Jump to ratings and reviews
Rate this book

کلیدر #3

کلیدر، جلد سوم

Rate this book
کلیدر نام اثری از محمود دولت آبادی در ده جلد است. بیشتر درباره ی این اثر را می توانید در لینک زیر مشاهده فرمایید:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D...

279 pages, Hardcover

First published January 1, 1978

9 people are currently reading
64 people want to read

About the author

محمود دولت‌آبادی

79 books1,383 followers
Mahmoud Dowlatabadi is an Iranian writer and actor, known for his promotion of social and artistic freedom in contemporary Iran and his realist depictions of rural life, drawn from personal experience.

برنده لوح زرین بیست سال داستان‌نویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶
دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دوره جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲
برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰
Award for International Literature at the House of Cultures in Berlin 2009
Nominated Asian Literary Award for the novel Collon Collin 2011
Nominated for Man Booker International prize 2011
برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲
English translation of Colonel's novel, translated by Tom Petrodill, nominee for the best translation book in America 2013
Winner of the Literary Prize Ian Millski Switzerland 2013
Knight of the Art and Literature of France 2014

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
61 (44%)
4 stars
48 (35%)
3 stars
23 (16%)
2 stars
2 (1%)
1 star
3 (2%)
Displaying 1 - 20 of 20 reviews
Profile Image for Ali Salehi.
247 reviews35 followers
January 14, 2025
دوستان قراره راجع به سومین جلد ، از ده جلدی «کِلیدَر» جاودانه «محمود دولت آبادی» حرف بزنیم.
بین پایان جلد دوم و شروع جلد سوم برای من بخاطر امتحانات پایانترم پنج کارشناسی روانشناسی ، وقفه ای پونزده روزه افتاد.
شروع این جلد با یه پرش زمانی حدودا سه چهار ماه بعد از پایان جلد قبلیه و با شخصیت هایی شروع میشه که هنوز خواننده نمیدونه اهمیت و جایگاهشون و تاثیرشون در داستان چیه؟
دیالوگ هایی بشدت خسته کننده و گاه به گاهی بی معنا وجود دارن.
تا حدود اواسط داستان و صرفا یک بخش (که بنظرم اون یه بخش بهترین بخش این جلد بود) کلمیشی ها حضور ندارن و نویسنده تلاشش برای بیشتر کردن حضور شخصیت های فرعی و ورود شخصیت های تازه‌ایه که بخاطر تعداد زیاد و حضور کم ممکنه خواننده آماتور رو گیج کنه. برای همینه که میگم رمان بلند دو چیز میخواد یکی کمر همت قوی و دومی ، فراغی نسبتا باز.
حضور یک شخصیت ، بیشتر از هر شخصیتی مطمئنن میتونه به این داستانی که داره از نفس می افته ، یه جون تازه ببخشه ، اون هم شخصیت «خان محمد» هست.
امیدوارم جلد بعدی نقص های این جلد رو جبران کنه.
به عقیده من داستان اصلی که باعث شده کلیدر ، کلیدر بشه هنوز شروع نشده.
Profile Image for Aroosha Dehghan.
Author 3 books95 followers
September 3, 2024
چیز تازه‌ای برای گفتن ندارم. تو دو جلد قبلی کمی افاضات فرمودم.
Profile Image for Yas.
650 reviews70 followers
February 18, 2024
به شکل دیگه‌ای این جلد رو دوست داشتم. روند آروم‌تر و متصل‌تری داشت. و بیشتر درباره کارکترهایی بود که دوست داشتم بیشتر درباره‌شون بدونم. قدیر، نادعلی، ستار، موسی، خانه‌ی بابقلی بندار(شور و شوق عجیبی داره😁)
بخش حمام عید خیلی قشنگ بود.
دلم برای قدیر میسوزه.
____
راستی ماه‌درویش و شیرو چرا اینجوری شدن؟ انتظار چی داشتن مگه...🤔😕
Profile Image for Samane Lou.
342 reviews44 followers
April 23, 2024
...گل محمد اما، مثل خان عمو نبود.
او چهل جان در خود و با خود داشت...
رفتنش همه بود و بازآمدنش همه...
او که میرفت، قبیله میرفت.
دل، همه در پناه او داشتند.
قوش زیبای میشکالی...
بسته‌ی این و آن، و نشسته به قلب کسان خود...
سالار جوان محله... تیره جاگیر پدر...پدر فرزند مارال...
شقایق!
نه! دست حرامی نباید بچیندش.
صحرا پژمرده میشود...
Profile Image for Amin.
418 reviews439 followers
October 27, 2020
سه نکته درباره جلد سوم

