklımıza gelmeyen soruları paylaşmış okuyucuyla, doyurucu bir sohbete dönüşüyor çoğu yazı. Sadece ülkenin politik bölünmüşlüğü, demokrasi ve adalet yoksunluğu, birlik beraberliğe ne kadar ihtiyacımızın olduğu vurgusu fazlaca yapılmış, aynı fikirde olmakla birlikte fazla geldi. Romanları ile karşılaştırmadan okumak lazım kitabı, yoksa çok yavan gelir.
Deneme türünde oldukça ilgi çekici deneyler, gazete haberlerinin yorumları, hayatından açıksözlülükle anlattığı başarılı bir çalışma olmuş. Bir çok bilgileri genel referelerle aktarmasını çok faydalı buldum. Ön yargılı olduğunu da belirttiği bir iki yazısında belki bağışlayabilir ama ön yargısı yer yer üzüntü vermesi yada pişmanlığa sevketmiyorsa bu tarzını hoş göremiyorum. Bohem yaşam tarzı benim düşünce tarzım bu deyip işin içinden çıkılamaz. Madem kendisi ülkesini ve insanlarını seviyor, madem kendini dünya vatandaşı olarak görüyor; işte o zaman Fildişi kuleden bakışı göz önünde bulundurulmalı.
Yazıların altına hangi gazete / dergide yayınlandıkları ve tarihi not düşülseymiş keşke. Son yazı özellikle güzel. Kitabın dümdüz bir siyasi analiz yapılmamış olan bütün cümleleri güzel. Bol bol kitap ve yazar ismi geçmesi de çok güzel. "Avrupa birliği çok cici. Demokrasiden uzaklaşıyoruz. Türkiye kötü bir döneme girdi." muhabbetleri sıkıcı geldi bana, samimi bulmadım. Yine de keyifle okudum kitabı. Yıllar önce Med-Cezir'i okuduğumda orada duyduğum ses hoşuma gitmişti, Sanma ki Yalnızsın o kitabın devamı adeta. İyi yazılmış gazete - dergi yazısı okumayı sevenlere birebir.
Açıkçası kitabın ilk 50 sayfasında çok güzel denemeler vardı. Sonra olay birdenbire siyasete ve üslup da düşüncelerini barışçılmış gibi gösterip empoze etmeye çalışan bir üsluba dönüştü. Rahatsız ediciydi, çok okunan çok yazan bir edebiyatçıdan edebiyata özgü şeyler okumayı tercih ederim. Bir de edebiyat üzerine eğilip edebiyatçı kimliğine bürünüp milyonlarca okunan romanlar yazıp sanki gazeteciymiş gibi denemeler yazmayı doğru bulmuyorum. Bu iki yıldız da ilk 50 sayfanın hatrına.
Yine çoğunluğu medyada daha önce yayımlanmış yazılardan derlenen bir kitap.. sanki bir sohbet masasında Elif Şafak ile dertleşiyormuş, “birden bire gelişmiş eski gündemleri” değerlendiriyormuşuz gibi hissettirdi.. keşke yanımda olsa ben de cevaplayabilsem, eteğimdeki taşları keşke ben de dökebilsem dedim. Su gibi aktıysa, iyi hissettirdiysen iyidir.
Kitab güzel, toplumsal sorunlarımıza yaklaşımı, anlatımı vs her yönden keyifle okudum ve beğendim ama Elif Şafak’tan birey olarak bir mesefa daha uzaklaştım bu kitapla, kendinden bahsedişi herşeyden memnuniyetsiz olan, huysuz, ruhsuz ve genelde mutsuz insanlar gibi geldi bana, içim sıkıldı, kitapta sık sık adı geçen Eyüp Bey’e hafiften acıdım hatta yalan yok.
Elif Şafağın akıcı üslubu bu kitabı da kolay okunur kılıyor, bir solukta bitirdim.Çeşitli yazılarından bir derleme olmasına rağmen değindiği konular gayet ilgi çekici , Elif Şafak hayranlarına tavsiye ederim.
Yazarın köşe yazılarından derlenmiş bu kitapta bir kaç sefer ufkum fazlasıyla açılsa da bu tarz yazıların çoğunlukta olduğunu söyleyebilmek isterdim. Buna rağmen son paragrafta sizi iyice sarsıp öyle bırakıyor.
This entire review has been hidden because of spoilers.
Tam da düşündüklerimi yazmış, yazmak istediklerimi yazmış dediğim kitaplardan. Elif Şafak yazsın ben okuyayım. Son sayfayı kapatırken bir dahaki kitabını sabırsızlıkla beklemeye başladım bile.