In these three short plays, middle-aged Bobby Gould returns to the old neighborhood in a series of encounters with his past that, however briefly, open windows to his present. In The Disappearance of the Jews (also included in Mamet's Three Jewish Plays), Bobby and an old buddy fantasize about finding themselves in a nostalgic shtetl paradise, while revealing how lost they are in their own families. In Jolly, Bobby's sister, from the comfort of her kitchen, unscrolls a list of childhood grievanc
David Alan Mamet is an American author, essayist, playwright, screenwriter and film director. His works are known for their clever, terse, sometimes vulgar dialogue and arcane stylized phrasing, as well as for his exploration of masculinity.
As a playwright, he received Tony nominations for Glengarry Glen Ross (1984) and Speed-the-Plow (1988). As a screenwriter, he received Oscar nominations for The Verdict (1982) and Wag the Dog (1997).
Mamet's recent books include The Old Religion (1997), a novel about the lynching of Leo Frank; Five Cities of Refuge: Weekly Reflections on Genesis, Exodus, Leviticus, Numbers and Deuteronomy (2004), a Torah commentary, with Rabbi Lawrence Kushner; The Wicked Son (2006), a study of Jewish self-hatred and antisemitism; and Bambi vs. Godzilla, an acerbic commentary on the movie business.
از دیوید ممت نباید تقاضای ماجراهای پیچیده و تعلیق دار داشت. کم ازش خوندم اما حس می کنم که بیشتر دغدغه اش آدم ها و روابط خانوادگی و اجتماعی شونه. اون بخشی از این روابط رو انتخاب می کنه و کنش های متقابل آدم ها،رفتاراشون، گذشته هاشون، اندیشه هاشون رو در کلنجار با هم نشون می ده. این بین چه دیالوگ های متقابل یا همراهی که بیان نمی شه. دیالوگ هایی که نه تنها بیانگر نوع نگرش خیلی از این آدمان بلکه توی خودشون تمام حرف هایی که ممت می خواد به نقد بزنه رو دارن. گاهی حس می کنم چطور ممت به این نگرش و درک رسیده و چطور این چنین شخصیت پردازی می کنه و با همین دیالوگ های ریز و درشت پیش برنده ی نمایشنامه چه چیزهایی رو که انتقال نمی ده. جولی در مورد روابط خانوادگی. خانواده های از هم پاشیده. تبعیض قائل شدن بین فرزندان، طلاق، احساس حقارت، انتقال آدم ها از روابطی به روابط دیگه از خانواده ای به خانواده ی دیگه و تمام تبعات اینا. جولی ای که بخش بزرگی از زندگی اش دیده نشده و مورد تحقیر و اذیت قرار گرفته حالا خودش خانواده ای تشکیل داده که دوستش داره و تلاش کرده که بتونه فرد مناسبی برای تشکیل این خانواده بشه یعنی صلاحیت های لازم رو به دست بیاره. جولی و باب در مورد یک موضوع صحبت می کنن و تقریبا همدیگه رو همراهی می کنن اما گاهی دیالوگ هاشون در تضاد با هم قرار می گیره و گاهی هم می شه اون خصلت حق جویانه ی باب رو دید که در جولی نیست. جولی ای که همیشه سعی کرده مدارا کنه و ساکت مونده. اون بخش دیالوگ های باب رو در مورد انتقال نسل به نسل تفکرات و اندیشه های زنانه بود که البته در مورد مردها هم صدق می کنه -که از دغدغه های خودمم هست-خیلی دوست داشتم.
نمایشنامه خوبی بود؛ اما چند نکته باعث میشه که دو و نیم به نظرم امتیاز مناسبتری براش باشه. یکی اینکه استفاده از دیالوگهای کوتاه تا جایی هوشمندانه به نظر میرسید اما بعد از مدتی، میزان توی حرف پریدن کاراکترها و متقاطع بودن مکالمه بیشتر روی اعصاب بود و باعث میشد رشتهی کلام برای من گم بشه! هرچند که موضوع مکالمه کلنجار رفتن دو خواهر و برادر بود اما حس میکنم در پروسه ترجمه بعضی موارد به خوبی منتقل نشدن (حتی شاید به میزانی سانسور هم چاشنی کار شده بود) و همین موضوع باعث پیچیده شدنِ موضوعِ غیر پیچیدهی این گفتمان شده بود. البته که اگه دو نمایشنامهی دیگهی این کتاب رو هم بخونم قطعا از ماجرا بیشتر سردرمیارم و میتونم بهتر امتیاز بدم؛ اما با وجود مقداری گنگی باز هم درونمایهی داستان جولی برای من به شدت ملموس بود. شاید بشه گفت خیلی از ماها پیشینهی خانوادگی خوبی نداشته باشیم و برای همین به شخصه پرداختن به موضوعات اجتماعی از جنس روابط خانوادگی مثل تبعیض قائل شدن بین اعضای یک خانواده و چرخهی معیوبی که نسل به نسل در خانوادهها میچرخه برای من عمیقا اهمیتش حس میشه و باهاش ارتباط عمیقی برقرار میکنم. و همین نکته به نظرم ارزش این رو داره که از این نویسنده، دیوید ممت، بیشتر بخونم چون به نظر که دغدغهی مشابهی با من داره.
I re-read this because I found I couldn't remember it, but upon re-read, I see why. It's inessential Mamet. The best of these three plays is the shortest, which is frustrating as it ends right when it really begins.
Nobody write dialogue like Mamet. It's amazing to me how he can create a conversation where the characters put up bravado like nothing is wrong, but he leaves cracks in them for us to find, like chinks in their armor, and you can see the scared person inside. This one is interesting to me since I've been gone from home for a while going to school and I'm sort of a different person than I was before I left. I still find myself falling into old social patterns with some people, but coming home is very much like re-visiting my past. That's what's happening to Bobby in this play. It still has Mamet's trademark sexism in points, but he actually put effort into making three dimensional female characters in this go-around so it made it easier to stomach. Man. Nobody writes dialogue like Mamet.
Liked them as exercises--and that manner of overlapping and gapping dialogue. But maybe he even overdid that real-time hesitations verisimilitude stuff; anyway, it just seemed like episodes to me--nothing that really hung (or stuck) together.