یک - دولت آبادی شخصیت پردازی ویژه خودش در این کتاب را کم کم به رخ میکشد. یعنی چه؟‌ یعنی تمامی قهرمانهایی که در جلدهای اول و دوم دیده اید کنار بگذارید. در نیمه ابتدایی جلد سوم هیچ نامی از آنها نمیشنوید. به جایش شخصیت های فرعی یا جدید درون کاوی میشوند و روایت شان به هم گره میخورد و کم کم آماده ورود به ماجراهای اصلی داستان میشوند

دو - دیدگاههای چپ گرایانه گاهی بصورتی کاملا نچسب وارد روایت میشوند. آن هم از افرادی که انتظارش را نداریم. مثلا در جایی از داستان میخوانیم
- اگر همچو روزی برسد با ما چه می کنند؟
- اول شکارمان میکنند بعد
بعد چی؟
- ندیده ای آلاجاقی با گوزنهایی که شکار میکند چه میکند؟
- خب پس تو٬‌پس ما چرا... چرا همین جور روراست... خودمان را روی روز... بی هیچ
- طریقه این جور انتخاب شده. ما اجزایی هستیم که کل را قبول کرده ایم. مسئول درستی و نادرستی اش آنها هستند. هر کس فقط میتواند عقیده اش را بگوید
- تو عقیده ات را گفته ای؟
- گفته ام. اما عقیده من یا کسانی که این عقیده را دارند زیاد نیستند
- پس چی میشود؟
- چیز خاصی نمیشود. هر چه بشود برای همه میشود

سه - ردپای امیل زولا در خلق فضا و روایت هم در این جلد آشکار میشود. کافی است افراد پیرامون معادن در ژرمینال را کمی با زمین داران خرد یا بیابانگردها مقایسه کنیم. از طرف دیگر یک شیوه از روایت را هم در اینجا میبینم که در میانه داستان به تحلیل سیستمی از موقعیت ها و درونیات می پردازد که پیش از این شیوه داستایوسکی میدانستم

همه این مسايل دست در دست هم کلید داستان را به دست میدهند و هر کدام شیرینی خود را دارند
Profile Image for Shekoofe Hejazi.
43 reviews4 followers
March 8, 2025
جلد سوم خیلی سریع تر از دو جلد قبلی پیش رفت. با اینکه نقش گل محمد و کلمیشی ها توی این جلد خیلی کمرنگ تر بود، اما گوش دادن به روایت خیلی شیرین بود برام.
آشنا شدن با داستان شخصیت هایی که فکر میکردم فرعی هستند توی داستان، باعث شد درمورد ذهنیتم بهشون تجدید نظر کنم و متوجه بشم که چقدر داستان این مردم بهم دیگه گره خورده و نمیشه گفت چه کسی نقش فرعیه و چه کسی نقش اصلی!
عجیبه که داستانی رو بخونی که تمام کاراکترهاش به صورتی نقش اصلی حساب بشن!
Profile Image for دانیال بهزادی.
245 reviews131 followers
October 23, 2020
دِ اطّلاعات بده مرد حسابی :دی

یه کتاب از سر به نیست شدن اون دو مأمور امنیه گذشت، ولی ماجراش هیچ معلوم نشد. فقط یه تیکه به گفتن این بسنده کرد که عمو مندلو یه سری استخون به گل‌محمد و خان‌عمو نشون می‌ده. حتا نمی‌گه که موقع نشون دادنشون چی گفته یا چی تو سرش بوده
Profile Image for Maedeh.
74 reviews19 followers
July 7, 2024
در این جلد شخصیت‌‌های جدیدی وارد داستان شده که جذاب‌ترینشون برای من "ستار" است؛ ادبیات حرف زدنش یادآوری میکنه که با چیزی ورای یک پینه‌دوز ساده رو‌به‌روییم.

