لطفالله میثمی از اعضاء اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران بودهاست. وی در دوران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران از این سازمان کناره گرفت، ولی همواره به راه مجاهدین اولیه وفادار مانده و خود را یک «مجاهد خلق» واقعی میداند.او دانش آموخته مهندسی نفت از دانشکده فنی تهران و باجناق محمد حنیف نژاد است. در جریان مبارزه مسلحانه با رژیم شاه، در حالی که در خانهای تیمی مشغول ساختن بمب دست ساز بود، بمب در دستانش منفجر و از همین رو دست راست و هر دو چشمش به شدت صدمه دید و در پی آن امکان فرار از او سلب و دستگیر و زندانی شد. در زندان به دنبال مارکسیست شدن بخشی از اعضای سازمان، او مسلمان باقی ماند و در عین حال جذب رهبری مسعود رجوی نیز نشد. اختلاف اصلی او با رجوی بر سر اصرار او برای ریشه یابی انحراف عقیدتی رخ داده در سازمان از طریق فعالیت بیشتر در زمینه ایدئولوژی و رفع ریشههای انحراف مزبور بود که به اعتقاد رجوی اولویت نداشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه جمعی از همفکرانش - نظیر مهدی غنی - در قالب تشکلی موسوم به «نهضت مجاهدین خلق ایران» به حمایت از جمهوری اسلامی با حفظ دیدگاه انتقادی پرداخت. با این حال هرگز مجوز فعالیت برای تشکل مزبور به او داده نشد و علاوه بر این، دو بار زندان، یک بار توقیف نشریه سیاسی - ایدئولوژیک «راه مجاهد»، و تضییقات دیگر را هم تجربه کرد
دوستانِ گرانقدر، این کتاب نوشتۀ یکی از حرام زاده هایِ تروریست به نامِ « لطف الله میثمی» است که با گروهکِ تروریستیِ خود، هزاران انسانِ بیگناه را کشتند، و بعید نیست که با خواهر و مادرِ خودشان نیز همخوابگی و سکس کرده باشند، از این تخمِ حرام ها همه چی بر می آید عزیزانم، بخش هایی از جنایت هایِ این تخمِ حرام ها را در زیر مینویسم در صفحۀ 182 نوشته: فازِ جنگ هایِ خیابانی یک مرحله از استراتژیِ « مجاهدین» بود، همزمان با جشن هایِ 2500 ساله، با انفجار و قتل و آتش سوزی، جوی به وجود آوردیم که ارتش به مقابلۀ خشونت آمیز با مردم وادار شود... پس از مرحلۀ نا امن کردن و « ثبات شکنی» به «کردستان» رفتیم و .... کردهایِ بیگناه را کشتند در صفحۀ 190 نوشته: وقتی بچه هایِ « حزب الله» برایِ آموزشِ ترور و بمب گذاری، پیشِ « احمد رضایی» رفتند، به آنها گفت: هرجا را بمب میگذارید، بگذارید، فقط با «شوروی» کاری نداشته باشید، ما با « شوروی» هستیم سپس این حرام زاده هایِ بی اصل و ریشه، « سینما رکس» را آتش زدند و انسانهایِ بیگناه را سوزاندند... و در دفترِ هفته نامۀ « زن روز» بمب گذاشتند، زیرا این هفته نامه شروع کرده بود که حقوقِ زنان را به زنانِ ناآگاهِ ایرانی آموزش دهد رضایی یک ماشین را در خیابانِ قلمستان منفجر کرد که چندین و چند نفر کشته شدند و دو زنِ عابر تکه تکه شدند... بعد این حرام زاده به دفترِ مجلۀ « این هفته» رفت و در آنجا بمب گذاشت و منفجر کرد و هفته نامه هایِ دیگر و کیوسک هایِ عمومی را هم به همین ترتیب بمب گذاری کردند احمد رضایی به کمر برادرِ 19 سالۀ خود مهدی رضایی بمب بست و به نامِ اسلام او را مجبور به عملیاتِ انتحاری کرد و چندین و چند ایرانیِ بیگناه را کشت و خودِ مهدی رضایی با بمبی که به کمرش بسته بود، نیز مثلِ یک حیوانِ نجس به هلاکت رسید دوستانِ خردگرا، خودِ نویسندۀ بی ناموسِ این کتاب، گویا اگر اشتباه نکنم، در حالِ بمب گذاری، بمب در دستش ترکید و دو چشمِ نجس و کثیفش کور شد... البته همۀ این تروریست هایِ حرامی، « کور» هستند پیروز باشید و ایرانی