Writer, critic and editor, Hooshang Golshiri, the prominent Iranian literary figure, published his first collection of short stories, As Always, in 1958. His second book, a short novel, Prince Ehtejab (1959) brought him fame and was later made into an internationally acclaimed film (1974). It has since been translated into several languages. His writings include eight novels, five collections of short stories, two books on literary theory and criticism, and a 2 vol. collected essays and articles.
Alongside his writing, he set up workshops and classes to nurture new generations of writers, edited various literary journals, and actively participated in the struggle for freedom of thought and expression in Iran, and the establishment of an independent Iranian writers association. He was awarded the Hellman--Hammett Prize (Human Rights Watch) in 1997, and the Erich Maria Remarque Peace Prize (City Of Osnabruck) in 1999, in recognition of his commitment to human rights and freedom of speech.
مجموعه داستان «مثل همیشه»، اولین کتاب گلشیری، یکسال قبل از اثر شاخص او یعنی «شازده احتجاب»(1348) منتشر میشود؛ مجموعهای از هفت داستان که پیشتر در طی سالهای 46 و 47 در مجلات جنگ اصفهان چاپ شده بودند، و پیشاپیش خبر از ظهور نویسندهای با استعداد و البته متهور میدادند.
میراث بهرام صادقی: براساس خاطرات یاران جنگ اصفهان، میدانیم که بهرام صادقی بصورت پراکنده به جلسات آنها میآمده است و داستانی میخوانده است، و گویا تأثیر زیادی برآنها که در ابتدای راه بودهاند گذاشته است. در عمدهی داستانهای این مجموعه هم میتوان تأثیر بهرام صادقی را مشاهده کرد؛ با همان نگاه اجتماعی به طبقهی عمدتاً متوسط شهری، و البته با همان حساسیت نسبت به ساخت و فرم داستان. بطور مثال، آدمهای «شب شک» و نوع روایت گزارشگونه و ابهامآفرینی در خود داستانگویی، بسیار یادآورِ سبک بهرام صادقی است. البته گلشیری در آخرین داستان مجموعه، «مردی با کراوات سرخ» هم تقریباً یک چنین فضایی را تکرار میکند، اما در اینجا به وضوح میتوان شاهد گلشیریای متمایز بود که به خوبی عناصر داستان و آدمهایش و حتی ابهام داستانش را از آنِ خودش کرده است، و یکی از بهترین داستانهای مجموعه را خلق کرده است. گلشیری در داستان «یک داستان خوب اجتماعی» نیز با تأسی از بعضی از داستانهای صادقی، با شرح روند نوشته شدن داستان، عملاً بین مخاطب و داستانش نوعی فاصلهگذاری زیباشناختی ایجاد میکند، و البته در کنار آن، به نقدِ فعالان سیاسی وابسته به حزب توده هم میپردازد.
در قلمروی ذهن یا احضار اجنه: به نظرم بهترین داستان این مجموعه، داستان «مثل همیشه» است؛ داستانی که با رفت و آمدهای زمانیِ بسیار حساب شده، عوض کردنِ راوی، داستانی متشکل از سه خط روایی، به داستانی تکنیکی و بسیار حساب شده تبدیل شده است. در کنار اینها، گلشیری برای اولین بار به واهمهها و ترسهای لانه کرده در پس ذهن آدمهایش سرک میکشد و به خوبی از پس روایت آنها برآمده است. آقای نویسنده در داستان «دخمهای برای سمور آبی» با جدیت و متهور بیشتری به نقبهای تیره و نمورِ ذهن شخصیتهایش نفوذ میکند و با وجود فرمِ بسیار تجربی و البته فضای بسیار وهمآلود و فقدان قطعیت در داستان، به واسطهی ضرباهنگ دقیق آن و نیز نثری بشدت پیراسته و استادانهاش، با داستانی گیرا و جاندار مواجه هستیم. در این داستان، یکجا تقریباً با تمامی عناصر داستانیِ مورد علاقهی گلشیری آشنا میشویم که بعدها در آثار دیگرش به صورت پختهتری پدیدار میگردند.
کتاب اولیها: به نظرم در یک نگاه کلی، مجموعه «مثل همیشه» را میتوان به عنوان اولین اثرِ یک نویسنده، اثری قوی و بسیار فکر شده یافت که بلاشک خبر از ظهور نویسندهای کاربلد و آیندهدار میداد؛ نویسنده که مشخص است تمرینها و سیاه مشقهایش را خوب انجام داده است و بعد به سراغ چاپ آثارش رفته است.
پن 1: خب، همینجا اعتراف کنم که قرار بود گلشیریخوانیِ من، خیلی مختصرتر باشد و تنها دو داستان از این مجموعه را در بر میگرفت. اما با پیشنهاد به جای یگانه، همخوانم، قرار بر این شد همهی داستانها را بخوانیم. پن 2: داستانهای این مجموعه، از روی مجموعه «نیمه تاریک ماه» خوانده شد؛ و ریویو گذاشتن در اینجا، صرفاً برای آسانتر شدنِ ریویونویسیِ پایانی بر آن مجموعهی حجیم و پر تعداد از داستانهای گلشیری بوده است.