نکته بعدی، به قهقرا رفتن رابطه شیرو و ماه‌درویشه چیزی که از قبل هم قابل پیش‌بینی بود فقط نفهمیدم چرا انگشت اتهام دولت‌آبادی سمت شیرو هست با اینکه خواری بی‌حد و حصر ماه‌درویش دلیل پاشیدن رابطه است. البته که تاهل خط قرمز بزرگیه و هیچ چیز رد شدن ازش رو توجیه نمیکنه ولی باز هم تا این حد بی‌گناه جلوه دادن ماه‌درویش آزاردهنده بود.

مورد بعدی که کمی کشش داستان رو برام کم می‌کرد، پرداختن بیش از حد به جزئیات بود برخلاف جلد اول که این جزئیات به احوال شخصیت‌ها مربوط می‌شد و فوق‌العاده جذاب بود، جزئیات این جلد بیشتر شرح نمایش‌نامه‌گونه مکان‌ها و موقعیت‌ها بود.
Profile Image for M&A Ed.
407 reviews62 followers
November 10, 2020
و این داستان ادامه دارد...
Profile Image for m.nima Eslamian.
53 reviews22 followers
November 17, 2018
ما مردم چیستیم؟ کیستیم؟ چگونه ایم؟ برما چه رفت؟ برما چه میرود؟ برما چه خواهد رفت؟ دهقان ما، کیست؟ چوپان ما؟ گله داران؟ زنها؟ روستایی؟ دور از چشمه و چپق و چارقد، روستای ما چه جوانه هایی در خود دارد؟ واکنشهای مردم؟ روحیات؟ خصلت های عمده، برجسته؟ خصلتهای کهنه، غبار گرفته؟ به چه چیز هایی مردم ما پایبندند؟ به چه چیزهایی بی قید؟ کینه ها به کدام سوی میرود؟ مهر به کجا؟ عشق از چی؟ به چی؟ زود باوری تا چه پایه؟ امکان فریب، در کدام پله؟ کدام چهره ها در آنها نفوذ تواند کرد؟ در دروغ، این سلاح ملایم و خمنده، چه میجویند؟ خدایشان کیست؟ خدای راستین کجاست؟ مایه های ایمان بشری، آیا تا چه پایه در ایشان مسخ شده است؟ تا چه پایه بوده است؟ تا چه پایه مانده است؟ آیا مانده؟ بی رحم میپرسم، نه؟ می پرسم؛ آری میپرسم: دشمن از دوست باز می شناسند؟ میپرسم: چیست؟ چیست؟
این خلاصه ی کلیدر از زبان شخصیت ستار هست، که بنظر خود آقای دولت آبادی هستند.
هرچی بیشتر در داستان جلوتر میروی انگار که متن پخته تر و جذاب تر میشود شاید هم من پخته تر میشوم که درک از داستان بیشتر میشود؛ هرچه که هست کلیدر داستان غم انگیز ایران است.
Profile Image for Sina Iravanian.
198 reviews34 followers
March 17, 2021
در جلد سوم کلیدر به تعدادی از شخصیت‌ها بیشتر پرداخته شده که در دو جلد پیشین شخصیت کلیدی نبودند. قدیر کربلایی خداداد (و نفرتی که با خود حمل می‌کند) یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌ها در این جلد است. ستار پینه‌دوز و موسی قالیباف به مرور پررنگ‌تر می‌شوند. شیرو و ماه‌درویش و شیدا بیشتر پرداخته می‌شوند. و همین‌طور از بابقلی‌بندار و آلاجاقی و آن‌چه آرام آرام به روز مردم آن نواحی می‌آورند بیشتر گفته می‌شود. از بخت خوب، هم‌زمان خواندن «ما چگونه ما شدیم» صادق زیباکلام را شروع کرده‌ام که در مورد خلق و خوی مردم بیابان‌گرد مطالب زیادی دارد، البته با تاکید بیشتر بر بیابان‌گردهای زمان غزنویان و سلجوقیان و ایلخانیان. با این همه شباهت زیادی بین توصیفات دو کتاب وجود دارد.

