Jump to ratings and reviews
Rate this book

آپارتمان، دریا

Rate this book
متن معرفی: از پشت جلد این ویرایش: هنوز تلفن آپارتمانم قطع نشده است. صاحب‌خانه یا در سفر است یا رحمش آمده است. رؤیاها هم مرا فراموش کرده‌اند. از جوانی این رؤیا همراه من بود که در آسمان‌خراشی مشرف به دریا، من یک آپارتمان مجلل دارم که معماران ایتالیایی و فرانسوی آن‌را تزئین کرده‌اند و من هر صبح عبور قایق‌های الوان را در دریا می‌بینم. نه، خودم خوب می‌دانم دیگر رؤیایی نیست. هرچه هست واقعیت گزنده‌ی روزها و شب‌ها است. پیری آرام‌آرام همه‌ی رؤیاها را نابود می‌کند. همه‌ی رؤیاهای من از پنجره‌های بیمارستان به آسمان پرتاب شده است.

208 pages, Paperback

First published November 1, 2013

8 people are currently reading
94 people want to read

About the author

احمدرضا احمدی

149 books324 followers
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
17 (15%)
4 stars
23 (20%)
3 stars
39 (35%)
2 stars
23 (20%)
1 star
9 (8%)
Displaying 1 - 18 of 18 reviews
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
November 27, 2016
شاید روزی باد هرچه سهم من و تو از این جهان است را باخود بیاورد. آن روز دیگر نه شب شاهد من و تو است نه خورشید. از آن روز، باران پیوسته همراه من وتو خواهد بود. در ایستگاه های اتوبوس، در بیمارستان ها، در فرودگاه ها، در ایستگاه های قطار. در آن روز هم باز به یاد تو هستم که در پاریس با هم بودیم. رادیوی کهنه ی مسافرخانه یک آهنگ تانگوی قدیمی را با خش خش پخش می کرد.
ایستگاه بعد مترو بهشت بود. من در ایستگاه بعدی مترو پیاده شدم. تو در انتظارم بودی. همه ی اینها حقیقت بود. تو را در باران پاریس گم کرده بودم. باران به پایان نبود اما تو خیس از باران پاریس به مسافرخانه آمدی. ما فقط فرصت داشتیم که بگوییم این مهتاب، این باران، این مسافرخانه، این مهتاب، این آهنگ قدیمی تانگو ابدی نیست!
Profile Image for Yasmin M..
310 reviews9 followers
July 31, 2017
وقتي اين كتاب تمام شد، تقريبا اشك در چشمانم حلقه زده بود. باور نمي كردم شاعري كه تمام اين سالها از آثارش گريخته بودم، اين چنين زيبا به زانو درم آورد. تنها كساني كه همچون من، و كودكي آن شرلي عزيز، در رمانس و زيبايي رويايي آن غرقه اند، مي توانند از خواندن اين كتاب لذت ببرند.
باورم نمي شود كه فرصت ديدار احمدرضا احمدي را داشتم واز دستش دادم.
گرچه، بهتر است او را نبينم.
مي ترسم اين جادو باطل شود.
Profile Image for Hastee.
22 reviews2 followers
April 26, 2016
در اينجا كسي آرميده است كه هيچ گاه شك نكرد . وقتى ميمرد پنداشت كه از نو متولد ميشود ...
Profile Image for Liloofar.
38 reviews33 followers
September 17, 2017
*انسان بی رویا کالبد بی جانی است.
*اگر رویا و تخیل نبود انسان چه کور و کر بود.

اینکه برای هر شخصیت به جای اسم، یک صفت انتخاب کرده بود خیلی قشنگ بود.
گاهی منم همینکارو میکنم، سعی میکنم برای کسانی که میشناسمشون یک صفت انتخاب کنم که خیلی واضح معرفیشون کنه.
و اینکه منم شبیه اون عاشق 'باد'ام.
Profile Image for Safura.
280 reviews86 followers
February 20, 2014
همون قلم، همون زبان، همون نگاه، همون نویسنده، اما این بار شخصیت یک بزرگسال است نه یک کودک. شیفته کتاب های کودک این نویسنده هستم. عاشق رمان بزرگسالش هم شدم.
البته به قول نقدهای مختلفی که خوندم رمان مشکل روایت و داستان داره و هزار جور ماجرای تکنیکی. به نظر میاد من این کتاب رو دوست داشتم چون به شکل زندگینامه بهش نگاه کردم. انگار که روایت درونی نویسنده باشه.
Profile Image for Beliphaty.
102 reviews175 followers
December 17, 2013
"یک پلیس گذرنامه‌ی مرا نگاه کرد، گفت: شما از چریک‌های آمریکای لاتین هستید؟ گفتم نه، من عاشق هستم."
Profile Image for Parastoo.
62 reviews16 followers
May 18, 2016
نثر و زبان شاعرانه و لطیف. جریانی بین رویا و بیداری. فریادی علیه بی‌عدالتی و جنون جامعه‌ی شهری و میل بازگشت به طبیعت.
Profile Image for Mahmoud YH.
31 reviews11 followers
December 20, 2013
گرسنه ، خسته ، سرمازده
اما هنوز زنده بودم
که صدای باران را در تاریکی دوست داشتم