شب شک (۳/۵) داستان بهار ۴۶ نوشته شده و اولین داستان از این مجموعه داستانه. جنس روایت از ابتدا باعث میشه گلشیری این پیش زمینه رو بهمون بده که قرار نیست همهی داستان رو بفهمیم (از اسمش هم مشخصه). شب شک، ماجرای یک شب از نگاه چندتا آدم مختلفه که مست یا هوشیار بودنشون هم مشخص نیست. نقطهی قوت شب شک، فرم داستانه. به نقل از گلشیری، این داستان شروع جدی داستاننویسیش بوده.
مثل همیشه (۴/۵) داستان حول محور سه شخصیت اصلی میچرخه، شخصیتهایی که احتمالا اوایل خوندن داستان به خاطر اسامی مشابه، خواننده رو کلافه میکنن اما وقتی الگوی تکراری زندگی این آدمها رو میبینیم، باعث میشه به هندمندانه بودن انتخاب اسمها پی ببریم. گلشیری تو این داستان علاوه بر تغییر زمان، روای رو هم تغییر میده و در کنار همهی اینها، یه داستان هم تو بطن این داستان داره و در واقع سه زمان داریم به همراه یک داستان. این جابهجایی زمانی برای یک داستان کوتاه ۲۵صفحهای، کاملا شبیه به راه رفتن روی لبهی تیغه و اینجا نتیجه واقعا خوب شده بود و داستان، گزینهی مناسبی برای اسم کل این مجموعه بود.
دخمهای برای سمور آبی (۳/۵) سختترین داستان مجموعه، دخمهای برای سمور آبی بود. به نظر میرسه نویسنده ما رو به کابوسش میبره، کابوسی که خط زمانی معینی نداره، حتی یه جایی از این داستان/کابوس تمایز بین زن و گربه ممکن نیست. ارجاعاتی هم به داستان ابله داستایوفسکی داده بود که به من کمک خاصی جهت درک بیشتر داستان نکرد. این داستان یه ابولحسن نجفی تقدیم شده و حتی شاید کمی شیطنت گلشیری رو برای سخت نوشتن داستان و تقدیم کردنش داشتیم.
عیادت (۳/۵) توصیفات اروتیک اما به شدت منزجر کننده.
پشت ساقههایی نازک تجیر (۴) باز هم عناصر مورد علاقهی گلشیری، الکل و تنفروشی! به عنوان یه داستان خیلی کوتاه (۴صفحه) واقعا دوستداشتنی بود.
یک داستان خوب اجتماعی (۳/۵) شخصیت نویسندهی داستان (نه گلشیری) یه سری شخصیت رو خلق میکنه و شخصیتهایی که خلق کرده، در کنار نویسنده زندگی میکنن و در عین حال، تکتک شخصیتها خیلی خوب پرداخته شده بود.
مردی با کروات سرخ (۴) فرم گزارشی داستان و فضا سازی داستان، خیلی قوی بود. انتهای داستان، روایت الیناسیونی رو به سبک گلشیری میبینیم که اینقدر کم و با احتیاط اطلاعات میده، یهو بین جزییات میبینی دیگه یکی از شخصیتهای اصلی، تبدیل به دیگری شده که باعث شد داستان رو بیشتر دوست داشته باشم.
پینوشت اول: نوشتن یه مجموعه داستان که همه داستانهاش در حد بالا خوب باشن (نه یکی پنج و یکی دو) به نظرم خیلی سخته که این کتاب این ویژگی رو داشت برای من.
پینوشت دوم: این کتاب رو با آرمان همخوانی میکنم و احتمالا اگه قرار بود به تنهایی بخونم، بعد از داستان دخمهای برای سمور آبی رها میکردم.
یک کتاب که شامل چندین داستان کوتاه خوب و نه خیلی خوب است که خواننده را یک ساعتی به خود سرگرم می کند. کتاب بدی نبود و فقط داستان ها کمی هدایت گونه بود و بنظرم نویسنده را باید وام دار هدایت دانست در این کتاب....