از لحظات به یاد ماندنی، صحنه‌ایست که در آن آلاجاقی، که ارباب همه به حساب می‌آید، و در منزل بندار مهمان است به دست‌شویی می‌رود؛ و چه جوش و خروشی در خانه‌ی بندار برپا می‌شود تا مراسم دست‌شویی رفتن ارباب بی‌نقص انجام شود. صحنه‌ی به یاد ماندنی دیگر زمانی است که قدیر از نقشه‌ی بندار برای قربانی کر��ن شترش با خبر می‌شود. آشفتگی شبانه‌ی او و نوازش‌های پنهانی و غذا بردن‌های دزدکی او برای شتر و به طور خلاصه، توصیفات غم قدیر و ظلمی که بر او روا شده است برایم به یاد ماندنی است.

توصیفات کتاب، گرچه گاهی طولانی می‌شوند، ولی هم‌چنان لذت‌بخش و قابل تأمل‌اند. در بخشی از داستان، نادعلی دمی را در رباط متروک نزدیک به روستای زعفرانیه (احتمالا کاروانسرای شاه‌عباسی زعفرانیه) می‌گذراند. کاروانسرایی که در آن «مردانی جان در شکاف دیوارها امانت نهاده‌اند». نادعلی با تماشای غرفه‌های خالی، در ذهن خود رفتگانی را تصور می‌کند که روزی در این کاروانسرا جوش و خروش برپا می‌کردند:

«قهوه‌خانه‌ی رندان باید بوده باشد! اما؛ نشانی از پیاله نیست. خاک کهنه،‌عطر شراب را دزدیده است. شیهه‌ی اسبان، مرده است. کرکر قلیان تنباکو به درز خشت‌ها خانه کرده، خاموشی گرفته است. مردان کج‌کلاه و سیاه‌کاکل و تیزابرو که سبیل‌های قَرَش خود را تابانده و با گیوه‌های یزدی ابریشمی و پاتاوه‌های رنگارنگ، کنار سکو نشسته، لمیده و خنده به دندان‌های سفید خود داشتند، مرده‌اند. هیاهویشان در خرید و فروش اسب، شوخی‌هایشان، شرط‌بندی‌ها و خشمشان، نعره و فریادهایشان، خروششان، بازی‌هایشان، رقصشان و آوای تنبورشان در اندروای سرگردان مانده است. کشتی گرفتن‌ها، عشق‌هایشان؛ نماز پس از شراب‌نوشی، شب‌بیداری‌هایشان؛ غبار سفر، گل‌بازی و نقل شاهنامه؛ صبحشان، آواز خروس و ذکر سحرگاهی زایران، همه، مرده است. نه چرخشی؛ نه بانگ و نه عربده‌ای. نیش قداره‌ای دیگر، بر سفره سکویی نمی‌نشیند. پَرِ شولایی، سر دستاری در سپیده‌دمی بر نمی‌تابد. رقصی در میانه‌ی میدان نیست. مردان گذشته، زیرکان و رندان و عیاران و راهبانان و دلیران و دلاوران و عاشقان و سفرپیشگان و چابک‌سواران و چشمان پرخواهش زنان؛ همه مرده‌اند. سقف خالی. سکو خالی. رباط خالی‌ست.
زندگانی رم کرده است. هیهات! کجا می‌بایدش جُست؟»

