شهرام رحیمیان متولد سال ۱۳۳۸ در تهران است. او از سال ۱۳۵۵ به آلمان مهاجرت کرده و در شهرهای مونیخ، برلین و هامبورگ تحصیل کرده است. رحیمیان در حال حاضر به همراه همسر و دو فرزندش در شهر هامبورگ زندگی میکند.
انتظار بیشتری از این کتاب داشتم. بعد از خواندن دکتر نون... توقعم از شهرام رحیمیان بالا رفته بود. این مجموعه داستان در سال دو هزار و پنج، یعنی چندسالی پس از انتشار کتاب دکتر نون... ، توسط انتشارات خاوران به چاپ رسیده، اما پختگی و قوت آن کتاب را نداشت. سوژه هر سه داستان این مجموعه جالب و بکر بود، به ویژه دو داستان اول و آخر، از تابوهایی که نویسندگان داخلی حتی اگر روزی بنویسندش امکان چاپ نخواهند داشت: شخصیتهای کلیدی با تمایلات همجنسگرایانه و برخورد جامعه و اطرافیان با آنها. البته هر دو قصه در سالهای دور قبل از انقلاب میگذشت با همان فضای سنتی و دیالوگهای مختص خودش. داستان میانی راجع به عاشقیت در دوران پیری بود، نکته جالب این یکی روایت شدنش از زبان شخصیتهای مختلف حاضر در داستان بود. در کل سوژههای بسیار خوب اما پرداخت دمدستی و بازاری ای داشت. کاش کتاب بعدی آقای نویسنده بهتر از این باشد و کورسوی امیدی که به ظهور یک نویسنده خوب امیدوارمان میکرد خاموش نشود.
کتاب عشق های ممنوع. کتاب شگفت انگیز و به شدت کم سابقه ایه، تشکیل شده از "مردی در حاشیه" که به خاطر القای حس های متنوع و گستردگی موضوع و شخصیت ها و مکان ها و طولانی بودن (اندازۀ "دکتر نون...") میشه اون رو یه رمان کوتاه دونست؛ "بویی که سرهنگ را دلباخته کرد" هم همینطور، فقط کمی کوتاه تر از قبلی؛ و بالاخره "زنی برای کشتن و دوست داشتن" که میشه اون رو یه داستان بلند دونست، مطابق با تعریف و اصولی که ادگار آلن پو مثلن برای داستان مشخص کرد. موضوع داستان ها عشق های ممنوع هستن. البته نه از اون نوع عشق های ممنوعی که تو ایران اجازه چاپ پیدا میکنن. از اون نوع هایی که اجازه چاپ پیدا نمیکنن و اگه یه موقع هم از دست حکومت در بره و چاپ بشه، دلواپسان میریزن و دفتر انتشاراتش رو آتش میزنن (اشاره م به رمان "و خدایان دوشنبه ها می خندند" هست). شجاعت بسیاری میخواد نوشتن داستانی مثل "مردی در حاشیه" که خب شاید خیلی کمیاب شده باشه امروز. و اصولا هنر هم یعنی همین، که در نگاه کردن به جهان زاویه ی تازه ای پیدا کنیم و یک جورهایی تازگی به خرج دهیم، وگرنه که تکرار گذشته ها هرچقدر هم دقیق و خوب کپی برداری شده باشه بی فایده س. سه داستان یا رمان کتاب زندگی همجنس¬گراها و "خانم پولی"ها رو شرح میدن، ولی! فرقشون با چیزهایی که تا به حال خوندیم و شنیدیم در این موارد اینه که تخطئه نمیکنن؛ قضاوت نمیکنن؛ کاریکاتور درست نمیکنن؛ نه دل میسوزونن برای یه همجنس گرا که گرفتار شده تو جامعۀ سنتی، و نه داغ ننگ میکوبن روی پیشونی این افراد. بلکه نشونشون میدن، و البته نشان دادنی به شدت تأثیر گذار که عمق عمق عمق تراژدی زندگی چنین افرادی رو در چنین جامعه ای نشون میده. کفش های یک "معروفه" رو پای خواننده می کنن و ازش میخوان که راه بره. زبان و ساختار هر سه داستان و رمان به شدت شاعرانه و در عین حال به شدت روان و خوش خوانه. تند میخوانیم و جلو میریم و در انتها به یک پایان هولناک و تکان دهنده می رسیم. تکنیک های زیبایی که "دکتر نون..." رو خواندنی کرده بودن اینجا هم تکرار میشن و البته به نظر من بسیار موثر تر از قبل، از جمله پرش های زمانی به جا و تغییر زاویه دید قشنگ و شخصیت های غیرمنتظره و... بعد از خوندن این کتاب پاسخ سوالم که چرا ادبیات ایران در مانده رو تا حدودی گرفتم. یکی از اصلی ترین دلایلش به نظرم سانسور است. که اجازه نمیده کتابهایی اینطوری چاپ بشن. که نویسنده ها رو به خودسانسوری وامیداره. که جاهایی که نویسنده از خودسانسوری فراتر میره و بخت چاپ شدن و شناخته شدن اثرش رو هم پیدا میکنه میرسیم به شاهکارهایی مثل "وردی که بره ها می خوانند" و همین "مردی در حاشیه". برای خواندن این کتاب باید نگاه انسانی داشت، چه نگاه سنتی یا مذهبی باعث میشه بدحال شیم و رها کنیمش. باید ذهن باز داشت. باید بتونیم خودمون رو جای دیگران بگذاریم. باید بتونیم خودمون رو جای طرد شده ها بذاریم و با اونها زندگی کنیم و دردها و نیازهاشون رو بچشیم. و شاید این کتاب خودش قدمی و تلاشی باشه برای شناساندن دنیای طرد شده ها به ما، بلکه کمتر قضاوتشون کنیم و بیشتر درکشون کنیم و حق زندگی رو از اونها دریغ نکنیم. به طرز غیر قابل باوری توصیه میکنم خوندن این کتاب رو.
نقطه قوت داستان قلم فوق العاده روان نویسنده بود وجه تشابه سه داستان تم همجنسگرایانه بود تمایلی که تا حالا هیچ جوره در سرزمین ما جا نیفتاده از دید افراد شاید یه تابو خیلی بزرگ باشه ولی از دید خود شخص یه تمایل درونی بسیار شدید کتاب خوبی بود و خوندنش رو پیشنهاد میکنم