من هر وقت در آستانه ی نیستی هستم
باران آن شب پاریس را
روی کاغذهای کاهی و کهنه
پاک نویس می کنم
...
Profile Image for Betsabeh.
63 reviews
March 19, 2014
نمي دانم چرا هميشه مي گفت روى سنگ قبر من اين شعر (پل الوار) را بگذاريد:در اينجا كسي آرميده است كه هيچ گاه شك نكرد . وقتى ميمرد پنداشت كه از نو متولد ميشود
147 reviews
Want to read
January 21, 2016
آپارتمان، دریا / احمدرضا احمدی / تهران: کتاب نشر نیکا، چاپِ اول 1392
داستان‌های فارسی: قرن14

دخترِ چشم‌عسلی برای اسبِ پا شکسته، ویلن‌سل می‌زد و اسب، همراهِ باران می‌گریست. [20]
و فواره‌ی شیری-رنگی میان‌شان می‌جوشید و خاطراتِ هنوز نیامده را در خود محو می‌کرد...



همیشه، دویدنِ لباس‌ها را در ماشینِ رخت‌شویی دوست داشتم، مرا تسلی می‌داد. آن‌قدر گردشِ لباس‌ها به‌دنبال هم را از شیشه‌ی گردِ ماشین نگاه می‌کردم که خوابم می‌برد و با صدای تخلیه‌ی آب از خواب بیدار می‌شدم. بعد به بالکن رفته و در حضورِ مهتاب، لختی منتظر می‌ماندم بل‌که «سوفیا لورن» بیاید و مانند فیلمِ «یک روزِ به‌خصوص» دوباره رخت‌ها را با هم پهن کنیم. [16و17]

همسرم زنگ زد و باز هم پرسید: «چرا ما از هم جدا شدیم؟ ما که آن‌قدر با هم تفاهم داشتیم.» بعد هشدار داد که عاقبت، همسایه‌هایم بابتِ صدای «ماشینِ» رخت‌شویی [همسر/ماشین] از من شکایت خواهند کرد. به او اطلاع دادم که وضعِ پسرِ صرعی همسایه و فریادهایش هم‌چنان همان است که بود و ما جماعتِ پنجره-بسته نیز چاره‌ای نداریم جز آن‌که عاجزانه یکدیگر را تحمل کنیم. [18]
Profile Image for Meraj Sharifi.
38 reviews1 follower
September 13, 2015
وقتي يك شاعر، رمان مي نويسد ميشه با يك تير، دو لذت برد

كتاب خوبي بود. كتاب من را ياد آثار كريستين بوبن مي انداخت.
تمام كتاب شرح احوال و تغييرات كُند نگاه انسان را پرداخت ميكرد(البته كه شاعرانه) .
موضوع مرگ را هم كه هرگز نبايد از آثار ايشان جدا دانست.

"همه از خوشي و خوشبختي فصيح و رسا گمان مرگ داشتيم"
"دلم ميخواهد روزي اين حافظه غم بار را به دريا بريزم، قبل از مرگم جهان را بي حافظه ترك گويم"
Profile Image for راحله پورآذر.
128 reviews28 followers
December 12, 2013
من احمدرضا احمدی را دوست دارم. کتاب بیشتر من را یاد کارهای وودی آلن انداخت که خب مطمئنا وودی آلن در فضاهایی که می‌سازد قصه‌های خیلی خوبی می‌گوید. دلیل انتخاب نیویورک به عنوان مکان داستان زیاد برایم روشن نشد.
Profile Image for Samiraz.
25 reviews
August 30, 2017
غمگينم ميكنه كتاب ... با خودم ميگه حتي اگه كمي وصف خودش باشه ، چقد پر از اندوهه
Profile Image for Tina.
69 reviews
June 2, 2015
همه از خوشي و خوشبختي فصيح و رسا گمان مرگ داشتيم.
Profile Image for Payam Nazari.
170 reviews8 followers
March 25, 2023
شاید روزی باد هرچه سهم من و تو از این جهان است را باخود بیاورد. آن روز دیگر نه شب شاهد من و تو است نه خورشید. از آن روز، باران پیوسته همراه من وتو خواهد بود. در ایستگاه های اتوبوس، در بیمارستان ها، در فرودگاه ها، در ایستگاه های قطار. در آن روز هم باز به یاد تو هستم که در پاریس با هم بودیم. رادیوی کهنه ی مسافرخانه یک آهنگ تانگوی قدیمی را با خش خش پخش می کرد. ایستگاه بعد مترو بهشت بود. من در ایستگاه بعدی مترو پیاده شدم. تو در انتظارم بودی. همه ی اینها حقیقت بود. تو را در باران پاریس گم کرده بودم. باران به پایان نبود اما تو خیس از باران پاریس به مسافرخانه آمدی. ما فقط فرصت داشتیم که بگوییم این مهتاب، این باران، این مسافرخانه، این مهتاب، این آهنگ قدیمی تانگو ابدی نیست!
Profile Image for Ebrahimemami.
3 reviews2 followers
February 11, 2019
رؤیا همیشه مجلل و جوان است،واقعیت همیشه پیر و هولناک و تلخ و نخ نماست.
This entire review has been hidden because of spoilers.
1 review22 followers
March 31, 2020
باید سراسیمه از جنگل بیرون آمد
تا صدای قطع شدن درختان را نشنید

احمد رضا احمدی شاعر محبوب سال های زندگی من ، این بار رمانی نوشته است شاعرانه که هر لحظه تو را به عالم خیال می برد و باز می گرداند .
Displaying 1 - 18 of 18 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.