و در جایی دیگر از قصه، در شرح ذهنیات نادعلی که در پس حادثه‌ای مرگ‌اندیش شده است، مرگ را چنین توصیف می‌کند:

«چیست این مرگ؟ چگونه به سراغ آدم می‌آید؟ از کجا پیدایش می‌شود؟ چرا بیشتر خبرت نمی‌کند؟ از مادرت زاییده می‌شوی و خیالش را هم در سر نداری! غافل از این‌که او هم، مرگ هم با تو از مادر زاییده است. پابه‌پای تو. قدم به قدم. شاید او مرگ از مادری دیگر، از مادر خود، زاییده باشد! اما با هر نفس، با هر گام، با هر دم و آن، تو به او نزدیک می‌شوی و او به تو. رو به تو می‌آید. مثل چیزی که تو رو به آیینه بروی. تو رو به آیینه می‌روی، چیزی هم شبیه تو، همتو، رو به تو می‌آید. دیر یا زود به هم می‌رسید.
تو و مرگ.
او و مرگ.
نه! اصلاً مرگ از روبه‌رو نمی‌آید. مرگ پابه‌پا می‌آید. مرگ با تو می‌زاید. همزاد تو! از تو می‌زاید. از تو می‌روید. مرگ تویی، همان دم که زندگی تویی. همین که پای به زندگی گذاشتی، گام در آستانه‌ی مرگ هم گذاشته‌ای. این دو را نمی‌توانی از هم جدا کنی. با همند. اصلاً یکی هستند. مرگ و تو. تو و مرگ. اگر بخواهی از مرگ بگریزی،‌ به زندگانی باید پا نگذاری. کاش می‌شد مرگ را زیر پاهایت له کنی. نابود کنی. اما مگر می‌توانی سایه‌ات را زیر پاهایت له کنی؟ نه! سایه‌ات هم به اندازه‌ی خود تو سمج است. تا تو هستی، او هم هست. هست تا تو را به سایه‌ی مطلق بکشاند. تا تمامِ سایه. او، سایه‌ی تو، دمادم رو به گسترش است. هر روز پهنا وامی‌کند؛ بیشتر پهنا وامی‌کند. قد می‌کشد؛ بیشتر قد می‌کشد. کشیده‌تر و پهناورتر می‌شود. و تو، دم به دم، آن به آن، کم‌حجم‌تر می‌شوی. کم‌حجم‌تر. کوچک‌تر. سبک‌تر. بی‌رنگ‌تر. خردتر. ساییده‌تر. ناچیزتر. تا اینکه به چیزی رقیق، چیزی مثل حسرت بدل شوی و بعد، ناگهان تبدیل شوی. تبدیل به سایه‌ات. جزو سایه‌ات بشوی. خودِ سایه‌ات. و این تو را به سایه‌ی بزرگ بسپارد. به غروبی پهناور وصل‌ات کند. به شبِ تمام.»