در ادبیات معاصر ما چند نویسنده هستند که آثارشان می تواند در پهنه ی ادبیات جهان جلوه داشته باشد. هوشنگ گلشیری یکی از این انگشت شمار نویسندگان معاصر ایرانی ست. اگرچه جلوه ی بارز آثار گلشیری، زبان اوست و این زیبایی هرگز نمی تواند به عینه به دیگری منتقل شود، اما این ویژگی منحصر به فرد آثار گلشیری نیست. در سفیدی میان سطور آثار گلشیری همیشه حرف هایی برای خواندن هست، نشانه هایی برای اندیشیدن و به فکر فرو رفتن. وقایع، صحنه ها و شخصیت های گلشیری حتی در آثار کمتر خوبش، معلول و نچسب نیستند. با درک من از داستان نویسی نوین جهان، گلشیری قصه گویی تواناست. در میان آثار او اثر بد وجود ندارد. در نهایت چند کار متوسط رو به خوب دارد که از شاهکارهایش محسوب نمی شوند. "معصوم"های گلشیری اما از کارهای درخشان او هستند، همین طور "جبه خانه" و "نمازخانه ی کوچک من" و... بالاخره "شازده احتجاب" که یکی از قله های ادبیات معاصر فارسی ست. هوشنگ گلشیری به دلیل مطالعات بسیارش در متون گذشته، به ویژه در زمینه ی نثر، دستی هم در نقد و تحلیل داشت. اغلب مقالاتش در باره ی شعر و داستان، خواندنی ست و برخی از بهترین آنها در مجموعه ای دو جلدی با عنوان "باغ در باغ" منتشر شده. افسوس که گلشیری هم مانند بهرام صادقی، غلامحسین ساعدی و چند تنی دیگر، درست زمانی که به اوچ پخته گی و توان و مهارت رسیده بود و می توانست آثار ارزشمند دیگری خلق کند، ناگهان پرید. بسیار دوست داشتم شرایطم در این سال ها آنقدر پایدار بود تا بنشینم و با مرور دوباره ی آثار گلشیری، چیزی بنویسم تا به عنوان خواننده، دینم را به او ادا کرده باشم.
زبان گلشیری بدعتی غریب دار د. ادا و اطوار نیست. فرمی است که از دل محتوایش پدید میآید. مثل همیشه اولین مجموعه داستان اوست و او در پی یافتن فرمی منحصر به خود است که در آثار بعدیاش به اوج میرسد ولی در این اثر هم موفق است مخصوصا در دو داستان کوتاه دخمهای برای سمور آبی و مردی با کراوات سرخ. کاش عمرش بیشتر به دنیا بود و شاگردان بیشتری تربیت میکرد که قلمشان انقدر اصالت داشته باشد.
زیر شانه ی مرد را گرفتند و همانطور که دو پایش روی زمین کشیده می شد او را بردند. و من فقط شیار تازه خون را نگاه کردم که به موازات شیار خون اولی کشیده می شد و یادم آمد که معلممان همان روز گفته بود: دو خط را وقتی موازی می گوییم که هرچه امتدادشان بدهیم به هم نرسند. و فردا صبح دیدم که شیار تازه خون کنار خیابان، به آن یکی رسیده است و آن یکی رفته است تا کنار سوراخی که زیر دیوار حلبی شرکت نفت کنده بودند
گلشیری در داستانهای اولین کتابش - مثل همیشه، (۱۳۴۷) – خسته کننده بودن زندگی کارمندان دونپایه، در شهرهای کوچک را ماهرانه تصویر کرد. اما آنچه از آغاز گلشیری را از صادقی جدا میکرد نگرش مبتنی بر غم غربت گلشیری بود در مقابل نگاه طنزآمیز صادقی بهزندگی خرده بورژوازی. صادقی با طنز، سکون این زندگی را مینمایاند و گلشیری با غم غربت. اما توجه بسیار بهغم غربت، گلشیری را بهگذشته گرایی و گریز کشانید، و غمهای فردی، بهداستان نویسان مدرنیست نزدیکش کرد. گلشیری، اما، داستانهایی هم دارد که نمونه عالی واقعگرائی انتقادی در ادبیات معاصر ایران است. در این داستانها نویسنده موفق بهدادن تصاویری قوی و پرجذبه از زمان و مکان زیستی خود میشود. بیشک خواندنیترین داستان نویسنده در مثل همیشه، «مردی با کراوات سرخ» است که خفقان پلیسی حاکم بر ایران را بهخوبی مجسم میکند. توجه بهفرم از آغاز با گلشیری بوده است. اغلب داستانهای مثل همیشه را بهشیوهٔ ذهنی نوشته است. شیوهئی که بارزترین شکل خود را در «دخمهای برای سمور آبی» مییابد. کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۷
چند داستان کوتاه درخشان که با نظم خاص و سلیقهی عجیبی کنار هم چیده شدهاند به طوری که گاهی فضای شروع داستانی بسیار شبیه به کل یا بخشهایی از داستان[های] قبلی است و من با شناختی که از گلشیری دارم شک دارم که این اتفاقی باشد. داستانها از نظر قوت هم سطح نیستند و میشود گفت داستانی قویتر از دیگری است اما آنچه مهم است این است که داستانِ ضعیف یا بیمحتوا در این مجموعه به چشم نمیخورد.
+ پ.ن: شگفتا که داستان کوتاه در دورهی ماقبل گلشیری و دورهی گلشیری با چنین استقبالی روبهروست و نویسندگان، این قالب را به شدت جدی میگیرند و آثار قابل و جالب توجهی خلق میکنند و حیف که این استقبال رفتهرفته کاهش یافت و به امروز رسیدیم.
تجربیات نخستین گلشیری در حال و هوای هدایت که البته وام گرفته از کافکا هم تواند بود گلشیری به نحو سهل انگارانه ای(از نگاه هنری و نه فنی) می کوشد از رخداد هرگونه حادثه و رویداد هول جلوگیری کند اگر از آفرینش مثل همیشه بتوان گذشت سیر تکامل مثل همیشه به آثار متاخر او همچون معصوم ها شگفت انگیز است