فکر این دفتر جور دیگری شروع شد. با فروغ فرخزاد، در یک عصر زمستان، که برف باریده بود، وعده ملاقات داشتم. صحبت این بود که کتابی را ترجمه کند، و من چند کتاب انتخاب کرده بودم و او قرار بود یکی را برگزیند. بین صحبت هایمان فکری را که از مدت ها قبل در ذهن داشتم با او در میان گذاشتم