Profile Image for Bahman Bahman.
Author 3 books242 followers
November 14, 2021
اما ... ای گل محمد! به راستی با من بگو چه بر تو گذشته است که این چنین در خود گره خوردی ؟ از چه این اندیشه، وسوسه - همچو زهری که در خون - به جانت دویده و تو را به خود واداشته است؟ از چه به جان آمدی ؟بی تابی از چه؟ خوی کرده ای بهانه می جویی برانگیختگی ات از چیست ؟ از کدام درد ؟ به کدام خواست ؟ با من راست بگوی ای مرد !
Profile Image for Siavosh Rezakhan.
97 reviews7 followers
November 3, 2021
راهی بجوی! نبودِ دیگری آیا بودِ تو تواند بود؟ نبودِ دیگری تو را به هستی تواند رسانید؟؟؟؟
36 reviews
February 23, 2025
کلیدر را خواندم و لذت بردم و آرزو کردم همینطور ادامه می‌داشت و تمام نمی‌شد و گل‌محمدها نامیرا بودند و داستانشان هم با خودشان ادامه می‌یافت و دولت‌آبادی هم می‌نوشت و ما هم می‌خواندیم و لذت می‌بردیم و مثل همیشه تاریخ، و مثل رعیت‌های داستان، مثل مردم روستای خرسف، مثل مردم قلعه چمن فقط از شجاعت آنها لذت می‌بردیم و وقتی بهمان تشر می‌زدند که آخر مگر سیب‌زمینی هستید که هرچه بالادستی‌ها بر سرتان می‌آورند نفستان در نمی‌آید، سر به زیر می‌انداختیم و مثل ماه‌درویش نفسمان در نمی‌آمد و خیلی زور که می‌زدیم، مثل قدیر فحش بالا و پایین‌ مردان حکومت را می‌دادیم و در نهان دل‌مان آرزو می‌کردیم روزی مانند او به کاری گمارده شویم و نان چربی در سفره‌مان ببینیم. چقدر تلخ است که یک حرف را هزار بار به آدم بگویند و آدم هم بداند که حق است، اما جراتش را نداشته باشد که تایید کند یا اگر تایید کرد، طبق آن عمل کند. اینجور وقت‌هاست که خدا خیلی به درد می‌خورد. واگذارشان می‌کنیم به خدا و خیال خودمان را راحت می‌کنیم به این‌که در آن دنیا و سر پل صراط، پای‌شان بلغزد و بیفتند در چاه ویلی که بعید می‌دانم خیلی با آن‌چه ما با آن دست‌به‌گریبانیم فرق کند. اما چه می‌شود کرد؟! اگر روزنه امیدی هم باشد، همین حرف‌هاست که اگر این‌ها هم نباشد، یعنی رسما مرده‌ایم. اگر توان اعتراض نداریم، لااقل در قصه‌هایمان بگوییم که یک نفر بود که اعتراض کرد و چنین و چنان شد. حالا اگر آن قهرمان، واقعی باشد که چه بهتر! یعنی واقعا یک نفر بوده که اعتراض کرده؟‍! یک نفر بوده که حرف زده؟! نفسش بالا آمده؟! توانسته بپرسد چرا؟! باورش سخت است، اما ظاهرا حقیقت دارد! گل‌محمدی بوده و برادرانی داشته و خان‌عمویی و همه‌شان شیرپاک‌خورده بوده‌اند و جگر داشته‌اند و توانسته‌اند یک‌جایی بلند شوند و سرشان را بالا بگیرند و بگویند این‌طور که نمی‌شود! آخر ما هم آدمیم! ما هم حق داریم! ما هم حالی‌مان می‌شود! شاید اگر بخوانیم برای خودمان و در گوش کودکان‌مان، فردا روزی،‌خدا را چه دیدی، یک نفر از میان خود ما و شاید حتی من یا تو بلند شد و شد گل‌محمد و دیگری هم توانست بشود ستار و به جرات قدم‌های گل‌محمد، ستارها هم به راه افتادند و حداقل اگر هم نتوانستیم حق‌مان را بگیریم، حرفش را زدیم و به خودمان بدهکار نماندیم.

پی‌نوشت:
۱. آقای دولت‌آبادی! دستتان را از دور می‌بوسم.
۲. ترانه فولکلور «ننه گل‌ممد» درد دل مادر گل‌محمد است.
۳. کتاب صوتی کلیدر را از دست ندهید.
Profile Image for Helia.
133 reviews10 followers
February 27, 2024
تو این جلد با شخصیت های داستان بیشتر آشنا میشیم. شخصیت های فرعی بیشتر توی ذهنمون جا خوش میکنن و کم کم قراره وارد واجرا بشن.
تنها شخصیتی که این وسط نگرانم میکنه ستاره. منو یاد ملای آتش یدون دود مینداژه که یهو شخصیت تاثیرگذار در داستان رو کاملا سفید و منزه و خوش برخورد و دانا و دارای تمام ویژگی های خوب، میسازن و میندازنش وسط همه درگیریای داستان تا تبدیل به قهرمان بشه.
امیدوارم این شخصیت تو جلدهای بعدی پخته بشه و بهتر بهش پرداخته بشه. وگرنه متومه پیشم که کلیدر هم روند افولی آتش بدون دود رو در پیش گرفته.
این جلد در کل خوب یوو و جذابیت داستانی بیشتری داشت و شخصیت ها اروم اروم زندگی هاشون در هم تنیده میشن. ولی جلد اول رو بیشتر دوست داشتم چون بیان جزئیات کتاب شامل بیان افکار و زیر و بم احساسات شخصیت ها بود. ولی تو این جلد اکثر جزئیات برای بیان ریز به ریز اتفاقای بی اهمیت بود. (مثلا اول فلانی کجا رفت بعد کجا رو نگا کرد بعد چی پوشید بعد اطرافش چه شکلی بود و کیا اطرافش بودن و...)
و اون روح شخصیت ها کمتر دیده میشد.
دلم میخواد جلد چهارم بهتر باشه
Profile Image for Mobina Hatamabadi.
38 reviews2 followers
May 23, 2025
همچنان هم جالبه که ببینم چه بلایی سر شخصیت ها قراره بیاد ولی فقط جالبه شوق و ذوقی نیست
با اینکه شنیده بودم جلوتر که بره جالب تر میشه اما اتفاقا برعکس این جلد چندان نگرفتم
همچنان میخوام از زیبایی قلم اقای دولت ابادی بگم و این بار بگم که جوری که شخصیت ها دونه دونه وارد داستان میشن، قبل از ورودشون یکم درموردشون میشنویم و بعد اروم اروم به داستان خورده میشن رو خیلی دوست دارم
توی این جلد اون تیکه که فهمیدم مارال حامله ست و زیور میخواست بچه شو بکشه مو به تنم سیخ کرد
اما بجز این داستان خیلی پررنگی دیگه یادم نمیاد
با لالا بیشتر اشنا شدیم
لالایی که من فکر میکردم چقدر ناز باشه
وای از شیرو خانه مان سوخته که خودش گیر عجب داستانی انداخته
اخر جلد موسی رفت که داماد بشه ولی نفهمیدم چرا ستار رو دستگیر کردن
با عباسجان و ستار و شمل و پهلوان بلخی بیشتر اشنا شدیم
This entire review has been hidden because of spoilers.
Profile Image for Sara.
59 reviews4 followers
June 17, 2023
منهای اون جزئیات به نظرم زیادی که گاهی من رد میکنم ، داستان گیراست.
شخصیت پردازی فوق العادست.
گاهی فکر میکنم کاملا قابلیت تبدیل شدن به یه سریال رو داره.
Profile Image for Arash Rabani.
43 reviews
June 29, 2024
• مردان با پای خود به خانه اندوه قدم نمی‌گذارند. دل‌آزردگی مرد را به کودکی‌اش می‌برد.
• مرد و مرگ دو خصمند که زیر یک سقف زندگانی می‌کنند. درون یک کالبد.
Profile Image for Leila karbalaee.
40 reviews
September 14, 2025
«ستایش قدرت از سوی نادارانِ ناتوان ریشه در باور ضعف ابدی خویش دارد. شمل را برخی ناداران می پرستیدند. این چنین پرستشی جلوه عمیق ترس بود.
هنگام که برابری با قدرت در توان نباشد امید برابری با آن هم نباشد، در فرومایگان سازشی درونی رخ می نماید و این سازش راهی به ستایش می یابد. میدان اگر بیابد به عشق می انجامد ! بسا که پاره ای از فرومایگان مردم، در گذر از نقطه ترس و سپس سازش، به حد ستایش دژخیم خود رسیده اند و تمام عشق های گم‌کرده‌ی خویش را در او جست و جو کرده و به پندار یافته اند. این هیچ نیست مگر پناه گرفتن از سایه‌ی ترس در ترس.»
Displaying 1 - 20 of 20 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.